ندیدمشان، توهم ندیدی، ما خواب بودیم وخواب می‌دیدیم که بیداریم

ندیدمشان، توهم ندیدی، ما خواب بودیم وخواب می‌دیدیم که بیداریم

هومن نجفیان، عضو انجمن نویسندگان ومنتقدان خانه تئاتر معتقد است: نمایش جنگ یا دفاع مقدس نیازمند به نواندیشی، تهور و دانستگی دارند. نباید نویسنده را به جرم اندیشیدن نادیده گرفت.

باشگاه خبرنگاران پویا -هومن نجفیان

نخست: سه سرباز در مسیر رسیدن به سومار در توقفگاهی کوتاه، ناخواسته با همسرانشان دیدار  می‌کنند. زنان هر سه سرباز نمی‌خواهند که همسرانشان به منطقه عملیاتی اعزام شوند؛ زیرا هر سه زن خواب دیدند که همسرانشان در این عملیات شهید می‌شوند.

 موضوعی که این  نمایش به مطالعه آن می‌پردازد. آن است  که سه زن خواب می‌بینند و ناخوادگاه فردی آنها در زمانی واحد به یک ناخوداگاه جمعی تبدیل می‌شود. به زبانی روشن این سه زن گیلگ، تهرانی و مشهدی در حقیقت یک تن‌اند و آن زن‌، زنی شیدا و‌ بی‌دل که آمده مردش را از دهان اژدهای جنگ نجات دهد؛ اما ناکام و مغموم بر جای می‌ماند. این نمایش نه گلایه می‌کند، نه اعتراض  می‌کند و تنها ما را به تماشا فرامی‌خواهد و با زبانی شاعرانه می‌گوید این زنان شیدا را تماشا کن. اینها در جنگ زیسته‌اند؛ اما  ما ندیدیمشان. توهم ندیدی، ما خواب بودیم و خواب می‌دیدیم که بیداریم.

این نمایش از ما می‌خواهد که زنان جنگ را تماشا کنیم. این نمایش براساس منش زنانه بنیان نهاده شده است  و نمایش به جای نقد این منش زنانه و قضاوت پیرامون آن به تماشای آن می‌نشنید. نکته مهم این نمایش آن است که کنش زنان که بر پایه منش، باور، انگاره‌های زنانه است را نادیده نمی‌گیرد.

من یک مردم و در جهانی مردانه زندگی می‌کنم. من اعتراف  می‌کنم که یک فرد خودخواه شرقی هستم و از این خودخواه بودن هرگز شرمنده نیستم؛ اما خوی منتقدانه من را به سکوت دعوت می‌کند، نه قضاوت یک سویه و این مقاله کشف من از جهان این نمایش است.

آنی شاعرانه و اندیشه‌ای زنانه در این نمایش موج می‌زد که از آن خوشم آمد. زنان این نمایش هزار و یک شعبده می‌بافتند. دلبرانه رفتار  می‌کردند؛ اما مردان از آغاز تا پایان این نمایش در یک لاک دفاعی قرار می‌گیرند و ناز زنانه با نیاز مردانه همگن نیست؛ اما با این وجود تماشای این زنان شیدا، دلبری‌های زنانه و زنانه دیدن جهان تا اندازه‌ای من را کیفور می‌کند که اینک در این محاق دریچه‌ای به آفتاب گشوده شده است. شایان توجه است من با این که می‌دانستم این سنگر مردانه تسخیرنشدنی است و زنان نمی‌توانند یک گام به پیش بردارند. با این وجود کودکانه نمایش را تماشا  می‌کردم؛ اما یک آن خرد منتقدانه‌ام من را نهیب زد که این تماشا باید پایان یابد. نمایش هر لحظه می‌کوشد با تکرار یک موقعیت، زیرکی کند و بگوید الان ممکن است یک اتفاقی تازه بیفتد؛ اما آنچه دیده می‌شود این است که همچنان این سنگر مردانه فتح‌نشدنی است و از خود می‌پرسیدم؛ پس چرا این موقعیت هر بار از زاویه‌ای تکرار می‌شود؟ ضرورت این همه فلاش‌بک یکنواخت چیست؟ اما آنچه اندکی از این ملال را می‌زدود، تماشای هما‌ن دلبرکان مغموم است که برای در این نمایش جنگ یا همان دفاع‌مقدس به صحنه دعوت شده‌اند.

دوم: نمایش به لحاظ تکنیکی- فنی قابل‌دفاع است. خطایی تکنیکی دیده نمی‌شود. به بیان دیگر کارگردان این نمایش فردی باسواد و آگاه است که تئاتر را می‌شناسد؛ اما به نظرمن این قانع‌کننده نیست. پس شهامت او کجاست؟ چرا طرحی نو در نمی‌اندازد و جهانی تازه نمی‌سازد؟ با این وجود نخستین نمایش مهدی نصیری حال من را  به شدت خوب کرد. همین اندازه که دیدم در این خزان اندیشه‌سوز، شمع خردی روشن است. هر چند همین اندازه که می‌بینم مهدی نصیری در قمار صحنه اعتبارش را کف  نداده است  و به چند کبریت روشن مهمانم کرده است، جوان می‌شوم‌. آینده را چه دیدی شاید‌همین مهدی نصیری هم بتواند گوی سبقت از بسیاری برباید و بدون شک آن روز آنها هم به وجد می‌آیند.

سوم: من تصور می‌کنم مهدی نصیری دارد لحظه به لحظه پوست می‌اندازد و قد می‌کشد. باشد که خنکای سایه‌اش خستگی را از تئاتر ما بگیرد این نکته را به این علت نوشتم که بگویم این دومین یادداشت نقادانه‌ای است که من درباره مهدی نصیری نوشتم. نخستین نقد/یادداشت من درباره نمایشنامه «رود راوی» او بود که سیاه‌مشقی بود نه چندان موفق که براساس رمان عالیجناب «ابوتراب خسروی» نوشته بود و نصیری شتابزده آن سیاه‌مشق را منتشر کرد. اما من ترجیح می‌دهم مهدی نصیری را با «نذار این خواب...» بشناسم نه با «رود راوی» که تنها ادای دینی بود شاگردانه به عالیجناب «ابوتراب خسروی» و خواندن این نمایشنامه بهانه‌ای شد تا من برای نخستین بار نام خسروی بزرگ را بشنوم و آثارش را بخوانم و غبطه خوردم به این مهدی نصیری که سعادت هم‌نشینی و هم‌کلامی با استاد را دارد.

چهارم: نذار این خواب ... و سمفونی واژگانش باعث شد من به احترام قلم جادویی و نگاه نوآور مهدی نصیری، کلاه از سر بردارم همنشینی لهجه‌های تهرانی، مشهدی و گیلانی بسیار ستودنی است. بدون شک هنر نصیری در  به کارگیری لهجه خراسانی نیست. برای آنکه مشهد، زاد‌بوم این هنرمند است؛  حتی آگاهی او از لهجه تهرانی هم به علت آنکه دو دهه در تهران زیسته است چندان مهم نیست؛ اما آوردن لهجه گیلانی و شناخت از آن باعث حیرت من شده و به نظرم  برگ برنده این نمایش است. در نهایت زبان دراماتیک که بر اثر همنشینی این  لهجه‌ها و گویش‌ها است. در این نمایش بیانگر توانمندی اوست. نمایش نذار این خواب ... به این علت حالم راخوب کرد که نوشتن به زبان فارسی، لهجه‌های آن و نوشتن درباره مردمان این سرزمین به خوابی می‌مانند که گویا تعبیرنشدنی است. برای اینکه با تماشای برخی از آثار نمایشنامه‌نویسان  سرزمینم احساس می‌کنم که آثار این دوستان توسط نویسندگان  فرنگی نوشته شده است و این دوستان  تنها به ترجمه آن آثار بسنده کردند.

پنجم: نمایش جنگ یا دفاع مقدس نیازمند به نواندیشی، تهور و دانستگی دارند. نباید نویسنده را به جرم اندیشیدن نادیده گرفت باید از نواندیشان راستین این عرصه تجلیل کرد تا جوانان بدانند با بیان اندیشه‌های خود خانه‌نشین نمی‌شوند. به امید دیدن نمایش بهتری از «مهدی نصیری» این یادداشت رابه پایان می‌رسانم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران