مروری بر چند دهه تحصیل دانشآموزان افغانستانی در ایران؛ سه سال آرامش پس از سه دهه دلواپسی...
تفاوتی میان دانشآموزان مهاجر سه سال اخیر با سالیان گذشته هست، آرامشی در تحصیل که با نگاه پدرانه رهبر معظم انقلاب برای دانشآموزان مهاجر افغانستانی حاصل شد، حالا سه سال است در ثبتنام دانشآموزان خبری از آن استرسها و ثبتنام نکردنها نیست...
خبرنگار حوزه مهاجرین، خبرگزاری تسنیم: چیزی شبیه طلوع تحصیلی برای مهاجرین افغانستانی در ایران پس از فرمان تاریخی رهبر معظم انقلاب، مدرکدار و فاقد مدرک ندارد، دیگر لازم نیست تا روزهای آخر شهریور ماه و حتی اوایل مهر با حسرت به هم سن و سالانت نگاه کنی و حسرت بخوری و منتظر یک بخشنامه برای ثبتنام باشی، دیگری خبری از بازماندن از تحصیل نیست و همین اتفاق خوشایند از نگاه فرهیختگان جامعه ایرانی و افغانستانی آینده درخشانی را برای روابط دو کشور رقم خواهد زد.
«محمد کاظم کاظمی» شاعر مطرح افغانستانی با تاکید بر همین مساله یادداشتی اختصاصی به خبرگزاری تسنیم ارسال کرد که مشروح آن را در ادامه میخوانیم:
«امسال سومین سالی است که با رهنمود رهبر معظم انقلاب، همه دانشآموزان مهاجر افغانستان در ایران، امکان تحصیل مییابند. سالها بود که کودکان بدون مدرک مهاجر حق ثبت نام در مدرسه نداشتند و مقارن با ایام شروع مدارس، با حسرت و اندوه به دانشآموزان دیگری مینگریستند که کیف و کتاب تازه میگرفتند و با اشتیاق راهی مدرسه میشدند. سختی این قضیه برای آن دانشآموزان و والدینشان، آنگاه حس میشود که ما یک لحظه خودمان را به جایشان بگذاریم و لحظهای را تصور کنیم که کودکان دیگر پشت میز مدرسه نشستهاند و کودک ما با حسرت از پنجره یا دم در برمیگردد، در حالی که آنها را نگریسته و شاید اشکی ریخته است.
به راستی چرا چنین بود، چرا این دسته از کودکان حق مدرسه رفتن نداشتند، در حالی که مدرسه رفتن یک دانشآموز بیمدرک هیچ پیامد اجتماعی و امنیتی ندارد، بلکه از بسیاری پیامدها پیشگیری میکند. و از این گذشته این کودکان چه گناهی کرده بودند؟ اگر هم بیمدرک بودند، در واقع این والدینشان بودند که کوتاهی کرده بودند یا به اضطرار به ایران پناه برده بودند و چرا عقوبت این قضیه به این کودکان منتقل میشد؟ مگر این کودکان به اختیار و به توان خود امکان بازگشت به کشور داشتند؟
به نظر میرسد ریشۀ این قضیه را باید یک قاعدۀ پذیرفته شده در نزد بعضی مسئولان امور دانست، این قاعدۀ نانوشته و اعلام نشده، ولی واضح و مبرهن که: یکی از راههای بازگرداندن مهاجرین به کشورشان، پرهزینهساختن اقامت در ایران است، به طوری که شخص در نهایت به این نتیجه برسد که سختیهای بازگشت به کشور، آن هم در وضعیت نابسامان کنونی، بر سختیهای ماندن در محیط مهاجرت ارجحیت دارد و او باید از بین دو رنج، رنج کوچکتر را انتخاب کند. به بیان دیگر، رنجی که او در مهاجرت میبرد آن قدر بزرگ باشد که سختیهای بازگشت برایش سهل شود.
شاید سالها عامل اصلی در تصمیمگیریها همین بود که هر تصمیم، چه کمکی به روند بازگشت میکند و یا چه مانعی در راه آن میآفریند و آنگاه با توجه به مسئلۀ بازگشت به عنوان کلیدیترین عامل و معیار، قوانین و مقررات مربوط به مهاجرین شکل میگرفت.
اما قضیه این است که از زمان آرامشدن نسبی اوضاع افغانستان، آنانی که امکان بازگشت داشتند، در همان سالهای اول برگشته بودند و آنانی که مانده بودند، دشواریهایی داشتند که آنها را به ماندن در ایران ناگزیر میکرد. این گروه هم نتوانستند به کشور بازگردند و هم رنجهایی فرساینده را تحمل کردند که یکی از سهمگینترینهایش محرومیت کودکان از مدرسه بود.
اما گذشت زمان گویا نشان داد که این بالا بردن هزینۀ مهاجرت و ایجاد تنگناهای مختلف برای مهاجرین به نیت تشویق آنها به بازگشت، در عمل چندان کارآمد نبوده و فقط بسیاری از فرصتهای رشد را از مهاجرین گرفت و به آسیبها و توابع اجتماعی قضیه افزود.
با این همه به نظر میرسد که در سالهای اخیر، نهادهای مسئول در امور مهاجران افغانستان به این نتیجه رسیدهاند که به جامعۀ مهاجر، فارغ از قضیۀ «بازگشت» بنگرند، گذشته از این که با فرض بازگشتن مهاجرین هم این تنگناها در دراز مدت بیشتر زیانآور بود تا سودمند.
حقیقت این است که با بازگشت مهاجرین افغانستان از اطراف دنیا به داخل کشور در سالهای اخیر و سهمگرفتن آنان در مقدّرات کشور، آنهایی توانستند در کشور بیشتر مؤثر باشند (چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی) که متخصصتر، ورزیدهتر و دارای وضع اقتصادی بهتری بودند.
و اگر از نظر مقایسه میان مهاجرین برگشته از کشورهای مختلف بنگریم، به نظر میرسد که به خصوص در دهۀ هفتاد و هشتاد، آنان که از ایران برگشتند خیلی بضاعت چندانی نداشتند، چون امکان رشد اندک بود. طبیعتاً هرچه مهاجران افغانستان مقیم ایران تواناتر بار بیایند، برای فردای کشور خودشان و چه بسا کشور میزبان سودمندتر خواهند بود. اینها میتوانند با حضور پررنگتر در عرصههای اداری، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان، پل پیوند دو ملت باشند و در همه این جهات، به بهبود مناسبات دو کشور کمک کنند. و البته برعکس آن هم قابل تصور است، جوان مهاجری که در کودکی حتی حق تحصیل در ایران هم نیافته و اکنون که بدون تخصص و ورزیدگی کافی به کشور باز میگردد یا مشغول کارهای سخت میشود و یا اگر دستش به جایی بند شود، بعضی خاطرات ناخوشی را که دارد، در همه رفتارهایش بروز میدهد. و اگر او به کشورش برنگردد، در عمل همه کودکی و نوجوانی را بدون بهرهگیری از آموزش و پرورش علمی و اخلاقی سپری کرده و فردی است ناتوان در عرصۀ سازگاریهای اجتماعی و یک بستر بالقوه برای هر آسیب اجتماعی و فرهنگی.
اما همین جوان وقتی در بستری از مهر و رأفت اسلامی، در محیط آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران و با دانش و تربیتی مناسب بزرگ شده باشد، حتی در صورت بازنگشتن به کشور، برای جامعۀ میزبان هم کارآمد و سودمند خواهد بود، در هر زمینهای که مشغول کار شود.
در این سالهای اخیر، دانشآموزان، دانشآموزان و متخصصان مهاجر در ایران، با همه محدودیتهایی که داشتهاند، نشان دادهاند که مردم افغانستان استعداد فراگیری و سختکوشی ویژهای دارند که اگر زمینۀ رشد آن میسر شود، به سرعت تمام یک نسل از نخبگان را در عرصههای مختلف علمی، ادبی و هنری به جامعه تحویل خواهد داد.
شاید همین ملاحظات و البته در رأس همه، توصیهها و توجهات مشفقانۀ رهبر معظم انقلاب اسلامی به مسئلۀ مهاجرین، اکنون برخورد و تصمیمگیری دربارۀ جامعۀ مهاجر را به روی ریلی دیگر انداخته است، مسیری مطمئن، آرام و با سرمنزلی که میتواند برای هر دو ملت دارای برکات بیشمار باشد. تصمیمها و مقررات دهههای هفتاد و هشتاد، اثرات مخرب خودش را قبلاً نشان داده است، آنگاه که بسیاری از این مهاجران یا راهی کشورهای دوردست شدند و بسیار آسیبها متحمل شدند و یا استعدادهای بسیاری از آنها به هدر رفت و من مطمئن هستم که ثمرات این رویکرد نوین که در عرصههای مختلف امور مهاجرین میبینیم، در یک دهۀ بعد آشکار خواهد شد، زمانی که از میان این کودکانی که اکنون راهی مدرسه میشوند، نخبگانی ظهور کنند که یا در عرصههای علمی و فرهنگی و حتی اقتصادی و سیاسی کشورشان مؤثر واقع شوند، یا در سازندگی و رشد همهجانبۀ کشور میزبان در حد توان کارآمد و کوشا باشند.»
انتهای پیام/.