ماجرای بند پوتین و پلاکی که به ۳۲ سال گمنامی دردانه مادر پایان داد

ماجرای بند پوتین و پلاکی که به 32 سال گمنامی دردانه مادر پایان داد

برادر شهید می‌گوید: مادرم دیروز تماس گرفت و گفت: مهدی را آورده‌اند.گفتم: مگر می‌شود؟ چون برادر من به زنجیر پلاک حساسیت داشت و به گردن نمی‌انداخت، ظاهراً در عملیات بدر تأکید داشته‌اند که باید حتماً پلاک به گردن بیندازند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، روز گذشته 32 سال چشم انتظاری خانواده دیگری از شهدای گمنام به پایان رسید و پیکر «مهدی سیفی» از شهدای 8 سال جنگ تحمیلی که در سال 63 و عملیات بدر به شهادت رسیده بود، به آغوش خانواده بازگشت. این شهید متولد سال 43 بود که بارها در عملیات‌های مختلف شرکت کرده بود و سرانجام در عملیات بدر، منطقه عملیاتی شرق دجله به شهادت رسید و پیکرش گمنام ماند. پیکر مطهر این شهید چندی پیش طی عملیات تفحص اخیر توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف و از طریق پلاک، هویت وی مشخص شد.

مهدی سیفی در حالی بعد از سال‌ها گمنامی نزد خانواده بازگشت که دیگر پدر از این جهان فانی چشم بسته بود. مادر با دستانی لرزان، اما صبور و مقاوم بالای پیکر پسرش نشست و با او درد و دل عاشقانه کرد. مادر دائم به پسرش می‌گوید: «مهدی جان خسته نباشی، به تمام وصیت‌هایت عمل کردم. مهدی برای امام حسین(ع) گریه می‌کنم، مهدی به نوشته‌هایت عمل کردم، از من راضی باش. مهدی جان 32 سال نبودی، خسته نباشی، اگر باز هم نمی‌آمدی، ناراضی نبودم و راضی به رضای خدا بود. بچه‌هایم فدای امام حسین(ع).»

مادر شهید در حالی که بارها به پسرش خسته نباشید می‌گوید، در ادامه زمزمه‌ها با یوسف‌اش که تازه رخ نمایان کرده، سخن می‌گوید:«مهدی جان! شهادتت مبارک باشد، واقعا جای آقایت خالی. خانم فاطمه زهرا(س) شهدا را به خودت سپردم. مهدی جان راحت بخواب، ما پشت جبهه هستیم. شهدا خاطرتان جمع باشد، نمی‌گذاریم خونتان پایمال شود. مهدی جان، یادت باشد اگر چند قطره اشک ریختم، به خاطر امام حسین(ع) بود، خداحافظ به خدا سپردمت.»

تفنگ من را زمین نگذارید

«توران بعیدی» مادر شهید«مهدی سیفی» در گفتگو با تسنیم می‌گوید: «پسر من در وصیت نامه اش نوشته مادر تفنگ من را زمین نگذارید و اگر خواستی اشک بریزی، فقط برای امام حسین(ع) اشک بریز. مهدی جان! خودت می‌دانی که برای امام حسین(ع) و خانم فاطمه زهرا(س) و 12 امام و 14 معصوم، اشک ریختم تا دشمن نابود شود.»

مادر شهید در رابطه با اخلاق پسرش چنین می‌گوید:«چه پسری بود، همه این‌ها نیک بودند. این‌ها خاک پای امام حسین(ع) هستند. مهدی از کلاس سوم دیگر عاشق بود و مال ما نبود. عاشق امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) بود. پسرم را اول به خدا و دوم به خانم فاطمه زهرا سپردم.5 پسر داشتم و یک کنیز حضرت زهرا(س) که مهدی یکی به آخری بود. همه بچه‌هایم جبهه رفته‌اند.»

خبر شهادت پسرم را شنیدم، سجده کردم

مادر از این که از رفتن فرزندانش به جبهه همیشه آمادگی داشته، می‌گوید و ادامه می‌دهد: «من همیشه آماده بودم و ایمانم را قوی می‌کردم. در برابر خاک پای امام حسین(ع) ما کاره‌ای نیستیم. وقتی 32 سال پیش به من گفتند که مهدی شهید شده، وضو گرفته، به سجده رفتم و شکر خدا را به جای آوردم و گفتم:« بچه‌ام همین را می‌خواسته است.» دیروز هم که گفتند پیدا شده، وضو گرفتم و به سجده افتادم و تا غروب نماز خواندم و شکر خدا را کردم.»

اشک‌هایم به خاطر امام حسین(ع) بود

مادر شهید از تحمل و صبر این 32 سال و لحظه شنیدن پیدا شدن یوسف گم گشته‌اش، چنین می‌گوید: «خدا صبر می‌دهد، این‌ها نوکر آقا امام حسین(ع) هستند. این‌ها کسانی هستند که ما نمی‌شناسیم. ما این شهدا را نمی‌شناختیم. دیروز پسر بزرگم آمده بود تا به من سر بزند، از طرف مسجد با او تماس گرفتند که پسرم به اتاق رفت تا صحبت کند. بعد گفت:«مامان می‌خواهم یک حرفی بزنم. مهدی را آورده‌اند» و من خدا را شکر کردم. مهدی همیشه می‌خواست گمنام باشد، حالا دیگر خواست خدا بود که بیاید. خدا تمام شهدا و نوکرهای امام حسین(ع) را قبول کند. الان هم خدا شاهد است که این چند قطره اشک را به خاطر امام حسین(ع) ریختم و حرف مهدی را گوش دادم.»

پیام مادر شهید به مادران شهدای گمنام:به رضای خدا راضی باشند

مادر شهید خطاب به مادرهای شهدای گمنام که چشم انتظار فرزندانشان هستند، می‌گوید: «منتظر نباشند، به رضای خدا راضی باشند، هر چه خدا و شهدا بخواهند و اگر قسمت شود شهدا می‌آیند. من اصلا انتظار نداشتم که شهیدم بیاید. 32 سال کم نیست، من بیشتر عمرم رفت. خدا شاهد است که در این 32 سال، اصلا ناراحت نبودم. 4 پسر دیگرم و پدرشان هم در جبهه بودند و خودم بسیجی بودم. به مادرهای شهدای گمنام می‌گویم توکلشان به خدا باشد، فقط از خدا و حضرت زهرا(س) بخواهند هر چه شهیدشان خواسته، همان شود. مادرها منتظر نباشند، به امام حسین(ع) به دل سوخته خانم زینب کبری(س) و اشک بچه‌های امام حسین(ع) نگاه کنند.»

«عبدالله سیفی» برادر شهید «مهدی سیفی» هم در گفتگو با تسنیم از برادر می‌گوید: «من بچه دوم خانواده هستم و مهدی یکی مانده به آخر است و حدود 8 سال از برادرم بزرگتر بودم. من قبل از شهادت برادرم، جبهه بودم و زمان شهادت در بندرعباس بودم که خواب برادرم را دیدم. به همسرم گفتم احتمالا برای مهدی اتفاقی افتاده است، چون خواب دیده بودم که مهدی را به مشهد برده‌اند.»

سر تا پا عاشق بود

برادر شهید درباره خصوصیات اخلاقی برادر شهیدش چنین می‌گوید: «این برادرم با بقیه برادرهایم از لحاظ روحی و توان جسمی فرق داشت. سر تا پا عاشق بود و دوست داشت در جبهه‌ها خدمت کند، به همین خاطر در عملیات‌های مختلف دچار جراحت شده بود و به همراه شهید محسن پالیزبان و عده دیگر، اولین گروهی بودند که بعد از تشکیل بسیج مسجد الهادی به یکی از مناطق عملیاتی اعزام شدند که آنجا در اثر ترکش، آسیب دیده بود و بعد از مداوا دوباره به جبهه رفت و عملیات بدر، آخرین عملیات بود که رفت و دیگر برنگشت.»

او ادامه می‌دهد: «ما تعلیم دیده پدرمان بودیم، پدرم خیلی مومن بود و می‌گفت:«وقتی که پسرم را داده‌ام، انتظار هیچ چیزی ندارم.» چون مهدی از سپاه میدان جمهوری اعزام شده بود، گاهی که پیکرهای شهدا را می‌آوردند، مادر به پدرم می‌گفت:«حاج آقا برو شاید مهدی باشد.» من می‌گفتم که:«اگر بیاورند اطلاع می‌دهند» که پدر می‌گفت:« نه مادر است، باید بروم شاید آورده باشند.»

بند پوتین، پلاک شهید را نگه داشت تا مادر از چشم انتظاری درآید

برادر شهید درباره نحوه تشخیص هویت شهید می‌گوید: «مادرم دیروز تماس گرفت و گفت:«مهدی را آورده‌اند»گفتم:« مگر می‌شود؟» چون برادر من به زنجیر پلاک حساسیت داشت و به گردن نمی‌انداخت، ظاهرا در عملیات بدر تاکید داشته‌اند که باید حتما پلاک به گردن بیندازند. اگر توجه کرده باشید پلاکش را با بند پوتین بسته بوده است. ما اصلا انتظار نداشتیم پیدا شود، چون مادرم می‌گفت هیچ موقع جنازه مهدی پیدا نمی‌شود به خاطر این که پلاکش همراهش نیست. پدرم همیشه می‌گفت مهدی برنگشت و ما راضی به رضای خدا هستیم.»

عزیز دردانه مادر و پدر بود

«فاطمه سیفی» خواهر شهید در گفتگو با تسنیم درباره پیدا شدن برادر می‌گوید: «ان شاالله همه مادرها و خواهرهای شهدا از چشم انتظاری درآمده و شهدایشان برگردند. من 5 سال از مهدی بزرگتر بودم. چند مرتبه به جبهه رفت و این عملیات، پنجمین باری بود که رفت و از او بی‌خبر بودیم. ایام عید بود و با فامیل‌های همسرم به قم رفته بودیم. وقتی برگشتیم، دیدم عکس بچه‌های محل را که شهید شده‌اند در کوچه گذاشته‌اند و به این طریق از شهادتش خبردار شدیم. این 32 سال خیلی سخت بود، ولی او را در راه خدا داده بودیم و در راهی که دوست داشت رفته بود، از این نظر خوشحال بودیم ولی خیلی دلتنگ بودیم. الان که پیکر را دیدم آرام شدم و بیشتر برای مادرم خوشحال هستم که از چشم انتظار درآمد. مهدی عزیزدردانه پدر و مادر بود. فقط خیلی ناراحت هستم که پدرم نیست، چون خیلی چشم انتظار شهیدش بود. نبود که ببیند مهدی بعد از 32 سال برگشت.»

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
triboon
گوشتیران
مدیران