خشم مرد پرنده/ نمایش «سی» درباره فردوسی است اما دریغ از یک جمله از او

خشم مرد پرنده/ نمایش «سی» درباره فردوسی است اما دریغ از یک جمله از او

محسن حسینی را با بازی و بدنش می‌شناسیم. او مردی است آرام و در مکاشفه بر صحنه و این روزها از تلخی نادیده‌ها عصبی است. او فضای فرهنگی کشور را بد می‌داند و معتقد است سرگرمی‌سازی هنر آینده خوشی را نوید نمی‌دهد.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

روزگاری در قاب بی‌جان تلویزیون، مرد مو نقره‌ای، باریک‌اندام، با موهای آشفته، نگاهی گره خورده به ناکجا، همچون راهبانی عبور کرده از درازنای تاریخ، در میان ارواح گذشتگان فارس‌زبان، آرام بر صفه‌ای می‌نشست تا خلال کلام رویا نونهالی، با آن آوای خاص و خش‌دارش، از کاشغر و اورومچی و تورفان خیال بیافریند.

مرد مو نقره‌ای آرام در خلسه فرومی‌رفت تا رنگ و بوی به جا مانده از پارسی‌گویی و پارسی‌بودگی را نثارمان کند.

او همچون مردی از معابد خیالین، در ردایی بلند، راوی جهان پررمزوراز سین‌کیانگ بود. او محسن حسینی بود.

اما این روزها او خشمگین است. او آن پرنده خوش‌خیال در مکاشفه هستی و نیستی نیست. او فرورفته در خیالین روزگار گذشته نیست. او کسی نیست به قامت بلند دیواری کهن بنگرد یا طعم شیرین انگور چاییده تورفان را بچشد. او تنش به استیصال بورکراسی آلوده شده و خشمگین است.

ما کمی پیشتر از اجرای جنرال وارد می‌شویم. حسینی آرامیده بر لبه صحنه، رو به بازیگرانش آخرین اشارات کارساز را ارائه می‌دهد. دور و برش مملو از کاغذ، خبری از نسخه‌های پرینتی نیست. همه چیز دست‌نویس است. او گویی مردی است در قامت گذشته. کلامش، رفتارش، کردارش، بوی جایی می‌دهد ورای ایرانشهر. سالن مدرن برای او وجه پارادوکسیکال است. معرفی که می‌شویم شکوایه می‌کند. شکوایه‌هایش آه گروه را درمی‌آورد. نمایش قرار است بار دیگر بازبینی شود. نه خبری از شوخی‌های آن‌چنانی است و نه خبری از تکه‌پرانی‌های سیاسی. داستان چهار زن است برآمده از دل تاریخ و خفته در بستر تاریخ.

او گله‌مند از ممیزی و شیوه اشتباه آن در تئاتر می‌گوید «می‌توانم شب دوم من هر غلطی بخواهم در تئاترم بکنم. پارسال در کار قبلی­م، من مولتی­‌مدیا داشتم. به این ترتیب که مثلاً تلویزیون به وین، محل مذاکرات وصل می‌شود. تلویزیون نمی­‌توانند همانند شبکه‌های اروپایی کار کند. من این را هجو کردم. خانم ابتکار هم می­‌گفت خیلی کار قشنگی است؛ البته بخش سیاسی آن را خیلی با شما همراه نیستم. گفتم طنز است و آقای ظریف را همه دوست دارند.»

او براین باور است که طنز به معنای رد یا انکار یک موضوع نیست؛ بلکه برجسته‌سازی موضوع است. این وظیفه هنر است و در چنین شرایطی ممیزی گاهی این مسئله را درک نمی‌کند. ممیزان وارد می‌شوند. در ردیف چهارم آرام می‌گیرند. نطقی بلند از حسینی. او از ممیزی اول می‌گوید و پذیرش نکات ممیزان. می‌گوید نمی‌فهمد چرا باید دوباره ممیزی شود. می‌گوید همه چیزش به تعویق افتاده است. نمی‌تواند تبلیغ کند. گیشه اینترنتیش بسته است و مهم آنکه ممیزی در حد فلان چیز نباشد و باشد بوده؛ نه در کلیت نمایش. ممیزان همدردی می‌کنند و سکوت. نمایش شروع می‌شود. با خشم آقای کارگردان.

