فصل سرد، نمایشهای بیرمق
روز نخست جشنواره با دو نمایش «دال» و «جی» آغاز شد. نمایش نخست از عدمهمخوانی فرم و محتوا رنج میبرد و دیگری نمایشی است که حتی به یک شوخی دراماتیک هم نمیماند.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
نخستین روز جشنواره تئاتر فجر در حالی آغاز شد که نشانی از شور و حال یک رویداد عمومی دیده نمیشود. نمایشهای روی صحنه رفته روز نخست به جز نمایش «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» هیچکدام به نقل از سایت تیوال به فروش کامل نرسیده است. در این نوشتار نگاهی به چند اثر روی صحنه رفته دیروز خواهیم داشت.
دال به مثابه معجزه
نمایش «دال» به نویسندگی و کارگردانی مسلم خراسانی داستان خانوادهای است که دخترشان برای 9 ماه ناپدید میشود و ناگهان پا به ماه به خانه بازمیگردد؛ در حالی که هنوز دختر است. فارغ از داستان متافیزیکی نمایش که به نوعی یادآور فیلم «درود بر مریم» ژان لوک گدار است و با مفهومی دینی - اساطیری سروکار دارد، نمایشی است شبیه به آثار رئالیستی که در اوایل دهه نود میان نسل جوان تئاتر ایران محبوبیت ویژهای یافت. با این حال نمایش مسلم خراسانی به هیچ عنوان رئالیستی نیست؛ بلکه اثری است پارادوکسیکال. از یک سو مخاطب در برابر جهانی مشابه واقعیت روزمره خود نشسته است و در اتمسفر و البته گرههای داستانی، چیزی ورای واقعیت ملموس رخ میدهد. پس او با نوعی تناقض روبهروست.
همه چیز از اسم نمایش آغاز میشود: دال. دال در فارسی به معنای عقاب است؛ اما در اینجا معنای دیگری دارد. دال به معنای دلالتگر است و برآمده از علم نشانهشناسی است. برای کسانی که مسلم خراسانی را نمیشناسند، چنین نامی چندان معنادار نیست؛ اما برای آشنایانش، نشانهشناسی بخشی از دغدغه او به حساب میآید. این کارگردان جوان و پژوهشگر در اثر خود تلاش به خلق دستگاهی نشانهشناسی میکند. در این دستگاه زمان و مکان در هم ادغام میشود و همه چیز از کل به جزء تقلیل پیدا میکند. در این تقلیل کنشهایی حذف میشوند، دیوارها فرو میریزند و معماری یک ساختمان دستخوش چرخش میشود.
در نمایش «دال» دری زده میشود؛ ولی دستگیرهای نمیچرخد. این بدان سبب است که همه چیز تقلیل میشود. این تقلیل منجر به آن میشود که کلیت نمایش به یک مجاز بماند. مجازی از یک کلیت. این کلیت تقریباً درهمه چیز نمود پیدا میکند. خانهای تکافتاده در جادهای خاکی خود شروعی است برای جزء بودن از یک جهان یا آنکه نور مبدل به جزئی از یک سازه به نام دیوار، پنجره و راهرو میشود. این کلیت فرمی کاری است که پیشتر در تماشاخانه دا روی صحنه رفته بود. این رویه منجر به آن میشود که نمایش مدام کوچک و کوچکتر شود تا در نهایت به یک دال دست یابد و این دال بارداری دختر است.
حال باید از خود این سؤال را پرسید که فرم حاضر موفق ظاهر میشود؟ آیا میتواند مفهومی که مدنظر کارگردان بوده است را القاء کند؟ آیا بارداری معجزهوار به عنوان یک نشانه با نشانگان دیگر برابری ارزشی دارد؟ آیا همنشینی واقعیت و متافیزیک کمکی به درک اثر میکند؟
جواب به این سؤالات بسیار دشوار است. تجربه تماشای نمایش با مخاطبان نشان میدهد مخاطب چندان با جوهره اثر ارتباط برقرار نمیکند و با ماهیت ملموس آن توجه میکند. مطابق بیشتر نمایشهای رئالیسم اجتماعی که کارگردان سعی میکند تصویری مستند از نسلهای تجربه کردهاش - از جمله مادر حامی و پدر خشمگین - ارائه دهد، خراسانی نیز به سراغ همین نوع تیپسازی پیش میرود. در نتیجه با مادری روبهرو هستیم که حامی و کمحواس است و پدری خشمگین و بددهن. کافی پدر دهانش را باز کند تا مخاطب ریسه رود. این بدان معناست که مخاطب به دنباله پوستهای است که نمایش ارائه میدهد. در پردهای که پدر نزد دعانویس میرود؛ آنچه مورد توجه قرار میگیرد لحن و گفتار دعانویس است تا آنچه پدر میاندیشد. سؤال فلسفی پدر مبنی بر آیا بارداری مریموار برای دیگری نیز شدنی است و دعانویس هیچ جوابی برای آن ندارد. در نهایت مخاطب نیز توجهش از آن بریده میشود.
یکی از دلایل گسست مخاطب زمانبندی، افت و خیز ریتم و فضای مشوش نمایشی است. نمایش با سردی آغاز میشود. کمی درگیر کلام انتزاعی است. ناگهان پدر وارد میشود و این جهان دگرگون میشود. چشمها به واسطه فریادهای پدر که متأسفانه هموار تکراری است گشوده میشود. تشنج خانوادگی آغازی است برای هیجان مخاطب؛ اما خیلی زود فرومیریزد. این رویه چندین بار تکرار میشود. علت را باید در عدمهمخوانی دو فضا دانست. کارگردان نتوانسته است در زمانبندی میان امر واقع و امر متافیزیک به یک تعادل دست یابد. متافیزیک بدون فرصت برای عرضاندام تمام میشود. در حد یک تلنگر باقی میماند. پیش نمیرود و این را با گرهافکنی بجای نمایش در نظر باید گرفته شود یا با چرخشهای مکانی و زمانی.
نمایش «دال» یک تجربه نشانهشناسی است که شاید برای مخاطب ملموس نباشد؛ اما این تجربه در نهایت جذابیتهایش در فرصتهای تجربه شده است، نه در بدیع بودنش و این ضعفی است که بسیاری از نمایشهای همنسل نگارنده از آن رنج میبرد.
من حرف G را دوست ندارم
نمایش «جی» به کارگردانی «صادق نصیری» و نویسندگی «کیوان میرمحمدی» داستان مردی است بیکار که به بهانهای متعدد اجازه نمیدهد همسرش بخوابد. او همواره از شنیدن صدای جیرجیری میگوید که قرار است استعاره از شکسته شدن حریم خصوصی یک زندگی زناشویی باشد. در این گیرودار همسرش چندان حرفهای او را جدی نمیگیرد تا آنکه یک تلفن گویا همه چیز را به هم میریزد.
نمایش «جی» را باید به دو بخش پیش از اجرا و پس از اجرا تقسیم کرد. «در هزاره سوم در خیلی از جوامع فقر، فحشا، اعتیاد که نشئت گرفته بیایمانی مردمان است باعث شایع شدن بیماریهای عصبی، روانی در سطح گسترده میگردد.» این بخش اول یادداشتی است که کارگردان نمایش نگاشته است که با خواندن آن مخاطب متوقع میشود با تصویری از آنچه او بیان کرده روبهرو شود؛ اما در کمال تعجب با چیز دیگری مواجه میشود. با نمایشی که ملغمهای است از آثار روی صحنه رفته چند سال اخیر در فرم و اجرا.
نمایش «جی» در ظاهر اثری است رئالیستی، در دکور اکسپرسیونیستی و در زبان ابزورد به معنای پینتری؛ اما هیچکدام نیست. نمایش قرار است اثری اجتماعی با موضوعاتی باشد که کارگردان وعده داده است؛ اما در نهایت یک جدال انسانی بیهدف است. مردی که در آستانه بیکاری به فروپاشی رسیده است و رفتارهای هیستریک از خود نشان میدهد، نه معتاد است، نه درگیر فحشاست و نه فقیر است. او متعلق به یک طبقه متوسط است که همسایهاش میتواند فرزندش را به خارج از کشور بفرستد و خود در پی او کوچ کند. او در طول نمایش اعتیاد به چیزی نشان نمیدهد و حتی برخی از رفتارهایش معقول است و صرفاً میخواهد نشان دهد در حال فروپاشی است. او در یک فضای رئالیستی از صدای جیرجیری سخن میگوید که برای ما چیزی شبیه صدای سفینههای سریال پیشتازان فضاست. نمایش صداق نصیری یک ملغمه است از چیزهایی که دیده و تجربه کرده. کارگردان هر آنچه پسندیده را بدون در نظر گرفتن یک اندیشه واحد در ظرف اثر ریخته است تا شاید نمایشی عجیب و غریب ارائه کند و در نهایت با بیان چند جمله اخلاقی آن را توجیه کند.
اما واقعیت چیست؟ واقعیت صرفاً یک بازیگر مرد جذاب است که مسلط بر اجرای خود، رنگ عوض میکند و میتواند نبض اثر را به دست گیرد. این تنها چیزی است که نمایش «جی» در چنته دارد. نمایش در نهایت به یک استندآپ کمدی منتهی میشود که برای مخاطب علامت سؤالی خلق میکند چرا چنین نمایشی باید در بخش بینالملل فجر باشد؟
بیهدفی نمایش زمانی برجسته میشود که پس از نیم ساعت، 45 دقیقه، یک ساعت و حتی در آستانه پایان هیچ اتفاقی رخ نمیدهد. مرد مدام شی رو میکند و با آن دغدغهای مبنی بر شکسته شدن حرمت زناشوییش را جیغ میزند. یک بار با متر و بار دیگر با کاتر؛ ولی در نهایت هیچ اتفاقی نمیافتد. نمایش هیچ گرهای ندارد. میتواند تا ساعتها با رو شدن یک شی ادامه پیدا کند و بازیگر مرد به شیرینبازیهایش ادامه دهد. پشت هر چیزی هم استدلال خاصی وجود ندارد؛ جز آنکه بتوان به آنها اتیکتهای جنسی زد. همانند متر فلزی و بازی با آن. در نهایت هم تمام اصوات و ابزار ناکارآمد است؛ چون کلیتش با یک تلفن به هم میریزد.
حال میمانیم که دکور اکسپرسیونستی، سقف کج، تخت با تزیین شبهانتزاعی، چای خوردن، گردن بسته شده، یادگیری زبان انگلیسی - آن هم برای نمایشی که کاتالوگش مملو از اشتباهات انگلیسی است - و هزاران چیز دیگر برای چیست؟ صرفاً برای آنکه یک تلفن گویا و یک شباهت گفتاری به معنای خیانت است؟ آیا آثار شاخص تئاتر جهان با چنین فضایی به این شلختگی و ولنگاری در نشانه هستند؟ آیا آنها مبتنی بر بازی خوب بازیگرانش هستند؟ آیا نویسنده این نمایشنامه «فاسق» پیتر را خوانده است؟ آیا مسئله این نمایش آن چیزی است که در کاتالوگ آمده است؟
جواب همه اینها خیر است. نمایش چیزی برای عرضه ندارد، جزء کمی شیرینکاری و خنداندن و تمام.
انتهای پیام/