معجزه‌ای که سبب ایمان مرد واقفی مذهب به امامت حضرت رضا(ع) شد

معجزه‌ای که سبب ایمان مرد واقفی مذهب به امامت حضرت رضا(ع) شد

گفتم: برد یمانی‎‫ام را در راه فروخته‎‫ام؛ غلام رفت و بازآمد و گفت: بردی نزد تو هست؛ گفتم: خبر ندارم؛ غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت: داخل فلان جوال، در عرض آن بردی هست؛ با خود گفتم: اگر این سخن راست باشد، دلیلی برای امامت آن حضرت خواهد بود.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا»، یکی از مقولاتی که خداوند پس از ارسال هر نبی و وصیّ به آنان عطا کرد تا در اثبات مقام و جایگاه الهی خویش به کار گیرند، مقولۀ «معجزه» بوده است، طوری که در طول تاریخ شاهد معجزات بسیاری از سوی انبیا و اوصیا بوده‌ایم. بسیاری از مردم هر زمان در قبال مشاهدۀ این معجزات به نبوت و هادی بودن آنان ایمان می‎‎‌آوردند و در مقابل، عدۀ بسیاری نیز با وجود معجزات مکرر نه تنها ایمان نمی‎آوردند، بلکه تمام تلاششان برای مقابله و دشمنی با آنان اعمال می‎‌کردند.

در دوران اهل‎‎بیت (ع) این معجزات در حد وسیع‎تری اجرا شد، آنان چون پدر و مادر و بلکه طبق بیان خودشان مهربان‎تر و دلسوزتر از پدر و مادر از آسمانها برای هدایت انسانها به سوی زمین آمدند و از هر ابزاری برای این مهم استفاده کردند که از جملۀ آنها «معجزه» است و این جنبۀ هدایتگری را در دوران زندگانی یک به یک آن بزرگواران به وضوح شاهدیم.

آغاز دهۀ کرامت و ولادت امام رضا (ع) فرصتی را مهیا کرد تا کمی در افعال ائمه (ع) برای هدایت انسانها دقیق و عمیق شویم، گرچه بحر در کوزه‎‌ای نگنجد، اما از پرتو توجه به معجزات حضرات معصومین (ع) می‎‌توان معرفتمان را به انوار ملکوتی آنان بیشتر و بیشتر کرد.

حسن بن علی وشاء می‎گوید: من واقفی مذهب بودم، شبی از خراسان به طرف مرو حرکت کردم؛ دخترم گفت: این پارچه را بگیر و در خراسان بفروش و بهای آن را برایم فیروزه تهیه کن؛ می‎‫گوید: من آن پارچه را گرفتم و در میان اثاثیه‌‎ام محکم بستم، هنگامی که وارد مرو شدم و در یکی از مسافرخانه‎‌ها سکونت کردم، ناگهان غلامان علی بن موسی الرضا (ع) وارد شدند و گفتند: یکی از علمای ما فوت کرده است و اینک برای کفن وی احتیاج به حله‎‌ای داریم؛ مولایم گفته است آن بُرد یمانی را که نزد تو است، بده تا غلامم را که از دنیا رفته است، کفن کنم؛ پرسیدم آقایت کیست؟ گفت: علی بن موسی الرضا (ع)، گفتم: پارچه‎‫ها و برد یمانی‎‫ام را در راه فروخته‎‫ام؛ غلام رفت و بار دیگر بازآمد و گفت: چرا، بردی نزد تو هست؛ گفتم: خبر ندارم؛ غلام رفت و برای سومین بار بازگشت و گفت: داخل فلان جوال، در عرض آن بردی هست؛ با خود گفتم: اگر این سخن راست باشد، دلیلی برای امامت آن حضرت خواهد بود! به غلامم گفتم: برو و آن جوال را بیاور، غلام رفت و آن را آورد.‬‬‬‬ جوال را باز کردم؛ دیدم در ردیف دیگر لباسها هست؛ آن را برداشته و به او دادم و گفتم: عوض آن پولی نخواهم گرفت. غلام رفت و بازگشت و گفت: چیزی که مال خودت نیست، می‎‫بخشی؟ دخترت فلانی، این برد را به تو داده و از تو خواسته است که برایش بفروشی و از پول آن فیروزه و نگینی از سنگ سیاه برای او بخری؛ حال با این پول، آنچه از تو خواسته است، برایش خریده و با خود ببر.

من از این جریان تعجب کردم و با خود گفتم مسائلی که دارم را از او خواهم پرسید؛ آن مسائل را نوشتم و در آستین خود نهادم و عازم خانه آن حضرت شدم، اتفاقاً یکی از دوستانم که با من هم عقیده نبود، به همراهم بود ولی از این جریان خبر نداشت، به محض اینکه به در خانه رسیدم، دیدم بعضی از عربها، افسران و سربازان به خدمت ایشان می‎‫رسند؛ من نیز رفتم و در گوشۀ خانه نشستم تا زمانی گذشت؛ خواستم برگردم؛ در این هنگام غلامی آمد و به صورت اشخاص به دقت نگریست و پرسید: پسر دختر الیاس کیست؟ گفتم: منم، فوراً پاکتی که در آستین خود داشت بیرون آورد و گفت: جواب سؤالات و تفسیر آن مسائلی که طرح کرده بودی، داخل این پاکت است. آن پاکت را گرفتم و باز کردم؛ دیدم جواب سؤالاتم با شرح و تفسیر در آن کاغذ نوشته است، گفتم: خدا و پیامبرش را گواه می‎‫گیرم که تو حجت خدا هستی و استغفار و توبه می‫‎کنم؛ فوراً از جای خود بلند شدم و حرکت کردم؛ رفیقم پرسید: کجا می‎‫روی؟ گفتم: حاجتم برآورده شد؛ برای ملاقات آن جناب؛ بعداً مراجعه خواهم کرد.

