سه روایت عاشقی در جاده عاشقی
در عمود ۱۰۸۰ به عنوان پزشک مرکز پزشکی مشغول طبابت است. از وقتی آمده و در هر حال که می بینیاش تلاش میکند گمنام بماند و در کمک به دیگران پیشی بگیرد.بار خیلیها را به دوش میکشد و به اصطلاح کار راه انداز است. سرش برای خدمت به دیگران درد میکند، ...
... پیر و جوان، فرقی نمیکند کافی است به نگاهی خریدارت شوند که این سرآغاز زندگی دیگری از جنس عشق است.
آماده آمده اند برای خدمت، این روزها از فرودگاهی که مملو از خادمان سرخ و سپیدپوش هلال احمر است تا خاک عشق، راهی به وسعت آسمان کشیده اند.
این چه رازی است که هر اربعین، جمعی عاشق را، از میانه سرگردانیهای روزگار دنیایی، روانه بهشت روی زمین می کند...
حیران نشسته ام میان این همه زیبایی و هرجور حساب و کتاب میکنم این همه مهربانی داوطلبانه، این همه دل دریایی و این همه انسان را که هرکدام با روایتی از جنس عشق آمده اند، بی دلیل به اینجا نکشیده ای...
بی بهانه نیست، که اینجا آمده اند، تو خودت تک تک آنها را خوانده ای تا راز نگاهت را در دستان پرمهرشان به زوارت نشان بدهی.
بیشتر ببینید: روایت «جاده نجف به کربلا» بلاهایی که ارزان خریده میشود
صاحب روایت اول، یکی از مسافران پرواز تهران_نجف برای خدمت رسانه ای است.
کنار در خروجی سالن فرودگاه نجف، بند کوله اش از هم جدا شد، به سختی دوربین و تجهیزات زیادی که همراه دارد را جابجا می کند، در آغاز مسیر تنها و جدا از گروه مستندساز با آرامش خاصی که در چهره اش موج میزند ایستاده، نمی گذارد هیچکسی بارش را بر دوش بکشد، می پرسم چندمین بار است مشرف می شوید؟
میگوید: " 20 سال است منتظر چنین روزی بودم..."
بیست سال فرصت کمی است برای عاشق تو شدن... چرا که، قرن هاست تو عاشقان بسیاری را به دور خود جمع کرده ای و در گوش هایشان نوای ملکوتی "هل من ناصرت" را، زمزمه کرده ای که اینگونه پس از بیست سال تمنای دیدارت و تحمل رنج فراق، به شوق اینکه اجابتشان کرده ای سر از پا در خدمت رسانی نمی شناسند.
بیشتر ببینید: پای آنها در جاده عاشقی تاول میزند
روایت دوم حکایت انتخاب است، بین آمدن و نیامدن، و این تویی که خادمانت را از میان هزاران تقاضای خدمت برمیگزینی تا دلشان به نشانه هایت گرم شود.
گرچه هوای این روزهای نجف غبارآلود است اما، زلالی آدم های خوب مثل آئینه در جای جای این شهر می درخشد.
تکنسین دارویی جوانی از البرز مهمان تو شده است آمده تا در این شهر با خدمت به زوار اربعین حسینی در درمانگاه نبا مرکز پزشکی حج و زیارت ارادتش را ابراز کند.
او که سه ماهه باردار است از برکت وجود تو و نعمت بزرگ دعوتی عجیب می گوید؛ از اینکه همراه همسرش همین تیرماه 96 به شوق خدمت به زوارت فرم های سپید درخواست خادمی اش را سیاه کرده است تا تو نگاهش کنی، از اینکه نمیداند چه شده که همسرش به واسطه عدم مرخصی طولانی مدت نتوانست به این سفر بیایید و خودش با توجه شرایط خاصش هرچه کرد، نشد که تنها نیاید. و تو او را خواندی...
میپرسم، سخت نیست در این شرایط؟ با چشمهای براقش لبخندی تحویلم میدهد و میگوید: "وقتی با همسرم ثبت نام کردیم خبری از این کوچولو نبود! و چه بهتر از این که هر دو با هم برای خادمی زوار حسین انتخاب شده ایم؟"
و من غبطه میخورم به حال خوب هردوشان؛ راست می گوید، کجای دنیا میتوانی نگاه دلبرانه به این زیبایی بیابی...
این روایتهای دلنشین آدمها را که میشنوم دلم را گرم می شود به اینکه همه دعوتهای تو شیرین است حتی در سختی و دشواری ها...
اندکی بعد صاحب روایت سوم مرا را به سوی خود میکشد، بنا به شرایط، محل اسکانم تغییر کرده است، گویی فعلا قرار اینچنین است که باید بچرخم میان آدمهای خوب این روزگار... و چه رزق گوارایی است، حتی اگر اندک باشد در مجاورت خوبان زیستن...