بعدها از او می‌پرسم چه شد از تئاتر شهر  و آن فضای خاص برای آثارش سراغ ایرانشهر رفته است و پاسخم می‌دهد: « تئاتر شهر ما را راه نمی­‌دهد. اگر راه بدهد می­‌روم. من فکر می­‌کنم دیگر دست ما نیست. ما الان در یک شرایط بسیار حساسی در سرزمین­مان هستیم. شبانه 50، 60 تئاتر روی صحنه می­‌رود. آیا این سرزمین به این تعداد نیاز دارد؟ چه نوع تئاترهایی روی صحنه می­‌رود؟ ما دراماتورژی داریم؟ نداریم، یعنی اشخاصی مانند من دو سال یا سه سال یک کار بکند خیلی است. وزارت ارشاد یا مسئولین تئاتری منت می­‌گذارند؛ چون انگار ارث پدرشان است. نمی­‌دانند اعتبار تئاتر را چه کسانی می­‌سازند. معلوم نیست محسن حسینی است!!؟»

حسینی از ابزاری شدن هنرمند در کشور سخن می‌گوید. اینکه هنرمند را هر جا لازم است احضار می‌کنند و با خاتمه کار یک بدرود ناگفته به جا می‌ماند. نمایش او نیز چیزی ورای این نگاه نیست. نمایشی در باب چهار زن هنرمند. زنانی که هر از گاهی به مثابه نیاز امروز از دل تاریخ احیا می‌شوند. مرد مو نقره‌ای می‌گوید: «مقاله بخواهند من هستم، در تلویزیون کارشناس بخواهند من هستم؛ ولی نمی­‌توانم دانشگاه باشم. به ما کار نمی­‌دهند. می­‌گویند دانشگاه  نه گران است. الان تئاتر ما خوب است، پررونق است. معلوم است تماشاگر داریم. در یک شهر 15 میلیونی شبانه 4، 5 هزار نفر می­‌روند تئاتر تماشا می­‌کنند؛ ولی مثلاً در آلمان 154 تا تئاترشهر است با سه بخش باله اُپرای تئاتر. هر اپرایی که روی صحنه می­‌رود 1200 نفر می­‌روند سالن. پس چیزی واقعاً نیست. ما انگشت کوچک آلمان هم نمی­‌شویم؛ ولی به هر حال خوب است که الان تئاتر زیاد است.»

از آینده مصاحبه کنده شویم. به حال نمایش بازگردیم. روی صندلی‌های قرمز ناظرزاده نشسته‌ایم. خیره به استیج. چهار دختر جوان، گمنام و در آینده خوشنام. با لباس‌های سیاه‌رنگی که نمی‌دانم برای چه سیاه است. هر کسی یک زن است چون خود؛ اما برون از خود. زنی زهر چشیده مرگ و زنده از جوهر قلم و بدن. دخترکان بر صحنه حرکت می‌کنند. می‌خراماند و پرواز می‌کنند. بر جاذبه غلبه می‌کنند. اینرسی سکون را به جنبش مبدل می‌کنند. حسینی در قامت مرد کافه‌چی ظاهر می‌شود. در میان زنان خوشنام هنر و ادبیات چرخی می‌زند. هر آن صحنه‌ای رقم می‌خورد. از رویاهای شیرین گرفته تا کابوس‌های دردناک. کابوس‌های یک هنرمند از زخم‌های زمانه.

زخم چیست؟ درد چیست؟ حسینی چنین می‌گوید: «یکی از مشکو­ک­‌ترین بخش­‌های تئاتر ما امروز در چند سال اخیر چیست؟ تئاتر خصوصی است. هر فردی سالن کوچکی ایجاد کرده. اصلاً امنیت و ایمنی­ش درست نیست. یک خانه را خراب کردند، یک زیرزمین ساختند با یک پلاتو و صد تا آدم به این می­‌گویند تئاتر. این تئاتر نیست ما دور از استانداردها هستیم. ما در استاندارد جهانی در هیچ کجا، چه فرهنگی، چه ادبی در استانداردها نیستیم. توهم استاندارد شدن را داریم؛ ولی نیستیم. بنده چهار روز دیگر اجرا دارم. وسایلم آماده است؟ نه. هنوز دارم بازبینی می­‌کنم. هنوز پول ندارم. هنوز مرکز که می­‌خواهد کمک­‌هزینه‌ای بدهد که منت می­‌گذارند، نداده است. فکر می­‌کنند خیلی زیاد است، کجاست؟ می­‌گویند پول در راه است، وزیر باید تغییر کند، این خیلی خنده­­‌دار است. این خنده­‌دارترین جمله­‌ای است که در جهان شنیده می­­‌شود. دوست دارم به جهانیان بگویم محسن حسینی 60 سال سن دارد، تحصیلات آکادمیک درجه یک دارد. تا به امروز 25 مقاله نوشته است. اعتبار تئاتر ایران ما هستیم؛ ولی به ما پول نمی­‌توانند بدهند. من پول قرض کردم. یک نفر از اینجا به برادرش در آلمان زنگ زده 3 میلیون گرفته تا من بتوانم صندلی بگذارم. این فاجعه است. این تئاتر نیست. این اسفناک است. تراژدی است. بعد داعیۀ فرهنگ هم داریم، فرهنگ کجاست!!؟»

حسینی مدام لباسش را تغییر می‌دهد. او زن می‌شود، مرد می‌شود. او راوی خیالین زنان است. نگاه خاصی به زن دارد. برایش استقلال ترسیم می‌کند. زنان او روی صحنه با مردان تعریف نمی‌شوند. آنان هستند چون خودشان هستند. اینان زنانی هستند که هر یک فرهنگ جهان اطراف خود را ساخته‌اند.

حسینی درباره فرهنگ می‌گوید: «آقایانی که برای تئاتر تصمیم می­‌گیرید، برای یک بازبینی نمی­‌توانید تصمیم بگیرید، نمی­‌دانید چه چیزی را آمدید بازبینی کنید. من نمایش می‌روم نگاه می­‌کنم بدترین فحش‌­ها و مشمئزکننده­‌ترین جملات جهان را می‌بینم. در کاری بازیگر به زنان توهین می‌کند و آن شب ما باید اعتراض می­‌کردیم؛ ولی من و آقای همت فقط نگاه کردیم. ما باید برویم جلوی آن را بگیریم. رکیک‌‌ترین جملات را آن شب به زنان می­‌گفتند و همه هم می‌­خندیدند، چطور بازبینی به این کار اجازۀ اجرا داده است؟»

او خشمگین از ممیزی و اشتباهاتش می‌گوید:«نشان می­‌دهد هنوز ما نمی­‌دانیم معیارهایمان چیست و چون تئاتر تعریف درستی نشده است، دراماتورژی تعریف نشده است؛ ولی در سطح کلان در شورای انقلاب فرهنگی مشخص است که تئاتر وجود دارد، وگرنه نمی­‌گذاشتند که ما تئاتر اجرا کنیم. پس مشخص است تعریف شده است. در مصوبات مجلس تعریف شده است. منتها تعریف عملی در توان آنها نیست و نمی­‌دانند چه می­‌خواهند، ما نمی­‌دانیم به چه چیزی تئاتر ارزشی می­‌گویند. جملات و کلمات موهوم است. تئاتر جدا از لذتش به قول برشت، بخش دیگر آن چیست؟ آموزش و فراگیری است. مگر در یونان باستان غیر از این بوده؟ تئاتر از بدو ورودش به جهان بشریت همیشه با آموزش توأم بوده است. در مقابل پریکلس شاه یونان باستان می­‌نشستند و نمایش اجرا می­‌شده و دموکراسی یونان را نقد می­‌کردند، یعنی تئاتر این قدرت و این شاخصه و شاکله را داشته است و امروزه از بین رفته است. من نمی­‌دانم ترس و وحشت مسئولین از تئاتر چیست؟ امروز تماشاگر با خنده و دورهمی با برنامه­‌های کمدی تلویزیون پای تئاتر می‌نیشیند. نیمی از تئاترهای ما چرت و پرت و خنده است. چرا تئاتری که جدی می­‌شود یک‌دفعه من را وادار می­‌کنند این جملات را بگویم؟ که تماشاگر را تهییج کند بیایند که جلوی کار را نگیرند و امیدواریم این اتفاق نیفتد که نمی­‌افتد؛ ولی من می­‌گویم تئاتر باید سمت و سوی دیگر برود و امیدواریم ما به زودی بتوانیم از فرازهای دیگری از تئاتر را ببینیم .از من می­‌شنوید من چیزی ندیدم. الان خوب است، شوی تئاتر ما زیاد شده است.»

نمایش رو به پایان است. حسینی در لباسی از جنس جوراب، همچون کابوس روی صحنه می‌چرخد و می‌چرخد. دخترکان مونولوگ‌هایی گفته‌اند اندر احوال خویش. بازبینان با سکوت و اندکی دست پایان را مشایعت می‌کنند. خسته نباشی و جلسه. آینده به حال مماس می‌شود. از حسینی می‌پرسم در آلمان نیز تئاتر بدین‌گونه هست و پاسخم چنین است: «نه اینها خاص کشورهای اینجاست، این show-businessاست، در show-business ما دیگر نمی­ توانیم از تئاتر صحبت کنیم، خوب است من هم لذت بردم و جذاب است.»

او نقبی به کنسرت سی می‌زند و می‌گوید: «جالب است. ساعت ده و نیم بروید در سعدآباد بنشینید. آقای همایون شجریان بخواند؛ چون کنسرت است، چون من صدای آقای شجریان را دوست دارم. خیلی جالب است. شما نمایشی دعوت شدید دربارۀ فردوسی، دریغ از اینکه یک جمله از فردوسی بخوانند. مولانا هم آن سو با خانم پری صابری است، شمس پرنده. آنجا هم مولانا می­­‌خوانند. مگر نمی­­‌گوییم فردوسی؛ ولی از چیزی که آنجا خبر نداریم فردوسی است. فردوسی­‌خوانی سخت است، آموزش می­‌خواهد. شما نمی­‌توانید هر بازیگری را انتخاب کنید و بعد جملات را همین‌طور بگویند بروند. حماسه‌­ای من در آن نمی‌­دیدم؛ چون فردوسی یعنی حماسه، یعنی اپیک. هر سرزمینی می­‌خواست فخر کند به حماسه‌­اش فخر می­‌کند. show آن خوب است. شبانه می‌توانید 4 هزار نفر را آنجا بکشانید. بی­‌نظیر است.فکر نمی­‌کنم آقایان تهیه­‌کننده و آقای پورناظری و آقای شجریان خیلی مدعی این باشند که فرازهایی از زندگی فردوسی را بخواهند نشان بدهند، بعید است که به پروژه نمی­‌خورد. سرگرمی است، آقای شجریان با آقای صابر ابر همبازی بودند با آقای مهدی پاکدل، هر دو از بزرگواران و بازیگران بسیار خوب ما هستند؛ ولی بخش آموزش را انتقال نمی‌­دهد.»

حسینی به فیلم «راه آبی ابریشم» پرواز می‌کند. فیلم پرخرجی که نه دیده شد و نه فروخته شد. پرسشی مطرح می‌کند «آنجا کار از چه ضعفی برخوردار بود؟» و پاسخ می‌دهد «بزرگترین ضعف راه  آبی ابریشم زبان بود، ما زبانِ اصلِ سامانیان را آوردیم؛ ولی نمی­‌توانیم کاری کنیم. می­‌دهیم دست یک‌سری بازیگرانِ بی­‌تجربه نسبت به زبان و این زبان درنمی‌­آید. در راه آبی ابریشم وقتی یک کاری 6 میلیارد تومان پشت آن است، 300 میلیون تومان می‌­فروشد؛ ولی همان زمان ورود آقایان ممنوع، 500 میلیون تومان هزینه کرده است، 6 میلیارد می‌­فروشد. در 40 سال گذشته اهداف کارگزاران سیاست فرهنگی چه بوده است؟ ارزان­‌گرایی، بیهودگی، بی­‌محتوایی، بی‌­مصرفی  و طنز و بخندیم. صحنه برای حال کردن نیست. باید برویم جاهای دیگر حال کنیم. صحنه به اعتقاد من یک مکانی است برای تعمق فلسفی.»

کنار دیوارهای خش خورده پر یادگاری پشت‌صحنه ناظرزاده نشسته‌ایم. روی دو صندلی نحیف. لکه‌های دیوار در عکس بارزند. این بخشی از تئاتر است. صحنه زخمی شده است و زخمش عفونی است. حسینی از عفونت و بیماری‌هایش می‌گوید. اینکه چه بر سر این تئاتر آمده است  و صحنه‌اش چه شده است. می‌گوید: «بله این صحنه، صحنه­‌ای است که به قول شیلذ تخته­‌هایی که جهان معنا می­‌دهند. شکسپیر می­‌گوید صحنه جهان است، جهان صحنه است. این یک جمله کافی است. مانند دو گوشوارۀ طلایی. آیا ما به این اهداف تئاتر رسیدیم؟ آیا در سال‌های گذشته بررسی می­‌کنیم؟ آیا توانستیم یک تعریف درستی بدهیم؟ آیا توانستیم یک تعریف درستی از دراماتورژی صحنه­‌های خودمان بدهیم؟ نه دلبخواهی است. تئاتر ما دلی است. یک مسئولی می‌آید و می­‌گوید من این را می­‌خواهم، یک مسئولی می­‌گوید من با کمدی حال می­‌کنم. چقدر جدی چقدر جدی، بخندیم.»

