بحرین؛ آزار وحشیانه و دهها زخمی بدون مداوا در روزهای متوالی شکنجه
« در محوطه بیرونی حدود ۵۰ تا ۷۰ زندانی را دیدم که مصدومیتهای خطرناکی داشتند، ما حتی از خوردن آب منع میشدیم و اجازه رفتن به سرویسهای بهداشتی را نداشتیم، تا جایی که برخی زندانیان لباس خود را خیس میکردند.»
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم، "زفرات" نام کتابی است که تعدادی از فعالان حقوق بشری بحرین نوشته و سعی کرده اند در آن گوشه ای از جنایت های صورت گرفته در زندان های رژیم آل خلیفه در این کشور بویژه در زمان انتفاضه اسرا در زندان "جو" در مارس 2015 را مستند کنند. این کتاب شامل 67 گزارش دستنویس از داخل زندان جو بعلاوه مجموعه ای از تصاویر و مستندات دیگر است که مجموعا 28 روش شکنجه در آن ترسیم شده است. نام 63 تن از مهم ترین شکنجه گران رژیم آل خلیفه و عناصر پلیس و نیروهای ژاندامری بحرینی بعلاوه نیروهای مزدور اردنی و اماراتی نیز در این کتاب آمده است. راویان این کتاب مشاهداتشان در شکنجه خود و دوستانشان را که در برخی موارد به شهادت افراد شکنجه شده از جمله عباس السمیع و سامی مشیمع و علی السنکیس منجر شده را تشریح می کنند.
گزارشهای منتشر شده در این کتاب نمونه ای از پایداری و استقامت اسرای بحرین را نشان میدهد که در برابر مشکلات و سختیها با عزم و ایمان و اراده مقاومت میکنند و ثابت کردند که اسارت نمیتواند آنها را از اهداف خود مبنی بر رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و حقوق اولیه بشری بازدارد.
سید عدنان کاظم علی اسماعیل
سن: 26 سال
حکم: 7 سال و 3 ماه
منطقه: منامه
در تاریخ 10 مارس 2015 و حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که من در ساختمان شماره چهار، بخش شش و اتاق پنج حضور داشتم. نیروهای ضد شورش وارد ساختمان شده و ما را از اتاقها خارج کردن و سپس به سمت محوطه خارجی هدایت کردند. در هنگام بیرون کردن ما از ساختمان من به همراه سایر زندانیان مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم. حدود چهار ساعت در محوطه خارجی نشستیم. وقتی من به یکی از نیروهای ضد شورش گفتم که نیاز به سرویس بهداشتی دارم ، گروهی از آنها آمدند و من را به یکی از زوایای محوطه بردند و به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها در ادامه من را به جای اولم بازگرداندند. نیروهای ضد شورش آب سرد بر روی من و سایر زندانیان ریختند و بعد هم من را به جای دیگری منتقل کردند تا مورد شکنجه روانی قرار گیرم.
حدود ساعت سه و نیم عصر روز 11 مارس بود که من را به دفتر واقع در ساختمان شماره چهار بردند و با استفاده از باتوم من را کتک زدند. آنها با ضربات سیم برق به پایم من را شکنجه دادند و در ادامه به فنس برگشتم. پس از گذشت 15 دقیقه آنها بار دیگر مرا به دفتر بردند با سیم برق کتک زدند. آنها به دنبال تلفنهای همراه بودند. من بارها گفتم که تلفنی ندارم. بعد از خروج من از دفتر یکی از عناصر پلیس با نام خلیف آمد و گفت: من تو را به جایی منتقل میکنم که مشکلی نداشته باشد.
ساعت 6 بعد از ظهر من را به ساختمان شماره 10 منتقل کردند. در هنگام ورود به ساختمان محمد سلیمان و محمد محسن و فضل از عناصر پلیس درمانگاه، به عنوان استقبال من را به شدت کتک زدند. به همراه آنها یکی از عناصر پلیس با نام صالح وابسته به بخش ارتباطات و یکی از عناصر ضد شورش نیز حاضر بود. در آن زمان ستوان یکم عبدالله عیسی و ستوان یکم عیسی الجودر و ستوان یکم خالد التقیی نیز حضور داشتند و شکنجه ها را می دیدند. آنها حتی با تلفن های همراه خود این صحنه ها را فیلم برداری می کردند.
در آن روز بعد از کتک شدیدی که خوردم، یکی از عناصر پلیس نزد من آمد و گفت که میتوانم برای شستوشوی خودم به حمام بروند. آنها من را به بخش شماره 2 بردند و من را وارد حمام کردند. در هنگام ورود به حمام چهار نفر از عناصر ضد شورش آمدند و به شدت من را کتک زدند. آنها میخواستند لباسهای من را بیرون بیاورند. سرگرد حسن جاسم به آنها میگفت تمام لباسهای او را در بیاورید تا من به او تجاوز کنم. من شروع به داد و فریاد کردم. در نهایت آنها گفتند: او را خارج کنید تا ما را رسوا نکند. در نهایت من را به اتاق برگرداندند.
در تاریخ 12 مارس 2015 و در ساعت 3 عصر من را به مدیریت زندان بردند و تحقیقات از من در رابطه با حوادث زندان آغاز شد. من از سوی احمد الکاتب پلیس زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. در آن زمان سرگرد حسن جاسم و ستوان یکم خالد التمیمی و تعدادی از افراد پلیس ضد شورش نیز آنجا بودند. آنها مرا کتک میزدند و به خانواده و اعتقادات من با الفاظ رکیک توهین میکردند. این اتفاقات پنج روز ادامه پیدا کرد. به هنگام بازگشت من به ساختمان شماره 10 ، آنها من را به بخش 2 بردند و اقدام به کتک زدن و پاشیدن آب سرد بر روی من کردند. آنها با کابل اقدام به کتک زدن من کردند. بلال اردنی و تیسیر اردنی به همراه محمد محسن و محمد سلیمان در این شکنجه حضور داشتند.
در تاریخ 14 مارس حدود ساعت شش عصر بود که محمدحسین زکریا و سامر اردنی من را از اتاق خارج شوند و به بخش دو و پشت یخچال بردند. بخشی که زندانیان آنجا را اتاق شماره 99 می نامیدند. آنها ضرباتی را به پاها و قسمت های مختلف بدن من وارد کردند. این ضربات با درد شدید همراه بود.
آنها وقتی از کتک زدن من خسته میشدند ، جای خود را به یکدیگر میدادند. در برخی موارد گروهبان سامر جدوع اردنی به ساختمانهای دیگر میرفت و افراد پلیس را از آن جا میآورد تا در کتک زدن و توهین به من مشارکت داشته باشند. برخی از این افراد عبارت بودند از: رضوان، عبدالقوی و شاکر.
بعد از دوره های مستمر شکنجه ، من همواره به بخش مدیریت برده میشدم و از سوی احمد الکاتب و دیگران تحت شکنجه قرار میگرفتم. در برخی روزها نیروهای پلیس در شیفتهای مختلف ما را مجبور می کردند بیش از 12 ساعت متوالی روی پا بایستیم. هنگامی که من نشستم، محمد حسین زکریا من را از جمع بیرون برد و آب سرد به روی من می ریخت و با کابل من را کتک می زد.او من را مجبور میکرد شعارهایی از قبیل زنده باد " خلیفه بن سلمان" و امثال آن را تکرار کنم. آنها اعتقادات من را مورد توهین قرار میدادند و مجبور کردند در محوطه خارجی بایستم. آنها به روی من قهوه و آب دهان میپاشیدند.
فیصل جمیل محمد العلوی
سن: 38 ساله
حکم: حبس ابد بعلاوه احکام دیگر.
منطقه: عذاری
در اتاق خودم یعنی در اتاق شماره شش ساختمان شماره یک نشسته بودم. سید صادق السید علی الشاخوری و نادر عبدالنبی العریض و هانی منصور حبیب و دیگران هم با من بودند. حدوداً ساعت هفت یا هشت شب بود. اوضاع ساختمان در التهاب کامل بود. علت آن هم خبری بود که به ساختمان رسیده بود مبنی بر اینکه در بخش ملاقاتها به یکی از زنان تجاوز شده است. این موضوع خشم زندانیان را برانگیخته بود.
حدود ساعت چهار بعد از ظهر نیروهای ضد شورش به ساختمان حمله کردند و گاز اشکآور به همراه گلولههای پلاستیکی و بمبهای صوتی به ساختمان پرتاب کردند. من در اتاق خودم نشستم و از آن خارج نمیشدم. در نهایت نیروهای پلیس از تیراندازی دست برداشتند. حدود ساعت هفت و هشت عصر بود که نیروهای ضد شورش بعد از هشداری که به زندانیان دادند و بعد از اینکه زندانیان در این مدت در اصلی ساختمان را باز نکردند ، به داخل زندان یورش بردند. آنها از طریق پشت بام این کار را انجام دادند و بمبهای صوتی و گاز اشکآور و گلولههای پلاستیکی به داخل شلیک کردند. این موضوع باعث زخمی شدن بسیاری از زندانیان شد. آنها در ادامه در بسته زندان را بریدند و در ابتدا وارد بخش جنوبی شدند. ما در اتاق شماره شش بودیم و صدای ضرب و شتم زندانیان مستقر در ساختمان جنوبی را میشنیدیم. نیروهای ضد شورش همگی آنها را به محوطه بیرونی بردند و با ضربات باتوم و ابزارهای آهنی و وسایل دیگر آنها را کتک می زدند. بعد از اینکه کار این بخش تمام شد، نیروهای ضد شورش وارد بخش ما شدند. تعداد زیادی از نیروهای ضد شورش در این حمله شرکت داشتند. آنها یک بمب صوتی به داخل اتاق ما انداختند ، به گونه ای که ترکش های آن در تمامی اتاق پخش شد.
یکی از افراد حاضر در اتاق ما وائل القابندی بود که از بخش جنوبی به علت شکنجه و کتک ها فرار کرده بود، اما یکی از نیروهای ضد شورش گفت: همه غیر از این مرد خارج شوید و به وائل اشاره کرد.ما خارج شدیم و آنها او را به شدت شکنجه کردند، تا جایی که از شدت شکنجه می خزید.
ما به سمت راهرو حرکت کردیم، اما ناگهان دیدیم که نیروهای امنیتی در دو بخش راهروی طولانی حضور دارند و با باتوم به پشت زندانیان و سر آنها ضربه میزند. آنها هم چنین ضرباتی را با لگد و برخی ابزارهای آهنی به بدن زندانیان وارد میکردند. من بخشی از این شکنجهها را چشیدم و شکنجه تا زمان رسیدن ما به ورودی ساختمان قرنطینه که محکومان به اعدام در آن حضور داشتند، ادامه پیدا کرد.
در کنار ما تعدادی از افراد سالخورده از جمله سیدصادق الشاخوری و نادر عبدالنبی العریض حضور داشتند. سید صادق الشاخوری روی ما افتاد . وی به علت شدت باتومهایی که خورده بود از ناحیه قلب دچار مشکل شده بود. در این شرایط یکی از نیروهای ضد شورش که نقاب به چهره داشت، از ما خواست که وارد ساختمان قرنطینه شویم. وقتی که وارد ساختمان شدیم، دیدیم که چیزی شبیه کشتار جمعی در آنجا دنبال میشود. ما رضا الغسره و حسین البناء و علی الطویل و ماهر عباس و دیگران را میدیدیم که بدن آنها مملو از خون بود.
شکنجه وحشیانه و دسته جمعی
مدتی را در این ساختمان باقی ماندیم تا اینکه آنها بعد از خالی شدن راهرو از ما خواستند از آنجا خارج شویم. ما بنا به دستور یکی از نیروهای ضد شورش به سمت دفتر پلیس در حرکت بودیم. بعد از رسیدن به دفتر، سرگرد حسن جاسم به سید صادق الشاخوری و نادر العریض دستور داد که وارد دفتر شوند. اما به من اشاره کرد که به سمت محوطه فنس بروم. او دستور شکنجه من را صادر کرد و همین اتفاق نیز افتاد.
کاش وارد فنس نمیشدم. در آنجا تمامی زندانیان بخشهای شمالی و جنوبی را دیدم که روی زمین افتاده بودند و خون از آنها جاری بود. داد و فریاد آنها به هوا بلند شده بود و حتی بعضی از آنها هوشیاری شان را از دست داده بودند، لازم بود که برای زخمیها آمبولانس حاضر شود. این مشکلات علاوه بر تعداد بالای کسانی بود که بینیشان شکسته بود. از جمله این افراد یک زندانی با نام عقیل بود که مربوط به بخش جنوبی بود.
من نمیتوانم این شرایط را که بیشتر شبیه به شرایط یک جنگ واقعی بود ، توصیف کنم. در آنجا من همواره جراحتها را دیدم، بعد از اینکه مدتی آنجا بودیم، احمد کاتب با یک لیست آمد که نام من نیز به همراه تعداد دیگری از زندانیان در آن بود. آنها ما را به دفتر پلیس بردند، به ما گفته شده بود که ما به مکان دیگری منتقل خواهیم شد که احتمالاً ساختمان شماره 10 باشد. هنگامی که ما خواستیم بخشی از لوازم شخصی خود را برداریم، گفتند که هیچ چیز نباید همراه داشته باشیم. ما را بعد از یک بازرسی خفتبار سوار اتوبوس کردند، به ساختمان شماره 10 رسیدیم و وارد ساختمان شدیم . بار دیگر ما را بازرسی کردند و در سلول های مختلف توزیع کردند. سهم من سلول شماره 1 بود. شب را بدون پتو یا زیرانداز و بالش بر روی آهن و زمین خوابیدیم. این در حالی بود که هوا به شدت سرد بود.
بعدازظهر روز چهارشنبه ساعت سه و نیم بود که نیروهای امنیتی آمدند و زندانیان را از سلولها خارج کرده و به محوطه خارجی فرستادند. آنها زندانیان را مجبور کردند که مقابل دیوان روی یک پا بایستند. در ادامه زندانیان را با باتوم شکنجه میکردند. ما صدای فریادهای آنها را میشنیدیم. آنها همچنین مجبور میشدند شعارهای تحقیرآمیزی نظیر "من خرگوش هستم "، "من خوک هستم " و "من سگ هستم" و سایر شعارهای این چنینی را سر دهند.
در ادامه نوبت به ما رسید ، من را به همراه حسن عبد علی خزاز و عبدالجبار احمد و سایر افراد سلول از اتاق خارج کردند. سید صادق الشاخوری و سید احمد ماجد که از افراد سالخورده بودند ، و سایر کسانی که بیماری های مختلف داشتن در جمع ما حضور داشتند. آنها ما را به محوطه خارجی بردند و خواستند که روی یک پای خود بایستیم. آنها در ادامه سر من را تراشیدند و مجبور کردند به سمت حمام سینهخیز بروم. در همین حال با باتوم و لگد به من ضربه میزدند. بعد از حمام از من خواستند که بار دیگر به همین شکل برگردم. آنها به سر و رویم آب سرد ریختند. کسی که آب را ریخت صالح نام داشت که اصالتی یمنی داشت و مسئول ارتباطات بود. جشن خرگوش تا حدود ساعت 12 نیمه شب طول کشید.
این مراسم زیر نظر سرگرد حسن جاسم و سرهنگ ناصر و ستوان یکم عیسی الجودر و دیگران صورت گرفت.
دوباره ما را به سلول ها بازگرداندند. بار دیگر شب را بدون زیرانداز یا پتو و بالش به سر کردیم. از شدت شکنجه ها حسابی خسته بودیم. حتی برای ما غذا نیز نیاورند. دامنه شکنجهها و توهینها و محرومیت از خواب به شکل روزانه ادامه پیدا میکرد، علاوه بر این که مراسم مختلف شکنجه نیز به قوت خود باقی ماند. روز سوم یا چهارم بود که هنگام عصر ما را از سالن خارج کردند. آنها ما را با روش های خفت باری بازرسی کردند. این اقدام با با نظارت نیروهای امنیتی بحرین و نیروهای ضد شورش انجام میشد.
حوادث مهم زندان
- یک روز در حالی که برای تماس با خانواده میرفتم، مسئول ارتباطات یک پلیس یمنی بود که صالح نام داشت . من در ساختمان شماره شش بودم. او من را مجبور کرد مثل سگ بنشینم و پارس کنم. او چند ضربه به سر و پشت و صورت من زد و من را مجبور کرد روی کفش هایش دست بکشم. حتی مکالمات ما نیز شنود میشد ، گاهی در میان صحبت ما فریاد می زد و الفاظ رکیک بر زبان می آورد.
- یکی از شب ها من به همراه تعدادی از زندانیان در سلول شماره یک نشسته بودیم که سرگرد حسن جاسم آمد و نام شخصی را پرسید که روی تخت دراز کشیده بود. من گفتم اوعلی ابراهیم است. پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم نیروهای ضد شورش او را کتک زدهاند. بار دیگر این سؤال را تکرار کرد و من پاسخ دادم که پلیس و نیروهای ضد شورش او را کتک زدهاند. او به همراهان خود دستور داد که افراد این اتاق جابهجا شوند و روز بعد همین اتفاق افتاد.
- یکی از شبها و هنگامی که من به سرویس بهداشتی می رفتم، در ناحیه معده احساس درد کردند. این درد به علت دو عمل جراحی بود که انجام داده بودم. هنگامی که کارم در سرویس بهداشتی به پایان رسید، نیروهای ضد شورش را دیدم که به آنجا آمده اند. یکی از آنها گفت: جرم تو چیست؟ گفتم تجمع. گفت: دروغ نگو جرم تو حضور در گروهک ها است. آنها من را شکنجه کردند و با باتوم کتک زدند. آثار و دردهای آن این شکنجه تا مدت های طولانی بر روی بدن من بود.
- یک روز ما در سلول خود نشسته بودیم که محمد یکی از مسئولان زندان آمد و قطعه ای کارتونی دید که ما روی آن سجده میکردیم. جاروجنجال زیادی به راه انداخت تا جایی که نیروهای ضد شورش نیز وارد عمل شدند. من صراحتاً به او گفتم که این بخشی از اعتقادات ما است و او نمیتواند در اعتقادات ما مداخله کند. او این سخن من را به خاطر سپرد تا در زمان مناسب از من انتقام جویی کند. یک روز وقتی داشتم به حمام رفتم ، با صدای بلند مرا صدا کرد و به بخش دیگری برد که در نزدیکی حمام و یخچال قرار داشت. در آنجا من را روی زمین انداخت و کفش هایش را روی صورت من گذاشت و الفاظ بسیار زشتی به زبان آورد. او اقدام به تهدید و شکنجه من کرد. همچنین وقتی یک بار دیگر داشتم به سرویسهای بهداشتی میرفتم ، من را به همان منطقه برد وبا عصای پلاستیکی به پاهای من زد.
- یک شب حالم خوب نبود و درخواست رفتن درمانگاهها داشتم. من را به درمانگاه بردند. در آن زمان مسئول هماهنگی ها با درمانگاه زهیر اردنی بود. به مجرد این که وارد مطب شدم، زهیر نیز با من وارد شد و فریاد می زد: قوطی سیگار و تلفنت را دربیاور. من به او گفتم: چنین چیزهایی ندارم ، اما او اصرار می کرد. شلوار و لباس هایم را کاملا از تنم خارج کرد، به گونه ای که حتی لباس زیر نیز نداشتم. بعد الفاظ زشت و رکیکی را بر ضد من گفت.
در پایان باید بگویم که ما سختیهای زیادی در نتیجه بیخوابی ، مجبور شدن به ایستادن طی ساعتهای طولانی ، ممنوعیت رفتن سرویسهای بهداشتی ، عدم وجود لوازم بهداشتی تا توهین به اعتقادات و شکنجهها در زمان ارتباط با خانواده می کشیدیم که اینها همگی غیر از شکنجه های معمول بودند.
سید مهدی هادی رضا الموسوی
سن: 27 سال
حکم: 5 سال زندان
منطقه: بنی جمرة
در تاریخ 10 مارس 2015 گروهی از یگان ویژه وارد ساختمان شماره یک شدند. آنها سلاحهای ساچمهای و گاز اشکآور به همراه داشتند. در هنگام ورود به سلول ما،یکی از آنها به زبان عربی شکست بسته، دستور داد که ما را به محوطه خارجی ساختمان ببرند. آنها در هنگام حرکت به مناطق حساس بدن و سر و سینه و شکم ما با باتوم و سلاح و لگد ضربه میزدند. آنها سر من را به صورت کامل در کانال فاضلاب قرار دادند و دستور دادند آب آن را بخورم. من این موضوع را رد کردم، اما آنها من را مجبور کردند. در ادامه من را نزد نیروهای ویژه بردند و به سر و بینیام ضربه می زدند. تا جایی که من روی زمین افتادم.
علاوه بر کتک زدن ، آنها به من توهین و ناسزا میگفتند و مراجع دینی و مقدسات مذهبی شیعه را فحش می دادند. در هنگام ورود به محوطه خارجی زندان، آنها دستور دادند که ما روی شکم خود بخوابیم و ما را با باتوم می زدند. من حدود 50 تا 70 زندانی را دیدم که شرایط جسمی سختی داشتند. آنها دچار مصدومیتهای خطرناکی شده بودند که نمی توانستم آن را تشخیص دهم. همچنین برخی افراد را دیدم که لباس ارتش بحرین و نیروهای امنیتی را بر تن کرده اند. آنها ما را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کردند. از ساختمان شماره 3 صدای شلیک گلوله میآمد.
ما حتی خوردن آب منع می شدیم و اجازه رفتن به سرویسهای بهداشتی را نداشتیم، تا جایی که برخی زندانیان لباس خود را خیس می کردند. نیروهای امنیتی برای ما غذا و آب تهیه نمیکردند و مصدومان و بیماران را مداوا نمیکردند. آنها حتی به ما اجازه شستن خون صورتمان را نیز نمیدانند. هر کسی که خواستهای داشت مورد شکنجه قرار میگرفت و چیزی به او داده نمیشد. به ما اجازه ندادند در شب سرد روی خودمان چیزی بیندازیم یا حتی نمازهایمان را در مغرب و عشا و صبح بخوانیم. آنها با باتوم به سر ما ضربه میزدند و ما را تا صبح مجبور کردند شعارهایی در تمجید از رژیم بحرین سر بدهیم و دست بزنیم. هنگامی که من از این کار امتناع کردم، دست شکسته ام را زیر پاهای خودشان لگد کردند.
صبح روز 11 مارس بار دیگر زندانیان را به روش خفت باری شمارش کردند. بعد از آن، بار دیگر تحقیقات از ما آغاز شد. در هنگام بازجویی با لگد به صورت من ضربه زدند. وقتی ظهر شد، بسیاری از زندانیان به علت فقدان غذا و آب از هوش رفتند. حتی به ما اجازه رفتن به سرویسهای بهداشتی و خواب نمی دادند. بنا به دستور نیروهای پلیس اردنی مجبور بودیم در گوشه ای از محوطه قضای حاجت کنیم و شعارهای در حمایت از دولت را تکرار کنیم.
ما 3 روز در این شرایط باقی ماندیم. در هنگام خواب روی تخت خالی و آهنی و روی زمین میخوابیدیم و لحاف یا بالشی نداشتیم. ما اجازه استحمام یا استفاده از لوازم نظافت و بهداشتی را نیز نداشتیم.
در روز 13 مارس برای ما یک چادر بدون تهویه و سیستم گرمایشی و سرمایشی برپا کردند. ما وقتی وارد چادر شدیم، سختگیریها و شکنجهها و تراشیدن اجباری موی سر به همراه بازجوئیهای وحشیانه ادامه پیدا کرد. آنها ما را مجبور میکردند در بخشی که فضولات جمع شده بود، آب تنی کنیم. این اقدام به دستور پلیس و نیروهای اردنی صورت می گرفت. آنها در بازجویی ها به نقاط حساس بدن نیز دست می زدند و الفاظ رکیکی را بر زبان می آوردند. برخی از زندانیان از شدت شکنجه ها بیهوش شدند و هنگامی که ما خواستار امدادرسانی به آنها میشدیم ، نیروهای پلیس طوری شکنجه می کردند که به سرنوشت افراد بی هوش گرفتار شویم. افراد زخمی به مناطق ناشناختهای برده میشدند.
در تاریخ 14 مارس ما در اعتراض به تجاوزهایی که در زندان صورت میگرفت ، اعتصاب غذا کردیم. اما نیروهای ویژه و نیروهای اردنی تلاش میکردند ما را به ایجاد هرجومرج بکشانند. البته تلاشهای آنها با شکست مواجه شد. ما در این روز سه وعده، غذای خود را بازپس دادیم.
در 15 مارس اعتصاب غذا ادامه پیدا کرد. مدیر زندان سه مقطع از زندانیان بازدید کرد ، اما چیزی نگفت و دستور توقف تجاوزها را صادر نکرد. هنگام سحر 5 تا 6 زندانی را به جای ناشناسی بردند و آنها را شکنجه کردند تا نسبت به نقش من و طلال عبدالحمید الجمری اعتراف کردند. در ادامه ما را به مدیریت زندان بردند. ما را حدود دو ساعت در خارج از دفتر مدیریت نگه داشتند بدون اینکه اجازه نشستن به ما بدهند. بعد از ورود به دفتر مدیریت، ما افسران اردنی را دیدیم که آنها را نمیشناختیم. چند بحرینی دیگر نیز حضور داشتند، علاوه بر آنها نیروهای ویژه نیز آنجا بودند. عبدالله عیسی من را مسخر کرده و بر سر من فریاد میکشید و تهدید میکرد که در صورتی که به ادعای خودش مخربان ساختمان شماره 4 در روز 10 مارس را نام نبرم، آبروی من را می برد. من گفتم که آنها را نمیشناسم. عیسی الجودر فریاد زد و من را به ساختمان شماره 10 برد. قبل از آن نیز گزارشی بر ضد من در دفتر مدیریت نوشته شد. هنگام رسیدن من به ساختمان شماره 10 ساعت 5 عصر بود. تیسیر اردنی بر سر من فریاد زد و من را تهدید کرد. ما در آنجا مورد بازجویی قرار گرفتیم و وارد ساختمان شدیم.
وقتی در آنجا درخواست رفتن به سرویسهای بهداشتی داشتم ، محمد سلیمانی پلیس پاکستانی و بلال پلیس اردنی مرا تهدید کردند که دیگر نباید چنین درخواستی داشته باشم و در غیر این صورت به شدت کتک میخورم. آنها ما را وارد بخشهای ساختمان کردند. البته من همچنان در اعتصاب غذا بودم و مورد مداوا نیز قرار نگرفته بودند. در شب دوم بیهوش شدم، حتی آب نیز نخورده بودم. من را به بهداری بردند. این را هنگامی متوجه شدم که به هوش آمدم و خود را در درمانگاه دیدم. سعی کردم مانع از مداوای خودم شوم، اما آنها مجبورم کردند.
کلکسیون شکنجهها در ساختمان شماره 10
در ساختمان شماره 10 به مدت چهار و نیم ماه در معرض انواع شکنجهها قرار داشتم. بخشی از این شکنجهها عبارت بودند از:
- جلوگیری از رفتن به سرویسهای بهداشتی به صورت طبیعی. آنها در طی روز تنها 2 یا 3 بار اجازه رفتن به سرویسهای بهداشتی را میدادند. آنها حتی مانع از قضای حاجت ما در بطری های خالی آب میوه می شدند. همین موضوع باعث ایجاد بیماریهایی در دستگاه هاضمه و مجاری ادراری من شد. آزمایشهای پزشکی من این موضوع را ثابت میکند. اما هیچ مداوایی در زندان نسبت به این بیماریها دریافت نکردم.