متن حدیث نورانی امام رضا (ع) به شرح ذیل است:

رُوِیَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ: «شَخَصْتُ إِلَى خُرَاسَانَ وَ مَعِی حُلَلُ وَشْیٍ لِلتِّجَارَةِ فَوَرَدْتُ مَدِینَةَ مَرْوَ لَیْلًا وَ كُنْتُ أَقُولُ بِالْوَقْفِ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فَوَافَقَ مَوْضِعَ نُزُولِی غُلَامٌ أَسْوَدُ كَأَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ فَقَالَ لِی یَقُولُ لَكَ سَیِّدِی وَجِّهْ إِلَیَّ بِالْحِبَرَةِ الَّتِی مَعَكَ لِأُكَفِّنَ بِهَا مَوْلًى لَنَا قَدْ تُوُفِّیَ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَنْ سَیِّدُكَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع فَقُلْتُ مَا مَعِی حِبَرَةٌ وَ لَا حُلَّةٌ إِلَّا وَ قَدْ بِعْتُهَا فِی الطَّرِیقِ فَمَضَى ثُمَّ عَادَ إِلَیَّ فَقَالَ لِی بَلَى قَدْ بَقِیَتِ الْحِبَرَةُ قِبَلَكَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّی مَا أَعْلَمُهَا مَعِی فَمَضَى وَ عَادَ الثَّالِثَةَ فَقَالَ هِیَ فِی عَرْضِ السَّفَطِ الْفُلَانِیِّ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی إِنْ صَحَّ قَوْلُهُ فَهِیَ دَلَالَةٌ وَ كَانَتِ ابْنَتِی قَدْ دَفَعَتْ إِلَیَّ حِبَرَةً وَ قال [قَالَتْ‏] ابْتَعْ لِی بِثَمَنِهَا شَیْئاً مِنَ الْفَیْرُوزَجِ وَ السَّبَجِ مِنْ خُرَاسَانَ وَ نَسِیتُهَا، فَقُلْتُ لِغُلَامِی هَاتِ هَذَا السَّفَطَ الَّذِی ذَكَرَهُ فَأَخْرَجَهُ إِلَیَّ وَ فَتَحَهُ فَوَجَدْتُ الْحِبَرَةَ فِی عَرْضِ ثِیَابٍ فِیهِ فَدَفَعْتُهَا إِلَیْهِ وَ قُلْتَ لَا آخُذُ لَهَا ثَمَناً فَعَادَ إِلَیَّ وَ قَالَ تُهْدِی مَا لَیْسَ لَكَ دَفَعَتْهَا إِلَیْكَ ابْنَتُكَ فُلَانَةُ وَ سَأَلَتْكَ بَیْعَهَا وَ أَنْ تَبْتَاعَ لَهَا بِثَمَنِهَا فَیْرُوزَجاً وَ سَبَجاً- فَابْتَعْ لَهَا بِهَذَا مَا سَأَلَتْ وَ وَجَّهَ مَعَ الْغُلَامِ الثَّمَنَ الَّذِی یُسَاوِی الْحِبَرَةَ بِخُرَاسَانَ فَعَجِبْتُ مِمَّا وَرَدَ عَلَیَّ وَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَكْتُبَنَّ لَهُ مَسَائِلَ أَنَا شَاكٌّ فِیهَا وَ لَأَمْتَحِنَنَّهُ بِمَسَائِلَ سُئِلَ أَبُوهُ ع عَنْهَا فَأَثْبَتُّ تِلْكَ الْمَسَائِلَ فِی دَرَجٍ وَ عُدْتُ إِلَى بَابِهِ وَ الْمَسَائِلُ فِی كُمِّی وَ مَعِی صَدِیقٌ لِی مُخَالِفٌ لَا یَعْلَمُ شَرْحَ هَذَا الْأَمْرِ فَلَمَّا وَافَیْتُ بَابَهُ رَأَیْتُ الْعَرَبَ وَ الْقُوَّادَ وَ الْجُنْدَ یَدْخُلُونَ إِلَیْهِ فَجَلَسْتُ نَاحِیَةَ دَارِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی مَتَى أَنَا أَصِلُ إِلَى هَذَا وَ أَنَا مُتَفَكِّرٌ وَ قَدْ طَالَ قُعُودِی وَ هَمَمْتُ بِالانْصِرَافِ إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ یَتَصَفَّحُ الْوُجُوهَ وَ یَقُولُ أَیْنَ ابْنُ ابْنَةِ إِلْیَاسَ فَقُلْتُ هَا أَنَا ذَا فَأَخْرَجَ مِنْ كُمِّهِ دَرَجاً وَ قَالَ هَذَا جَوَابُ مَسَائِلِكَ وَ تَفْسِیرُهَا فَفَتَحْتُهُ وَ إِذَا فِیهِ الْمَسَائِلُ الَّتِی فِی كُمِّی وَ جَوَابُهَا وَ تَفْسِیرُهَا فَقُلْتُ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ عَلَى نَفْسِی أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ وَ قُمْتُ فَقَالَ لِی رَفِیقِی إِلَى أَیْنَ تُسْرِعُ فَقُلْتُ قَدْ قَضَیْتُ حَاجَتِی فِی هَذَا الْوَقْتِ وَ أَنَا أَعُودُ لِلِقَائِهِ بَعْدَ هَذا.»

*بحارالانوار، ج 49، ص 70، در ص ‍ 644- 645 در حدیقة الشیعه هم روایتی شبیه این، از علی بن احمد کوفی نقل شده است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران