گویا از اسائه ادب سریال معمای شاه به شاهنشاه آریامهر عصبانی هستید؟!
رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در پاسخ به نقد محمود کاشانی درباره سریال "معمای شاه" در نامهای خطاب به وی نوشت: درباره دیدگاههای شما حرف زیاد دارم، البته حساب شما را هم از مرحوم پدرتان کاملاً جدا میدانم.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، در پی انتقادهای شدیداللحن سید محمود کاشانی از سازمان صداوسیما به دلیل برخی صحنههای موجود در سریال "معمای شاه" دکتر موسی فقیه حقانی طی یادداشتی تحت عنوان «توهمات پایانناپذیر» به انتقادات وی پاسخ داد.
در ادامه متن کامل پاسخ دکتر حقانی رئیس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران به مقاله محمود کاشانی را از نظر میگذرانید:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. با خواندن نامه سراسر اهانت آقای دکتر سید محمود کاشانی درباره سریال معمای شاه، باعنوان «تحریفهای پایانناپذیر در سریال معمای شاه»، به جهت ادبیات ناروا و محتوای نامه، ابتدا تصمیم داشتم پاسخی به آن نداده و مانند همیشه از درگیرشدن به حواشی خودداری نمایم، اما لزوم روشنگری درباره مدعیات ایشان وادارم کرد که این اظهارات را بیپاسخ نگذارم.
ابتدا باید عرض کنم خواندن این همه اتهام و ناسزا در چند صفحه برای حمله به دستاندرکاران سریال معمای شاه و مسئولین صدا و سیما شامل: پردهپوشی بر رویدادها، سراپا تحریفهای تاریخی، ننگ سانسور، پردهپوشی و نسبتهای خلاف، سرپوش گذاردن، تحریف، عدم حسن نیت، دروغپردازی، واردکردن اتهامات رذیلانه، غرضورزی، سریال موهن و بیارزش، دروغپردازی و فریب دادن بینندگان، موهن و رذیلانه، تحریفهای آشکار، خلافگوییها و...، آن هم از قلم یک استاد دانشگاه و حقوقدانِ به ظاهرآرام، موجب تعجب شد. هرچند با قلم تند ایشان آشنابودم، اما جنابشان دراین ماجرا واقعاً سنگ تمام گذاشتند و تلافی همه دلخوریهای خود از عالم و آدم بهویژه نظام جمهوری اسلامی و نیز اموری چون ترافیک و تراکمفروشی وآلودگی هوا و... الخ را سرِ دستاندرکاران معمای شاه خالی کردند!
ایشان بانیتخوانی، دست اندرکاران تهیه معمای شاه را متهم میکند به اینکه: «تولید و پخش سریال موسوم به معمّای شاه در شبکه یک سیما با انگیزه پردهپوشی بر رویدادهای دوران نهضت ملی ایران و تلاشهای پیشگامان این نهضت برای برگزاری انتخابات آزاد و اجرای اصول قانون اساسی مشروطیت در کشور ما و نقش ویرانگر دولتهای مداخلهگر بیگانه برای براندازی نهضت ملی ایران بوده است... از همینرو پیش از آغاز پخش سریال معمای شاه با آگاهی از انگیزههای دستاندرکاران تدوین اینگونه سریالهای تاریخی که بیرون از چارچوب وظایف و اختیارات سازمان صدا وسیما هستند، در نامه سرگشادهای به آقای محمد سرافراز در 26 مهرماه 1394 که مدیریت او بر این سازمان به دلیل نداشتن آزادی عمل دیری نپائید، خواستار پیشگیری از پخش این سریال از سیما شدم».
اینکه ایشان چگونه بهرغم محتوای سریال در نقد رژیم دیکتاتوری و تقدیر از مبارزان راه آزادی و استقلال کشور، این نتیجه را گرفتهاند، عجیب است! یعنی هشتاد قسمت سریال ساخته شده تا موضوع تلاش پیشگامان نهضت را برای برگزاری انتخابات آزاد کتمان کند؟! شاید این قضاوت ناشی از ندیدن سریال یا دیدن از روی حب و بغض باشد که متأسفانه بینایی وشنوایی را از افراد باز میستاند. ایشان باکمال شگفتی میفرمایند: «پیش از پخش سریال هم از انگیزه دستاندرکاران این گونه سریالهای تاریخی ـ که شامل معمای شاه و دیگرسریالهای تاریخی صد او سیما میباشد- آگاهی داشتهاند!
