شهید ۱۸ سالهای که نان آور یتیمان بود/ ناخرسندی شهید از وضع حجاب/ عکاسی که عکس بانوان را ظاهر نمیکرد
شهید غلامحسین آشنا از کودکی به قرآن علاقه داشت و شغلش عکاسی بود و در عین حال با سن کمی که داشت به خانواده و فرزندان یتیم کمک می کرد.وقتی می دید خانمی بی حجاب است، می گفت: اینها خونهای ریخته شده شهدا را می بینند ولی حجاب خود را حفظ نمیکنند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»؛ در راستای تجلیل از خانوادههای معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آنها، نمایندگان جامعه قرآنی کشور در یازدهمین دیدار خود طی سال جاری، به دیدار خانواده شهید قرآنی «غلامحسین آشنا» رفتند.
در ابتدای این دیدار پدر شهید آشنا گفت: غلامحسین متولد سال 48 و شغلش عکاس بود و در مغازهای که داشت عکاسی میکرد.از کودکی در جلسه قرآن حاج آقا بحری شرکت میکرد و آموزش قرآن میدید. غلامحسین پسری بسیار صبور و مؤدب بود و به من و مادرش و همچنین همسایهها، دوستان و همرزمانش بسیار احترام میگذاشت و کارهای خیر زیادی میکرد. بعد از شهادتش متوجه شدیم که تعدادی از فرزندان بی سرپرست را تحت پوشش داشت و به خانوادههای بی سرپرست رسیدگی میکرد.علاقه زیادی به شرکت در فعالیتهای بسیج داشت و شبها همراه من به مسجد میآمد و در فعالیتهای بسیج کمک میکرد . غلامحسین در سال 66 داوطلبانه به جبهه اعزام شد که اول در اهواز بود سپس به کردستان رفت و بعد در خط مهندسی وزارت دفاع در ماووت عراق بود که بیست و پنجم مهر سال 66 در آنجا به شهادت رسید.
غلامحسین هیچ وقت مرا تنها نگذاشت
سپس مادر شهید غلامحسین آشنا با بیان اینکه از شهدا هر چه تعریف کنیم کم تعریف کردیم زیرا شهدا مسیر خاصی برای شهادت را طی کردند, اظهار داشت: غلامحسین از کودکی به قرآن و جلسات مذهبی بسیار علاقه داشت. هنوز مدرسه را شروع نکرده بودند به همراه خواهرش در کلاسهای قرآن حاج آقا بحری شرکت میکرد و با خواهرش مسابقه می گذاشت و حفظ قرآن را از آنجا شروع کرد. زمانی که به مدرسه رفت در مدرسه در کلاسهای قرآن آقای کثیری شرکت میکرد و از آن موقع علاقه به قرآن پیدا کرد. غلامحسین هیچ وقت مرا تنها نگذاشت و به من کمک میکرد.به من و پدرش و همسایه ها بسیار احترام میگذاشت و من از غلامحسین بسیار راضی هستم و امیدوارم خدا نیز از او راضی باشد.
میگفت حفظ حجاب فقط مخصوص زنها نیست
سپس خواهر کوچک شهید آشنا طی سخنانی گفت: مغاره غلامحسین روبروی مدرسه من بود و هر روز صبحها همرا او به مدرسه و ظهرها بعد از مدرسه به مغارهاش میرفتم. هربار که به مغازه میرفتم میدیدم قرآن جلویش باز و مشغول تلاوت قرآن است و در راه مغازه تا منزل این آیات را به من گوشزد میکرد. به حجاب و عفاف بسیار تاکید داشت و میگفت: حجاب فقط مخصوص زنها نیست و ما مردها هم باید حجاب را رعایت کنیم. هیچ زمان ندیدم که جلوی من و دیگر خواهرها و پدر و مادر لباس آستین کوتاه بپوشد و دائما میگفت اگر می خواهید به خون شهدا خیانت نکنید به حجاب و اعمال خود دقت کنید و اگر عمل نکنید به خون شهدا خیانت کردید و باید در آن دنیا پاسخگو باشید.
به خود اجازه نمی داد عکسهای خانمها را ظاهر کند
به خاطر این که شغلش عکاسی بود هر زمانی که میخواست از خانمها عکاسی کند و به تاریکخانه برود من یا مادرم را صدا میکرد تا در کنارش حضور داشته باشیم. یک بار زمانی که به تاریکخانه رفتم به او گفتم این جا که تاریک است و به اصطلاح چشم چشم را نمی بینید چرا ما باید حضور داشته باشیم و او در جواب گفت: شیطان در تاریکی هم حضور دارد و انسان باید مراقب باشد و عکسهای مربوط به خانمها را شما ظاهر کنید. موقع برش هم به خود اجازه نمیداد عکسهای خانمها را برش بزند و این موضوع برای من خیلی تعجب آور بود که مردی با این سن کم تا این حد این مسائل را رعایت کند.
