گزارش تسنیم از گورهای دستهجمعی در روستاهای زلزلهزده + عکس و فیلم
صدایش آرام است و شمرده کلمات را بیرون میریزد؛ آنقدر که انگار همه هزارتوی ذهنش را بالا و پایین میکند تا مبادا چیزی جا بماند؛ ردیف قبرها را نشان میدهد که تا آنطرف قبرستان کشیده شده؛ قبرهایی که در هرکدامش چند پهلوان یکدیگر را در آغوش گرفتهاند.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، انگشتهای چاق گوشتآلودش را دور تنه قطور حریفش قلاب کرده و زور میزند؛ پاهای کوتاهش را ستون میکند و هرچه قدرت دارد توی انگشتها و بازویش میریزد؛ عرقش را با آستینهای گلوگشاد چوخهاش پاک میکند و دوباره دست به کار میشود؛ زور میزند تا حریف چغرش تکانی بخورد ولی حریف الوارهای گردنکلفت نمیشود؛ تا جایی که نفس دارد زور میزند و دست آخر روی خاک ولو میشود؛ وا میدهد و خاک میشود؛ مثل پهلوانهایی که در خاک نشستهاند؛ دو قطره از روی صورتش میچکد روی خاک؛ روی همان خاکی که همه زندگیاش زیر آن خاک شده...
می گویند دیدن اشک یک مرد سخت است؛ شاید برای همین است که وقتی نمیتواند جلوی سیل اشکهایش را بگیرد داد میزند؛ مردانه و خشدار؛ مثل پهلوانی که ناامید از همه جا صدایش را در گلو میاندازد تا رد اشکهایش را لابهلای عربدههای مردانهاش گم کند؛ داد میزند تا به خودش بقبولاند که کار از کار نگذشته؛ تا یادش برود چطور شب با تابوت سیاهش آمد و همه چیزشان را خاک کرد؛ تا بگوید ناجوانمردانه همه زندگیاش را باخت؛ آن هم فقط در چند ثانیه، داد میزند از فرط استیصال.
دستهای لرزانش را جلوی چشمهایم تاب میدهد و درست مقابل صورتم فریاد میکشد؛ آنقدر نزدیک که سردی نفسهایش تنم را میلرزاند؛ مثل زلزله؛ میگوید: «نهفقط امام عباس، تپه ماران، تایشهای، قادریه، جابری و کیله سفید هم تمام شدند؛ همه خانهها خراب شد؛ همه چیزمان خاک شد؛ حتی عزیزهامان»، تهریش خاکگرفتهاش هماهنگ با دستهای چاکخوردهاش میلرزد و با هر باز و بسته شدن لبهای ترکدارش، دقدلی 50 ساعت بیکسی و بیچیزیاش را یکجا توی صورتم میریزد: «از اون شب تا حالا هیچکس نیومد سراغمان؛ دریغ از یک بطری آب معدنی، دریغ از یک چادر»... 50 ساعت از مهیبترین زلزلهای که پهلوانهای ریشسفید کرمانشاهی حتی در داستانها هم نشنیدهاند گذشته و اینها را مردی میگوید که بهپهنای صورتش اشک میریزد و از زور بغضی که توی گلویش گیر کرده داد میزند: «خودم با همین دستهام پدرم را از زیر خاک بیرون کشیدم و دفنش کردم؛ تنهایی؛ هیچ کمک دولتی نبود».
روستای امام عباس، تقریباً خاک شده؛ سگهای ولگرد سلانه سلانه لابهلای تل خاکهای جامانده از زندگی اهالی پرسه میزنند؛ لابهلای زن و مردهایی که کپه کپه کنار خانههای خاکشدهشان چمباتمه زدهاند؛ رو به تکدرخت بزرگی که بیرون روستا هنوز سرپاست؛ درختی که همه عزیزانشان را توی چند ساعت زیر آن خاک کردند؛ زمان کش آمده و کند میگذرد تنها زمانی همه از جا بلند میشوند که دو خودروی سواری از جاده خلوت کنار روستا سرکج میکنند داخل کوچههای خاکی؛ فقط آنجا است که دوباره صدای بچهها بلند میشوند و بههوای بیسکویت و آب معدنی و نان دور ماشینها حلقه میزنند؛ ماشینهایی که چراغ کمرمق و رنگ و رو پریده امید را برای امام عباسیهای باقیمانده روشن میکنند تا بفهمند هنوز برای خیلیها عزیزند.
میان تل خاکهای ردیف به ردیف گورستان روستا قدم میزند؛ چروکهای روی صورتش آنقدر عمیق هست که بتواند نهفقط تصاویر لحظه زلزله، که حتی بقایای خاطرههای تلخ 40 سال پیش را توی ذهنش مرور کند؛ صدایش آرام است و شمرده شمرده حرف میزند؛ انگار برای هر کلمه و خاطره، با وسواس، هزارتوی ذهنش را بالا و پایین میکند تا چیزی جا نماند؛ از دستور بنیصدر برای عقبنشینی از خاکی که تا دوردستها ادامه دارد تا روزهایی که این خاک در اشغال عراق بود و قسمت او و اهالی منطقهشان آوارگی و بدبختی شد؛ از روزهای بعد از جنگ که تنها ویرانی خانه و شهادت جوانهایشان به آنها رسید تا همین دو روز پیش که زندگیشان باز لرزید و فرو ریخت و سهمشان تلی خاک شد. حتی زن همسایهشان را هم از قلم نمیاندازد؛ زنی که همسرش در همان سالها شهید شده و با دخترش دوتایی زندگی میکنند و این سه شب را بدون چادر گذراندهاند فقط بهخاطر اینکه مردی نداشته تا برایشان چادری دستوپا کند.
آخرین ردیف گورستان را نشان میدهد که حدود 100 نفر از اهالی کوئیک حاتمی، کوئیک عزیز صیفوری، کوئیک حسن و کوئیک مجید دستهجمعی کنار هم خوابیدهاند؛ گورهایی که هر کدامشان 6ــ5 نفر از عزیزهایشان را یکجا کنار هم خواباندهاند؛ میگوید «هیچ کس کمک حالمان نبود؛ فقط بیل مکانیکی یکی از اهالی گودالها را کند و همهشان را یکجا دفن کردیم؛ برای بعضیها نماز خواندیم و برای بعضیها هم نشد؛ نه اینکه نخواستیم، نشد...».
میگوید: آن شب همه در خانه بودیم؛ زمین لرزید و همه جا شد تاریکی؛ ظلمات؛ صدای جیغ و غرش در هم پیچیده بود؛ خاک بود که به آسمان بلند میشد؛ آنقدر که چشم، چشم را نمیدید؛ وقتی خاکها خوابید تازه فهمیدیم خانهخراب شدهایم.
دستش را بهسمت تپه خاکی باقیمانده از کوئیکها میگیرد و میگوید بوی لش مرده تمام روستا را گرفته؛ لش بادکرده دامها؛ هنوز هم زیر آوارند؛ از صبح گودالی درست کردهایم و هر کدام را که بیرون میکشیم داخلش میاندازیم ولی تمامی ندارد.
این حال و روز همه روستاهای زلزلهزده است؛ از ثلاث باباجانی تا ازگله؛ از امام عباس تا کوئیک؛ از سرپل ذهاب تا اسلامآباد غرب؛ همه روستاهایی که این روزها در سایه غفلت برخی دستگاههای مسئول، شبهای سرد را به روز میرسانند؛ روستاها و مناطقی که بهگفته اهالیاش شرمنده مرام تمام مردم ایران شدند ولی تمام نگرانی و غصهشان، هفتهها و ماههای سردی است که در کمینشان نشستهاند؛ روزهایی که شاید در مقایسه با امروزشان روشنتر نباشد.
انتهای پیام/*