پا در کفش جشنواره‌ای می‌کند که این روزها آغازش در راه است. «همان جشنواره آیینی سنتی هم اگر نگاه کنیم دغدغه­‌مان واقعاً تئاتر سرزمین­مان نیست. اگر تئاتر سرزمین­مان باشد باید خیلی الان تئاتر اقوام، اقوامی که در ایران است، طلایی­‌ترین اقوامی که ما داریم. من باید با تئاتر کردستان آشنا می‌­شدم، باید با تئاتر بختیاری، با موسیقی اشنا می‌شدم. دو سال یکبار هم برای Show است. فکر نمی­‌کنم اصلاً دغدغۀ مسئولین باشد. نامش زیباست و یک بودجه‌ای تعریف شده و باید خرج شود؛ ولی دغدغۀ کارگزاران فرهنگی ما هیچ وقت تئاتر اقوام نبوده. هیچ وقت آیینی سنتی ما نبوده. تعزیۀ جلوی شهر را نگاه کنید خیلی فاجعه است. میکروفون را می­‌گیرند و مانند خوانده­‌های پاپ می‌­خوانند؛ ولی تعزیه‌­های ما تعزیه­‌هایی است که در روستاها اتفاق می­‌افتد. من بخواهم تعزیه ببینم می­‌روم به روستاها. کتاب جامعی که آقای مرحوم شهیدی 8 سال زحمت می­ کشد و می‌­نویسد، آن تعزیه است. تعریف درستی از تعزیه است که نویسندۀ آن هم به خاطر فقر باید در بیمارستان بمیرد.»

خشم کارگردان بیشتر از اینهاست. او منتقد سرسختی است. حرف دلش را می‌زند. حرفی که این سال‌ها نه او که بسیاری زده‌اند. کالازدگی فرهنگی و روزگار دردناک هنرمند و فرهنگی که مشخص نیست چه می‌خواهد. سرزمینی با مخاطبان سرگردان که باری به‌هرجهت پیش می‌روند. سرگرمی را در نازل‌ترین سطحش می‌خواهد و این جرم بر گردن کیست؟

«کسانی که سیاستگذار و کارگزار فرهنگ ما هستند، هیچ وقت هنرمندان را دوست نداشتند. اصلاً فرهنگ و هنر را وقتی می­‌خواهند تعریف کنند یک‌دفعه فوتبال را تعریف می‌­کنند. مشکلات ما این است. من همیشه می­‌گویم ای کاش از این پول‌هایی که می‌­دهند برای کارهای مناسبتی، چرا چیزی هم از آن به دست نمی‌­آید؟ دو ریال هم ارزش ندارد؛ ولی آقایان چشم­شان را می­‌بندند؛ چون پول می‌­رود.  همه هم حال می­‌کنند؛ ولی بازخوردش چیست؟ بازدهی آن چیست؟ نتایج آن چه شد؟ خروجی این تئاترهایی مراکز فرهنگی و کسانی که پول می‌­دهند به کجا رسید؟ هیچ. اصلاً خروجی صفر است؛ چون اصلاً اهدافشان فرهنگ نبوده، تئاتر یعنی فرهنگ. در آلمان می­‌گویند اگر می­‌خواهید بدانید فرهنگ یک شهر پیشرفت کرده است به تئاتر آن کشور سر بزنید. ما الان می­‌بینیم زبان تئاتر ما بد شده است. زبان نیست. کجا آمدند دنبال من بگویند ما یک پروژۀ برشت از شما می­‌خواهیم؟ اصلاً نمی­‌آیند. پرسیدند شما چرا شکسپیر کار نمی­‌کنی؟ آن زمان استاد آلمان شرقی بود، گفته بود اگر تمام بازیگران خوب آلمان شرقی و غربی را هم به من بدهید برای یک پروژۀ شکسپیر کم است، جمله از این فاخرتر داریم؟

کمی آرام می‌شود. می‌خندد. شوخی می‌کند. حرفش را زده است و خالی از خشم است. از او می‌پرسم چرا قید یک سالن بلک‌باکس را زده است و در این قاب‌صحنه ناظرزاده روی صحنه می‌رود.