با سن کم نان آور خانه یتیمان بود
بعد از شهادتش دوستش بستهای را که به امانت به او داده بود به ما داد. در این بسته تمام عکسهای خودش به همراه مبلغی پول برای هزینههای تشییع و تدفین خود و مبلغی پول برای کمک به نیازمندان گذاشته بود. زمانی که شهید شد با این که 17 سال بیشتر نداشت خیلی خانمها میآمدند و در مراسم تشییع پیکرش گریه و زاری میکردند. زمانی که من آنها علت را جویا شدم به من گفتند که شهید آشنا با این سن کم نانآور خانه ما بود و با خرجی که به ما می داد بچه های یتیم خود را سیر میکردیم .حتی در داخل آن بسته خرجی این افراد را گذاشته بود که به آنها بدهیم. قبل از اعزام به جبهه به او گفتم که نرو اما غلامحسین گفت که دیر میشود، وقتی ندارم، شما را به حفظ حجاب سفارش میکنم، اعمال خود را برای رضای خدا انجام دهید و با خدا معامله کنید.
با هم مسابقه قرآن میدادیم
در ادامه خواهر بزرگتر شهید آشنا گفت: من از غلامحسین 11 ماه بزرگتر بودم و دورههای قرآنی را همراه هم شروع کردیم. از زمانیکه به این محل آمدیم در کلاسهای قرآن حاج آقا بحری شرکت میکردیم. از زمانی که شروع به شرکت در کلاس قرآن کردیم غلامحسین بسیار شوق و ذوق داشت و با هم مسابقه میدادیم. با اینکه هنوز انقلاب نشده بود اما غلامحسین بسیار فعال بود.اوایل انقلاب برای مبارزات همراه و حامی من بود.دو نفری به همراه همسایهها شیشهها را برای ساخت کوکتل مولوتوف جمعآوری و برای استفاده آمده میکردیم. بعد از انقلاب فعالیت برادرم بسیار زیاد بود و من را نیز تشویق میکرد.
بر روی حفظ حجاب بسیار تاکید داشت
غلامحسین روی حفظ حجاب بسیار تاکید داشت. وقتی میدید یک خانم بی حجاب است با ناراحتی به خانه میآمد و میگفت: "این همه شهدا را میبینند و این همه خون دارد ریخته می شود اما اینها حجاب خود را حفظ نمیکنند." زمانی که خبر شهادتش را شنیدم بیهوش شدم.در همان حالت بیهوشی دیدم برادرم پشت دیوار ایستاده و در آن عالم به من برای حفظ حجاب تذکر میدهد که حجابت را حفظ کن و مبادا گریه و زاری کنی. بعد زمانیکه با منظره شهادت برادرم رو به رو شدم خیلی کم طاقت بودم اما نصیحتی که برادرم در عالم رویا به من کرده بود در گوشم بود. شب قبل از خاکسپاری پیکر غلامحسین، برادرم به خواب من آمد و گفت باید فردا در مراسم تشییع من برای انقلاب و حفظ حجاب سخنرانی کنی. روز بعد و در مراسم تشییع چنان قدرتی پیدا کرده بودم که خودم هم باور نمیکردم که بتوانم سخنرانی کنم و احساس می کردم نیرویی به من کمک میکند که بتوانم سخنرانی کنم.
چون عکاسی داشت مسئول عکاسی از شهدا بود.وقتی شهدا را به محله میآوردند از پیکر شهدا عکاسی میکرد و از حالات شهدا برای من تعریف و با دیدن پیکر شهدا حال عجیبی پیدا میکرد و تا دو روز در حال خود نبود.با اینکه از نظر سنی از برادرم بزرگتر بودم اما او الگوی من بود و حتی در تربیت فرزندانم برادرم را الگو قرار دادم.
غلامحسین جوانی پاک و بسیار خوش سیما بود
در خاتمه همرزم شهید آشنا گفت: من با غلامحسین بسیار در ارتباط بودم، او جوانی پاک و بسیار خوش سیما بود و شهادت زیبنده او بود. بارها به مغازهاش میرفتم و قبل از اینکه مدرسه تعطیل شود مشاهده میکردم خانمهایی به داخل مغازه میآیند و غلامحسین برای اینکه من متوجه نشوم پاکتی مانند پاکت عکس را آماده میکرد و به آنها می داد که بعدا متوجه شدیم به آنها کمک مالی میکرده است. شهید آشنا بسیار تأکید داشت که وارد بسیج شود؛ سال 64 با تاسیس بسیج مسجد، عضو بسیج شد و علاقه خاصی برای اعزام به جبهه داشت، هرشب با ما برای گشتزنی میآمد و قبل از شروع گشت چند آیه قرآن برای ما تلاوت میکرد، قرآن کوچکی داخل جیبش داشت و هر زمانی که در گشت زنی خسته میشدیم زیر نور روشنایی خیابان قرآن را باز میکرد و قرآن تلاوت میکرد.
انتهای پیام/