عشق، زن، موسیقی و چند چیزی که لورکا نمیدانست
کارگردانان، خودآگاه یا ناخودآگاه عناصر خوبی برای نشان دادن عشق پیشارومانتیسم، موسیقی تغزلی و خوانش جنسیتی از «یرما» نمودار میکنند؛ اما پرداختشان کماکان دچار نقصان است. این نقصان نیز به سبب سایه سنگین موسیقی است.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
«یرما»ی لورکا از آن دست آثاری است که خوانشهای متفاوتی از آن یافت میشود. هر کارگردان تئاتر یا پژوهشگر حوزه متون نمایشی، در خوانش آن، به دریافت و ادراکی متفاوت دست یافته است. کافی است به اجراهای متفاوت این سالهای اثر لورکا نگاهی اندازیم تا دریابیم هر کسی از ظن خود یار آن شده بود. اجراها نیز به سبب تفاوت در خوانش، متفاوت از آب درمیآیند. هر یک بخشی از متن را به عنوان کشف خود برمیگزینند و تمرکز دراماتیک خود را بر آن قرار میدهند. به نوعی یرما هملتوار در میان هنرمندان تئاتر کن فیکون شده است.
در تازهترین اقتباس از این نمایش الهام شکیب و اشکان صادقی مشترکاً اثری به نام «آنسامبل اسپانیش یرما» را در تالار حافظ روی صحنه بردهاند. آنچه آنان روی صحنه بردهاند خوانشی برآمده از شیوه اجرایی است که برای نمایش برگزیدهاند. این تفاوت در خوانش را باید در ابتدا از عنوان نمایش جستجو کرد: آنسامبل، همنوازی در موسیقی است. با نگاهی به این عنوان باید دریافت که با نمایشی صرف مواجه نیستیم؛ بلکه ترکیبی است از موسیقی و نمایش و این موسیقی نیز شکل خاص و ویژهای دارد. حضور موسیقی در نمایش موجب میشود خوانش «یرما» محدود به المانهای خاصی شود و مهمترین خاصیتش نگرش تغزلی است.
«یرما» متنی است که بخشی از آن را شعر تشکیل داده است و شعر با موسیقی ارتباط مشخصی دارد. ابتدای نمایشنامه لورکا با شعری آغاز میشود که به نظر گروه نمایشی قصد خواندنش را ندارد؛ اما از آن تأثیر میگیرد و به سمت موسیقی اسپانیایی میرود که بیشتر برآمده از آمریکای لاتین است. کارگردانان اثر ترجیح میدهند به جای موسیقیایی کردن اشعار لورکا، موسیقی Gypsy King را به عنوان چفت و بستهای دراماتیک بهره ببرند تا به خوانش مخصوص اثر دست یابند. این خوانش برخلاف بیشتر آثار نمایشی است که آنان را تماشا کردهایم.
عموم اقتباسها روی نام «یرما» مانور میدهند که آن را به معنای سترون و بیثمر معنا کردهاند. پس نگاهشان را به سمت بچهدار نشدن یرما و عواقب آن در جامعه مردسالار اسپانیولی جهتدهی میدهند. نتیجه کار آن است که احتمالاً این عقیم بودگی از جانب شوهر او، خوآن است که در نهایت به سبب عدمپذیرش این حقیقت به دست همسرش کشته میشود. در این میان یرما عاشق مردی میشود که میتواند او را از یرما بودن برهاند؛ ولی جامعه مردسالار مانع از بارور شدن رحم او میشود.
اما «یرما»ی اخیر به سمت و سوی دیگری رفته است. موسیقی تغزلی نسبت چندانی با بچهدار نشدن ندارد. تغزل که برآمده از جهان شبانی است - همان حرفهای که مردان «یرما» بدان اشتغال دارند - به مفهوم عشق اشاره دارد؛ اما این مفهوم در نمایش پیشرو، چیزی شبیه اندیشههای شرقی ما نیست. عشق در این «یرما» عشقی است غربی و با تعاریف غربی.
برای درک این نگاه میتوان به کتاب تاریخچه ازدواج نوشته استفانی کونتز رجوع کرد که در آن به بررسی رابطه عشق و ازدواج در فرهنگ غرب میپردازد. کونتز در کتاب خود مینویسد ازدواج مبتنی بر عشق ریشه در قرن هجدهم دارد، به زمانی که ناآرامی اجتماعی ناشی از انقلاب فرانسه و آمریکا سبب شد نقشهای جنسیتی جدیتر و مدرنتر شود. این نویسنده اشاره میکند که در اروپا عشق واقعاً چیزی جدا از ازدواج بود و عاشق شدن بعد از ازدواج خوب بود؛ اما در حقیقت هدف ازدواج به حساب نمیآمد. او در ادامه میگوید ازدواج امری مادی بود و افزودن عشق به ازدواج تغییری بزرگ و انقلابی بود.
نگاه و نظر کونتز چیزی است که غالباً در ادبیات قرون گذشته اروپا شاهد بودیم و این همان چیزی است که کارگردانان نمایش «یرما» از آن برداشت کردهاند و برای آن نشانگانی گنجاندهاند تا این مسئله را بازتاب دهد. برای مثال میتوان به خوبی تقابل رنگها برای انعکاس جنسیت در اثر را تشخیص داد. کل اثر در سه رنگ سیاه و سفید و قرمز خلاصه میشود. لباس سرخ رنگ نگار عابدی در نقش یرما که او را از کلیه بازیگران جدا میسازد. البته این تلفیق رنگها به نظر برآمده از فرهنگ اسپانیولی است که میتواند نماد چیزهای دیگری نیز باشد. برای مثال در دیالوگی یکی از زنها به یرما میگوید زن با زاییدن از شر خون آلوده خلاص میشود و نزاییدن یرما میتواند برگرفته از این باور باشد. باوری که حداقل در «یرما» متعلق به فرهنگ اسپانیولی است.
این اسپانیایی بودن که تا اینجای کار با مفهومی از عشق دوران پیشارومانتیسیم - در قالب یک مثلث عشقی با حضور شوهر سرد و عاشق نامشروع گرم - و نمادهای رنگی دنبال شده است جایی کم میآورد که در زبان ناتوان و الکن میماند؛ پس راه گریز را در موسیقی میداند تا حال و هوای اسپانیولی به اتمسفر سالن تزریق کند. در نتیجه موسیقی بر درام غلبه میکند و بازیها تحت تاثیر موسیقی قرار میگیرند، ثقیل میشود. این وضعیت باعث میشود چیزهایی در اثر از دست رود. مثلاً فضای شبهبار - فاصله میان صحنه و گروه موسیقی هیچ کارآیی نداشته باشد. هیچ عملی از یک بار در نمایش اجرا نمیشود. یا اینکه برخلاف آنچه در متن آمده سعی میکند قدرت را در کنش نمودار کند، نه در زبان؛ چون زبان به همان دلیلی که ذکر شد ناتوان است. نتیجه کار میشود آنکه مرد اصراری بر مرد بودن خود نداشته باشد و وضعیت تناقضآمیز شود.
لذا کارگردانان خودآگاه یا ناخودآگاه عناصر خوبی برای نشان دادن عشق پیشارومانتیسم، موسیقی تغزلی و خوانش جنسیتی از «یرما» نمودار میکنند؛ اما پرداختشان کماکان دچار نقصان است.
========================
عکس از مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/