دستان «مُهرساز» مهاجران افغانستانی و داستان «حلقه ارتباط عبد و معبود»
حیاطی کوچک و قدیمی که سمت چپ آن کارگاه مُهرسازی است و دور تا دور حیاط خاک است و گِل است و آنسوترک مهرهای ساخته شده به ردیف خودنمایی میکند، میگوید همین است دیگر ظاهر و باطن . . .
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: چهارمین شماره از پرونده «افغانستانیها و روایت یک لقمه نان حلال» منتشر میشود که شرح کامل آن را در زیر مطالعه میکنید:
مرا به خانهاش راه نمیدهد، برای حرف زدن حتی مقاومت میکند و سعی دارد با کمترین کلمات منظورش را برساند، میگویم آدمهایی مثل تو افتخار جامعه مهاجرتاند، سرآمد دست پاکی و روزیطلبیاند. . . با کمی جدیت آمیخته با تلخی میگوید خانم کسی برای این حرفها تره هم خورد نمیکند، خیلی وقت است که ترازوی احترام و سنجش شخصیت آدمها، ظاهر شده، پشت میز نشینیشده، کت و شلوار اتو کشیده شده، خیلی وقت است دیگر کسی درک نمیکند در این پستوی خانه من برای یک لقمه نان حلال چهها میگذرد؟ شاید حتی خیلیها نتوانند بفهمند شیرزن زندگی من در میان خاک و گل برای آینده کودکانش چه سختیها میکشد. . .
مدام حرکت دوربین عکاسی را با دلهره دنبال میکند و میان کلماتش میگوید لطفا فیلم و عکس نگیرید، این ظاهر مناسب نیست و من در میان تمام دلهرههای او میگویم جای خجالت نیست، این دستها و این جامه زحمتکشی عین قداست است.
با حوصله برایش در مورد گزارشم میگویم، سوژههای قبلی را با عکس نشانش میدهم، میگوید من که حرفی ندارم اما چه کسی دوست ندارد با یک موقعیت اجتماعی قابل قبول و با یک پوشش آراسته مقابل دوربین ظاهر شود؟ با کمی این پا و آن پا رضایت میدهد و ما را به خانهاش راه میدهد.
حیاطی کوچک و قدیمی که سمت چپ آن کارگاه مُهرسازی است و دور تا دور حیاط خاک است و گِل است و آنسوترک مهرهای ساخته شده به ردیف خودنمایی میکند، میگوید همین است دیگر ظاهر و باطن، من را در بازار به غلامی مُهرساز میشناسند، بیشتر از بیست سال است که از کابل به اینجا مهاجرت کردهایم، اوایل در کورههای آجرپزی کار میکردم، عمویم از اول در کار مُهرسازی بود. . . با دخترش که ازدواج کردم من هم وارد این کار شدم.
ادامه میدهد؛ زنان خانه پا به پای ما غیرتمندانه کار میکنند، حتی سختتر از ما، حتی بیشتر از ما، حداقل روزی سه هزار مُهر باید بسازیم تا 40 هزار تومان دستمان را بگیرد، در روزهای گرم تابستان بیشتر و در سرمای استخوانسوز زمستان کمتر، ساخت مُهرها در کارگاه یک مسئله است اما زنان خانه مسئولیت خشک کردن، جمعآوری و بستهبندی آنها را دارند که واقعا در این هوای سرد، دشوار است.
میپرسم چرا کارگاه جدا نمیگیرید؟ مُهرسازی در خانه با این حجم خاک و گِل و فضای دست و پاگیر. . . میگوید خرج دارد، هزینه میخواهد، هر چند کارگاه مجزا با کارگرانی بیشتر درآمد بهتری هم دارد اما خب ما در حد توان خود این کار را دست و پا کردهایم و حالا زنان و مردان خانه صبح تا شب مُهر میسازیم تا دور هم یک لقمه نان حلال بخوریم و خدا را شکر که هر چند سخت اما روزیمان میرسد.
مادربزرگ خانه وارد صحن حیاط میشود، می گوید 50 سال پیش که ازدواج کرد شوهرش مُهرساز بود و بعد از آن دامادش؛ نام روزی حلال که به میان میآید، میخندد و میگوید یاد خاطرهای از مادرم افتادم، همیشه میگفت خدا روزی هر کسی را به طریقی میدهد، خدا روزی شما را لای سنگ گذاشته و باید برای بدست آوردنش زحمت بکشید، این تقدیر خداست و ماهم شکایتی نداریم، شرایط ما را طوری بارآورده است که یک ساعت بیکاری هم عذابمان میدهد.
داماد خانه یا همان مدیر کارگاه میپرد وسط حرف مادر خانمش و میگوید این کار سختی زیادی دارد اما قسم خوردهام گله و شکایتی نکنم، میپرسم چرا؟ نارضایتی از شرایط کاری کاملا طبیعی بوده و برای هر آدمی پیش میآید، نگاهی به مهرهای ردیف شده گوشه حیاط میکند و پاسخ میدهد، همه شغلها مُهرسازی نیست که تو با دستانت چیزی را بسازی که حلقه ارتباط عبد و معبود باشد، مگر میشود راحت از کنار این موضوع گذشت؟ باورتان میشود کم درمیآورم ولی چقدر برکت دارد؟ اصلا همین مهرها به زندگیام برکت دادهاند، لذت دادهاند، صبوری دادهاند. . .
ادامه میدهد، من برای همین کارگاه کنار حیاط با قرض از این و آن 10میلیون هزینه کردم، حسابش را بکن خاک را برای ما از سر کوره میآورند، وانتی پنجاه هزار تومان میگیرند که هر وانت حدود دو هفته ساخت مُهرها را جواب میدهد، با حسابی سرانگشتی میشود فهمید چیزی برایمان نمیماند اما با همان اندک درآمد قرضهایم را دادم و حالا نان سر سفرهام کم یا زیاد همیشه براه است و من هم شاکر.
در همان حالت که گِلهای خیس لوله شده را در آفتاب کوچه پهن میکند از یکایک همسایهها اجازه میگیرد، نگاهی میکند به ما و میگوید مُهر نماز را که میسازی اول باید رضایت اطرافیانت را جلب کنی تا ناخالصی وارد کارت نشود، از کارش برایم میگوید، از اینکه خاکهای گِل شده و در دو مرحله خشک میشوند، از اینکه گلها در مرحله اول و پیش از قالبریزی باید خوب کوبیده شود تا پس از خشک شدن، ترک برندارد، از سختیهای زمستان میگوید که گِلها خشک نمیشوند که نمیشوند و یک در میان کلماتش چقدر خوشم میآید که یاد زنان خانه از خاطرش نمیرود و مدام میگوید خانم نمیدانید اعضای خانه ما چقدر زحمت میکشند، نمیدانید این با هم بودن ِسخت چقدر ما را بهم نزدیک و نزدیکتر کرده.
تلفنش زنگ میزند، از مکالماتش میفهمم سفارش مٌهر دارد، قطع که میکند، میگوید بیشتر مشتریهایم مغازههای اطراف حرم امام رضا(ع) هستند، هر چند دست در بازار زیاد شده اما ما هم نان اعتبار و اعتمادمان را میخوریم.
به داخل کارگاه برمیگردد، فضایی تاریک و سرد و اعضای خانوادهای که مشغول کارند، میگوید باید به بازار برود و سفارش بگیرد و انگار دوست ندارد در نبودش ما در خانه بمانیم، وسایلمان را جمع میکنیم، محمدجواد پسر نوجوان خانواده میآید نزدیکم و میگوید خانم در گزارشت حتما بنویس هر کسی که درسش را ادامه نداد از سر بیعلاقگی نیست، یک وقتهایی باید برای مصلحت خانواده از خودت بگذری، باید امیدبخش خواهرانت باشی، میگویم محمد جواد مهم این نیست تا چند کلاس سواد داری، مهم این است که مردی و غیرت ناب تو خواهرانت را خوشبخت خواهد کرد.
ما خداحافظی میکنیم و میرویم و محمدجواد همچنان کیسههای خاک را به کارگاه میبرد، میخندد و من دعا میکنم امید در وجودش برای زندگی دوباره جوانه زده باشد. . .
...............................................
گزارش: ف. حمزه ای
عکس: رضا حیدری شاهبیدک
انتهای پیام/.