«اتفاقاً می­‌خواهم بازیگران من دچار تنش عصبی، روانی شوند، یعنی بروند در مرز جنون. صحنۀ باز. نام هم غلط است. ما بلک باکسی نداریم. سالن سمندریان می­‌روند همه می­‌نشینند روبه‌رو را نگاه می­‌کنند. کار قبلیم در چهارسوی تئاتر شهر بود، دیوان شرقی، غربی؛ چون آنجا کار طراحی شده برای زیر بالکن بود. این پله را می‌­خواستم، دیوارهای کثیف را می­‌خواهم، این زخمی‌­ها را می­‌خواهم، خشونت و در خروج و طناب را می­‌خواهم؛ چون صحنه کافه‌­های معمولی نیست،  در این کافه کارها تلخ است، نه لیوان و نه نوشیدنی داریم. یک لوکشین است. من این قاب را انتخاب کردم و خیلی مایل بودم تماشاگر از بیرون نظاره‌­گر باشد و تئاتر ببیند و از من سوال کردند چرا به بلک­‌باکس فکر نکردم؟ چون من دوست داشتم؛ چون من یک کار اینجا زمان شلوغی انجام دادم. آنتوان  آرتو را اینجا داشتم. اتفاقاً خیلی درخشان بود. باز این دیوارها را می­‌خواستم. چهارتا آدم بود، من این ریسک‌­ها را دوست دارم که ریسک می‌­کنم. می­‌خواهم جهانی را خلق کنم. متاسفانه بعد از دو اجرا جلوی آن را گرفتند.

به گذشته سفر می‌کند. به سال 89. به زمانی که آرتو را روی صحنه می‌آورد و به سبب شرایط سیاسی آن زمان می‌گویند بهتر است کارش را متوقف کند. به همین راحتی. به او نمی‌گویند چرا و صرفاً آن را یک توصیه می‌خوانند.

«مرحوم ماه­گل مهر هم بازی می­‌کرد و خیلی کار سختی بود، صد روز تمرین به صورت بی‌رحمانه. جلوی آن را گرفتند و گفتند الان درگیری است و آرتو تلخ است. الان  ادای احترام برای این خانم‌هاست. دربارۀ چهار خانم صحبت و کار می‌­شو. حتماً یک مقاله‌­ای بیرون می‌­آید مثلاً یک کتابی که برای نشر نگاه، در 800 صفحه­ نگاشتم در حیطۀ هنر پرفورمنس؛ چون در این حیطه هم فکر می­‌کنم و هم کار می‌­کنم و هم می­‌نویسم. این صحنه یک تجربۀ جدید بود برای صحنۀ اصلی ایرانشهر، با صندلی تا تماشاگر بنشیند و خیلی راحت. فکر کنم تماشاگر حتماً از این کار لذت می‌­برد.»

صدایش می‌کنند. بازبینان کارش دارند. معلوم نیست چه چیزی از حسینی می‌خواهند؛ ولی می‌دانم خودم چه می‌خواهم. من از نام نمایش می‌پرسم که چرا نام سه زن از چهار زن در آن نهفته شده است و دیگری نیست. پاسخ ساده است. «زیاد می­‌شد یا خیلی شلوغ می‌­شد. بیشتر من به ریتم و آهنگ کلام خیلی توجه می‌­کنم: فروغِ ساراپینا. من از ابتدا گفتم باید این کسره را بگذارید؛ چون معنای مضاعف دارد. همان معنایی که فروغِ فرخزاد شاعر بزرگ ماست و یکی از هفت شعرای ماست که من همیشه آنها را می‌­پرستم و یکی هم تششع یا تلالوء است. که مایلم تماشاگر این‌طور برداشت کند و ببیند چون فروغِ ساراپینا یک تششع و تلالویی است برای این پروژه.»

او می‌رود. می‌رود تا امضا کند و شاید رها برای چاپ پوستر و فروش گیشه. او کارش در آستانه آغازیدن است و برای انجامین روز آن تابلوی روزشمار روشن می‌شود. او تابستان را با آرامش به پایان می‌رساند یا خشم؟ در انتظاریم.

انتهای پیام/

اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران