نمایشهایی که نمیدانیم برای چه هستند
سومین سوگواره خمسه با استقبال نسبتاً خوب مخاطبان آغاز شده است؛ اما آنچه مشخص است نمایشنامههایی است که در کلیشههای دهه شصت و هفتاد اسیر شدهاند و دراماتیک نیستند. آثاری که صرفاً بدها را خوب میکند بدون آنکه منطقی پشتشان باشد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
سومین سوگواره خمسه روز پنجشنبه در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) با ستودن قهرمانی شهدای مدافع حرم گشایش یافت و از شب گذشته داوری آثار نیز در تماشاخانههای تهران آغاز شد. داوری سوگواره در بخش صحنهای با ایرج راد، حسین مسافرآستانه و امیر دژاکام است. در این مجال نگاهی به سه نمایش اجرا شده در این سوگواره میپردازیم:
کابوس سرخ
نمایشی به قلم ملیحه مرادی جعفری و کارگردانی رضا انواری داستانی تکراری و حوصلهبر است از خولی بن یزید اصبحی که سر مبارک امام حسین (ع) را در خانه نگاه داشت تا شاید با کیسههای زر روبهرو شود؛ اما درگیر نفرین شد. خولی در جدالی درونی، با جدالی بیرونی نیز مواجه است. از یک سو همسر جذاب و لاغرپیکرش در پی طمع او را وسوسه میکند و در سوی دیگر، همسر نه چندان جذابش لیکن مؤمن، او را از دشمنی با اهل بیت برحذر میدارد.
این داستان چیزی شبیه به داستان نمایش «آوای آب» اثر آتیه جاوید است که سال گذشته به شکل جالبی در تالار محراب - همان جایی که نمایش هم اکنون روی صحنه است - اجرا شده است. در نمایش آتیه جاوید نیز یکی از بزرگان عرب بر سر یک دو راهی قرار میگیرد که میان مبارزه با حسین یا همیاری با او کدام را برگزیند. جالب آنکه در آنجا نیز دو زنش مسبب شک و تردیدش میشوند. از همه جالبتر اینکه زن سفید و مؤمن ایرانی است.
همین قیاس میتواند نشان دهد سطح نمایشهای دینی ما کجاست؟ آیا نویسندگان ما خوانش تاریخی از قضایا دارند؟ آیا آنان داستان را براساس قابلیتهای دراماتیکش انتخاب میکنند؟ آیا رابطهای میان نمایش، داستان، رویداد و مذهب وجود دارد؟
قصد نیست در این مقال به بررسی نمایشی بپردازم که در تالار محراب دیدم؛ چرا که با نمایشی روبهرو بودم شلخته، سادهانگارانه و طبق استدلال بالا تکراری. قصد است در گفتاری کوتاه به این بپردازیم که چرا نمایشهای دینی در چنین جایگاهی قرار دارند. جواب نگارنده چندگانه است. نخست آنکه نمایشهای دینی فاقد سؤال هستند. اساساً با نمایشهایی روبهرو هستیم که سازندگانش در زمان طراحی ایده سؤالی برای شروع کار نداشتهاند. برای مثال حتی از خود نپرسیدهاند چرا خولی به جنگ امام زمانه خود رفته است. آنان صرفاً حس میکنند کل مشکل در پول و شهوت بوده است.
این نقطه جواب دوم را مطرح میکند و آن هم فقدان دانش در حوزه درام در گروه سازنده این گونه آثار است. آنان هیچ ایدهای ندارند که چطور شهوت و پول میتواند دراماتیک باشد. همه چیز سادهانگارانه دنبال میشود. یعنی هر کسی که درگیر پول است، بد است. اینجا با یک پارادوکس اخلاقی روبهرو میشویم. در واقع گروه سازنده نمایش خود برای پول دست با ساخت و تولید چنین آثاری میزند یا حداقل بخشی از رفتار آنان مشمول پول است. اگر پولی در کار نباشد، اثری دینی نیز ساخته نمیشود. حتی یکی از فعالان این حوزه به خبرگزاری تسنیم گفته بود برای نمایشهای دینی باید پول فراوانی خرج شود. این نگاه بر «باید سواد دراماتیک خود را در حوزه تئاتر دینی افزایش دهیم» چیره است.
حال به مهمترین دلیل ضعیف بودن نمایشهای دینی میرسیم و آن هم جشنوارهزدگی این نوع نمایش است که خود نیاز به بررسی جدی دارد و از حوصله این متن خارج است. تنها به این بسنده میکنم سلیقه جشنوارههای یکی از آفاتی است که این روزها در آثار خمسه شاهد آنیم. برای مثال به ساختار این آثار دقت کنید متوجه میشوید بیشتر این نمایشها با یک پرولوگ رویاگونه و مملو از مونولوگ آغاز میشود. یک گروه حرکات موزون که احتمالاً برآمده از گروه همسرایان تراژدیهای یونانی است و یک زبان مطنطن جعلی فاقد قدرت روایی که هیچ چیزی جز گیج کردن مخاطب پدید نمیآورد.
کابوس سرخ از هیچ یک از این مسائل دور نیست.
شیدایی
نمایشی از اصغر گروسی که این روزها در سالن ماه حوزه هنری روی صحنه میرود، اثری متفاوت با دیگر آثار سوگواره خمسه است. نمایش تصویری خیالی از بازجویی حر بن زیاد ریاحی است. او متهم است که چرا در فاجعه کربلا، برخلاف دیگران سرش از تنش جدا نشده است.
آنچه نمایش گروسی را از دیگر آثار مجزا میکند صرفاً امروزی بودن فضای نمایش نیست؛ بلکه سؤال داشتن برای دراماتیزه کردن یک عنصر است. شاید هیچگاه در هیچ جایی برای حر بن زیاد ریاحی بازجویی ترتیب داده نشده است که چرا سرش را از تنش جدا نکردند؛ اما سؤال نویسنده نمایشنامه عاملی میشود تا درام شکل بگیرد. حال با یک نمایش معماگونه مواجهیم که مخاطب را با خود همراه میکند. اثر به نمایشهای دادگاهی نزدیک میشود و سعی میکند دیالوگهای تنشزایی خلق کند. سعی میکند داستانی در گذشته را در دیالوگها شکل دهد و یک نقطه صفر خلق کند که چرا حر باید بازجویی شود و در نقطه صد میفهمد حال با یک سؤال مواجه است که چرا حر سرش را از دست نداد.
شکل نمایش شبیه به فیلم «تشریفاتی ساده» جوزپه تورناتوره است. جدال لفظی میان دو دیدگاه، یک متهم و یک بازجو با یک ریتم مناسب که مخاطب را میخکوب میکند. اما نمایش گروسی نمیتواند شما را میخکوب کند؛ با آنکه داستان خوبی دارد، نمیتواند به ریتم مناسبی دست یابد. به نظر بخشی از این ضعف به بازیگران نمایش بازمیگردد که نمیتواند فضای نمایش را در چنته نگاه دارند. کمی از این ناتوانایی به جنس دیالوگهایی ربط دارد که بسیار شبیه به زبان متون ترجمه شده است. چندان زبان سلیس نیست.
نکته دیگری که به نمایش ضربه میزند ابهام در جدال دو طرف است. معما به شکل طراحی شده است که نمیتواند دریافت چرا رابطه بازجو و حر این گونه متشنج است. آنان به هیچ عنوان رابطه انسانی و عاطفی میان یکدیگر خلق نمیکنند و دلیلی برای خشونت یا حتی کمکاری بازجو و مهمتر عصبیت حر ارائه نمیشود. بار عمدهای از این ضعف فقدان پاساژهای نمایشی است، به جز آنجا که نقاشیهای قهوهخانهای و چند نقاشی مدرن از واقعه کربلا به نمایش گذاشته میشود. جالب اینکه بخش نقاشیها به کار طنز میدهد و فرصت تنفسی برای هضم موضوع به وجود میآید؛ اما ناکافی است و نتیجه آن سردی پس از نمایش است. زمان اندک نمایش هم مخاطب را کمی خسته میکند.
میخواستم ببوسمت باران گرفت
نمایشنامه میلاد اکبرنژاد به کارگردانی سید محمدرضا سعادتی این روزها در قالب سوگواره خمسه در سالن خلیح فارس نیاوران روی صحنه است. نمایش داستان پسری است که برای به دست آوردن دختر ابن زیاد، حضور مسلم بن عقیل در خانه مادرش را لو میدهد. مسلم و هانی به دست ابن زیاد به قتل میرسند. ابن زیاد با خود میاندیشد تنها کسی که به او دروغ نمیگفته را کشته است. این تناقض او را به جنون میکشاند.
نمایشنامه اکبرنژاد یک سؤال دارد و آن هم تنشی است که ابن زیاد با آن میتوانسته است درگیر شود. تنشی درونی از اینکه برای چه میکشد و ظلم میکند. او در این مسیر با یک شیطان بیرونی همراه است؛ کسی که حقیقت را علی الظاهر میداند و میتواند آن را زیر سؤال برد. این شیطان که خود را نمودی از ابن زیاد میداند از قضا پیشکار ایرانی و غیرمسلمان ابن زیاد است. نمایشی که سعادتی روی صحنه برده است تلاش میکند این تناقض و تنش را به تصویر کشد. از همین رو به سمت نوعی شلوغبازی روی صحنه پیش میرود. از حرکات ژانگولر رقاصان گرفته تا عبور ویولنزن از میان صحنه و حتی آواز خواندن مردی در انتهای صحنه. همه چیز در راستای یک شلوغکاری است.
برای همین است که بازیها نیز درگیر شلوغکاری میشوند. آنان تسلطی روی بازی خود ندارند و فقط شلوغ میکنند. نمونه قابل توجهش بازیگر نقش ابن زیاد است که صرفاً فریاد میزند یا نقش مادر که معلوم نیست خوشحال است یا ناراحت. میزانسنها نیز تابع این بازیها دچار خدشه میشوند. چشم مخاطب آرام آرام از این وضعیت خسته میشود؛ چرا که نمیفهمد این همه شلنگ و تخته زدن برای چیست. به نظر دلیلی بر آشوب درونی ابن زیاد دارد؛ ولی چرا این آشوب در بدن یا حتی بیان بازیگرش رخ نمیدهد؟ مثلاً هیچ گاه دیده نمیشود بازیگر تپق بزند، مکث کند یا حرفش را فراموش کند. او بسان بلبلی پیش میتازد تا دیالوگهایش را بگوید.
شلوغی نمایش محصول نمایشنامه است. رویه نمایشنامه مشخص نیست. به نظر اکبرنژاد قصدش روایت یک تنش درونی است؛ اما او مدام درگیر خردهداستانهایی میشود که ناپخته هستند. نمونهاش عشق پسر به بهار است، بماند که نمیفهمیم نام بهار از کجا آمده است و میفهمیم که صرفاً کارکردی استعاری دارد برای تشبیه وضعیت نمایشی به فصول سال و بازی با آن؛ ولی نتیجه چیست؟ نتیجه این همه خروج و ورود و کشته و زنده شدن مسلم چیست؟ آیا مخاطب درمییابد که اتفاقی میافتد؟ آیا او میتواند یک داستان سرراست بعد از نمایش نقل کند؟ این همه انتزاع برای چیست؛ آن هم برای چیزی که انتزاعی نیست؟ این همه حضور گروه به اصطلاح حرکت؛ اما در اصل کوروگرافی برای چست و نسبتش با واقعه کدام است؟ اصلاً چه کسی میخواست کسی را ببوسد که باران گرفت؟ منظور از باران بهاری است یا پاییزی؟ بوسیدن استعاره از چیست؟
جواب این سؤالها عاملی برای نشان دادن ضعفهای ما در درام دینی و فرتوت بودنش در ایران. فهم آنکه درام دینی فقط واقعه کربلا نیست؛ میتواند موضوعی اخلاقی باشد و آن وقت است که پای جهانی از نمایشنامهها باز میشود.
انتهای پیام/