سوگند به خدا از عمویم جدا نشوم
امام حسین(ع) وقتى که او را دید صدا زد: «خواهرم، او را نگه دار، زینب(س) از خیمه خارج شد تا او را نگه دارد و به خیمه برگرداند، او به شدت خوددارى کرد و گفت: «و اللَّه لا افارق عمّى»، سوگند به خدا از عمویم جدا نشوم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» در میان کسانی که در راه امام حسین(ع) بذل جان کردند، نوجوانی به نام «عبدالله بن الحسن(ع)» است، نوجوانی که با شوق بسیاری عازم میدان شد تا از حریم مولایش حسین (ع) دفاع کند، همچنانکه دیگر شهدای کربلا با بهرهمندی از تربیتهای امام حسین (ع)، چنین رفتار کردند و چه زیباست همراهی با امام عالم و تربیتی که از سوی او به اذن الهی جاری میشود، وقتی آدمی در چنین مسیر قرار گیرد، دیگر چیزی جز وجود امام، همراهی و رضای او که رضای خداست برایش مهم و قیمتی نخواهد بود، او به سوی امام خود رفت، او فرزند امام حسن (ع) بود، امام حسنی که در زمان شهادت خود از امام حسین (ع) خواست برای او گریه و زاری نکند، چراکه مصیبتی عظیمتر برای برادرش در پیش رو بود، امام حسن (ع) خود در جریان کربلای امام حسین (ع) نبود، اما فرزندانشان «قاسم و عبدالله» را برای سربازی امام حسین (ع) فرستاد.
حال به مناسبت شهادت دردانۀ امام حسن مجتبی (ع) در حریم ولایت گذری بر کتاب «لهوف» سید بن طاووس کردیم که مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعۀ 77/2/18 مصادف با یازدهم ماه محرم 1419 ه ق، در اهمیت این کتاب چنین فرمودند: «من امروز میخواهم از روی مقتل ابن طاوس که کتاب «لهوف» است چند جمله ذکر مصیبت کنم و چند صحنه از این صحنههای عظیم را برای شما عزیزان بخوانم، البته این مقتلِ بسیار معتبری است: ابن طاووس - که علی بن طاووس باشد - فقیه، عارف، بزرگ، صدوق، موثق، مورد احترام همه و استاد فقهای بسیار بزرگی است، خودش ادیب و شاعر و شخصیت خیلی برجستهایی است، ایشان اولین مقتلِ بسیار معتبر و موجز را نوشتند، البته قبل از ایشان مقاتل زیادی است، استادشان «ابن نما» مقتل دارد، شیخ طوسی مقتل دارد، دیگران هم دارند، مقتلهای زیادی قبل از ایشان نوشتهاند؛ اما وقتی «لهوف» آمد، تقریباً همه مقاتل، تحتالشعاع قرار گرفت، این مقتلِ بسیار خوبی است؛ چون عبارات، بسیار خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است».
در این کتاب روایت شده است:
در این وقت، دشمنان دست از جنگ برداشتند، سپس بازگشتند و گرداگرد آن حضرت را گرفتند، ناگهان عبدالله بن الحسن (علیهالسلام) [که یازده سال بیشتر نداشت و] بچهاى نابالغ بود، از خیمه بانوان بیرون آمد و دوان دوان خود را به عمویش حسین (علیهالسلام) رسانید و در کنار عمو ایستاد.امام حسین (علیهالسلام) وقتى که او را دید صدا زد: «خواهرم، او را نگه دار، زینب (سلامالله علیها) از خیمه خارج شد تا او را نگه دارد و به خیمه برگرداند، او به شدت خوددارى کرد و گفت: «و اللَّه لا افارق عمّى، سوگند به خدا از عمویم جدا نشوم.
یکى از دشمنان به نام بحر بن کعب- و به قولى حرملة بن کاهل- شمشیرش را به طرف امام حسین (علیهالسلام) فرود آورد، عبد الله به او گفت: «ویلک یا بن الخبیثة أ تقتل عمّى، واى بر تو اى فرزند زن ناپاک آیا عمویم را مىکشى»؟ آن ظالم شمشیر را به سوى حسین (علیهالسلام) فرود آورد، عبدالله دستش را سپر شمشیر قرار داد، دستش بریده و آویزان شد، صدا زد: «یا عمّاه!، اى عمو جان.» [و به نقل دیگر گفت: «یا امّاه»، اى مادر جان]. امام حسین (علیهالسلام) عبدالله را به سینهاش چسبانید و فرمود: «اى برادرزاده! در برابر این مصیبت صبر کن و به وسیله آن از درگاه خدا تقاضاى خیر و سعادت کن که خداوند تو را به نزد پدران شایسته است ملحق مىکند.
متن روایت:
«فَلَبِثُوا هُنَیْئَةً ثُمَّ عَادُوا إِلَیْهِ وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَأَبَى وَ امْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ وَ قِیلَ حَرْمَلَةُ بْنُ کَاهِلٍ إِلَى الْحُسَیْنِ ع بِالسَّیْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِیَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِیَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَیْنُ ع وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ».
منبع:
ـ لهوف ترجمۀ فهری، ص122، بحارالانوار، ج45، ص53، عوالمالعلوم و المعارف و الاحوال من الآیات و الاخبار و الاقوال ج17، ص296
انتهای پیام/