- آنها وسایل نظافت را برای ما تأمین نمیکردند. ما تنها با آب استحمام می کردیم که آن هم هفتهای یک بار بود. همین موضوع باعث بروز حساسیت در من شد.
- پلیس ساختمان هفته ای یک بار موی سر ما را می تراشید. در ساختمان تنها یک ماشین ریشتراشی وجود داشت، با وجود اینکه برخی از زندانیان هپاتیت سی داشتند، اما آنها نیز با ما موهای سرشان را با همین ماشین می تراشیدند.
- خالد پلیس اردنی من را مجبور به رقص و غنا می کرد، وی همچنین من را مجبور می کرد کودکان زیر 18 سال را کتک بزنم، وقتی هم این کار را نمی کردم، به شدت مورد کتک و شکنجه قرار می گرفتم.
- من به مدت دو ماه از تماس با خانواده محروم بودم.
- من به مدت سه ماه ممنوع الملاقات بودم.
- تا زمان نوشتن این گزارش، ما اجازه استفاده از آب شرب بهداشتی را پیدا نکردهایم.
- اجازه احیای شعائر دینی را در زندان نداریم.
- اجازه در اختیار داشتن کتب ادعیه و قرآن و مهر برای نماز نداریم. محمد حسنی پلیس اردنی حتی جلوی نماز خواندن و اذان دادن ما به سبک شیعیان را می گیرد و هنگامی که کسی با این حالت در نماز مشاهده میشود، به شدت هدف ضربوشتم قرار میگیرد. وی میخواست من را مجبور کند مذهب خود را ترک کنم و به مذهب آنها گرایش پیدا کنم.
- خالد جلوی پخش اذان شیعی در زندان را می گرفت و ما را مجبور میکرد اذان را با عبارت های اهل تسنن بگوییم.
- ما روزانه 50 بار مجبور بودیم سرپا بایستیم و به هر پلیسی که وارد میشود سلام نظامی بدهیم. در صورت مخالفت با این دستورات ما مجبور بودیم سرپا بایستیم.
- ایستادن به مدت طولانی بیش از 10 ساعت متوالی بدون غذا و خوردن و حتی با جلوگیری از نماز خواندن.
- من از سوی خالد پلیس اردنی هدف تجاوز جنسی قرار گرفتم.
- تنها 3 ساعت در شبانه روز اجازه خوابیدن داشتیم و در صورت خوابیدن با کتک بیدار میشدیم. کسی هم که بیدار نمی شد، در کنار یخچال مورد شکنجه قرار میگرفت.
- در هنگام رفتن یا بازگشتن سرویسهای بهداشتی باید میدویدیم. ما تنها دو دقیقه اجازه استفاده از سرویسهای بهداشتی را داشتیم، یک بار محمد حسنی پلیس اردنی در را به روی من شکست.
- اجازه استفاده از پتو در هنگام خواب را نداشتیم.
- در بسیاری از موارد کولر ها خاموش میشد و ما در گرما میماندیم.
- مجبور میشدیم لباسهای خود را خیس کنیم و در اتاقی با درجه حرارت 16 درجه سانتیگراد وارد شویم.
- آنها ما را مجبور به اقدامات تهدیدآمیز از جمله بوسیدن کفش نیروهای پلیس و افسران امنیتی میکردند.
- نمیتوانستیم لباسهای خود را در صورت شستن آویزان کنیم، بلکه مجبور شدیم آنها را در کمد نگهداری کنیم تا جایی که بو می گرفتند.
- اجازه خرید لباس از بوفه را نداشتیم.
- مجبور بودیم شعارهایی را در حمایت از رژیم آل خلیفه سر دهیم. همین موضوع برای من اتفاق افتاد.
ادامه دارد....