او نیز پرستار اعزامی از مرکز پزشکی حج و زیارت هلال احمر است، از تبریز آمده و همه ذوقش این است که باز هم برای خدمت انتخاب شده است، میگوید: چند سال است توفیق خدمت به زائران مکه و مدینه را داشته اما خدمت در ایام اربعین را با هیچکدامشان عوض نمیکند.
میپرسم خانواده و فرزندانت را چگونه راضیکردی؟؛ گفت: خوب میدانند من اینجا که میآیم با انرژی دوچندانی که به دست میاورم، خیلی سرحال تر به آغوش خانواده باز می گردم.
انرژی فوق تصوری دارد، همه در شیفتهای 4 ساعته خدمت میکنند، اما او به شدت مشتاق ادامه خدمت پس از ساعت معین است. میگوید محل خدمتش شهر کوفه است از صبح که میرود تا عصر آنجا مشغول ارائه خدمات پرستاری به زائران حضرت سیدالشهداء علیه السلام است.
عصر روز نخست و برای رفع خستگی به چای دعوتش میکنم تشکر میکند و با آرامشی خاص می گوید: ان شاءالله افطار!
نیت کرده تمام این 10 روز را که درمانگاه کوفه مشغول خدمت است روزه مستحبی بگیرد.
حال خوب این نیروهای اعزامی مرکز پزشکی حج زیارت آدم را میبرد به اوج روزهای خوب زندگی، میبرد به رفاقتهای شبهای قدر بنده ها با خدا، با نجواهایی زیر لب و زمزمه هایی عاشقانه... دقیقا همان شب هایی که در تقدیرشان نوشته شد؛ خادم زوار حسین علیه السلام، و چه تقدیری برتر از این است کسی که در شب قدر برایش عشق را به نام حسین نوشته باشند و ترجمه اش بشود خدمتی که اجرش با هیچ ترازوی زمینی قابل قیاس نیست؛ خوشا به حال دلشان...
صاحب روایت آخر، برای من مصداق روشنی از آیه شریفه فستبقوالخیرات است، در عمود 1080 به عنوان پزشک مرکز پزشکی حج و زیارت مشغول طبابت است. از وقتی آمده و در هر حال که می بینیاش تلاش میکند گمنام بماند و در کمک به دیگران پیشی بگیرد.
بار خیلیها را به دوش میکشد و به اصطلاح کار راه انداز است. سرش برای خدمت به دیگران درد میکند، خوب که نگاه میکنی اصرار دارد هر جوری شده، با همت و تلاشی مضاعف سهم بیشتری از سفره پربرکت که برایش چیده اند؛ بردارد و این به بهای ساعتها بیخوابی است.
می پرسم چرا آنقدر کار میکنی؟ شاعرانه پاسخ میدهد؛
اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست...
دست به دامان خاندان کرامت شده تا بتواند در این امواج پر خروش و بی انتهای زوار حسینی جایی برای خود دست و پا کند.
چند سالی از طرحش در مناطق محروم می گذرد، خاطرات خوب بسیاری از خدمت رسانی به مردم در مناطق کم برخوردار؛ دارد. میگوید: سال گذشته خیلی اتفاقی دعوت شده و به سختی توانسته پس از 10 روز شیفت ممتد به جای همکارانش، از مرکز درمانی محل کارش، برای خدمت به زائران حسینی مرخصی بگیرد، معتقد است در این دعوت دوباره اش حکمتهای بسیاری نهفته است.
و این را برای خود نشانه ای میداند از سوی امام حسین (ع) و آرزو دارد بتواند با این کار روح پدر مرحوش را شاد کرده و نامش را در صف عشاق حسین(ع) ثبت کند.
میگوید: من کار زیادی نمیکنم برای این زائران، اما خدمت به زوار امام، آن هم زیر بیرق حضرت معصومه سلام الله علیها مزه دیگری دارد و دعای خیر این مسافران پیاده کوی دوست، دلچسب ترین پاداش برای رفع خستگی است.
همدلی و خستگی ناپذیری این انسانها و تلاشهای شبانه روزی آنها تداعی نگاهی ورای زمین است، اینکه قطعاً صاحب راه زیبای طریق الحسین همه را یکجا انتخاب کرده و با اذن به خدمت در وادی سراسر رازش، آنها را پذیرفته و در معامله ای عاشقانه، ابراز ارادتشان را خریداری کرده است. و چه خوش روزی و پر سعادتند آنهایی که حسین علیه السلام چون زهیر به خیمه عشق خود میخواندشان...
انتهای پیام/