یک معامله خوب، از جنس خشونت پنهان / ما به اینسوی آبها پرت شدهایم
غفار یعقوبی یکی از مهاجرانی است که دل به دریا و جاده زده تا در آلمان زندگی کند. او میگوید: بحران هویت بیشتر دامنگیر نسل ماست تا نسل بعد. سیستم آهنین اروپا کودکان را خیلی سریع در خود هضم و بسیاری از مفاهیم فرهنگی را غیرقابل درک و انتقال میکند.
جهان در سالهای اخیر آبستن حوادث ناگواری است، جنگ، قحطی، بیماری ... . شاید کمتر روزی باشد که این مولود ناپاک چهرهای از خود را نشان ندهد؛ چهرهای که بر روح انسان چنگ میزند و آرامش را از او میرباید. جهان در دو سال گذشته شاهد انسانهایی بود که در جستوجوی این آرامش گمشده راهی سفر شده و دل به جاده و دریا زدهاند. هزاران تن از آنها به خشکی رسیده و در انتظارند و بسیاری دیگر جان خود را در راه این سفر پر فراز و نشیب از دست دادهاند. گفته میشود تعداد قابل توجهی از مهاجران از آسیا و آفریقا و از کشورهایی بودهاند که در این سالها درگیر جنگاند و امنیت در آنجا به سان گوهری است نایاب. در این میان، افغانستانیها دومین گروه مهاجر را تشکیل میدهند.
غفار یعقوبی، روزنامهنگار و نویسنده افغانستانی، از جمله مهاجرانی است که در ماههای پایانی سال گذشته تصمیم به مهاجرت گرفت. او پس از 37 سال زندگی در ایران، به عنوان یک مهاجر افغانستانی، تصمیم گرفت برای تأمین آینده فرزندانش به جامعه جدیدی مهاجرت کند. وقتی از او درباره جزئیات سفرش میپرسم، آن را به یک عملیات انتحاری تشبیه میکند. او به همراه خانوادهاش یک ماه در استانبول بود و پس از آن، یک سال است که در یونان زندگی میکند. خانوادهاش به آلمان رفته و مصاحبه داده، اما هنوز پاسخی از سوی دولت آلمان دریافت نکردهاند.
برای یعقوبی نیز همانند بسیاری دیگر از مهاجران، «بلاتکلیفی» تلخترین بخش این سفر است. او که کیلومترها راه را برای رسیدن به اروپا طی کرده، در آستانه ورود به کشور مقصد، نگرانیهای جدیدی دارد؛ از به گفته او، «دیپورت شدن» گرفته تا «بحران هویت»ی که خانوادهاش را تهدید میکند. با او درباره دغدغههایش صحبت کردیم. یعقوبی میگوید، «طالع نسل ما را با مهاجرت نوشتهاند. سرزمین بد اقبال ما نه انسجام ملی و رهبر واحدی دارد، نه موقعیت استراتژیک و نه چاههای بی پایان نفتی که تاب تحقق شعار و ادعا را آورد». مشروح گفتوگوی تسنیم با او به این قرار است:
*تسنیم: آقای یعقوبی اگر موافقید، برای سوال نخست از اینجا شروع کنیم که چرا شما ایران را ترک کردید؟ شما حدود 30 سال در ایران زندگی کردید، دوستان خوبی داشتید، در فضای فرهنگی زندگی میکردید که به شما نزدیک بود، چرا تصمیم گرفتید که این شرایط را تغییر بدهید؟
درست گفتید. 37 سال زندگی در ایران شرایط مساعدی را برای همزیستی با دوستان ایرانی برایم پدید آورده بود. راحت با شخصیتهای مورد علاقه فرهنگیام رابطه و مجالست داشتم و این برای من ایدهآل بود. از لحاظ اقتصادی هم آدم ناموفقی نبودم. سالها قبل که مهاجرت دوباره، بسیار آسانتر و کم هزینهتر بود از این کار امتناع کردم چون دیگر به شرایط ایران خو کرده بودم. مشکلات من در ایران مثلاً به نسبت هموطنان هزارهام که از دور هویتشان هویداست، بسیار کمتر بود. عادت کرده بودم که از 15 سالگی شب را در صف اداره اتباع برای تمدید مدارک اقامتی خانواده به صبح برسانم تا در وقت اداری پدرم بیاید و مدارک را تحویل بگیرد، اما این اواخر به یکباره دریافتم از لحاظ حقوقی و حق شهروندی دقیقاً جایی هستم که 37 سال قبل ناخواسته پای در این سرزمین نهاده بودم.
من خود مشکلی با این رویه نداشتم اما با خود فکر کردم آیا فرزندانم که حالا بزرگ شدهاند هم میتوانند این دور را با شرایطی پیچیدهتر و مشکلات اداری افزونتر، 37 سال تکرار کنند و آن را به نسل بعدی خود تحویل دهند؟ قطعاً خیر. این از حوصله و تحمل آنان خارج بود. آنها در شرایط دیگری با توقعات دیگری زندگی کرده بودند. پسر بزرگم که علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت، از روی کم لطفی معاون مدیر دبیرستان که او را به دلیل تأخیر در پرداخت شهریه جلو دوستانش از کلاس اخراج کرده بود، به ناگاه سرخورده شد و دیگر تمایلی به ادامه تحصیل نداشت. نسل جدید کمتر تحمل این تبعیضها را دارد. وارد بازار کار که شد استرس دستگیری و اردوگاه رفتنش من و مادرش را کلافه کرده بود.
طالع نسل ما را با مهاجرت مداوم نوشتهاند
قطعاً این روال برای من زجرآور بود و روزی از جانب فرزندانم ملامت میشدم. همینگونه که این اواخر بسیاری دیگر از هم نسلان من پدران خود را به دلیل انتخاب ناموفق محل مهاجرت ملامت میکردند. پس به ناچار قید آسایش و آرامش خود را زدم تا بلکه نسل بعدی خانوادهام ناچار نباشد 37 سال، سال به سال و گاهی ششماه یکبار گرفتار جدال بر سر حقوق اولیه خود باشد.
*تسنیم: شما سالها پیش طعم یک مهاجرت اجباری را چشیدید و تجربه کردید. حالا به دلیل نارضایتی از شرایط موجود، دوباره قدم در راه مهاجرت برداشتید. اخبار رسانهها حکایت از شرایط سخت برای مهاجران دارد. رسانهها وجوه مختلفی از ابعاد این مهاجرت اجباری را پوشش میدهند؛ گاه خبرها میگوید که دنیا به کام مهاجران خواهد شد و درخواستهای آنها در دست بررسی است، از سوی دیگر نمایی از بلاتکلیفی مهاجران و واکنش جامعه جدید به این موج رو به فزونی نشان داده میشود و گاه نیز صحنههایی هولناک از درماندگی هزاران زن و مرد آواره و کودکانی که کودکیشان در جادهها و ترس گذشته است. کمی درباره این سفر طولانی و پر فراز و نشیب و تجربه خود بگویید.
باری از دوستی هنرمند ایرانی که مهاجر کانادا شده بود، شنیدم که «یک مهاجرت مرا از پای انداخته است، حال شما مردم چقدر انرژی دارید که دوباره مهاجرت میکنید؟» جوابش ناچاری است و ناچاری. گویا طالع نسل ما را با ناچاری و مصیبت و مهاجرت مداوم نوشتهاند.
عبور غیر قانونی از مرز ایران که خطر مرگ در پی دارد، انتخاب آسانی نیست. ساعتها پیادهروی و بالا پایین رفتن از کوهها همراه با ترس گلوله خوردن خود و خانواده یا سوار شدن 50 نفر در قایق بادی که ظرفیت 20 نفر ندارد در دریای مواج و تشنه جان مهاجر، خود نوعی عملیات انتحاری جمعی است.
شرایط مهاجران در یونان برابر با اردوگاههای نازی است
تا هنوز بسیاری از هم وطنانم نمیدانند بعد از 20 مارچ 2016 قانون تغییر کرده و آنها با رسیدن به جزایر یونان زندانی همان جزیره هستند و رسیدن به آتن پایتخت یونان امری محال شده است. جزایری که تا یک ماهی حق خروج از کمپ را نیز نداری و برای تو زندانی است در زندان. بسیاری از هم وطنانم نزدیک دو سال است که نتوانستهاند قدمی جلوتر از جزیرههای ترسناک یونان بردارند و از آن خارج شوند. مهاجر افغان اولویت چندم اتحادیه اروپا شده است. حتی برای تعیین تکلیف در یونان. این بلا تکلیفی و درماندگی خود مصیبتهای شخصی و خانوادگی بسیاری بر مهاجر تحمیل میکند.گاهی شرایط بر مهاجر چنان طاقتفرسا میشود که پاپ رهبر مسیحیان جهان را وادار میکند شرایط پناهجویان را در جزایر یونان با اردوگاههای نازی مقایسه کند.
در اروپا خشونت ظاهری، کمتر نمود دارد پس همیشه چنین می انگاریم که خشونتی وجود ندارد اما غافل از اینکه فکر هوشمند غریی در پی تاثیر بر روان مهاجر است تا به هر قیمتی او و دیگرانی را که در فکر مهاجرت دوباره هستند، پشیمان روی آوردن به اروپا کند. وضع قوانین ظالمانه و زیرکانه است. به طور مثال هزاران مهاجر را در جزایر یونان زندانی کردهاند ولی از آن طرف بیماران خاص و خانم های باردار را محترمانه به آتن تحت مراقبت و رسیدگی قرار میدهند. معامله خوبی است؛ در مقابل دهها هزار زندانی، به وسیله صد مهاجر بیمار و آسیبپذیر، دهانها بسته میشود و روپوش حقوق بشر و انسان دوستی زیبا مینماید. خشونتی از این بالاتر که مهاجر را ماهها بلاتکلیف در جزایر نگاه دارند؟ و وقتی بعد از گذشت سالها و صرف هزینههای بالا به کشور اروپاییتری! رسید تازه دور چندم مشکلات و بلا تکلیفی آغاز شود. در ذهن ما شرقی ها همیشه از خشونت ضرب و شتم نقش بسته است اما ذهن هوشیار اروپایی به دنبال نتیجه است، نه داد و هوار و عصبانیت بدنام کننده.
*تسنیم: هزاران نفر در سال 2016 و 2015 به اروپا مهاجرت کردند. موج این همه انسان مهاجر برای جهان شوکآور بود. با وجود سختیهایی که مهاجران در این مسیر کشیدهاند، گفته میشود هنوز آینده روشنی برای آنها متصور نیست. آیا این گفته درست است؟ شرایط روحی مهاجران به چه صورت است؟ آیا آنها آنچه را که در پیاش بودهاند، به دست آوردهاند؟
همین که اکثر مهاجرین ساکن یونان و دیگر کشورهای اروپایی بدترین وضعیت روحی را دارند که گاهی اخبار از خودکشی آنان خبر میدهد گویای خشونتی است که بر آنان اعمال شده است؛ اما نه خشونت به سبک بدوی. اصولاً تا به حال چند نفر متأثر از خشونت فیزیکی و عریان خودکشی کردهاند؟ خودکشی همیشه متاثر از خشونت پنهان بوده است. خشونتی بدتر از این که بلاتکلیف و رها شده گاهی تا سالهای سال در اضطراب دیپورت به کشوری که حتی آنجا متولد هم نشده باشی بسوزی؟ پس از باز شدن مرزها در سال 2015 حالا هر روز چندین اظهارنظر تهدیدآمیز و مأیوسکننده از سوی مقامات اروپایی مستقیم به روح و روان مهاجران پمپاژ میشود.
این رفتارها با ادعای رعایت ارزشهای اروپایی و بشردوستی سازگار نیست. من از توهم توطئه و ادای غربستیزی همیشه گریزان بودهام، ولی حقایقی که حس کردهام، مرا به این رویکرد واداشته است.
*تسنیم: آیا خودتان از نزدیک شاهد خودکشی همراهانتان بودهاید؟
فرزندانی را که پدرشان خودکشی کرده بود، دیدم. داستان تو در تویی داشت که نوعی جهش منفی فرهنگی را رخ مینمود. مرد خانواده بعد از رسیدن به یونان و تحمل صدها مکافات، با همسرش که حالا با حقوق اروپایی خود آشنا شده بود و کارش به جاهای مگو رسیده بود، دچار اختلاف کشندهایی شده بود. هیچ مأمنی پیدا نکرد و هیچ حقی دارا نبود و هیچ قانونی در این داستان تلخ حامیاش نبود. به ناچار راه را در خلاص کردن خود یافت. آسوده خاطر از اینکه در فرهنگ و قانون اروپا چندان نیازی به وجود او نیست.
ولی در کل مهاجران افغانستانی به نسبت دیگر فارسیزبانها کمتر دچار این مصیبتهای خانوادگی هستند.
*تسنیم: آقای یعقوبی شما در شرایطی ایران را ترک کردید که با کمک رسانهها تاحدودی دیدگاه منفی نسبت به مهاجران افغانستانی بهتر شده و انتظار میرود که در سالهای اینده این دید بهتر شود. آیا فکر نمیکنید که ممکن است این اتفاق بیفتد؟ یا مسائل مهمتری مهاجرانی چون شما را رنج میداد؟
من همیشه به بهتر شدن اوضاع مهاجران در ایران خوش بین بودهام. چون از حسن نظر و دید برخی از مدیران بالا دستی اطلاع دقیق داشتم. ولی انصاف دهیم چهار دهه زمان کمی نیست. بخشی از بهبود وضعیت و کم شدن سوء تفاهمها نتیجه طبیعی مرور زمان است. به قول استاد کاظمی نمیشود کسی را تحسین کرد چون به سن 50 سالگی رسیده است!
یادم میآید در اوایل دهه 60 و آغاز مهاجرت به ایران، برخی از مردم ایران نسبت به مهاجر بسیار بدبین بودند، اما با گذشت زمان این سوء تفاهمها برطرف شد و کار دو ملت به وصلتهای خانوادگی کشید که در میان مردم ایران و افغانستان نشانگر عمیقترین نوع همزیستی و اعتماد و نزدیکی است، اما با این حال فکر میکنم درباره مهاجرین همیشه تفکری در دستگاههای کشور بوده که از این رابطه خشمگین بوده است. فکرش را بکنید در دهه 90 مسئولی علناً اظهار تاسف کند که مردم فلان شهر باغها و کلید انبارهای پسته خود را به نگهبانان و کارگران افغان سپردهاند؛ و در آخر بگوید باید در میان مردم فرهنگ بیگانهستیزی را رواج دهیم تا این معضلات از بین برود!
من نقل به مضمون گفتم شاید خیلی دقیق نباشد، اما شما اگر مراجعه کنید شبیه همین گفتهها را پیدا میکنید. این نفرتپراکنی ممکن است باعث تهییج شدید برخی علیه مهاجر شود که گاهی امنیت یک شهر را برای مدتی نابسامان کرده است. شبیه همین رویکردها از سوی یک مقام رسمی چقدر کار همزیستی را مشکل میکند؟ چه اندازه زحمات دوستان ایرانی را که سالها مخلصانه تلاش بر نزدیکی مهاجر و انصار داشتهاند، بر باد میدهد؟
من البته حالا دیگر قصد گله و شکایت ندارم. روحیهام به گونهایی نیست که خارج از گود و در کمال امنیت زبان نقد و انتقاد داشته باشم. در چند شبکه خبری بین المللی دوستانی دارم و امکان حرف زدن و انعکاس نظراتم از طریق آنها برایم آسان است، اما حال بعد یکسال ترجیح دادم گله را باز در داخل ایران و با دوستان ایرانی بازگو کنم. ما هر چقدر از فجایع و مصیبتهای مهاجرت و بدرفتاری اروپاییها بگوییم باز این سوال به ذهن میرسد که با تمام این اوصاف، چه بر سر مهاجر آمده که به این شرایط پناه آورده است؟
*تسنیم: بله، دقیقاً پرسش اینجاست که پس چرا به اروپا رفتید؟ فکر میکنید که در ازای این مهاجرت چه چیزهایی از دست میدهید، چه هزینهای خواهید داد و در ازای آن چه چیزی به دست میآورید؟
من چیزی به دست نخواهم آورد. نه ساختمانها و خیابانهای شیک اروپا برایم جاذبه دارد. همیشه عاشق خاک و خل و روستا و دهات بودهام و نه در دهه چهارم عمر، آزادی و یلهگی اروپا برایم جالب است. این را ایران هم که بودم میدانستم که اینجا چیزی جز تنهایی و استرس انتظارم را نمیکشد؛ واگرنه سالها قبل شرایط مهاجرت قانونی و بسیار آسانتر از حالا را داشتم، ولی علقههای فرهنگی و عاطفی مرا به مقاومت واداشته بود. حقیقت را بخواهید این اواخر صبرم تمام شد. جای محاسبه هزینه فایده نمانده بود. تصور این که دو پسر و یک دخترم هم همین روال ترس و اضطراب و بیحقی را دههها تکرار کنند برایم کابوس شده بود.
شاید در بهترین حالت بگویم آمدم گوشهای دیگر از دنیا را هم دیدم. چه هزینهایی بالاتر از دور شدن از بهترین، صمیمیترین و فرهیختهترین بزرگان روزگار؛ هم افغانستانی هم ایرانی.
چه هزینهای بالاتر از گسست همه آنچه از سرزمینی که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را در آن گذرانده بودم، با آن همه بالا و پایین روزگار و خاطرات تلخ و شیرین. با خوشی این مردم حتی پیروزی تیم ملی فوتبالشان شادمان بودم و با غصههایشان ناخودآگاه غمگین میشدم.
نسل جدید مهاجران، بحران هویت و فراموشی زبان
چیزی که امید دستیابی بدان دارم خاطری است آسوده از بابت آینده فرزندانم. به تعبیر دوست نازنین ایرانیام جناب بوالی، من انتحار کردم تا بتوانم فرزندانم را در مسیری قرار دهم که مانعی به نام ملیت سر راه تحصیل و پیشرفت آنان نباشد، البته اگر خود بخواهند.
*تسنیم: یکی از نگرانیهای مهاجرانی که اهل هنر و ادب هستند، این است که از جامعه فرهنگی ایران جدا شوند و بین آنها با دوستان و مجامع ادبی ایران فاصله بیفتد و از سوی دیگر، جامعه ادبی اروپا نیز آنها را نپذیرد. این دغدغه برای شما چقدر جدی است؟ فکر میکنید جامعه جدید از این نظر شما را بپذیرد؟ چه هزینهای برای این جذب باید پرداخته شود؟ منظورم بیشتر هزینه معنوی است.
این را کسانی که سالهاست از ایران خارج شدهاند، بهتر میدانند. در کل گسست فرهنگی ناگزیر است و بزرگترین دلیل تردید جامعه فرهنگی افغانستان برای مهاجرت دوباره نیز همین است؛ ولی ما موارد عینی هم از نویسندگان و شاعران مهاجر داریم که آن قدر به این مقوله پایبند و وفادار بودهاند که دچار این گسست نشدند و برخی از بهترین آثار خود را در کشورهای اروپایی یا اسکاندیناوی خلق کردهاند؛ جواد خاوری، محمد شریف سعیدی، سیدرضا محمدی، سید ضیاء قاسمی، محمد حسین محمدی و... .
شرط پذیرش جامعه ادبی اروپا طبیعتاً فراگیری زبان و خلق اثر یا توانایی ترجمه اثر به زبان آن کشور است. من از دوستان مهاجر چیزی از تنگ نظری جامعه ادبی اروپا نشنیدم حتی محمد شریف سعیدی که قبلاً در قم تحصیل میکرد حالا عضو رسمی جامعه ادبی کشور سوئد است و برای هر تحقیق و نوشته و سفر خود حقوق دریافت میکند.
*تسنیم: این موضوع چقدر برای شما جدی است و نگرانی آن را دارید؟ آیا پذیرش در جامعه ادبی جدید و جذب مخاطب جدید، فضای آثار ادبی این دسته از مهاجران را تحت تاثیر قرار نمیدهد؟
نگرانی عمیقتر فراموشی تدریجی زبان و نوشتار و به تبع آن فرهنگ و تاریخ و هویت از سوی فرزندان و نسلهای بعدی است. خود من از سن تاثیرپذیری و جدایی از فرهنگی که یک عمر با آن زیستهام عبور کرده و نگرانی ندارم، اما به جد این دغدغه را برای فرزندانم دارم. به طور مثال دختری 5 ساله دارم. زمانی که از ایران خارج شدیم، چهار ساله بود و هنوز جذب مدرسه نشده بود. این نگرانی همیشه با من است که حالا که در آلمان است و ناخودآگاه سرگرم فراگیری زبان آن کشور، هرگز فرصت فراگیری خواندن و نوشتن فارسی را به دست نیاورد و زمانی خانمی شود آلمانیزبان، در حالی که سواد به زبان مادری خود ندارد. سواد که نباشد بسیاری از مفاهیم خانوادگی، زبانی و فرهنگی غیرقابل درک و انتقال خواهد بود و شکاف بین دو نسل را افزایش خواهد داد. به قول دوستان ایرانی، اگر با همین فرمان جلو رویم تا دو سه نسل بعد هیچ اثری از هیچ چیز ما نخواهد ماند و این برای من ضایعه است. هم چنان که در یونان مترجمی افغانستانی بزرگ شده کشور هلند دیدم که به چند زبان مسلط بود اما از نوشتن و خواندن فارسی عاجز بود؛ مخصوصاً که نوشتار فارسی برای دیگران بسیار مشکل است. این دختر خانمِ مترجم حالا بعد سالها به خود آمده و دریافته بود که این بی سوادی او را از همه هویت و گذشتهاش جدا ساخته است. اما با تمام این احوال حفظ جان فرزندتان و دور کردن او از یک عمر بلاتکلیفی و سرگردانی بر سر حقوق اولیه انسانی، اولویت نخست شما خواهد بود.
طوری که من از دوستانی که سالهاست مقیم اروپا شدهاند، دریافتهام که گسترش و ارتباطات و رواج فضای مجازی و سهولت ارتباط عمیق با مراکز و مجامع ادبی ایران و افغانستان، از شدت این نگرانی کاسته است. از سوی دیگر اگر نویسنده مهاجر آن قدر کوشا و خوششانس باشد که جذب مجامع ادبی اروپا شده و تاثیرپذیری و تاثیرگذاری متقابل داشته باشد، این خود کمک بزرگی است به گسترش و معرفی آثار نویسندگان و شاعران افغانستانی در دیگر کشورها و به تبع آن نزدیکی و همزیستی بهتر بین مهاجر و میزبان.
به طور مثال کتاب «بادبادک باز» با آنکه از سوی نویسندگانی که در ایران رشد یافته بودند، اثری شاخص و شاهکاری بدیع تشخیص داده نشد، اما توانست جامعه غربی را اندکی با نام افغانستان و آن چه در این چند دهه بر آن گذشته آشنا سازد و تصویر کلیشهای از افغانستانی و توان او را تغییر دهد هر چند بر روی همین کارکرد هم شاید اختلاف نظر باشد اما باز هم این قبیل رویدادها مثبت است.
*تسنیم: بله، درست است. این موضوع را در بخش دیگری از مصاحبه ادامه میدهیم. در ادامه صحبت شما، این به ذهنم میرسد که فعالیتهای ادبی و هنری در کشورهای غرب و اروپایی برای مهاجران فارسیزبان برای تعداد قابل توجهی از آنها، به نوعی درجا زدن محسوب میشود و یا حتی موجب تنزل کیفی آثار میشود. گفته میشود که کارهایی که بعضا در کشورهای اروپایی از سوی اهالی ادب و هنر مهاجر به اروپا در جامعه ادبی جدید تولید میشود، بیش از اینکه به کار جامعه افغانستان و جهان فارسی بیاید، بیشتر مصرف جامعه جدید(اروپا) را دارد. نظر شما در این رابطه چیست؟ آیا قبول دارید که مهاجرتهای جدید از سوی فعالان فرهنگی فارسیزبان در نهایت به ضعف در تولید محتوا و اندیشه در افغانستان و جهان فارسی میانجامد؟ آیا خود شما این موضوع را در ارزیابی کارهای دوستانی که مهاجرت کردهاند، میبینید؟ به هر حال افغانستان بخش مهمی از جامعه جهان اسلام و جهان فارسی است.
اگر کسی بگوید تحت تاثیر قرار نمیدهد، یقین بدانید که اینگونه نیست. اما این تاثیر چقدر ناگوار است و تاثیر متقابل چقدر ایدهآل؟ وقتی صدها هزار افغانستانی مقیم کشورهای اروپا میشوند، این توقعی بی جاست اگر تاثیر را رد یا انکار کنیم. مگر میشود در جایی زندگی کرد، قلم زد و در عین حال در خلأ سیر کرد؟ من از قدیم خوانده بودم که فرهنگ و ادبیات در تعامل با دیگر ادبیات و فرهنگها غنی میشود و گسترش مییابد. از این بالاتر که همراه با خانواده حاضر به زندگی در همان جامعه میشویم، اما از کلمه تأثیر هراس داریم؟
این تناقض جامعه میزبان را به شدت آزار میدهد و از ما تصویر مهاجری محتاج و خودخواه با تعصباتی کور به دست میدهد که علاوه بر این که حاضر نیستیم در چهارجوب قوانین آنجا زندگی کنیم، بلکه اگر مجالی بیابیم داشتهها و باورهای خود را بر جامعه میزبان تحمیل میکنیم. اگر به واقع نگران این ریزشها و گسستها و تبعات هستیم، چرا با دست خود حتی نویسندگان و شاعران و نخبگان شاخص مهاجر را با عصبانیت به این سوی آبها پرت میکنیم؟ از خوب روزگار، من با تمام دوستان شاعر و نویسندهای که از ایران به دیگر کشورها رفتهاند، سالها رفاقت و صمیمیت نزدیک داشتهام. شاید راضی نباشند که اگر تکتک آنها را نام ببرم که هرکدام به چه دلیل و تحت چه شرایطی ناچار به مهاجرت دوباره شدند. دلایل آنقدر اولیه و تاسفانگیز است که کمتر در باور پارسی دوستی میگنجد. دو تن از شخصیتهای برجسته فرهنگی ما؛ محمدکاظم کاظمی و سید ابوطالب مظفری هنوز در ایران هستند. ظرف چند سال گذشته مشغلههای اولیه زندگی و مدارک اقامتی چقدر به آنان مجال تولید اثر و تاثیرگذاری داده است که حال نگران خروج آنها از ایران باشیم؟ از کاظمی سوال کنید کل هفته گذشته را صرف انجام چه کاری کرده است؟ پاسخ او برخلاف ادعاها و نگرانیهای اتوکشیده و شیک ما حزنآور است: صرف تمدید سالیانه گواهینامه رانندگی.
به واقع حتی در جامعه ادبی ایران چند نفر مانند این دو شخصیت داریم؟ از مجامع معتبر ادبی و فرهنگی ایران توان خلق اثر و تربیت نویسنده و جریانسازی ادبی این دو شخصیت را جویا شوید.
با این که ما بر تولید اثر در خارج از فضای ادبی فارسی ایراد میگیریم و آن را بیگانه با روح فرهنگ بومی خود میدانیم اما اثری مثل «بادبادک باز» تا سر وصدای جهانی در این سوی آبها نکند، توجهی بدان نمیشود و بعد از آن است که شتابزده ترجمه پشت ترجمه از آن در ایران منتشر میشود، گویا فقط منتظر تایید و استقبال همانها بودیم تا افغانستانی و آثارش را قدر نهیم. به راستی اگر خالد حسینی مهاجر مقیم ایران بود و «بادبادک باز» را آن جا خلق میکرد، آیا مهلت و شانس معرفی و انتشار کتابش را در ایران میافت؟ پاسخ باز هم غمانگیز است.
یقین دارم در حد و قواره خالد حسینی در ایران بسیار داریم. یقین دارم آثاری قویتر از بادبادک باز یا منتظر هزینه چاپ است یا گرفتار کاغذ دوانی در راهروهای اداره ارشاد. صحت و سقم این ادعاها را باز هم از همان مجامع معتبر فرهنگی جویا شوید. این موارد را که کنار هم نهیم پاسخ سوال شما بیشتر هویدا میشود و در خواهیم یافت گسست فرهنگی و نزول سطح آثار ادبی و به خطر افتادن ادبیات مهاجرت و زبان فارسی و از این قبیل، برای بسیاری دغدغه نیست.
ما چه بخواهیم چه نخواهیم حال که بخشی از مردم ما ساکن کشورهای اروپایی شدهاند، ناچار به تعامل و تأثیر متقابل هستیم؛ وگرنه تا ابد خود و نسلهای بعدی باید در آتشی از بدبینی دوطرفه، منزوی و غریب روزگار بگذرانیم. تعامل و همزیستی با خودباختگی و نمیدانم غربزدگی تفاوت بسیار دارد. اگر جز این گفته شود، بدانید تنها شعاری است غیر عملی از روی ناآگاهی یا کاسبکاری عامیانه که از قضا در این روزگار در برخورد با واقعیات خریدارش هر روز کمتر میشود. سرزمین بد اقبال ما نه انسجام ملی و رهبر واحدی دارد، نه موقعیت استراتژیک و نه چاههای بی پایان نفتی که تاب تحقق شعار و ادعا را توان آورد. اگر در آغاز مهاجرت ما به ایران تنها نه به شعار و ادعا، بلکه اگر اندکی هم عالمانه به تعامل و همزیستی التفات میشد، بعد از چهار دهه حال و روز ما این نبود و نیازی بر این مصاحبت و گفتوگوی سرشار از گله نبود. حال که این تجارب سی و چند ساله پیش روی ماست، باید آن را این جا به کار گرفت برای هم زیستی گزیر ناپذیر و از سر احتیاج و احتیاج.
با تمام توان باید حافظ گنجینه زبان و ادبیات فارسی، چهارچوبهای منطقی فرهنگ خودی و مصر به تعامل با جامعه ادبی و غیر ادبی آنجا بود. اگر به کل در دام شعار و انکار و تعصب بغلطیم، در ادامه به نتایج تاسفباری خواهیم رسید. اولین گام برای پرهیز از تاثیرپذیری مطلق، خلق اثر با زبان جهانی همراه با حفظ فرهنگ بومی است و این ممکن نخواهد بود جز با تاثیرگذاری و تعامل.
این تاثیر متقابل شاید اول اندکی اغراقآمیز و غیر قابل تحقق بنماید اما چه کسی باور میکرد روزی شاعران و نویسندگان جوان ایران؛ کشوری با پیشینه بلند ادبی و امکانات تو در تو و میلیاردی، از همتایان مهاجر خود تاثیر گیرند؟
*تسنیم: به «بادبادکباز» اشاره کردید. در اینکه این کتاب سبب شده تا توجه بسیاری به افغانستان جلب شود، موضوعی است که میشود درباره آن بحث کرد، اما با توجه به صحبتهای شما، این سوال به ذهنم میرسد که معمولاً تنشهای سیاسی و جنگ به دیده شدن بیشتر آثار ادبی و هنری مهاجران کمک میکند. فکر میکنید که موج جدید مهاجرت سبب شود که این موقعیت برای مهاجران فارسیزبان ایجاد شود؟
تنشهای روانی و استرس دیپورت و قبولی و حق اقامت و فراگیری زبان و حق کار و... قطعاً این مهم را به تأخیر خواهد انداخت. سالها طول خواهد کشید تا جامعه ادبی مهاجر با این همه پراکندگی در جهان دارای اتحادیه و صنف منسجم و کارآمدی شود. اما همه امید داریم همانگونه که جامعه ادبی مهاجر در ایران راه خود را پیدا و رشد کرد و درخشید، این مهم را هر چند بسیار سختتر در این سوی آبها هم محقق سازد.
سیستم آهنین اروپا کودکان را در خود هضم میکند
*تسنیم: نکته دیگری که دوست دارم راجع به آن صحبت کنیم، بحث نگاه جامعه است. همانطور که خدمت شما عرض کردم، مهاجرت فارسیزبانان به نوعی خسارت برای جهان فارسی است. هم از حیث معنوی و هم از حیث مادی. اما جامعه واکنشی که باید نسبت به آن نشان دهد، ندارد. جامعه و مردم احساس نمیکنند که دارند سرمایهای را از دست میدهند. چرا مردم نسبت به این موضوع مهم با این حجم گسترده، بدون واکنش ایستادهاند و تنها نظارهگرند؟
اگر منظور مردم ساکن افغانستان است که در بلبشوی فعلی که هر هفته چندین انتحاری در شهرهای به اصطلاح امن دهها نفر را تکه پاره میکنند تا خود رهسپار بهشت شوند، قطعا این دغدغه اولویت اول و دوم و سوم مردم نیست؛ هر چند که با صد آسمان و ریسمان بافی فجایع فعلی را پیامد غفلت از استحاله فرهنگ و زبان و دیگر کلمات قشنگ بدانیم. اگر مراد مهاجر افغانستانی است که این پرسش از مردمی که جان خود را برداشته، غرق شدن عزیزان خود را در میان راه دیده و دربدر از این کشور به کشوری دیگر دیپورت میشود و بعد از ان هم هراسان و پریشان از معاملاتی که دولت فخیمهاش بر سر زندگی او با کشور میزبان کرده روز را از شب نمیشناسد، پرسشی است لوکس و بدموقع که فقط به کار تاریخ میآید.
*تسنیم: شما اشاره کردید که نگران گسست فرهنگی فرزندانتان هستید. در حال حاضر عمده توجه رسانهها و دولتها بر سر مسائل اقتصادی و تأمین معاش و امنیت مهاجران است. اما مشکلی که کمکم سر باز میکند، بحران هویتی است که بیشتر متوجه نسل جدید مهاجران و بچههاست. این موضوع چقدر جدی است و برای شما چقدر این موضوع دغدغه است؟
طوری که من تاکنون دیدهام بحران هویت بیشتر دامنگیر نسل ما میشود تا نسل بعدی. سیستم آهنین و مکانیکی اروپا کودکان و نوجوانان را خیلی سریع در خود هضم میکند که از آن گریزی نیست و تنها شاید بتوان به مدد خانوادهایی منسجم و آگاه از شدت آن کاست. کودک مهاجر در ایران هم به نوعی با بحران هویت دست به گریبان بوده و شاید در مهاجرت دوم این بحران چندان برایش غریب و لاینحل نباشد.
مشکل عمده_ همانطور که قبلاً هم اشاره کردهام_ دوران گذار فرهنگی است که برای بسیاری از مردان مهاجر گران تمام میشود و به طور جدی اساس خانواده را تهدید میکند. تفاوت فاحش حقوق زن و فرزند در اروپا در قیاس با ایران و افغانستان شکافها، اختلافات، بیمهریها و جداییهای فراوانی را پدید آورده است. آدمی ذاتاً جویای حداقل حقوق خود است که در اروپا برای خانمها و فرزندان حداکثرش موجود است؛ خواه ما آن را به رسمیت بشناسیم خواه با اعتقادات دینی و فرهنگی ما در تضاد باشد و با آن از سر جدال برآییم؛ ولی آن چه مسلم است اینکه بازنده کسی است که با این تفاوتها که گاهی سر به فجایع میزند، کنار نیاید.
*تسنیم: چند سال پیش موضوع ویزای فرهنگی از سوی رسانهها برای مهاجران افغانستان مطرح شد که با استقبال خوبی از سوی رئیس جمهور همراه بود. محقق شدن این وعده چقدر در رفع مشکلات مهاجران افغانستانی و بهبود شرایط میانجامد؟ آیا این جزو دغدغههای اصلی شما بود؟
به مباحثی چون وعده فلان مقام و استقبال بهمان شخصیت نپردازیم بهتر است؛ چون کدورتها کمتر رخ مینماید.
*تسنیم: نبودن دوستانی چون شما در ایران، برای همه تلخ است. آیا میشود به آیندهای فکر کرد که دوباره این جمع در کنار یکدیگر جمع شود؟
برای امثال من بسیار تلختر است. از جمع شما یکی کم میشود و از من جمع کم شده است. بعد از چهار دهه زندگی در سرزمینی که به همه چیزش خو گرفته باشید، به ناگاه خود را در ناکجاآبادی پر از عجایبی غریب مییابید.
ولی آدمی به امید زنده است و امید. به لطف ارتباطات آسان و ارزان امروزی آن دوریها و گسستها بسیار کمتر حس میشود. بسیاری از دوستان خارجنشین ارتباط مداومی با فرهیختگان ساکن ایران و افغانستان دارند؛ همچنان که من با آنها و دوستان تسنیم دارم.
------------------------
گفتوگو از مونا برجیخانی
-----------------------
درباره این پرونده بخوانید:
در جستجوی زندگی، از افغانستان تا سوئد/ ما چوبهای سوخت نسل بعد هستیم
مهاجران فارسیزبان؛ از بیسرپناهی تا بحران هویت
انتهای پیام/