از فردحقوقدانی چون دکتر کاشانی بعید است که ندیده، نیتخوانی و فحاشی و حکم صادرکند، مگراینکه ماجرا ازجای دیگری آب بخورد! خواننده نامه دکترکاشانی در ادامه در مییابد که ایشان ازچه عصبانی است و جام غیبنمایی که درآن مینگرد و پیشپیش و قبل از دیدن فیلم حکم صادر میکند، چیست؟ نپرداختن به بازیهای سیاسی مظفر بقائی کرمانی برای به اصطلاح آزادی انتخابات، اسائه ادب به ساحت محمدرضا پهلوی در سریال و یا اینکه: چرا نیت شاه در برگزاری انتخابات آزاد را کتمان میکنید؟ و تلاش دکتر بقائی را در این اقدام دموکراتیک شاهانه بهخوبی بازگونمیکنید؟! و... البته ایشان توقعات دیگری هم دارند که با برآورده نشدن آنها خشمگین میشوند و پیشاپیش حکم صادرمیکنند نظیر اینکه چرا کودتای آمریکائی-انگلیسی 28 مرداد را بهرغم اعتراف کودتاچیان آمریکائی و انگلیسی کودتا مینامید؟ و یا اینکه چرا به مردم اعلام نمیکنید که دکتر مصدق از بدو تولد جاسوس انگلستان بوده است؟
حال برای روشن شدن ذهن آقای دکترکاشانی عرض میکنم که:
1. دست اندرکاران سریال معمای شاه برخلاف ادعای ایشان تلاش فراوان داشتند تا رویدادهای دوران نهضت ملی را با تأکید بر دخالتهای ویرانگر قدرتهای استعماری به تصویربکشند و در حد مقدورات نمایشی، به وقایع مربوط به آن بپردازند، اما از آنجا که پرداختن به تمام جزئیات این دوران چهل ساله (1317-1357) ممکن نبود، لذا در مواردی نظیر انتخابات دوره بیستم، قصد سریال، نشان دادن اقدام رژیم به تقلب گسترده بهرغم شعار فریبنده انتخابات آزاد بود. بر خلاف برداشت شما عصبانیت شاه از دکتر اقبال برای لو رفتن ماجرای تقلب و مفتضح شدن انتخابات فرمایشی بود و نه ازاقدام دولت به نفس ِتقلب درانتخابات که با هماهنگی خود وی صورت گرفته بود! حال باید به خاطر این رویکرد در بیان واقعه -که بیشتر ناشی از ضرورتهای نمایشی و پرداختن به دهها موضوع دیگراست- به دستاندرکاران سریال ناسزا و تهمتِ تحریف و... نثارکرد؟ آیا هر کس غیر از منظر شما به وقایع تاریخی پرداخت و نظر شما را قبول نداشت، رذل و تحریفگر است؟
از ظاهرکلام شما بهروشنی معلوم نیست که شعار انتخابات آزادِ محمدرضا پهلوی را باور دارید یا خیر؟ ولی ظاهراً جناب بقائی و مرحوم آیتالله کاشانی ـ البته بهزعم شماـ این شعار را باور کرده و در جهت تحقق آن تلاش کردهاند و با رفتار ناشایست دولت مواجه شده و اعتراض کردهاند! برداشت بنده این است که آیتالله کاشانی برای نشان دادن عدم صداقت دولت و شاه در برگزاری انتخابات آزاد، مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کردند و فریب شاه را نخوردند. دست بالا اینکه گمان میکردند شاید چند نماینده مردمی از این طریق به مجلس راه پیداکنند که نهایتاً این اتفاق نیفتاد و دست شاه و دولت رو شد. اینکه دکتر بقائی بین شاه و اقبال که مجری سیاستهای سرکوبگرانه شاه است، فرق قائل است و از نخستوزیر متقلب، نزد شاه شکایت میکند، یا میتواند بیانگر فقدان بینش سیاسی او باشد و یا بازیگری و کمک به پروژه شاه برای جلب نظرآمریکائیها.
البته ایشان با نظام مشروطه سلطنتی که یک شاه آمریکائی درآن سلطنت کند و نه حکومت! هیچ مخالفتی نداشت، به همین دلیل هیچگاه با انقلاب بزرگ ملت ایران برای سرنگونی شاه همراه نبود و در مقابل حکومت دینی نیز موضعی کاملاً مخالف داشت، مضافاً اینکه بر اثر مبارزات مورد نظرشما (اگربپذیریم دکتر بقائی دائرمدار این اقدامات بود و نقش اسدالله علم و اعضای حزب مردم و حسین شقاقیِ فراماسون را نادیده بگیریم) هیچ اتفاق خاصی رخ نداد، انتخابات تابستانه باطل شد و در انتخابات زمستانه، همان افرادی که قرار بود با نظر شاه به مجلس بروند، برکرسیهای آن تکیه زدند. اساساً بعد از کودتای 28 مرداد وآن همه جنایت و فروختن کشور به بیگانگان و نابودی دستاوردهای نهضت ملی توسط شاه و عوامل بیگانه، تمام این تلاشها حتی اگرصادقانه بوده باشند، بیهوده بودند و کار درست همان بود که امام خمینی(ره) با همراهی گسترده ملت انجام دادند.
فرض کنیم چندنفر هم میتوانستند با رأی مردم به مجلس بروند، چه اتفاقی میافتاد که شما از آن به عنوان مبارزه یاد میکنید؟ کل ماجرا بازی بود، آن هم از سوی کسی که بارها امتحان خود را پس داده بود، یعنی شاهِ حیلهگر و دروغپرداز!
حال ببینیم اصل ماجرا که باعث شد تا این اندازه ساحت قلم را به ناسزا وتهمت آلوده سازید، چه بود؟
دکترمظفر بقائی درسال 1337، مشغول زندگی نه چندان پاک خود بود وکاری هم به مبارزه نداشت و در اوین درکه و پسقلعه، بساط مشروب و قمار و... اش برپا بود! (مظفربقائی به روایت اسناد ساواک جلد1سند153ص243) در آبان 1337، بقائی مطمئن میشود که آمریکائیها مایل به تداوم نخستوزیری اقبال نیستند، چون خواستههای آنها را نتوانسته بود برآورده کند. (همان ص244) البته ماجرا پیچیدهتر از اینها بود و بقائی تنها از بخش آمریکائی آن اطلاع داشت. در این مقطع بقائی با سرهنگ مقدم، رئیس کارگزینی شهربانی، روابط محرمانهای داشت. (همان ص246) همچنین با رئیس شهربانی و عوامل سازمان امنیت (ساواک) نیز ارتباطات خوبی به هم زده بود. (همان ص253-254) او همچنین در همان زمان، نیمنگاهی به نخست وزیری علی امینی، فرد مورد نظرآمریکائیها برای آن پست نیز داشت (همان ص248) وی در این دوران نه تنها مبارزه نمیکرد، بلکه دیگران را نیز از مواجهه علنی با رژیم بازمیداشت و مثلا در باره سید محمد سدهی که علیه حاکمیت سخنرانی کرده بود، میگوید: «چراجلوی زبان خود را نگرفته؟ برفرض آنکه یک آخوند بالای منبر به دستگاه حمله کند، آیا دستگاه اصلاح میشود؟» (همان ص 263)
در اردیبهشت 1338، بقائی حتی از برقراری جشن سالروز تأسیس حزب زحمتکشان هم طفره میرود و اعضا میگویند که او فعلاً سکوت را بر همه چیز ترجیح میدهد (همان ص266) درهمین سال ارتباطات گستردهای بین اسدالله علم، رهبر حزب مردم با بقائی برقرار و صحبت ازهمکاری با حزب شهساخته «مردم» میشود. (همان ص271) البته این ارتباط از قبل هم وجود داشته و برهمین اساس، پهلوان پنبه شاه، هوس مبارزه به سرش میزند! آن هم با چه کسی؟ با دکتر اقبال که آمریکائیها از او ناامید شدهاند و اسدالله علم در مقابل او صفآرایی کرده است تا نمایش آزادی انتخابات و خلاص شدن از شر دکتر اقبال آغازشود! بقائی در این زمان بهشدت نگران بروز انقلاب در ایران بود و اظهار میداشت: «کشور تجزیه میشود و باید دنبال راه علاجی بود که انقلاب پیش نیاید.» (همان ص279)
جالب اینجاست که او همزمان با روی کارآمدن دموکراتها در آمریکا دل خوش کرده بود (همان ص289). در اسفند 1338 او در اراک و در منزل فردی به نام هاشمی مشغول تست تریاک و تخمین میزان نشئگی آن بود و اظهار میداشت که سه بار تست کرده، چندان نشئگی نمیآورد! (همان ص 281)
البته کاری نبود که این رهبر مبارز نکرده باشد! که البته از بیان بخش مهمی ازآنها معذورم! در خرداد 1339 و در آستانه همان انتخابات تابستانی معروف، علی زهری یار غار بقائی فوت میکند و پس از مراسم تدفین او که با شرکت اعضای زحمتکشان و عوامل شهربانی و... برگزار میشود، بقائی طی سخنانی از تهیه جا برای آغاز فعالیتهای حزب زحمتکشان و شروع مبارزه سخن میگوید. (همان ص293) در17-3-1339 مراسم ختمی برای زهری منعقد میشود که در آن اسدالله علم به همراه تعدادی از اعضای حزب مردم شرکت میکنند و از سوی بقائی بهگرمی مورد استقبال قرار میگیرند. دیگرچهرههای شاخص حکومتی شرکت کرده در این مراسم عبارتند از: تیمسارسرتیپ علویکیا معاون ساواک، محمدخان اکبر، رئیس تشریفات دربار از طرف شاه، سرلشکر اخوی، سرلشکر عطاپور، سرتیپ ساجدی، تیمسار پاکروان (دوست صمیمی زهری و بقائی که دوستیشان تا انقلاب هم ادامه داشت و در دورههایی که روز چهارشنبه برگزارمیشد حداقل هفتهای یکبار همدیگر را میدیدند. پاکروان از معتقدین به پاکدینی در دستگاه دینساز احمد کسروی بود) برادرِ تیمسار آزموده، به اضافه چند تن از نمایندگان مجلس و روسای همه کلانتریهای تهران با معاونین خود و...! (همان صص295-296)
پیوند علم و بقائی و واردشدن بقائی به بازی حذف اقبال که شما از آن با تعبیر مبارزه یادکردید، از این فقرات کاملاً آشکارمیشود. در آن روز کلانتریهای تهران وظیفه داشتند جمعیت زیادی را برای شرکت در ختم زهری اجیر و گسیل کنند و به این ترتیب، برای اقبال و حتی جبهه ملی شاخ و شانه بکشند. آقای دکتر! هیچ فکرنکردهاید که این همه تدارک برای چه بود؟
اما ماجرا همچنان ادامه دارد. در مراسم هفتم زهری نیز شیخ عباس مهاجرانی (همان روحانینمای وابستهای که شما در فحشنامه به معمای شاه از او با تجلیل یاد کردید) واعظ درباری آن روزها که امروز مجلسگرمکن ربع پهلوی شده ودر مراسم عقد وی با قرائتهای مختلف، صیغه عقد جاری میکند تا به پاداش ده هزار دلاری ادا کردن حروف از مخرج نائل شود، سخنرانی و تلویحاً به دولت اقبال حمله و بقائی را دعا کرد!
در تیرماه 1339حزب زحمتکشان به لطف تشکیلات ماسونی، بهویژه مهندس حسین شقاقی که ریاست لژ تهران را برعهده داشت و با جناح ماسونی طرفدار اقبال درگیری جدی پیداکرده بود -صاحب ساختمان و دفتردستک در خیابان کوشک، نرسیده به میدان فردوسی شد. (همان ص302و314) و بازار مبارزه مورد ادعای حضرتعالی، حسابی داغ شد! اسدالله علم و امکانات تشکیلات ماسونی به اضافه نیروهای فریبخورده حزب زحمتکشان بامدیریت بقائی، بساط مفصلی را علیه اقبال راه انداختند. درهمین مقطع جراید آمریکا -که بازگوکننده مواضع کاخ سفیدبودند- به انعکاس فعالیتهای بقائی وتمجید از نفوذ و شخصیت انقلابی او پرداختند و اعلام کردند: بقائی تنها کسی است که میشود در ایران بهروی مبارزات سیاسی و هدفهای اوحساب کرد! (همان ص306) تماسهای مکرر بقائی با منصور رفیعزاده رئیس ساواک درآمریکا، عضو حزب زحمتکشان و عامل سازمان سیا -که چندان نیز برای آقای دکتر کاشانی ناشناخته نیست- درآن ایام، میتواند این موج حمایتی را در مطبوعات آمریکا برپا کرده باشد.
در30 مرداد 1339بهمناسبت تأسیس سازمان نگهبان آزادی، اجتماع بزرگی از سوی حزب زحمتکشان برپاشد و دکتر بقائی حملات سختی به دکتر اقبال کرد. خوب، اقدام انقلابی! دکتر بقائی نتیجه داد و در پایان این بازی، دادستان ارتش برای حفظ کسی که به ادعای خودش، سه بارشاه را از سقوط نجات داده بود، دربیست ودوم شهریور1339، اقدام به دستگیری دکتربقائی کرد! بیست وسه روز بعد در14 مهرماه، بقائی قهرمان! به قید التزام به عدم خروج از تهران و پرداخت مبلغ ده هزارتومان، آزاد میشود. عصرهمان روز، تعدادی از دوستان بقائی در محل حزب زحمتکشان، به سلامتی آزادی وی مشروب نوشیده و قرار میگذارند انفرادی از رهبر خود استقبال کنند تا مبادا از سوی ساواک یا شهربانی جلب شوند! (همان ص311) لازم به ذکراست قبل از دستگیری صوری بقائی -که برای فریب اعضای ساده حزب زحمتکشان و حفظ بقائی برای روزهای بحرانیترصورت گرفت- مکاتبات مفصلی بین وی و سرلشکرحسن ارفع رئیس سازمان کوک، به زبان فرانسه انجام شد (همان ص310). علی زهری که نگران پایان پرونده بقائی بود، باحسن پاکروان -که به ریاست ساواک رسیده بود- گفتگو کرده و با پاسخ او دائر بر اینکه «این زندان خیلی به نفع بقائی تمام میشود و با آمدن اعلیحضرت همایونی، کار او به خوبی درست خواهدشد» (همان ص324) اطمینان یافت که همهچیز بهخوبی و خوشی خاتمه خواهد یافت.
در بهمن 1340 در جلسه حزب زحمتکشان، از ملاقات بقائی با چستر پاولز مشاور مخصوص کندی -که به ایران آمده بود- در بندرعباس سخن به میان آمد و اظهار شد: این ملاقات در سرنوشت بقائی بسیار مؤثر واقع خواهدشد. (همان ص369) بهواسطه این ملاقات، برخی گمان کردند که دکتر بقائی به نخستوزیری میرسد و اصلاحات آمریکائی را با شدت و حدت تمام اجرا خواهدکرد. (همان ص226) و... با این اوصاف، باید دید چه کسی تاریخ را تحریف میکند؟ پس از خواندن نامه جنابعالی با خود گفتم که: ای کاش به این ماجرا هم در سریال معمای شاه پرداخته میشد، تا مردم بدانند دشمن از چه ترفندهای پیچیدهای، برای انحراف نهضتها استفاده میکند.
2- در ماجرای برگزاری ترحیم آیتاللهالعظمی بروجردی(ره)، دچار اشتباهی فاحش شدهاید. برخلاف قضاوت بدبینانه شما، قصدتحریف در کار نبوده است. توالی صحنهها، برای برخی دیگر نیز این شبهه را ایجادکرده بود که مرحوم آیتالله کاشانی در مجلس ختمی که شاه برپاکرده، شرکت نموده و سخنرانی کردهاند! در این سکانس آنچه مدنظر کارگردان بود، بیان شرکت آیتالله کاشانی در مراسم ختم آیتالله بروجردی و ارجاع ایشان به امام خمینی(ره) بود. البته میشد در بین این دو سکانس، سکانس دیگری را قرار داد تا چنین ذهنیتی بهوجود نیاید. منتهی در این باره باید در نظرداشت که فیلم مستند، باسریال تفاوت دارد. در سریال کارگردانان مدعیاندکه باید روح مطلب را در قالبهایی که برمخاطب تأثیر بیشتری بگذارد، ارائه کرد. البته این موضوع، همواره بین پژوهندگان تاریخ و هنرمندانی که کار تاریخی میکنند، محل بحث بوده وهست، اما اینکه قصد تحریف در کار بوده، واقعاً برداشت ناصوابی است. البته دیگرانی نیز هستند که معمای شاه را، به بزرگنمایی درباره آیت الله کاشانی و تحریف تاریخ متهم میکنند که سخن و قضاوت آنان نیز مانند قضاوت شما، دور از صواب است. مضافاً این که آیتالله کاشانی در مجلسی که خود برپا کرده بود، سخنانی در بزرگداشت آیتالله بروجردی بر زبان رانده بود. حال پائین منبر یا بالای آن در منابع ذکر نشده است.
اما در باره رجوع افراد به امام خمینی(ره) ازسوی آیتالله کاشانی -که شما انکارکردهاید و باز تهمت تحریف و ناسزا را نثار معمای شاه کردهاید -امیدواریم که منکر ارتباط نزدیک امام خمینی(ره) بامرحوم پدرتان نشوید و مثلاً مواردی چون نقش پدر ارجمندتان درخواستگاری همسر امام خمینی از بیت مرحوم آیتالله ثقفی که در همان شماره از ماهنامه شاهد یاران که شما به آن استناد کردید، آمده است را درز نگیرید! دربخشی از این یادنامه، برادرتان آقای سید ابوالحسن کاشانی میگویند: در دوران بیماری آیتالله بروجردی درسال 1340، به دستورپدر، نامهای را از سوی ایشان خطاب به امام خمینی نوشتهاند و در مقابل این پرسش که: چرا به ایشان نامه مینویسید؟ پاسخ میشنوند که: من در قم کسی غیر از ایشان ندارم! باز در همان شماره از قول آیتالله سید رضی شیرازی آمده که مکرر از زبان آقای کاشانی و دیگران شنیدهاند که پدرتان مردم را به امام خمینی ارجاع میدادند. برادر دیگرتان آقای دکتر سید رضا کاشانی نیز در گفتوگو با همان شماره از شاهد یاران، بر ارجاع مردم به امام خمینی از سوی پدر تأکید کردهاند. چنین سخنی از سوی بسیاری دیگر نیز از آیتالله کاشانی نقل شده است که جمع آن، میتواند یک جزوه را تشکیل دهد. آقای ورزی این شواهد را مبنا قرار داده و آن سکانس را تهیه کرده است. کجای این مسئله تحریف و رذالت است؟ شما ظاهراً دیدگاههای خود را بهعنوان دیدگاههای مرحوم پدرتان جا میزنید!
3- اما ماجرای ملاقات شاه با آیتالله کاشانی و «اتهامات رذیلانهای معمای شاه به شخص شاه و بهگونه ضمنی به آیتالله کاشانی نسبت داد که نشاندهنده غرضورزی سناریونویسان این سریال نسبت به آیتالله کاشانی و محمدرضا شاه است!» ظاهراً این امر شما را خیلی ناراحت کرده است! تاجایی که قلم را اینگونه بیمحابا بر کاغذ لغزاندهاید: «تدوینکنندگان سناریوی این سریال موهن و بیارزش، از دروغپردازی و فریب دادن بینندگان دست برنداشتهاند» یااینکه «قطعاً نمیتوان روایت موهن و رذیلانه دستاندرکاران سریال معمای شاه از این دیدار را به حساب ناآگاهی آنان گذارد، زیرا در همه بخشهای این سریال از تحریفهای آشکار و فریب بینندگان فروگذار نکردهاند.» ابتدا و عطف به آغازین سطور این نوشتار باید سئوال کنم: آیا به کاربردن این الفاظ، واقعاً در شأن یک استاد دانشگاه، حقوقدان و آیتاللهزاده مبادی آداب است؟ آن هم در این برهه از زندگی، یعنی دوره پیری و پختگی؟ ای کاش با آرامش و ادب و انصاف پدرتان با مسائل مواجه و مطالبی را که نمیپسندید، بدان شیوه نقد میکردید. با این روش و منش از سوی شما، از نسل جوان چه توقعی میتوان داشت؟ آنها باید از استاد حقوقدان خود، درس تعامل و نحوه گفتگو و روش نقد عالمانه و منصفانه را بیاموزند. اتفاقاً صحنه عاشقانهای که شما از ملاقات شاه با پدرتان ترسیم کردید، نادرست و فقط یک جاویدشاه کم دارد که حضرتعالی تلویحاً گفتهاید!
اگر کسی مروری گذرا براسناد حیات سیاسی آیتالله کاشانی و مناسبات وی با شاه داشته باشد، درمییابد که ایشان، بهرغم اعتقاد به نظام مشروطه سلطنتی، با شخص محمدرضا پهلوی مناسبات خوبی نداشتند. ایشان معتقد بودند شاه از محدوده اختیارات خود، برخلاف قانون اساسی تجاوز کرده و حقوق مردم را زیر پا میگذارد. ماجرای ملاقات شاه با آیتالله کاشانی هم، به دو شکل روایت شده است. یکی به نقل از نصرتاله امینی در کتاب امیدها و ناامیدیهای دکتر سنجابی آمده -که در شاهد یاران مورد استناد شما هم ذکر شده- که شاه در بیمارستان به ملاقات آیتالله کاشانی میرود و آیتالله به شاه پشت میکند (ماهنامه تاریخی – فرهنگی «شاهد یاران»، سال دوم، شماره 16، اسفند 1385،ص45) و همچنین در صفحه 51 کتاب روحانیت و اسرار فاش نشده نهضت ملی شدن نفت هم آمده که: آیتالله کاشانی از شاه رو برتافت، یعنی به اوپشت کرد! روایت دیگر متعلق به حاجآقا رضا رفیع است که برای برادر شما آقای سید ابوالحسن کاشانی بیان داشته که شما آن را هم با تحریف و کم کاست آوردهاید. براساس روایت برادرتان در شاهد یاران، هنگام ورود این دو به اتاق استراحت آیتالله کاشانی، رفیع برای شاه صندلی میآورد، اما شما آوردهاید: شاه برای خودش صندلی گذاشت! دیگر اینکه برادرتان میگویند: پدرتان شاه را تحویل نگرفت، اما شما از یک ملاقات صمیمانه با استناد به سخنان برادرتان یاد میکنید! همچنین برادرتان میگویند وقتی شاه ادعاکرد «در این بیست سال سلطنت من هیچکس به اندازه من و شما در این مملکت صدمه نخورده است» آیتالله با بیاعتنایی لبخندی زد که از قضا، نشاندهنده آن است که ایشان با پوزخند جواب شاه را دادند نه باتشکر! شما بدین ترتیب سخن برادرتان را هم تحریف میکنید و می فرمایید: آیتالله کاشانی هم از این ابراز احساسات شاه تشکر میکند! دیگر اینکه ماجرای تجمع مردم و شعاردادن به نفع شاه بعد از ملاقات با آیتالله، درشاهد یاران وگفتوگوی برادرتان وجود ندارد و روایت شماست که معلوم نیست واقعیت دارد یا برای اثبات لزوم تداوم نظام مشروطه سلطنتی ساختهاید؟ واقعاً باید ازشما سئوال کرد که اگرآقای ورزی این بخش را با استناد به روایت برادرتان میساخت، چه فحشهای دیگری نثار ایشان و عوامل و صداوسیما میکردید؟ «شاهدیاران» که ظاهراً در کنار شماست و مفاد آن در باره مناسبات آیتالله کاشانی با شاه، کاملاً روشن است، پس با چه انگیزهای از آیتالله کاشانی یک چهره شاهدوست ترسیم میکنید؟
در این بخش از مقال، بهتر است به مواردی دیگر از برخوردهای شاه با آیتالله کاشانی نیز اشاره شود. پس از شهریور20، انگلیسیهای اشغالگر -که از آیتالله کاشانی بارها زخم خورده بودند- درصدد دستگیری ایشان برمیآیند و دولت سهیلی که منصوب شاه بود، ایشان را تحویل متفقین میدهند. آیا او میتوانست بدون نظر شاه به این کار مبادرت نماید؟ در1327 بعد از ترورشاه، به دستور چه کسی پدرتان را با بدترین وضع دستگیر و تبعیدکردند و در پی آن، شاه توطئه افزایش اختیارات خود را از طریق مجلس مؤسسان عملی ساخت؟ از سوی دیگر، چه کسی درماجرای 30 تیر، شاه را تهدید میکند که: اگر دکتر مصدق به جایگاه قبلی خود برنگردد، مردم را به سمت دربار هدایت میکند؟ راستی اگر شاه تسلیم نمیشد و آیتالله کاشانی مردم را به سمت دربار سوق میداد چه اتفاقی میافتاد؟ پاسخ به این سئوال یکی از تفاوتهای ما و شما را آشکار میکند. بهنظر بنده درآن صورت آیتالله کاشانی برای صیانت از قانون اساسی مشروطه و نجات نهضت، شاه را سرنگون میکرد. دقت کنید: شاه را سرنگون میکرد نه نظام سلطنتی را، چون ایشان شاهدوست نبود، اما به نظام مشروطه باور داشت. اما شما ظاهراً ایشان را علاقمند به شخص محمدرضا هم میدانید. بعد از کودتا و اعتراضات آیتالله کاشانی به قرارداد کنسرسیوم و تجدید رابطه با انگلیس، به دستور چه کسی در رادیو با عبارت «یک روحانی بنام سید ابوالقاسم کاشی» ازپدرتان نام بردند و باز به دستور چهکسی پس از تحقیر و آزار فراوان، ایشان را تا پای اعدام هم بردند؟ در ماجرای اعتراض به تقلبات گسترده در انتخابات دوره هجدهم، ایشان شاه را مسئول اصلی معرفی میکند و در ماجرای انتخابات تابستانی نیز پس از دستگیری دکتر بقائی میفرمایند: همه اینها زیر سر این شاه بی ...وپدر...است. (عبارت آن قدر تند است که گزارشگر ساواک نیز جرئت نمی کند بنویسد)، شاه حتی به عکس آیتالله کاشانی هم حساسیت داشت و به دستور او عکس ایشان از بین عکسهای رؤسای مجلس که در مجلس نصب میشد حذف گردید. حال شما اصرار بر ردوبدل کردن لبخند بین شاه و پدرتان دارید و دستاندرکاران معمای شاه را متهم به رذالت درحق محمدرضا پهلوی میکنید؟
دهها مورد دیگر هم میتوانم دراین زمینه ذکر میکنم که باعث تطویل مطلب میشود و نشان میدهد برداشت شما از شخصیت آیتالله کاشانی در برخی موارد درست نیست. ظاهراً شما حاضرید برای تبرئه بقائی، تمام سابقه مبارزاتی پدرتان را قربانی کنید! و این علت اصلی حملات شما به صداوسیما و معمای شاه است. اقدام عجیب شما در ناسزاگویی علیه معمای شاه، تمسک به روش سلطنتطلبان دوآتشه است که در بررسی ریشه مشکلات کشور تمامی تقصیرات را گردن دولتمردان عصر پهلوی میاندازند تا شاه تبرئه شود! و زشتتر اینکه چنین شیوهای را به پدرتان هم نسبت میدهید! آنجا که مینویسید: «البته او و نمایندگان پیشگام نهضت ملی ایران مخالف سلطنت محمدرضا شاه و یا نظام مشروطه سلطنتی نبودند و اصولاً در مبارزه سیاسی مسالمتآمیز خود به دنبال اجرای اصول قانون اساسی مشروطیت به ویژه برگزاری انتخابات آزاد مجلس شورای ملی و به دور از مداخله دولتها بودند. بهویژه آیتالله کاشانی میخواست در مبارزه با دولتهایی که در انتخابات مجلس مداخله و قانونشکنی میکردند، دست باز و آزادی عمل داشته باشد. آنگونه که من بارها در گفتوگوهای آیتالله کاشانی با دیدارکنندگان در زمینه دلیل دیدار نکردن با شاه از ایشان شنیدم این بود که میگفتند: «اگر من با این جوان دیدار کنم و چشمم در چشم او بیفتد مأخوذ به حیا میشوم و نمیتوانم در برابر خواستههای او به وظایف خود آنچنان که باید عمل کنم...» اینجا شما حساب دولتهارا، ازشاه جدا میکنید در حالی که شاه با مداخله در همه امور اجازه نمیداد دولت مستقلی در ایران شکل بگیرد.
تمام دعوای او با دکتر مصدق سر همین مسئله بود و قطعاً یکی از دلائل مبارزات پدرتان با شاه نیز، قانونشکنیهای اوبود. شاه حتی به قوام و امینی هم -که جایگاه مردمی نداشتند- اجازه تداوم حیات نداد. بنابر آنچه در یادداشتهای علم آمده، وی راز موفقیت خیالی خود را عدم مشورت با رجال و اطرافیانی میدانست که آنان را به «گاو» و «گوسفند» و «الاغ» تشبیه میکرد! حال چگونه است که بهزعم شما، آیتالله کاشانی متوجه اینگونه بدیهیات نیست و قصد مبارزه با دولتها و نه شاه را دارد. متأسفانه شما، جایگاه پدرتان را در حد یک سیاستمدار پراگماتیست تقلیل میدهید. باید بدانید که ایشان ابتدا یک عالم و مجتهد شیعی است که تکاپوهای سیاسیاش، نشات گرفته از مبانی دینی است. نظام شاهنشاهی فینفسه برای ایشان ارزش نداشت، شاه که جای خود دارد. هر شاهی که براساس قانون اساسی قدرت را بهدست میگرفت، وظایفی داشت که درچارچوب آن، علما با شاه تعامل داشته و درصورت تخطی از وظایف -که اهم آنها صیانت از اسلام، ایران، تشیع و قطع ید کفار از منابع و سرنوشت مسلمین بود- باشاه تقابل پیدا میکردند. بههمین دلیل علمای بزرگ و صاحبنام، چندان تمایلی به ملاقات و حتی مکاتبه با شاهان نداشتند، مگر برای دفع خطر از کشور و دیانت و حقوق مردم. حال شما میفرمایید: پدرتان با شاه روبهرو نمیشد، مبادا اینکه مأخوذ به حیا شود و نتواند در برابر خواستههای او، به وظایف خود آنچنان که باید عمل کند!
حال تکلیف مردم با این آیتالله کاشانی که شما معرفی میکنید، چیست؟ یک رهبر دینی در برابر یک شاه فاسد و وابسته -که در تمام دوران حیات سیاسیاش به مردم و روحانیت جفا کرده-باید مأخوذ به حیا شود؟ یعنی آیتالله کاشانی استبداد و وابستگی شاه را به آمریکا و انگلیس نمیدید؟ اطلاعی ازشکنجه و اعدام مخالفان نداشت؟ نقش شاه را در نقض مکرر قانون اساسی نمیدید؟ پس چرا به شاه میگفت: بی...پدر...؟ ضمناً بفرمایید: شاه چه توقعاتی از ایشان میتوانست داشته باشد الا اینکه آیتالله را همکاسه و توجیهگر جنایتهای خود معرفی کند؟ و حاشا که چنین باشد، چون آیتالله اینگونه نبود که شما میپندارید و شاه میپنداشت. وگرنه چه دلیلی دارد مجتهدی که زمانی میخواست امواج خشمگین مردم را به سمت دربار هدایت کند، بهزعم شما در مقابل فردی چون شاه، مأخوذ به حیا گردد!
4- اما درباره ایراد اتهام خلاف واقع در میزگرد برگزار شده پس از پخش این سریال در شب دوشنبه 17 خرداد 1395مربوط به دلائل دستگیری آیتالله کاشانی در سال1334 باید عرض کنم: حذف رزمآرا یک خواست ملی بود و آیتالله کاشانی و دکتر مصدق در تشویق فدائیان به انجام این عمل نقش داشتند، بنابراین شهید نواب صفوی در بازجوئی خویش، ادعای خلاف واقع را بیان نکرده است. آیتالله کاشانی هم بدون اینکه دروغ بگوید، زیرکانه تلاش پروندهسازان را -که به دستور شاه وظیفه داشتند مقدمات اعدام آیتالله کاشانی را به جرم مشارکت درتهیه اسلحه و تحریک فدائیان به ترور رزمآرا فراهم نمایند- ناکام گذاشت. یادتان نرود این همان شاه محبوبی است که به ادعای شما در مقابل منزل آیتالله کاشانی برای اوکف میزنند! و در ملاقات باز به ادعای شما پدرتان به او لبخند میزند! بنده بسیار مایل بودم که نامه شما در برنامه شبهای تاریخ خوانده و حتی از خودتان برای بحث و گفتوگو در این خصوص دعوت شود و بنا داشتم در اولین برنامهای که ضبط میکنیم، به نقد شما پاسخ بدهیم، اما متأسفانه بهجهت اهمیت آموزش آشپزی و ارجحیت پرداختن به زندگی خرسهای قطبی و جانوران شمال وجنوب آفریقا نسبت به برنامههای تاریخی و تحلیلی از نظر برخی از مسئولین جدیدالانتصاب معاونت سیما و شبکه یک، ضبط و پخش برنامه متوقف شد. آن دوسه برنامهای هم که پس از اعتراض شما پخش شد قبلاً ضبط شده بود. بنابراین فحش «ننگ سانسور» که نثار آقای علیعسگری ریاست محترم صداوسیما یا هرکس دیگر نمودهاید کاملاً بیوجه و نارواست. علت همان است که عرض کردم برنامه آشپزی از نظر «از ما بهتران» ارجحیت داشت!
درباره دیدگاههای شما حرف زیاد دارم، اما بههمین بسنده میکنم و البته حساب شما را هم از مرحوم پدرتان کاملاً جدا میدانم. امیدوارم بیشتر از این وارد این حسابکتابها نشویم. بهتراست چگونه نقدکردن و فرهنگ گفتوگو را بیاموزیم تا دیگران از ما سرمشق غلط نگیرند.
منبع:نسیم آنلاین
انتهای پیام/