«آبگوشت زهرماری» با مخلفات پرملات
اگرچه نمایش «آبگوشت زهرماری» قرار است به کام شاه قجر زهرمار شود؛ اما نمایش کام مخاطب را شیرین میکند و او را به وجد میآورد.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
در روزهایی که به دلیل فاجعه ی تلخ ساختمان پلاسکو، فضای جشنواره بوی تلخی و گزندگی می دهد، تماشای یک کمدی نظاممند می تواند برای هر تماشگر پیگیر تئاتری جذاب باشد. «آبگوشت زهرماری» برخلاف نامش کام مخاطب را زهرماری نمیکند. متنِ آرش آبسالان در نظام کارگردانی قاسم لطفی خواجه پاشا به اثری تبدیل شده است که میتواند مخاطبِ خموده از خستگی روزانه را در یک شب سرد به وجد آورد.
خدم و حشمِ آشپزخانه ی مظفرالدین شاه درمییابند شاه، بیمار از آبگوشتِ سرآشپز رضایتی ندارند و باید با زرق و برق ناپیدای آشپزخانه شاهی بدرود گویند تا آنکه در میانشان این ولوله میافتد چه میشود اگر در آشپزخانه سنگر بقا را حفظ و جای پای خود را سفت کنند. قرعه به نام طربنامههای ایرانی میافتد تا مردمان آشپزخانه به بازنمایی اتفاقاتی بپردازند که شاید در دربارِ شاهی رخ خواهد دهد.
اجرای قاسم لطفی در نگاه اول مصداق خوبی برای همنشینی فرم و محتواست. این اثر از لحاظ زمانی در دورانی رخ میدهد که گونههای مختلف نمایشهای ایرانی، از سیاهبازی گرفته تا بقالبازی مورد توجه است. بخشی از سرگرمی عموم است و به واسطه شخصیتهایی چون کریم شیرهای، پایش به دربار هم باز شده است؛ پس از این نقطه نظر در جای درستی قرار گرفته است. کارگردان با چنین درکی «آبگوشت زهرماری» را به بستری برای آزمودن این گونهها بدل میکند. ابتدا با سیاهبازی شروع میکند؛ اما آن را به سرحد افراط نمیرساند. روزگار خوش نمایش را به سمت زنپوشی سوق میدهد و حتی کار را به تعزیه نیز میکشاند.
اما شاید به نظر رسد این همه تکنیک برای یک نمایش مخاطب را سرگیجه کند. راه چاره در چیدمان است و «آبگوشت زهرماری» به واسطه ریخت داستانیش پارهپاره میشود تا هر پاره جهان یک تکنیک را به دوش کشد. برای مثال، زمانی که داستان وارد عرصه حرمسرای شاهی میشود، زنپوشی محلی از اعراب پیدا میکند یا در حمام به سمت نمایش روحوضی میرود. از این منظر «آبگوشت زهرماری» در ساختار و مکانمندی نیز همنشینی دارد.
حال وقتی به داستان رجوع میکنیم با اثر یکدست مواجهیم که بدون پرش از یک جهان به جهان دیگر، قصهای سرراست برای مخاطب روایت میکند. شاه بیمار است و سوگلیش دوست دارد نوزاد نزاییدهاش را شاه کند. او با سفیر فرنگی دسیسه میکند و طبق نقشه رمالالدوله، کودک خود را سقط میکند تا زهرمارخان، پهلوان دربار را کلهپا کند تا مبادا مانع شاهی او شود. شاه حکم اعدام زهرمارخان را به جرم کشتن جنین به دنیا نیامده را صادر میکند؛ ولی در خلوتش تصمیم میگیرد او را ببخشد. عمر شاه بیمار به علنی کردن داستان قد نمیدهد و سوگلیش، باریک خانم شاه میشود؛ ولی او به دست سفیر فرنگی سقوط میکند. بساط شاهی برچیده میشود و این همان چیزی است که مردمان آشپزخانه از آن میگریزند.
همانطور که میبینید با داستانی واجد ابتدا، میانه و پایان روبهروییم. داستان برخلاف بیشتر اسلافش از پردههای اضافی در حکم آنتراکت یا آتراکسیون بهره نمیبرد. در عوض برای حفظ اتمسفر مثبت نمایش به سمت فضاسازی، خلق تصویری بدیع و ابتکار در عمل میرود. بیشتر بازیگران از آمادگی بدنی خوبی بهره میبرند – اگرچه جوان و آماتور بودنشان در بیان آسیبزاست – و توانایی خلق فضایی اسلپاستیک موفق هستند. این توانایی نمایش را به ریتمی تند و ضرباهنگی منظم سوق میدهد که با یک کروگرافی برآمده از رقص ایرانی مخاطب را به وجد میآورد. این رویه را در کنار تصاویر خلاقانهای چون اعدام زهرمارخان یا ملاقات با رمالالدوله قرار داد که برای یک نمایش ایرانی بدیع و جذاب است و البته نمایش رویکرد خوبی در پارودیک کردن رویدادها دارد. نمایش اخلاقیات مذموم روز جامعه را به هجو میکشاند؛ همچون گرفتن سلفی با صحنه اعدام زهرمارخان یا دلبری جستن سفیر فرنگی از باریکخانم.
اما پاشنه ی آشیل نمایش همین جاست، جایی که نمایش در حجم وسیعی از خلاقیت غوطهور میشود و فرصتی برای آشکار شدن تلاشهای ناب کارگردان برای مخاطب به وجود نمیآید. مخاطب در یک سرگرمی جنونوار اسیر میشود، بدون آنکه از تراژدی در حال رخ دادن آگاه شود. او بیش از آنکه از موضوع هجو شده آگاهی یابد، به قهقهه سرخوشانهای از ظرافت بازی بازیگران توجه میکند. شاید هدف چنین نمایشی همین باشد؛ اما کارگردان و گروه نمایشی در ایجاد همین هدف دست به کمفروشی نمیزنند و مخاطب متوجه آن نمیشود 90 دقیقه بیوقفه تماشاگر یک نمایش بوده است.
انتهای پیام/