بز بودن، بز دیدن و بز شدن

بز بودن، بز دیدن و بز شدن

ایوب آقاخانی این روزها مشغول تمرین نمایش «زنانی که به بزها خیره شدند» است. نمایشی که آن را محبوب‌ترین اثرش می‌داند. نمایشی از ذهن دوازده سال پیش او که قرار است از روز سه‌شنبه، ۱۶ شهریور روی صحنه تماشاخانه ایرانشهر رود.

باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم

هیچ حیوانی به اندازه بز در ایران دیده نشده است. از همان روزهای اولی که نطفه تمدن در این دیار نهاده شد، این بز بود که بیشتر از خود آدمها روی هر چیزی نمودار شد. یا مجسمه‌هایشان ساخته شد و ماندگار شدند یا نقششان بر سفالینه‌های گلی‌رنگ سیاهه شدند تا شاید با اغماض آنها را به عنوان اولین پویانمایی تاریخ بدانیم. از تمدن شوش تا شهر سوخته این بز بود که همنشین مردمان فلات ایران بوده، نه سگ و گربه.

البته این حیوان دو شاخ، سم‌دار از رسته تهی‌شاخیان یک‌تنه جور خیلی چیزها را کشیده است. از زنده نگاه داشتن یک تمدن چند هزار ساله تا غنای ادبی زبان همان مردمان. از بز اخفش گرفته تا بر اعمش، یکی چیزی در کله پوکش فرو نمی‌رود و دیگری نفهمیده تصدیق می‌کند. گاهی در دل می‌رود این چهارپای مع‌مع‌گو و ترسو می‌کند آدمی را و گویندش بزدل و گاهی به باریک‌ترین کوره‌راه‌ها نفوذ می‌کند و بزرو می‌شود.

پایش به افعال هم باز شده است، به همان شیطنت بزکیش. برخی بز می‌گیرند تا ما را بفریبند. برخی بز را گیر می‌آورند تا مفت چیزی را به چنگ آورند. برخی از بز نر هم شیر می‌دوشند تا امر غریب به وقوع نزدیک سازند. برخی هم بز می‌آورند تا شانس خود را به منتها الیهش رسانند.

اما پای بز تنها تمدن و زبان و کوزه و فرش قشقایی و بختیاری را فتح نکرده است. گاهی بزها سالن تئاتر را نیز درمی‌نوردند. در آن حسابی می‌چرند تا از فیض آن بهره‌مند شوند. این داستان نمایشی است که بزها می‌سازندش؛ تنها با خیره شدن. شاید خیره به بز شدن هم وارد بخش افعالی بزگانه زبان فارسی شود.

تمرین نمایش تازه ایوب آقاخانی خبرهایش پیشتر به گوشم رسیده بود. دیدن دوباره یکی از تمرینهای مرد پرکار این روزهای تئاتر ایران برایم فرصتی بود و وقتی برای نشستن به پای تمرینش زمان داد با خودم گفتم «بز حاضر و دزد حاضر» و این بز را به ضربتی قاپیدم. 

یکی از همین روزهای گرم شهریور، با حضور حشرات سفید که بزها هم دیگر حریفشان نیستند، میهمان سالن ناظرزاده مجموعه ایرانشهر می‌شوم. آقای کارگردان هنوز نرسیده است و نگار فروزنده، یکی از دو بازیگر نمایش هم دچار کسالتی است. می‌ماند بهاره رهنما که آرام در ردیف جلو نشسته است. با آمدن ایوب همه چیز جان می‌گیرد. پرجنب‌وجوش و فعال است. گروه خود را آماده می‌کنند. بی‌درنگ دو پسر جوان روی سن می‌روند تا ویدئو پروجکشن را مهیا کنند. نمایش قرار است با یک ویدئو همراه باشد و البته با یک صدا، یک صدا دوست‌داشتنی و مرموز: ناصر طهماسب. صدایش طنین‌انداز که می‌شود برخی از داده‌های ذهنیم می‌پرد، مثل بزی روی شاخه درختی.

اسم یک حیوان در میانه کلمات عنوان یک نمایشنامه آدمی را یاد آریستوفان می‌اندازد. مرد طناز یونانی که با «زنبورها» و «غورباقه‌ها»یش پای حیوانات را به درام باز کرده بود، ذهن ما را بدعادت کرده است. اولین دیالوگها از زبان بهاره رهنما و سوفلور نمایش فضای ساکت سالن را پر می‌کند و می‌فهمم که خبری از کمدی آریستوفانی نیست. ایوب زمانه این روزهای تئاتر ایران رویه خود را حفظ کرده است. نمایشی شخصیت‌محور که قهرمانانش با رویدادی مواجهه می‌شوند و نمایش می‌شود واکنشهایشان. سه بازیگر که هر یک قصه خود را دارند و روابطشان می‌شود داستان. 

ایده نمایشنامه متعلق به دوازده سال پیش است که از آن روزها هم نام جانوری بر پیشانیش نصب شده بود: «مارمولک». ولی نام این خزنده جذاب پیشتر بر پیکره فیلمی از کمال تبریزی حک شده بود، پس نام در گذر زمان، با تغییر و تحولات فرایندهای اجتماعی و ذهنی نویسنده‌اش به بزها می‌رسد. البته در نمایش که فرصت دیدنش را داشتم ارجاعی برون‌متنی برای عنوان نمایش وجود دارد که فرصتش را برای مخاطب کنار می‌گذاریم. از ایوب می‌پرسم که چرا حالا اسم حیوانات را برای این نمایش انتخاب کردی و جواب می‌دهد دلیل دارد؛ ولی دوست ندارد اکنون زیاد درباره‌اش سخن بگوید.

نمایش چندانی حرکتی ندارد. قرار نیست گردن درد نصیبمان شود. این واژگان است که به جای چشم، گوشها را به کار می‌اندازد؛ البته اگر حرکتهای مداوم آقاخانی به این رویه ثابت مهلت دهد. کارگردان نمایش می‌خواهد همه جا باشد. به دستش میکروفون بی‌سیمی است که اجازه می‌دهد جولان دهد بر این عرصه و عرصه بر او تنگ نمی‌شود. چپ، راست، انتها، ابتدا، سن نمایش برایش میدان خودنمایی است. تنها چند شب تا نمایاندن داشته‌هایش مهلت دارد. از آقاخانی درباره همین مسأله می‌پرسم و او می‌گوید شاید در ظاهر همه چیز در یک ایستایی به سر می‌برد؛ اما حرکت در این نمایش به واسطه دیالوگها شکل می‌گیرد. نمایشی که قول می‌دهد ریتم و ضرباهنگ و تمپوی تندی دارد و مخاطب را با خود همراه کند. نمایش تنها 70 دقیقه با شماست و معلوم نیست شما چند دقیقه با او خواهید بود.

ایوب روی سن می‌رود و می‌آید. رهنما نشسته در انتهای صحنه، دیالوگهایش را نقل می‌کند. سوفلور مسلط است و خط به خط دیالوگها را با احساس بیان می‌کند. یکی از دستیاران در انتهای صحنه صدای بازیگران را کنترل می‌کند. اگر صدا زیر شود، با علامت دست اعلام می‌کند. من هم مأمور می‌شوم در ردیف میانی. صدا با وجود خالی بودن سالن خوب به گوش می‌رسد. از همان میانه به صحنه برهنه می‌نگرم. ایوب پشت پرده‌ها پنهان می‌شود و در میکروفونش دیالوگ می‌گوید، دیالوگهای یکی از نقشهایش. از او بعدتر پرسیدم که تجربه رادیویی و البته خارج از صحنه سخن گفتنش در «کسوف» را قرار است تکرار کند؟ لبخندی می‌زند و می‌گوید همه آن دیالوگها را روی صحنه می‌گوید و اقتضای تمرین میکروفون را در دستانش نهاده است. اما این بار هم همانند «تکه‌های سنگین سرب» صدا عامل تعین‌کننده‌ای است. 

آقاخانی می‌گوید تجربه طراحی صدای «تکه‌های سنگین سرب» موجب شده است که آن را در این اثر بسط دهد، اثری که معتقد است مهمترین اثرش است. آن را به شکل عجیبی دوست دارد. بدان دل بسته است. آن را نگاهی به روابط زن و شوهری می‌داند؛ البته نه از آن دست که در آثار سابقش رخ داده است. همین مسأله موجب می‌شود کنجکاو شوم که تیم بازیگریش را با چه معیاری انتخاب کرده است. درباره بهاره رهنما می‌گوید نقشی که برای او در نظر گرفته است، نقشی است که رهنما پیش از این در کارهای گذشته نداشته. او را در بته محکی نو نهاده است؛ اما برای فروزنده وضعیت جور دیگری است. این برای نخستین بار است که روی صحنه پا می‌گذارد. البته نگار فروزنده محصول آکادمی حمید سمندریان است که اقبال تصویر پیش از سالنهای تاریک تئاتر بر او هویدا شده است.

وقت تمرین تنگ است. مهلت نمی‌شود با رهنما گفتگویی داشته باشم. شاید هم مانعی بر سر راه است. همه چیز در سرعت و گذر زمان اسیر است. چیزی تا افتتاحیه نمانده است. از ایوب درباره کار در سالن خصوصی می‌پرسم. او هم با جدیت می‌گوید که به نوعی کارگردان سالنهای خصوصی است. در این چند سال اخیر تمام آثارش را به جز «تکه‌های سنگین سرب» در سالنهای خصوصی روی صحنه برده است، از سالن اکو گرفته تا باران و همین ایرانشهر. با این حال او مرد ریسک است. نمی‌توان میزان فروشش را پیش‌بینی کرد؛ ولی ایوب خوش‌بین است. از حذف درصد سالن می‌گوید و معتقد است بزرگترین کمک به هنرمندان شاغل در ایرانشهر بوده است. او آگاه است که شرایط سالنهای خصوصی متغیر است، روزی از نامشان فروش تضمین است و روزی از حضور ستاره‌ها؛ اما همه اینها متغیر است. هیچ صددرصد نیست. وضعیت فعلاً بُزکی است.

ساعات روز از سرظهر هم می‌گذرد. وقت رفتن است. مهلت ماندن نیست. سالن را ترک می‌کنم تا سه‌شنبه، ساعت 20:30. 16 شهریور می‌آیم تا ببینم مخلوق ایوب از روابط زن و شوهری. روابطی که یک سویش زنها هستند و سوی دیگرش معلوم نیست مردها هستند یا بزها. 

انتهای پیام/

 

 

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران