ده تا تروریست‌ها می‌زدند صدتا بچه‌های سپاه جواب می‌دادند/ ماجرای فرشته نجاتی به اسم علی فلاح!

ما در طبقه چهارم بودیم شهید علی فلاح آمد بالا گفت بروید در اتاق‌ها، تیراندازی شده. ما هم چون ذهنیت حمله تروریستی را نداشتیم از اتاق ها خارج شدیم. یکسری دم در ایستادند، من خودم سمت راه پله آمدم و خواستم بروم پایین را نگاه کنم اما صدای تیراندازی خیلی..

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم ،‌ روایت یکی از افراد محبوس در روز حمله تروریستی مجلس را به شرح ذیل می خوانید :

در ساعاتی که همه شبکه‌های تلویزیونی در خواب عمیقی به سر می‌بردند و شبکه‌ خبر درحال پخش یک گزارش از وضعیت کشاورزی استان یزد بود، خبر حمله تروریست‌ها به ساختمان مجلس و حرم امام خمینی با سرعت بسیار بالایی دست به دست می‌شد و ترس و وحشت در شهر فراگیر شده بود. کمی که گذشت رسانه‌های مخلتف خبر دادند تعداد نسبتا زیادی از کارمندان مجلس در اتاق‌های ساختمان نمایندگان پناه گرفته‌اند و ازدست تروریست‌ها مخفی‌ شده‌اند. یکی از این افراد مرتضی ناصری نژاد، فرزند و نیروی همراه آقای مجید ناصری نژاد نماینده شادگان استان خوزستان بود. مرتضی ناصری نژاد در زمان حمله تروریستی، چندساعتی در اتاقش که دربخش مرکزی ساختمان نمایندگان بود مخفی شده بود و و روایت جذابی از آن زمان دارد.

در مجلس من نیروی همراه پدرم هستم. نیروی همراه اصالتا کارمند یا نیروی رسمی تلقی نمی شود، صرفا فردی است که کارت ورود و خروج دارد و کارهای شخصی نمایندگان و کارهایی که دفتردارها نمی توانند انجام دهند برعهده ایشان است، هماهنگی جلسات و کارهای این چنینی و... اتاق ما طبقه چهارم است، طبقات مختلف مربوط به استان های مختلف هستند. اصل درگیری هم در طبقه دوم و چهارم اتفاق افتاد. اگر شهدای مجلس را نگاه کنید سه نفر در طبقه چهارم شهید شدند و دو نفر طبقه دوم و دو نفر هم که پاسدار بوده و جزو نیروهای حفاظت بودند دم در شهید شدند. طبقه چهارم محل کار نمایندگان خوزستان، فارس، چهارمحال بختیاری و قم است، ساختار به این صورت است که هر طبقه اتاق های اصلی دارد و سمت راست و چپ، اتاق های نمایندگان است. 

در هر اتاقی هم معمولا دفتر یک یا دو نماینده و بعضا چهار نماینده قرار دارد. حوالی ساعت ده و ربع ما در طبقه چهارم بودیم من داشتم نامه ای را تایپ می کردم یک دفعه صدای تیراندازی آمد و از اتاق بیرون آمدیم اتاق‌های دیگر هم بیرون آمده بودند. شهید علی فلاح از راهروی ابتدایی ساختمان بالا آمد و گفت :«بروید در اتاق‌ها یک نفر در طبقه اول آمده تیراندازی می کند.» معماری ساختمان این گونه است که در مسیر ورود نمایندگان یک سالن است که صندلی دارد. آنجا مردم هماهنگ می کنند که بالا بیایند یعنی چک می‌کنند که ببینند نماینده هایشان هستند یا نه. در این بخش کسی را هماهنگ نشده راه نمی‌دهند و به همین خاطر بعضی اوقات یک سروصداهایی می شود. ممکن است یک نفر به زور بگوید می خواهم بروم داخل و عامل ایجاد بی نظمی و... شود. من اول فکر کردم صدای تیراندازی به این دلیل است که کسی می خواهد بیاید بالا اما راهش ندادند و با بچه های حفاظت درگیر شده و مثلا اسلحه‌ آن‌ها افتاده دستش و شلیک کرده است. در واقع اصلا ذهنیتم حادثه تروریستی نبود. بعد از این سالن اولیه راهروی فضای سبز هست بعد از راهرو به ورودی ساختمان هفت طبقه می رسیم. این ساختمان در کوچکی دارد و سمت راست و چپش آسانسور و راه پله‌ای به سمت دفتر نماینده ‌قرار داد. کمی آن طرف تر هم یک در کوچک اما محکم امنیتی به سمت داخل مجلس قرار دارد.

وقتی داعشی‌ها وارد شدند

حدودا ساعت 10:15 تروریست های داعشی که سه نفر بودند از در ملاقات با نمایندگان وارد می شوند نفر اول کلت داشته و شروع به زدن می کند دو نفر دیگر پشت سرشان تفنگشان را تجهیز می کنند پشت سرش وارد می شوند. یکی از افراد حفاظت که پشت در خروجی سالن اول بوده این صحنه را که می بیند خودش را با سرعت به سمت ورودی ساختمان هفت طبقه می‌رساند. او موفق می شود در اول که در معمولی هست ببندد و به افرادی که آنجا بودند بگوید حمله تروریستی شده در این فاصله تروریست ها هم سعی می کنند خیلی سریع و با تیراندازی همزمان خودشان را به آنها برسانند. این بنده خدا تیر می خورد ولی موفق می شود در سالن را ببندد. تروریست ها موفق می شوند در کوچک را باز کنند اما وقتی به در امنیتی می رسند، می بینند که قسمت ورودشان به مجلس بسته شده و آن در، دری نیست که با تیراندازی بتواند رد کنند بچه های سپاه پاسدار هم با آنها درگیر می شوند. داعشی ها که دیدند نمی توانند وارد مجلس شوند به طبقه اول می‌آیند. سه نفر اسلحه به دست بودند و یک نفر دیگر هم با توجه به فیلم ها با انها همکاری می‌کرد. روش کارشان اینگونه بوده که یک نفر سمت راه پله می ایستاد تا کسی بالا نیاید، یک نفر تیر میزد و ایجاد رعب و وحشت می کرد و یک نفر هم کنار پنجره های بیرونی به سمت خیابان به پایین تیراندازی می کرد.

فرشته نجاتی به اسم علی فلاح

ما در طبقه چهارم بودیم شهید علی فلاح آمد بالا گفت بروید در اتاق‌ها، تیراندازی شده. ما هم چون ذهنیت حمله تروریستی را نداشتیم از اتاق ها خارج شدیم. یکسری دم در ایستادند، من خودم سمت راه پله آمدم و خواستم بروم پایین را نگاه کنم اما صدای تیراندازی خیلی شدید شد. نکته ای که باید در نظر گرفت این بود که وقتی در سالن تنگی که دیوارهایش سنگی است  شلیک می‌شود صدا بیشتر می پیچد. من در راه پله که بودم احساس کردم داعشی‌ها زیر پای من هستند. دیگر خودم را با سرعت به سمت اتاقمان رساندم و از آنجا فاصله گرفتم. بعضی ها هنوز در راه‌‍ پله انتهای سالن بودند. البته این راه پله در حالت عادی بسته است. اتاق ما دقیقا وسط ساختمان هفت طبقه است، وسط ساختمان که دیوارش شیشه ای است. یعنی وقتی در اتاق پشت سرم را نگاه می کردم کامل خیابان را می‌دیدم. قبل از اینکه داخل اتاق شوم بنده خدایی را دیدم که با خیال راحت وسط راهرو روی صندلی نشسته بود. این مرد که بختیاری بود با خیال راحت روی صندلی نشسته بود گفتم حاج آقا دارند تیراندازی می کنند برو تو اتاق پناه بگیر. خیلی با اعتماد به نفس گفت من نمی‌ترسم. من آمدم نماینده دزفول را ببینم. گفتم حاج اقا نماینده دزفول هم اگر می‌خواست بیاد هم نمیاد با این وضعیتی که الان هست. خلاصه این بنده خدا را به اتاق هدایت کردم و بعد به اتاق خودم رفتم. برق ها را خاموش کردم و در اتاقمان نشستیم. کم کم صدای تیراندازی زیاد شد سیستم شان اینگونه بود که اول در پاگرد مستقر می شدند سه نفر تیراندازی می کردند بعد می آمدند طبقه بالا. 

اتاق‌ها پر از آدم بود

سیستم این‌ها اینگونه بود که به طبقه بالاتر می آمدند. در طبقه دوم وارد راهرو شدند و به دفتر آقای حاجی دلیکانی وارد شدند. حاج آقای تقوی و بنده خدای دیگر آقای زارع در آن طبقه شهید شدند. در طبقه دوم درگیر می شوند و از پنجره به سمت خیابان تیراندازی کرده و مردم فرار می کنند. ترورسیت‌ها در طبقه سوم زیاد معطل نمی کنند و به طبقه چهارم می آیند. آن موقع از بلندگوهای ساختمان هشدار پخش شد. تنها هشداری که ما شنیدیم این بود که از شیشه ها فاصله بگیرید. اتاق ما هم کاملا شیشه ای بود! من در اتاق تنها بودم. اتاق روبه روی ما همسر یکی از نمایندگان با بچه شش هفت ساله‌اش حضور داشت. اتاق سمت چپ ما هم دفتردار خانم داشت و از طرف راست هم کنار اتاق آقای جعفرزاده بودیم که شهید شدند. آقای فلاح هم که شهید شدند آبدارچی بودند. او بود که آمد و به همه خبر داد. بچه ورزشکار و پاک و مخلصی بود و تصورش این بود که یک نفر است به همین خاطر رفت با او درگیر شد. یعنی با نفر اول تروریست‌ها یقه به یقه شد یکی دیگر از پشت زدش حتی داشت اسلحه اش را می گرفت که توسط تروریست دیگر بین طبقه سه و چهار شهید شد. در بعضی از اتاق‌ها سه چهار نفر یا بیشتر بودند. اتاق آقای کاتب ظاهرا یازده نفر بودند یا اتاق اقای الباجی و تاجگردون و نمایندگان مختلف. 

آتش اسلحه‌ها از زیر در معلوم بود

حول حوش یازده و ربع یازده و نیم تمام درگیری ها در طبقات چهارم اتفاق افتاد. فیلمی که ارسال شده از طبقه چهارم است. به خیلی از اتاق ها رگبار بستند. جلوی من اتاقی هست که پارتیشن دارد یعنی اتاق اصلی عقب تر است. شدت آتش خیلی زیاد بود من یکسری صوت دارم از موقع شلیک‌ها! همان موقع آنلاین هم بودم و به بچه ها خبر می‌دادم. ابوی ما مثل باقی نماینده‌ها در صحن بودند. نماینده ها را کنترل کرده بودند و گفته بودند که حل شده است. حاج آقای ما هر چند دقیقه یکبار پیامک می‌زد و خیلی با من تماس می‌گرفتند و همان موقع به اقوام می گفتم جایم امن است. همان موقع صدای تیراندازی می آمد، می گفتند این چه جای امنی است که اینقدر صدای تفنگ‌ها نزدیک است؟ از ساعت یک ربع به یازده تا یه ربع به دو صدای تیراندازی بود اما سینوسی بود. در موقع تیراندازی شدت آتش به این حدی بود که من بعضی وقت‌ها از زیر در آتش را نگاه می‌کردم. شدت تیراندازی خیلی زیاد بود و هرلحظه احساس می کردم که تیر ممکن است از در رد شود. تیرها به چارچوب در می‌خوردند و از داخل دیوار گچ می‌ریخت. گرد و خاک بلند شده بود و از زیر در آتش تیراندازی را می دیدم. تا ساعت یک و نیم تیراندازی ادامه داشت. از یک و نیم تیراندازی آرام شد من می فهمیدم که این‌ها دو دسته هستند که به هم شلیک می کنند. یک دسته اسلحه سبک تر دارد. بعدا فهمیدم اسلحه‌های سنگین برای خودی‌ها بود.

 ده تا تروریست ها می زدند صدتا بچه های سپاه جواب می‌دادند که ابتکار عمل را بگیرند و نگذارند این‌ها از جایشان تکان بخورند. من فکر می‌کردم که بچه های سپاه از راه پله بالا آمدند و جلوی اینها را گرفتند و اینها سمت چپ هستند و بچه های سپاه سمت راست. درحالیکه کاملا اشتباه بود! بچه‌های سپاه سمت چپ بودند و تروریست ها سمت راست. خلاصه تا ساعت یک و نیم دو تیراندازی ادامه داشت. من به این نتیجه رسیدم که اینها در اتاق نمی آیند چون درگیری بود از آنجا به بعد ترسم این بود که انفجار بشود چون اتاق من کاملا شیشه ای بود. حتی یکی از صندلی‌های راحتی که داشتیم را به خودم نزدیک کردم که اگر انفجار رخ داد  سعی کنم روی سر خودم قرار دهم. ساعت یک و ربع برق قطع شد. اتاق ها تاریک شد. اما  اتاق هایی که پنجره داشتند روشن بود، مثل اتاق من. در این مدت هم از طریق موبایل ارتباط داشتم. جالب بود. وقتی جواب می دادم به من می گفتند که تو چه دل و جراتی داری که جواب می دهی. جواب نمی دادم پیام پشت پیام که چه اتفاقی رخ داده. 

بوی خون و باروت و آتش

تا ساعت یک و نیم صدای بچه های سپاه را می شنیدم که می گفتند کسی تیراندازی نکنه. تا اینجا پاکسازی شده. ولی تشخیص نمی دادم که اینها قبل از اتاق من هستند یا رد شده اند. آن لحظه نمی توانستم به تنهایی تصمیم منطقی بگیرم. تصمیم گرفتم بروم بیرون. ساعت 1:53 دقیقه به خودم گفتم 2 شد می روم بیرون. خطر انفجار هم بود. کیفم را برداشتم. ساعت 2 شد من درب را باز کردم.  سرم را بیرون آوردم و سمت راست را نگاه کردم. یک لحظه تعجب کردم. راهرو زیر و رو شده بود. تا قبل از آن  یک راه رو سفید مرتب چراغ ها روشن و... اما الان کلا فضا عوض شده بود! سقف کاذب پایین آمده بود، صندلی در راه رو‌‌ها را سنگر کرده بودند. شیشه خرده‌ها روی زمین بود. لوله و شیر آتشنشانی تیر خورده بود کف زمین آب جاری شده بود. بوی باروت بوی خون. گچ و خاک دیوارها ریخته بود. راهرو تاریک بود. سمت راست خبری نبود. سمت چپ  یک نفر داد زد «ایست!» همین که برگشتم نگاه کردم دیدم با اسلحه ایستاده، سرم را سریع بردم داخل. دستم بردم بیرون. گفتم من کارمند هستم گفت برو داخل. همان فرد شروع کرد به تیراندازی کردن به هوای اینکه آنها فکر نکنند من پشت درب هستم. اینجا بود فهمیدم اتاق من پاکسازی نشده بود. آن مرد داد زد: «می تونی بیای بیرون». گفتم:«میام» خلاصه یک سری دیگر تیراندازی شد و من درب را باز کردم. گفت: «بدو بیا بیرون.» من سرم پایین بود و کیفم پشت سرم گرفته بود و بدو بدو به سمت آنها می رفتم. اینها در پاگردی وسط راهرو، سنگر گرفته بودند. من وقتی می دوییدم سرم پایین بود متوجه نمی شدم که رسیدم به این‌ها. اینها من را کشیدند بردند تو سنگر. دیدند من کیف دستمه. ترسیدند و سریع گرفتند. بازرسی کردند. منم با خیال راحت آنها را نگاه می کردم. گفتند کارمند چه هستی؟ گفتم همراه نماینده شادگان. 

بالاخره آزاد شدیم

ساعت دو بود. کل این فرآیند 5 دقیقه طول کشید. به آنجا که رسیدم خیالم راحت شد. اما به آنها گفتم که این اتاق من هست و ... از اینجا به بعد آنها قدم به قدم جلو می رفتند. داعشی‌ها قدرت تیراندازی‌شان کم شده بود. به نیروهای سپاه گفتم در این اتاق ها آدم هست. این‌ها قدم به قدم جلو می‌رفتند و تا نزدیک اتاق من رفتند در زدند و همکارهای ما که در اتاق بغل بودند را بیرون آوردند. خلاصه ما با آن چند نفر آمدیم پایین. بین هر طبقه هم کیف ما را می‌دیدند و تعجب می کردند. از درب پایین مجلس از قسمت مشروطه حوالی ساعت 2:30 رفتیم بیرون. ‌اما درگیری های طبقه چهارم تا ساعت 3  طول کشید. آخرین گروه ساعت 3:10 بیرون آمده بودند. 

خدا به خانواده شهدا صبر بدهد

3 تا از شهدا در طبقه ما بودند. دو تا دفتر دار بودند. دفتردار کارمند مجلس است. یک نفر هم شهید علی فلاح آبدارچی طبقه بود. 30 سالش بود و متاهل. جعفرزاده هم که شهید شد 35 سال و یک بچه داشت. علی فلاح، جعفرزاده، جلالی راد در طبقه ما شهید شدند. خدا به خانواده این شهدا صبر بدهد.

طبقات چون اتاق زیاد دارد دو آبدارچی دارد. یکی این سر، یکی طرف دیگر. اتاق ما وسط راهرو است. آبدارچی ضلع شرقی طبقه 4 تا اتاق ما بود. آبدارچی اول یک بار همه طبقات را بالا آمد و گفت و بعد رفت پایین که درگیر شد و تروریست ها زدند. اتاقی که هشت نفر بودند در میانشان یک خانم باردار بود که می خواسته خودش را از پنجره بیرون بیندازد. روی یک کتاب اسم و فامیل خود را نوشته بودند و از پنجره برای بچه های امنیتی بیرون انداخته بودند با آنها از طریق پیامک در ارتباط بودند. برای آن‌ها اسم رمز گذاشته بودند که هر وقت اسم رمز را گفت درب را باز کن. در حالیکه من خودم کلید انداختم و کلیدم روی درب ماند. (می‌خندد) حتی یکشنبه صبح که آمدم کلیدم روی درب بود. سه نفر از کسانی که در مجلس شهید شدند معلم حق التدریس بودند. بعد از پایان ماجرا فهمیدم که اضطراب پدر من خیلی بیشتر از من بود. در این حد که به بچه های حفاظتی که نماینده ها را کنترل می کردند گفته بود اگر  شما نمی توانید اسلحه را بدهید من خودم بروم. پدرم می‌گفت که طرف دیوانه شده بود از دست من. می‌گفت حاج آقا برو بشین بگذار ما کار خودمان را کنیم. 

منبع:فردانیوز

انتهای پیام/