ماجرای توهین به حاجآقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
ایشان با این که خیلی مرید داشتند اما مریدباز و مریدپرور نبودند. باور کنید مریدانشان حاضر بودند هر کاری برای ایشان بکنند چون واقعاٌ حیات معنوی شان را مدیون حاج آقا هستند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، یک روز مانده به اربعین حسینی(ع) بود که خبر ارتحال حضرت آیت الله مجتبی تهرانی بسیاری از مردم را در غم و اندوه فرو برد. در این چهل روزی که از عروج ملکوتی مرد اخلاق تهران میگذرد با برخی از نزدیکان ایشان گفتگو کردیم. در این گفتگوها یکی از مهتمرین خصوصیت ایشان را پرهیز از شهرت و زندگی در گمنامی یافتیم. نزدیکان ایشان می گفتند حاج آقا مجتبی همیشه به این مهم توصیه می کردند و جملهای از ایشان نقل میکردند که "این چیزها (شهرت) از محرکات است، من از اول جوانی نمیگذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود".
حال که ایشان عالم فانی را وداع گفته و به عالم باقی سفر کرده است، بر حسب وظیفه تلاش کردیم تنها گوشهای از شخصیت بیبدیل و البته مغفول مانده ایشان را در غالب انتشار خاطرات برخی از دوستان و نزدیکان و شاگردانشان به محضر شما پیشکش کنیم.
این بار پای صحبت مداحی نشستیم که هر چند در سالهای اخیر با مدیحه سرایی و مرثیه خوانی در حسینیه امام خمینی(ره) مورد توجه مردم و اصحاب رسانه قرار گرفته؛ اما خوشبختانه کماکان از رسانهای شدن پرهیز میکند. او چندین بار در حین مصاحبه این موضوع را تاکید میکند که "هیچ وقت خود را از شاگردان"حاج آقا مجتبی" نمیدانم و تنها از علاقمندان ایشان هستم"وقتی علت را جویا میشویم، پاسخ می دهد: به نظرم افق این شخصیت آن قدر بالاست که امثال من با چند صباح استفاده محدود از ایشان نمی توانیم ادعا کنیم که شاگرد ایشان هستیم.
میثم مطیعی عضو هیات مؤسس و اولین مدیر عامل موسسه حفظ و نشر آثار آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی نیز هست خود او در این باره میگوید: یکی از علتهای تشکیل این موسسه این بود که من خودم هر وقت می خواستم به آثار صوتی حاج آقا دسترسی پیدا کنم خیلی برایم مشکل بود آن موقع ها یک نوار می بردیم جلسه اخلاق، بیست روز بعد تکثیر میکردند. نوار کاست هم بود بعد وقتی سیدی باب شد و یک سری دوستان به صورت خودجوش تحت عنوان "حدیث پارسایی" کار میکردند و بعد دیگر مؤسسه شکل گرفت.
بخشی از خاطرات "میثم مطیعی" با حاج آقا مجتبی تهرانی پیش روی شماست.
***ماجرای اولین برخورد با حاج آقا مجتبی در مسجد جامع
اولین برخوردم با ایشان که واقعاٌ مسیر زندگیام را عوض کرد به دوران دانش آموزی بر میگردد. دانش آموز که بودم در مورد ادامه فعالیت علمی ام تصمیمی احساسی گرفته بودم و به قصد استخاره از حاج آقا به مسجد جامع بازار رفتم و اولین بار حاج آقا مجتبی را دیدم. به ایشان گفتم من استخاره می خواهم. ایشان فرمودند: برای چه؟ گفتم من در این مورد شک دارم و توضیح دادم. تا این را گفتم آنقدر ایشان با من تند برخورد کردند که یادم هست وقتی ایشان رفتند من همانجا نشستم و بغض کرده بودم و حتی در همان حال بچگی خودم قصد کرده بودم یکبار بروم و به حاج آقا بگویم شما که استاد اخلاق هستی این چه نوع برخورد است!
اما الان که فکر می کنم می بینم واقعاٌ آن برخورد چقدر در آن برهه زندگی برای من لازم بود و مسیر زندگی مرا کاملاٌ عوض کرد و این برخورد حاج آقا به مرور زمان تبدیل به یک ارادت و محبت زاید الوصف شد. بعد از آن خیلی مسجد جامع می رفتم و حتی گاهی سؤال نداشتم و فقط می رفتم ایشان را نگاه کنم و ببینم چکار می کنند و چطور جواب سؤالات می دهند. و به تبع آن از همان ابتدای آشنایی توفیق داشتم و در جلسات اخلاق ایشان شرکت کردم.
***حاج آقا خیلی مرید داشت؛ اما مریدباز و مریدپرور نبود
ایشان با این که خیلی مرید داشتند اما مریدباز و مریدپرور نبودند. باور کنید مریدانشان حاضر بودند هر کاری برای ایشان بکنند چون واقعاٌ حیات معنوی شان را مدیون حاج آقا هستند. بنده پدرم را در 20 سالگی از دست دادم و خیلی برای من سخت بود؛ اما اصلاٌ نمی توانم رفتن پدرم را با رفتن حاج آقا مقایسه کنم. پدرم در مأموریت تصادف کرد و مدتی در بیمارستان در کما بود و من اصلاٌ نمی توانم مقایسه کنم؛ چه برسد به این که بگویم هزار برابر برایم سختتر بود. اصلاً سختی روزهایی مثل الان که دیگر حاج آقا نیستند یا زمانی که در بیمارستان بودند خیلی بیشتر است چون واقعاٌ حیات معنوی ام را مدیون ایشان هستم. ایشان طوری برخورد می کردند که آدم را تربیت می کرد. با همه احترامی که برای همه قائل هستم بعضی ها این طور نیستند. عنایت حاج آقا طوری نبود که لی لی به لالای کسی بگذارند و تحویلش بگیرند همین که به برجک یکی را می زدند و بادش را خالی میکردند برایش کافی بود که خودش را جمع و جور کند. و آن چیزی که ما را شیفته حاج آقا می کرد و به نظرم خیلی ها را نیز شیفته ایشان کرده کرامت داشتن و خوارق عادات و کارهای عجیب و غریب نبود؛ بلکه تربیت عملی ایشان بود که با عملشان تربیت می کردند.
خیلی مواقع نیاز نبود که حاج آقا چیزی را بگویند یعنی این "کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم"در ایشان متبلور بود و بعضی اوقات با یک نگاه ایشان، طرف حساب کار دستش می آمد..
***ماجرای توهین به آقا مجتبی در بازار و واکنش ایشان
حاج آقا همیشه سعی می کردند که گمنام باقی بمانند و کارهایشان را خودشان می کردند. دور و بری اطراف خودشان جمع نمی کردند و پس می زدند. این را شما از همه شنیده اید و وقتی در مسجد جامع کسی دنبال ایشان راه می افتاد میپرسیدند کاری دارید؟ اگر کاری ندارید رد شوید. تنها رفت و آمد میکردند. خودشان می آمدند و می رفتند و تا اواخر عمرشان حدوداٌ تا یک سال پیش ایشان تمام مسیر را از سر بازار تا مسجد پیاده میآمدند، پیاده هم برمی گشتند بدون این که کسی در اطرافشان باشد. جالب اینجا بود که خیلی از بازاری ها، خرکچی ها و باربرها ایشان را نمی شناختند و من بارها دیده بودم که به ایشان اهانت می کنند. البته خیلی ها احترام ایشان را نگه می داشتند اما افرادی هستند که نمی شناسند و با روحانیت عناد دارند. یک بار یادم می آید حاج آقا از مسجد بر میگشتند و پشت سر ایشان با فاصله خیلی زیاد راه افتاده بودم تا ایشان نفهمند و می خواستم به مشی ایشان دقت کنم در یک قسمتی از بازار که ایشان از دالانی عبور می کردند وقتی از کنار شخصی رد شدند آن شخص در صورت حاج آقا به ایشان بی احترامی کردند و به ایشان لفظ بدی را گفتند که تمام مردم سمت حاج آقا و این فرد برگشتند که ببینند چطور برخورد میکنند و بنده هم خیلی دقت کردم. حاج آقا بدون این که تغییری در چهرهاشان ایجاد شود و اصلاٌ انگار نه انگار که حرفی زده شده به راهشان ادامه دادند.
*** خرید حاج آقا از بازار
بار دیگری را به یاد دارم که از مسجد پشت سر حاج آقا به راه افتادم و صحنه بسیار آموزنده ای را دیدم که هیچ وقت از یادم نمیرود. حاج آقا آن روز از مسجد جامع بازار به سمت چهار راه سیروس میرفتند. حاج آقا خیلی مواقع با یک پیکان قدیمی دنبال ایشان می آمدند تردد میکردند. بدون تعارف می گویم من اگر بخواهم آن پیکان را سوار شوم کسر شأنم می آید اما حاج آقا سوار این ماشین می شدند.
یادم می آید که دانش آموز بودم دیدم حاج آقا در مسیر به یک میوه فروشی قدیمی که در بازار هست رفتند و مقداری صیفی جات خریدند و زیر عبا زدند وبه طرف سر بازار به راه افتادند. من خیلی دوست داشتم که کمک ایشان کنم و میدانستم که خیلی ها حتی همان بازاری ها دوست دارند که این کار را انجام دهند اما حاج آقا اجازه نمی داد.
***ماجرای فشارهای رسانه ای و تبلیغاتی و توصیه حاج آقا
یادم میآید دقیقاٌ روز 8 اردیبهشت سال 91 و در ایام فاطمیه دوم بود و آخرین فاطمیه عمر حاج آقا بود چون ایام فاطمیه بعدی را دیگر در بین ما نیستند. ایشان در ایام فاطمیه اول خودشان جلسه اخلاق داشتند و فاطمیه دوم روضه زنانه در منزلشان که الان محل موسسه حفظ و نشر آثارشان است بود. چند سال بود که بنده روز آخر ایام فاطمیه دوم را می رفتم و می خواندم و تنها جلسه زنانه ای بود که می رفتم و می خواندم و اصلاٌ غیر از این جلسه هیچ جلسه زنانه دیگری را نرفته ام. بعد از مداحی خواستم بروم که آقای شیرازی به من گفتند حاج آقا در اتاق پشتی با شما کار دارند. من خیلی برایم عجیب بود که حاج آقا در این روضه شرکت کردند و به اتاق اندرونی رفتم و بعد از احوالپرسی نماز را 3 نفری به امامت حاج آقا خواندیم؛ یعنی من بودم و حسین آقا و حاج آقا.
نماز مغرب و عشاء را خواندیم بعد از نماز نیم ساعتی صحبت کردند. بنده در آن موقع سر قصه رسانهای و فشارهای رسانهای که به مداحان وارد میآید و با توجه به سبک حاج آقا مجتبی که ما را این گونه عادت داده بود هیچ وقت راجع به مداحی با رسانه ها مصاحبه نکردم همیشه میگفتم صدا و سیما نمیآیم، اسمم را نزنید، جلسات ما را تصویربرداری نکنید، تبلیغ و CD زدن ممنوع است و.... سال گذشته حقیقتا از فشارهایی که به من آمده بود و نمی خواهم دقیقاٌ حوزه اش را روشن کنم خسته شده بودم. چون همه اش باید جلوگیری می کردم و بدون تعارف می خواستم این گونه برخورد را رها کنم. به هیچ کسی که مرتبط با حاج آقا باشد این موضوع را نگفته بودم و در ذهنم تصمیم گرفته بودم که اجازه دهم به این خاطر که کلافه شده بودم.
خدای من شاهد است که وقتی رفتم نزد حاج آقا اولین جمله ایشان این بود که گفتند: آن کار را نکن! من کاری که خودم کردهام را به تو می گویم و نکن آن کار را و دقیقا به آن مورد با جزئیاتش اشاره کردند. گفتند این کار را نکن و اجازه این کار را نده! خدا شاهد است که چند دقیقه مات و مبهوت فقط حاج آقا را نگاه می کردم و موهای بدنم سیخ شده بود که این مرد این قضیه را از کجا فهمیده و بعد هم اگر فهمیده کامل وسط خال زده است که دقیقاٌ می گوید فلان کار را نکن که من فردایش به خاطر صحبت حاج آقا گفتم همینی که هست باید باشد. و آن مورد را کنسل کردم.
*** این چیزها (شهرت) از محرکات است/ در جوانی نمیگذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود
آن روز (8 اردیبهشت سال 91) یک روز خاصی بود و ایشان حال منقلبی داشتند. در همان جلسه در مورد همان بحث های مربوط به شهرت می گفتند که این چیزها محرکات است من الان پیر شده ام و کارم از این حرف ها گذشته والان دیگر ولش کردم در صورتی که ایشان بازهم کامل رها نکرده بودند و در مؤسسه هم اجازه عکس گرفتن به ما نمی دادند یا به سختی راضی میشدند. و ما بارها دلمان می خواست از صحنه هایی که حاج آقا در مسجد جامع یا در جلسات اخلاق می آیند فیلم بگیریم اما اجازه نمی دادند و در مراسم های دفتر واقعاٌ با سختی عکاس و دوربین هماهنگ می کردیم که حاج آقا اجازه بدهند و ایشان فرمودند من آن موقع که جوان بودم اجازه این کار را نمی دادم اما الان دیگر این حرف ها برایم مطرح نیست و یک پایم لب گور است و دارم امروز و فردا می کنم آن موقع جلوگیری می کردم و نمی گذاشتم در مورد من کار تبلیغاتی شود.
***شاه کلید تربیتی حاج آقا؛ چیزی را که عمل نمیکردند نمیگفتند
بعد از این که به من گفتند که این کار را نکن عین این جمله را فرمودند: "من در خانه فکر می کردم که شما را ببینم و این نکته را به شما بگویم . من دیدم که بهترین مثال برای تو خودم هستم و راحتت کردم یک کسی ممکن است حرف بزند و عمل نکند اما من خودم به این عمل کرده ام و دارم به تو می گویم". یکی از شاه کلیدهای تربیتی حاج آقا این بود "چیزی را که عمل نمیکرد دیگران را به آن توصیه نمیکرد" چیزی را می گفت که خودش به آن عمل می کرد و برای همین ما راحت میپذیرفتیم و راحت در جان ما مینشست. سپس فرمودند که "گفتم اگر به تو نگویم نسبت به تو جفا کرده ام و خواستم چیزی را که به ذهنم آمده است را به تو بگویم چون خودم این کار را کردهام خواستم به تو هم بگویم."
***ماجرای تشریف فرمایی حضرت زهرا به منزل ایشان
فرمودند بگذار قضیه ای را برای تو بگویم. سپس فرمودند: این قضیه را چون روضه تمام شده می گویم. آن روزی را که بنده در خدمت ایشان بودم 4شنبه یا 5شنبه بود. دو روز بعد شهادت حضرت صدیقه طاهره بود. ایشان فرمودند "می دانی چرا من امروز به اینجا آمده ام؟"چون واقعاٌ برای من سؤال شده بود که چرا ایشان به روضه زنانه آمده اند آن هم تنها و در اتاق پشتی و برایم جالب بود که بدانم قصه چیست و بعد فرمودندکه روز شنبه همین هفته خانواده ام به من گفتند که فلان آقا (که شاید راضی نباشد اسمش را بگویم) تلفن زد و گفت که از قول من به حاج آقا بگویید که من دیشب خواب دیدم که به من گفتند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روز شهادت به خانه حاج آقا مجتبی می روند و در اینجا حاج آقا بغض کردند و آرام گریه افتادند. بغض راه گلویشان را بسته بود و چندثانیه ای سکوت کردند و سپس فرمودند آن آقا که نمی دانسته و بعد خانواده ما به ایشان گفته که اتفاقاٌ ما در آن روز روضه داریم و مجلس زنانه هم می باشد و آن آقا گفته خلاصه به حاج آقا بگویید وحاج آقا فرمودند که من روزشهادت به اینجا آمدم و امروز هم چون روز آخر بوده گفتم برای همین بیایم تا چیزی گیرم بیاید.
حاج آقا در این چیزها معطل نمی کرد و اجازه نمی داد حتی چیزی در ذهن شما شکل بگیرد و برای این که این مطلب را از خودشان دور کنند سریع گفتند اخلاصتان را زیاد کنید و سپس فرمودند "این حرفی که من زدم برای من نیست، بلکه برای خانم من است؛ چون مجلس زنانه است و مربوط به او می شود. اشتباه نکنید برای خودم کیسه نمی دوزم، ایشان علویه است و دختر فاطمه زهراست و چون علویه است پرش من را هم گرفت.
ایشان گفتند که نمی خواستم بگویم اما چون روضه تمام شد گفتن داشت و سپس شروع به شکر گذاری خدا کردند و فرمودند من خیلی به این خاطر خوشحالم که حضرت زهرا(س) به این روضه عنایت کردند با این که یک روضه معمولی و بی سر و صدا بود. بنده چون مداحی میکنم کم جلسه ندیده ام و جلسات پرهیاهو و شلوغ را زیاد دیده ام اما این جلسه خیلی ساده و نقلی بود که خانم ها آمدند و یک منبر خیلی ساده یعنی یک صندلی و میکروفن ساده و منبر و مداحی مختصری بود.
سپس فرمودند که یک قضیه دیگر را به شما بگویم گفتند 7 یا 8 سال پیش بود که آقایی در اینجا منبر می رفت و من هم هر روز اینجا بودم چون خیابان قائن که الان دفتر حاج آقاست قبلاٌ منزل ایشان بوده است و فرمودند که اینجا هنوز دفتر نشده بود و من هم می نشستم در همان اتاق پشتی و روضه را گوش می دادم که منبری آمد منبرش را رفت و مداح مداحی اش را کرد و زمانی که آمد با من خداحافظی کند، حال من منقلب شد و در ذهنم یک مطلبی آمد و بی اختیار من به روضه خوان گفتم که دعا کن حضرت زهرا(س) از من قبول کند و حالم خیلی منقلب شد. فردای آن روز یک آقایی از علمای تهران که در اردکان یزد به منبر رفته بود و بدون این که از این جریان اطلاعی داشته باشد زنگ زد و بعد از سلام گفت من دیشب سحر خواب دیدم در خواب به من گفتند که حضرت زهرا فرموده به حاج آقا مجتبی بگویید که از او قبول کردیم سپس به من گفتند که ببین که کار حساب و کتاب دارد و فرمودند من صاف و صریح به تو می گویم که آدم خوبی نیستم؛ اما ممکن است که آدم بعضی وقت ها یک حالی پیداکند و منظورشان این بود که آدم ممکن است گاهی یک اخلاصی پیدا کند. و باز هم میخواستند از خودشان دور کنند.
*** کار برای اهل بیت(ع) حساب و کتاب دارد و گم نمی شود
یکبار می خواستند این را بگویند که کار برای اهل بیت حساب و کتاب دارد و گم نمی شود و ریزش را حساب می کنند و درست است که فضل اهل بیت و عنایت خدا است اما کار کردن برای اهل بیت حساب و کتاب دارد. به همین مناسبت خاطره ای از یکی از دوستانشان برای حقیر نقل کردند: مرحوم میرزا علی آقا سعیدیان از دوستان ایشان و از اهل علم بود. در مسجد حاج ابوالفتح نماز می خواند. ایشان فرمودند: نور به قبر ایشان ببارد. خود آمیرز علی آقا برای من نقل می کرد و واسطه ندارد. حاج آقا به نقل از مرحوم سعیدیان فرمودند: که دهه محرم و روز عاشورا بود و ما روضه داشتیم و شب آخر اطعام کرده بودیم. من خواب دیدم کسانی که نسبت به امام حسین (ع) عرض ارادت کردهاند در یک صف ایستاده اند و هر کسی می آید یک نفر نشسته و به یک نفر به او میگوید بنویس! مثلاً این مقدار قند، نان، شکر و تمام مخارجی را که طرف برای جلسات امام حسین(ع) کرده بود را صورت بر میداشتند. آقای سعیدیان میگوید نوبت من شد و رفتم جلو و آن فرد گفت: بنویس اینقدر برنج، روغن، لپه و... و 8 مثقال زعفران و در اینجا آقای سعیدیان گفته است که من ده مثقال دادهام و دوباره آن شخص گفت"بنویس 8 مثقال زعفران" و ایشان اعتراض می کندکه "10 مثقال زعفران. من خودم خریدم ده مثقال خریدم" و ایشان گفتند "نه 8 مثقال بوده همین که گفتم را بنویس" و بعد میگوید: من فردا از خواب بیدار شدم و حاج خانم را صدا کردم گفتم این زعفران هایی که من به تو برای روضه دادم همهاش مصرف شد؟ خانم میرزا علی آقا گفته بود: نه، دو مثقال آن را نگه داشتهام، گفتم برای خودمان بماند.
بعد از آن حاج آقا مجتبی به من گفتند مو را از ماست میکشند. کار حساب و کتاب دارد. و تکیهشان هم روی اخلاص بود که باید اخلاصتان را برای اهلبیت (ع) زیاد کنید. بدون خلوص هیچ فایده ندارد.
***راجع به دو نفر اصلاٌ فکر نمیکنم
بخاطر مداحی خیلی از دوستان لطف کرده و می کنند و بنده را دعوت می کنند که من هم بدون استثنا نمی پذیرم. من کلاٌ با هیچ کسی تعارف ندارم یعنی نه با فامیلم، دوستانم، اساتیدم، هیئتی ها، مداحان و مسئولین کشوری. چون مداحی شغل من نیست توفیق من است. چون واقعا اگر هر شب بخواهم مراسم بروم با درس و فعالیت علمی من تعارض پیدا می کند. و قابل جمع نیست. این را هم از حاج آقا یاد گرفتم. در کل با هیچ کس تعارف ندارم و اما همیشه می گفتم من راجع به دو نفر اصلاٌ فکر هم نمی کنم بلافاصله قبول میکنم. یکی در مورد رهبر معظم انقلاب و دیگری حاج آقا مجتبی. به بقیه خیلی راحت حضوری یا با واسطه می گفتم نه نمی آیم اما در مورد حاج آقا فرق میکرد.
***فقط دوست نداشتم در محضر حاج آقا مجتبی مداحی کنم؛ بلکه عاشق این بودم که در محضر ایشان بخوانم.
یک مدت شکی به جانم افتاده بود و همه به من می گفتند که مجلس اهلبیت(ع) است، چرا هر جا دعوتت میکنند تو قبول نمیکنی؟ هر جا هم می خواهند دعوت کنند. چون مراسم معنوی است برای مثال می گویند یادواره شهداست خودت می دانی و شهدا را دخیل می کنند. چندین بار هم که گفته بودم نمی آیم چند نفر به من گفته بودند که برو جواب حضرت زهرا(س) را خودت بده. یا مثلا حضرت ابالفضل جوابت را بدهند. و از این سنخ حرفها.
این شد که من شک کردم نکند دارم اشتباه می کنم. چون مداحی شغلم نیست و توفیقی برای من است هفتهای فقط یک جلسه میروم. یعنی حتی در ایام محرم تا چند سال قبل فقط در دانشگاه امام صادق میخواندم. این چند سال اخیر به جلسه حاج آقا هم می رفتم و بین الصلاتین حدود یک ربع میخواندم و سریع بعد از نماز عشا به دانشگاه برمیگشتم و برای همین در این چند سال اخیر 2 جلسه شده بود. دانشگاه و جلسه حاج آقا مجتبی. من اعتقادم این است که خیلی خوب است که یک مداح جلسهای برود که خودش استفاده کند. من دوست نداشتم که در محضر حاج آقا مجتبی بخوانم، بلکه عاشق این بودم که در محضر ایشان بخوانم شاید باورتان نشود.
وقتی پیش حاج آقا مداحی می کردم هیچ وقت رو به جمعیت ننشستم همیشه پشت سر ایشان می نشستم جوری که بتوانم حاج آقا را هنگام روضه خواندن ببینم و برایم خیلی صحنه های زیبایی بود چون حاج آقا به شدت اهل بکاء بودند و مثل یک هیئتی گریه می کردند تمام صورتشان پر اشک می شد و سرخ می گشت و واقعاٌ برایم لذت بخش بود با این که محرم ها خیلی برایم سخت بود چون ساعت 4 با آژانس از دانشگاه حرکت می کردم تا برسم و بخوانم و برگردم ساعت حدود 7 می شد و خیلی وقتم را و انرژی ام را می گرفت اما واقعاٌ با عشق می رفتم که سال گذشته که حاج آقا نماز جماعت را نمی آمدند و فقط برای درس اخلاق با سختی میآمدند خیلی انگیزه نداشتم که بروم و خیلیها حتی حسینآقا فرزندشان به من گفت حالا حاجآقا نیست، جلسه امام حسین(ع) که هست. نمی خواهم بگویم به عشق حاج آقا می رفتم اما خیلی دوست داشتم ایشان باشند یا برای مثال روزهایی که دفتر مرجعیت ایشان برنامه بود به آقایی که مسئول کارها بود میگفتم طوری برنامهها را تنظیم کنید که من میخوانم حاج آقا باشند که هم اشکال من را بگیرد و هم من از این توفیق بیبهره نباشم که در محضر حاج آقا خوانده باشم. چون واقعاٌ حالات ایشان در توسل عجیب بود و خیلی اهل بکا و توسل بودند. به هر حال به حاج آقا عرض کردم که این طور شبهه ای برایم پیش آمده و دیگران هم به من اینجوری می گویند که چرا جلسه نمی آیی؟ و من به همه میگویم که شغلم مداحی نیست و درس دارم. ایشان فرمودند: شما وظیفه شرعیات مسائل علمی است. این جلسات جنبه اخلاقی و عاطفی دارد؛ اما تمام اینها محکوم است و حاکم این است که مسائل علمیات نباید فدا شود و هر چه با این منافات داشته باشد، نه. صریح به تو بگویم که نباید انجام داد و فرمودند بهترین مثال برای تو خودم هستم که اولویت اول من درس خارج ام بود اولویت بعدی جلسات اخلاقم و بعد از آن مسجد. غیر از این هر جا دعوتم میکنند. نمی روم. اصلاٌ و ابداٌ ؛تعارف ندارم من دنبال تکلیف شرعیام هستم (حاج آقا مجتبی آدم تکلیف بود).
من گفتم که حاج آقا آدم را به حضرت زهرا(س) واگذار میکنند و این طوری میگویند و ایشان فرمودند: مواظب باش یک چاشنی هایی از نظر عواطف مذهبی میزنند. میدانند که ما امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) را دوست داریم می خواهند این طوری ما را احساسی کنند، به آن ها بگو من می دانم تکلیف شرعی ام چیست؛ اما اگر وقت اضافه داری برو. ولی همین مقدار کم هم اگر بخواهد مورد قبول قرار بگیرد کافی است و منظور این است که کمیت مهم نیست بلکه کیفیت مهم است. کم هم که باشد ولو این که کم باشد اگر بخواهد قبول شود می شود.
سپس فرمودند این توسلات نمک آش است اما همه آن نمک نمی شود و همه آن هم آش نمی شود. آن چیزی که سیر میکند آش است، ولی باید نمک در کنارش باشد. سپس فرمودند: قبل از انقلاب عدهای با سینه زنی و روضه مخالف بودند و از این حرف های جدید می زدند که به جای این که به سینه بزنی به سر دشمنت بزن. خدا شاهد است که من همان موقع هم مقید بودم که در جلسه ام هم مسئله بگویم و هم روضه بخوانم ( کسی را در این سطح از مرجعیت، فقاهت و اخلاق پیدا نمی کنید که این چنین برای اهل بیت روضه خوانی کند و آن را برای خودش افتخار بداند و اصلاٌ خط مقتل خوانی را من از ایشان یاد گرفتم و به حضرت آقا هم این مورد را گفتم) سپس فرمودند قبل انقلاب روضه را که شروع می کردم عده زیادی بلند می شدند و می رفتند؛ اما من عین خیالم نبود و کار خودم را می کردم. بعد از انقلاب دیگر باب شد که 2 یا 3 ساعت سینه می زدند و به من می گفتند که شما هم این طوری کن و من می گفتم نه. من به نحو متعارف توسلم را دارم. سینه میزنیم؛ اما به صورت متعارف نه افراط و نه تفریط. هیچ کدام دوام نمی آورد.
آن طور که شایع شده است می گویند من مقتل خوانی میکنم و فلانی از روی متن مقتل می خواند من هم در مداحی عادتی پیدا کرده ام که تا چیزی را نبینم نقل نمی کنم و سعیام بر این است که سراغ منابع دست اول مستند بروم و در مداحی بیشترین وقت و انرژی را این مسئله از من میگیرد و خیلی وقت ها باید از منابع نیمه قرن دوم تا قرن هشتم مطالبی درآورم و اعراب گذاری و ترجمه کنم. این مقتل خوانی را از حاج آقا مجتبی یاد گرفتم.
در شب هشتم محرم امسال به حضرت آقا هم عرض کردم و بعد از مراسم گفتم که حاج آقا مجتبی مریضند برای بهبود ایشان دعا کنید: فرمودند من در جریان حال ایشان هستم و عیناٌ فرمودند که برای ایشان دعا می کنم خدا به ایشان عافیت دهد و سپس گفتم: من این مقتل خوانی را از حاج آقا مجتبی یاد گرفتم نه از مداحان. یک بار به حاج آقا هم گفتم که من خط مقتل خوانی را از شما یاد گرفته ام و خیلی سعی می کنم که رعایت کنم و دبیرستانی بودم که به جلسات ایشان می رفتم و می دیدم که ایشان عین متن مقاتل را می خوانند که خیلی برای من جذاب بود و یکی از معجزات بحث های حاج آقا مجتبی این بود که روضه های ایشان ثابت بود و ما روضه ایشان را از بسم الله تا آخرش را به عربی و فارسی حفظ بودیم ولی در اکثر موارد بحثی که ایشان می کرد به روضه اش ارتباط داشت یعنی نتیجه گیری را در روضه می کردند. ملموس کردن بحث و تطبیق بحث در روضه بود.
نه این که بخواهند ارتباط تعمدی بدهند وقتی روضه را می خواندند ما احساس می کردیم دارند مبحثشان را پیاده سازی می کنند. این طور نبود که حاج آقا به تناسب بحثشان، روضه انتخاب کنند. همه می دانستند که برای مثال شب پنجم یا بیست ونهم ماه رمضان روضه چیست. روند ثابت بود و حاج آقا ماه رمضان از شهدای کربلا شروع می کردند و بعد می رسیدند به اهل بیت(ع) و بعد به امام رضا(ع)و... ولی این عنایت خدا به ایشان بود. به ایشان گفتم که مقتل خوانی را از شما یاد گرفتم و کم کم هم این مقتل خوانی خدا را شکر خیلی علاقمند پیدا میکند. حتی به ایشان گفتم که حاج آقا من مقتل می خوانم سختی هایی دارد و برایشان تعریف کردم که یک بار یکی از مداحان مشهور یک شوخی با من کرد که خیلی شوخی تلخی بود و به من گفته است که این کاری که تو میکنی و مثلاً آدرس آن چیزی که در جلسه می خوانی را به مستمع میدهی و در جلسه میگویی ارشاد شیخ مفید، امالی شیخ صدوق تاریخ طبری یا ... . این کار فنی نیست و گفت بیا از فردا بگو تاریخ طبری جلد 2 صفحه 452 و من در آنجا گفتم که از لحاظ شما فنی نیست از نظر من فنی است و اگر چاره داشتم جلد و صفحهاش را هم میگفتم و حاج آقا از این جواب من خیلی خوششان آمد و فرمودند بارک الله، احسنت، احسنت. و حالا در اینجا به دقت ایشان توجه کنید و این حرف را یک استاد مداحی باید بزند که تفاوت بین مقتل و زبان حال را بداند و بتواند راجع به زبان حال راهکار بدهد. فرمودند سلیقه به خرج دادن و آرایش هنری خوب است ولی اگر بخواهی از خودت در مقاتل بگذاری خوب نیست سپس فرمودند یک چیز از پدرم برایت نقل می کنم و فرمودند که پدر من می گفتند مگر اجاق است که می خواهی بگیرد می خواهم که نگیرد که در مورد جلسه روضه بود که می گویند جلسه بگیرد وسپس فرمودند که در خاطرم است که یک سال شب عاشورا پدرم روضه امام رضا(ع) را خواند و حاج آقا فرمودند من جهتش را فهمیدم چون پدرم می ترسید که نکند هوای نفس باشد؛یعنی این قدر دقت داشتند.
سپس در همان ماشین که با هم به سمت منزل می رفتیم به من گفتند دیشب که من روضه خواندم چه گفتم؟ و خودشان گفتند که دیشب اول روضه گفتم تازگی ها ندیدم سال ها پیش دیدم اما یادم نیست کجا دیدم وگفتند می دانی این مطلب را چرا نقل کردم؟ این مطلب را که گفته بودم از شخص آقای فلسفی شنیده بودم که معتبر بود و ردخور نداشت (دهه آخر صفرایشان در منزل آقای بروجردی منبر میرفت)آن ایام من طلبه بودم که بیش از 50 سال پیش است اما باز به این شنیدن هم اکتفا نکردم و در منبع هم آن را نگاه کردم و دیشب در روضه هم گفتم تازگی ها ندیدم سال ها پیش دیدم اما یادم نیست کجا دیدم. یعنی این قدر دقت داشتند و این راجع به بحث توجه ایشان به مقتل خوانی و روضه خوانی بود.
همیشه خیلی دوست داشتم که حاج آقا اشکال من را بگیرد؛ اما ایشان راجع به مداحی من چیزی نمی فرمودند (نمیخواهم بگویم که مداحی من را تأیید میکردند نه این طور نیست بلکه منظورم این است که هیچ وقت اظهار نظر نمی کردند و نکته ای نمیگفتند) یک سال که میلاد حضرت زهرا(س) بود و فکر کنم حاج احمد چینی نمیتوانستند بیایند و قرار شد بعد از منبر حاج آقا من مداحی کنم من به آقای هوایی که استاد ماست و خیلی به گردن ما حق دارد گفتم که خواهشاٌ از حاج آقا بخواهید که دقت کنند و اگر نکته ای به نظرشان میرسد بفرمایند. سال 89 بود و من شعری را که انتخاب کرده بودم بحرطویل بود که از ازدواج حضرت رسول با حضرت خدیجه شروع می شد وجلو می آمد و به جریان میلاد حضرت زهرا(س) اشاره میکرد حاج آقا مجتبی فرموده بودند چون شب تولد حضرت زهرا بود بهتر بود از زایمان حضرت خدیجه و از تولد فاطمه زهرا شروع می کردی نه ازدواج حضرت خدیجه با رسول اکرم(ص) و گفتند در این جلسات سعی کنید آهنگهایی را انتخاب کنید که مردم بتوانند جواب دهند. به دیوانهای وزین و سنگین مثل دیوان نیر، محتشم و مرحوم کمپانی بیشتر مراجعه کنید و فرموده بودند در مقتل همین روند ادامه پیدا کند و مقتل خوانی شما خوب است و در مورد مقتل نکته ای را نفرموده بودند.
یک بار به ایشان گفتم اگر کسی در معرض شهرت قرار می گیرد. شهرت آفت دارد. چکار کند که از آفت ها حفظ شود و حتی به ایشان گفتم که احساس می کنم انسان گاهی در این وادی تواضع می کند که تواضعش هم تکبر است. به این مطلب خیلی دقت کردند.
فرمودند آفت شهرت را هر کسی در حد خودش دارد و خطرناک ترین چیز برای انسان هم همین است و می تواند تمام کارهای انسان را هباء منثورا کند و ریشه کن می کند و فرمودند اولاٌ توجه به این معنا خودش لطف الهی است که کسی توجه داشته باشد و برخی توجه ندارند و می غلتند و دست خالی می شوند. نگذارید این معنا از بین برود همین که بدانید شهرت آفت دارد و آدم را نابود میکند خوب است و سپس فرمودند که مقابله با شهرت راه های مختلف دارد که لا به لای چند خاطره ناب آن را تعریف کردند و فرمودند بحث شهرت هم در مباحث من هست و مقابله با شهرت هم راه علمی دارد و هم راه عملی. راه علمیاش که به نظرم بالاترین راه ها است، حدیث نفس است و گفتند یک قضیه را برایت نقل می کنم و گفتند شما مرحوم مامقانی را میشناسی؟ بنده هم ناپختگی کردم و سریع گفتم بله صاحب تنقیح المقال و ایشان فرمودند خیر منظورم مامقانی پدر بود. یعنی شیخ عبدالله. این اثر که شما نام بردی برای مامقانی پسر است و فرمودند مامقانی پدر حاشیه بر مکاسب دارد و از حاشیه های خوب مکاسب هم هست. ایشان اهل مامقان از روستاهای سمت آذربایجان بود. و فرمودند: ایشان به نجف آمد درس خواند و خدا به او توفیق داد حتی به مرجعیت هم رسید آذربایجان و بخش هایی از شوروی همه مقلد ایشان بودند و آذری ها همه به سمت ایشان گرویدند.
حاج آقا مجتبی ادامه دادند: ایشان وارد هر مجلسی که می شد از او تجلیل می کردند و تا شروع می کردند از او تجلیل کنند ایشان دستش را به سمت دهان و گوشش می برد. و با خودش حدیث نفس می کرد و با خودش می گفت که خودت می دانی که هیچی نیستی و به من فرمودند که حدیث نفس یعنی این. با مثال خارجی به تو گفتم تا برایت جا بیفتد هر وقت دیدی دارند تو را بالا می برند به تعبیر ایشان به خودت بگو : برو گمشو و به خودت بگو که: خودم می دانم که هیچی نیستم تا یابوی نفس بر تو مسلط نشود. سپس فرمودند مرحوم مامقانی کارهای عملی هم داشته است و حاج آقا فرمودند که من این را از پدرم مرحوم (میرزا عبدالعلی تهرانی) شنیدم که مرحوم مامقانی وقتی به نجف آمده بود ملبس به لباس روحانیت نبود و با همان لباس محلی خودشان به نجف آمده بود که لباس بلندی بود و کلاهی داشتند که ترک ترک و رنگی بود و هنوز هم در روستاهای آذربایجان وجود دارد و ایشان تا آخر که در نجف بود این کلاه را حفظ کرده بود. آخر شب که می شد و فردایش می خواست به چند صد نفر مجتهد درس خارج بدهد، مطالعه اش که تمام می شد به جلوی آینه می رفت و کلاه را سرش می گذاشت و خودش را نگاه می کرد که یادت نرود که بودی و از کجا آمدی و چه هستی و سپس می رفت می خوابید.
بعد حاج آقا مجتبی فرمودند دیگر بهتر از این نمی توانستم برایت بگویم و میگفتند اینها باد هواست مواظب باشید یابوی نفس شما را برندارد با حدیث نفس نگذارید که این حرف ها روی شما اثر بگذارد و به این ترتیب راه های علمی را با مثال گفتند و راه علمیاش هم این است که هر چیزی که انسان حس می کند موجب می شود او را تحریک کند آن را ترک کند و فرمودند کارهایی که ما در جهت نشر معارف دینی می کنیم بدون خلوص هیچ ارزشی ندارد و خلوص نباشد فایده ندارد.
به ایشان گفتم که حاج آقا من حس می کنم در مورد همین جلسات که دائم می گوییم اسم من را نزن و فیلمم را نگیر و چراغ را خاموش کن و CD پخش نکن هر کسی هم این کار را می کند جلویش را می گیریم میترسم شاید همین شیطان باشد. فرمودند بله شیطان راه های مختلف دارد و فرمودند یک بار یکی از دوستان من گفت من که تو را می شناسم و خلوت و جلوت تو را دیدهام چرا این طور میکنی؟ چرا در جمع نافله نمیخوانی؟ یعنی منظورشان این بود که من که می دانم شما در خلوت خود نافله میخوانی (چون حاج آقا خیلی به نوافل معتقد بودند) حاج آقا گفتند که دوستم به من گفتند مواظب باش توسوس شیطانی پیدا نکنی و شیطان می خواهد این توفیق را از تو بگیرد و برای این که حال شیطان را بگیری به او بگو اصلاٌ دلم می خواهد برای مردم بخوانم. چند دفعه این کار را کنی از کلهات میپرد. منظورشان این بود که آدم باید دقت کند که در هر موقعیتی چه راهی را انتخاب کند و هدفش مقابله با شیطان باشد نه این که اصل را بر این بگذارد که نکنم، نگذارم یا نگیرم.
***توصیه حاج اقا درباره فرزند دار شدن و خصوصیات پنجگانه
در مورد قصه فرزند دار شدن حاج آقا یک توصیه خاصی داشت که خیلی از جوانان پیش ایشان می رفتند ودستورالعمل خاصی داشتند که واقعاٌ جوابگو بود. تعداد زیادی هستند که با دعای حاج آقا بچه دار شدند. برای مثال یکی از دوستان برای من نقل کرد که آقایی نزد حاج آقا آمده بود و گفته بود میخواهم زن دوم بگیرم چون بچه دار نمی شوم حاج آقا گفته بود که این کار را نکن من برایت دعا میکنم انشاء الله حل میشود. آن خدایی که از زن دوم میتواند به تو بچه دهد از زن اول هم میتواند. الان آن شخص دو قلو دارد.
یک چیزی را هم آقای دکتر اسماعیلی برای من نقل کردند که خیلی قشنگ بود و می گفت من در مسجد جامع ایستاده بودم حاج آقا استخاره میگرفت و یکی آمد و گفت استخاره میخواهم و حاج آقا گفت بعدی و آن بنده خدا به یک گوشه رفت و دوباره بعد از چند نفر آمد و گفت من استخاره می خواهم و دوباره ایشان گفتند بعدی و وقتی تمام شد حاج آقا نعلین ها را برداشتندکه ازپله بالا بیایند و تا پایش را روی پله می گذارد آن شخص می گوید حاج آقا یعنی چه؟ خب همه استخاره کردند. و حاج آقا به آن شخص می گوید می خواهی بروی زن دوم بگیری بعد بگویی مجتبی تهرانی استخاره کرد! برو.. آن شخص هم می گوید بر منکرت لعنت.
حاج آقا در مورد بچهدار شدن، آداب و ادعیه، زیارت رفتن و.. دستورالعمل های خاصی داشتند و این را که می گویم احتمالاٌ خیلی از جوان ها از ایشان شنیده اند و می خواهم لا به لای این ها دلسوزی حاج آقا را هم بگویم. بنده برای بچهدار شدن چند مرحله خدمت ایشان رفتم . اولین بار رفتم و عرض کردم توصیه ای میخواهم برای اینکه خدا به ما اولاد سالم و صالح عطا کند. فرمودند که آفرین خوب کردی که اول پیش من آمدی .بهترین زمان سال برای انعقاد نطفه ماه رمضان است آن هم نزدیک به نیمه های ماه رمضان. چون هم پدر و هم مادر روزه گرفته اند و حالت تلطیف روحی پیدا کرده اند.از نظر تغذیه مادر خیلی رعایت کند و هر چیزی را نخورد.فرمودند مسئله توسل خیلی مؤثر است و توسل کنید که این خصوصیات 5 گانه ای را که می گویم خدا به شما عطا کند که یکی در مورد سالم بودن فرزند است.
سپس فرمودند که من یک چیزی را به تو بگویم که در خانواده ما از هر جایی هر چیزی بیاید مثل هدیه و امثال این ها خانواده و بچه های من به آن دست نمی زنند می گویند صبر کنید تا حاج آقا بیاید و جهات شرعی اش را روشن کند و من هم میآیم و جهات شرعیاش را با دقت روشن میکنم و این در خانواده ما سنت است.
***در مباحث حاج آقا مجتبی چیزی خارج از مسئله ثقلین پیدا نمی کنید
سپس فرمودند قمر در عقرب نباشد و در روایات هم زیاد داریم این صحبت ها را در مرحله اولی که رفتم فرمودند. بار دیگری که رفتم چند ماه مانده بود به تولد فرزندم ایشان دوباره یک سری مطالب را در مورد تغذیه فرمودند که مقید باشید. جاهایی نروید که ممکن است غذای شبهه ناک بخورید و این عجیب اثر میگذارد و در روایات هم داریم (حاج آقا مجتبی نه تنها یک استاد اخلاق و عارف، بلکه فقیه هم بود و این خیلی مهم است. یعنی اگر اهل عرفان و اخلاق بود دستورالعمل هایش منطبق با شریعت بود و من معتقدم که این هنر ایشان بود. اگر در مباحثشان دقت کنید چیزی خارج از مسئله ثقلین پیدا نمیکنید. فقط آیات و روایات بود و از خودش چیزی نمی گفت و داستان و تحلیل شخصی و تراوشات ذهنی نمیگفت و ازمحدوده معارف ثقلین بیرون نمی رفت)
فردای آن روز با ایشان به مسجد رفتم فرمودند که دیروز شما آمدی و در مورد فرزندت گفتی وقتی رفتی یک مطلب به ذهنم آمد که گفتم این را باید به آقای مطیعی بگویم و فرمودند که حتماٌ این را یادداشت کن. من کاری که خودم کردم را می خواهم به تو بگویم و هر کاری که برای بچههای خودم کردهام را به شما هم یاد میدهم توجه کنید این که میخواستند به من یاد بدهند من (میثم مطیعی) خصوصیتی نداشتم فقط آدمی بودم که سؤال کرده بودم. هر کسی دیگر هم سوال میکرد ایشان کاری را که بلد بود و خودش انجام میداد به او توصیه میکرد. فرمودند کاری را به تو می گویم عمل کن و این دستورالعمل ایشان کاملاٌ مبتنی بر روایات است فرمودند ما روایت داریم که به ذهنم از امام هشتم است که بعد از هر نماز فریضه، مؤمن یک دعای مستجاب دارد شما بعد از هر نماز واجب هم خودت و هم خانمت از زمانی که می خواهید تصمیم به بچه دار شدن بگیرید تا موقع بارداری و حتی بعد از بارداری و حتی بعد از آن گفتند فرزند بزرگ من 50 سالش هست هنوز دارم این کار را می کنم و فرمودند این کار را بکن. «یک صلوات می فرستی و بعد یک استغفار می فرستی که این فرمایش ایشان هم مبتنی بر روایات است و روایت داریم که بنده اگر حاجت خود را بین دو صلوات قرار دهد خدا حیا می کند که طرفین را که صلوات است اجابت کند و وسط را باقی بگذارد و فرمودند استغفار می کنی و دوباره صلوات می فرستی صلوات دوم را که فرستادی همین طور فارسی می گویی: خدایا این اولاد من را و فرزندان من را سالم، صالح، خوش قدم، خوش روزی و عاقبت به خیر قرار بده و بعد از این هم دوباره یک صلوات بفرست. میفرمودند: من مقید بودم و در همه نمازهایم این کار را انجام دادم و یک بار هم این کار را تعطیل نکردم. فرمودند این کاری است که خودم کردم و دارم به شما می گویم سپس به من گفتند این چیزهایی که به تو می گویم جمع تمام روایات درمورد بچه دار شدن است و من خودم بعد از فرمایش ایشان دنبال این رویات را دیدم و به صورت سطحی نگاهی انداختم، فهمیدم که ایشان دقیق می گوید دعاهایی که در مورد فرزند وجود دارد 5 تایی است که ذکر کردند و فرمودند عمده آن عاقبت بخیری است که از همه مهم تر است.
یادم میآید فرزندم که به دنیا آمد از بیمارستان مستقیم به خانه حاج آقا رفتیم و محبت کردند و اذان گفتند و ان یکاد زیبایی هدیه دادند که فرمودند آن را همیشه پشت لباسش بزنید و آن را نگه داشته ایم.
***آخرین باری که حاج آقا مجتبی را سرپا دیدم
آخرین باری که حاج آقا را سرپا دیدم روز 11 ذیالقعده یعنی همین چند ماه قبل بود و شام میلاد امام رضا بود که همین الان یادم آمد که دقیقاٌ سالگرد عقد ما در محضر حاج آقا بود که آن هم قصه جالبی داشت، من نزد ایشان رفتم و چند ساعت به پرواز تهران مدینه مانده بود کمی هم دیر رسیدم که حسین آقا گفتند به دفتر بیایید که حاج آقا برای یک عده عقد خوانده بودند حالشان خیلی مساعد نبود و من هیچ وقت ایشان را این طور رنگ پریده ندیده بودم. به ایشان گفتم که من دارم به سفر تمتع میروم و آمدهام هم خداحافظی کنم و هم دعا کنید برایم و توشه بگیرم. محبت کردند و در گوش من دعای سفر خواندند. عادت داشتند وقتی نزدیکان یا کسانی که می خواستند به سفر بروند نزد ایشان می رفتند در گوششان دعای سفر می خواندند و سپس گفتند: مدینه که رسیدی خیلی استغفار کن تا قبل از رسیدن زمان احرام پاک شده باشی و رویت بشود لبیک بگویی. بعد فرمودند که در مدینه قرائت قرآن را شروع کن و سعی کن یک قرآن در مدینه و یکی در مکه ختم کنی که در این زمینه روایت هم داریم اگر مقدور نشد در مدینه شروع کن و در مکه آن را تمام کن ثواب آن را حتماٌ به 14 معصوم هدیه کن.. فرمودند در مدینه رفتی به پیامبر بگو شما از زمان جاهلیت به محمدامین معروف بودی و شما را به عنوان امانتدار می شناختند من دینم را به شما امانت می دهم تا در روزی که به آن محتاجم یعنی شب اول قبر به من برگردانید و اگر کسی می گفت می خواهم به کربلا بروم می فرمود به امام حسین بگو شما خاندان امانتداری هستید و من دینم را پیش شما به امانت می گذارم تا به من برگردانید. حاج آقا این مطلب را در مورد اکثر کسانی که نزد ایشان می رفتند می گفتند بروید این را به امام معصوم بگویید .
بعد فرمودند احرام که بستید بر ذکر صلوات مداومت کنید و ثوابش را به 14 معصوم هدیه کن. یک توصیهای هم کردند که خیلی برای من عجیب بود. فرمودنددر همان ابتدای ورود به مسجدالحرام قبل از این که اعمال عمره تمتع را شروع کنی دو رکعت نماز بخوان و بعد به زیر ناودان طلا برو و سر به کعبه بگذار و همین طوری که من می گویم با صفا با خدا حرف بزن. یک صلوات بفرست و استغفار کن بعد دوباره صلوات بفرست و بگو خدایا به گردن هر کسی حق اخلاقی دارم اگر به من فحش داده یا تهمت زده و غیبت کرده من از همه گذشتم (این را آنقدر با سوز دل و با خلوص نیت گفتند و حالت بکاء داشتند عده ای که ایستاده بودند و گوش میکردند همه گریه می کردیم) و گفتند از اعماق دلت و جگرت از همه بگذر. یک مختصری نشان بده و خروارها بگیر. بعد بگو خدایا من که بنده کوچک تو هستم از همه کسانی که به من بد کردند گذشت کردم. خدایا من به تو بد کردم تو هم بیا از من بگذر سپس فرمودند این کار را بکن بعد برو طواف کن و ببین که چقدر احساس سبکی می کنی.
در بحث های مؤسسه حفظ و نشر آثارشان همیشه تأکید داشتند "تا من بحثم تمام نشده هر کسی اشکالی یا بحثی دارد به من بگویید تا من جواب بدهم" و فرمودند "ممکن است یک شبهه ای در این سایت ها در ذهن هزاران نفر القا کنند و ما که به آن ها دسترسی نداریم که اصلاح کنیم." خیلی نگران بودند و احتیاطشان بالا بود و فرمودند "اگر در سایت ها مطلبی در مورد مباحث من یا اشکالی در سایت خودم از لحاظ علمی می بینید حتماٌ زود به من انتقال دهید. البته اهل فن می فهمند من دارم چه می گویم" و سپس چیزی را فرمودند که بنده چندین بار این را از ایشان شنیده ام و یکی از شاه کلیدهای تربیتی حاج آقاست که"میفرمودند: من از اول جلساتم که شروع کردم مثل الان طلبه ای بیش نبودم ولی از اول دنبال این بودم که اگر نمی توانم کسی را درست کنم و هدایت کنم منحرف و کجش نکنم و بگذارم تا یکی دیگر راستش کند و در تمام وجود من این معنا هست خیلی مراعات میکنم که در جملات و کلماتی که به کار می برم بی گدار به آب نزنم." خیلی ایشان دقت می کرد و یک نکته ای را هم که ایشان در مورد بحث های ایشان وجود دارد این است که ایشان مباحثی را که واقعاٌ کاربردی باشد را انتخاب می کرد بحث های نظری صرف که به هیچ دردی نخورد را انتخاب نمی کرد یا اگر مجبور بود بگوید زود از آن رد می شد و بارها شنیده بودیم از ایشان که میفرمودند که "من دنبال بحث هایی هستم که کاربردی باشد و نتیجه عملی داشته باشد."
***توصیه های آقا مجتبی به طلاب درباره ملبس شدن
در مورد ملبس شدن دستوری داشتند و در مورد روحانیت که از ایشان می پرسیدند چه کسی باید ملبس شود و بنده هم چند بار از ایشان پرسیدم می فرمودند "آن هایی که میخواهند در لباس روحانیت ملبس شوند از جهت علمی اگر ده سؤال از آن ها کردند حداقل 6 یا 7 را بلد باشند چون اگر نعوذ بالله اشتباه بگویند که وامصیبت است همه اش را بلد نیستم هم که درست نیست" البته فرمودند "این را از ناحیه مردم می گویم و گرنه خودم از کسانی هستم که اگر از من سؤال میکنند میگویم اگر بلد باشم جواب می دهم." واقعاٌ اگر حاج آقا مجتبی را در یک جمله بخواهم توصیف کنم اهل بافتن نبود اهل یافتن بود چیزی را که عمل میکرد میگفت و چیزی را که بلد بود جواب میداد و چیزی را که نمی دانست به اهلش واگذار میکرد. بعضی ها فکر میکنند در همه چیز متخصص هستند؛ اما ایشان این طور نبود در مورد لباس پوشیدن گفتند "کسی که لباس می پوشد باید عرفیات طلبگی را رعایت کند و یک سری مباهات را انسان باید ترک کند. و به مثالی در این زمینه اشاره کردند باید یک سری مباهات را کنار بگذارد و در ملأ عام خیلی باید رعایت کند و جوری نباشد که این لباس تحقیر شود. مطلب دیگر این که فرمودند برخی ها از روی هوس این کار را می کنند و بعد از این که اشتیاق از بین می رود و دو زیست می شوند و هر لحظه و زمان جوری هستند و من مخالفم که این افراد از اول ملبس شوند عین جمله ایشان است که می فرماید من می گویم وقتی عمامه به سر گذاشتی تا روی تابوت باید با تو باشد وگرنه ملبس نشو. گفتند مطلبی را برای شما می گویم شاید برایت تعجب آور باشد و گفتند تا زنده ام راضی نیستم به کسی بگویی و فرمودند من در خانه وقتی لباس روحانیتم را در می آورم تا الان نشده که پایم را به سمت عمامه ام دراز کنم، تا زمانی که به شکل عمامه است؛ اما اگر به صورت پارچه باشد نه. وقتی به شکل عمامه است می خواهم بخوابم باید بالای سرم باشد و آن را پایین پایم نمی گذارم. راجع به دو زیست بودن نکته ای را گفتند که اگر می خواهی لباس بپوشی و دو زیست نباشی گفتند نباید نامردی کنی و در بروی بلکه باید پای آن بایستی. مرد آن است که پایش بایستد اگر می توانی یا علی مدد و فرمودند من تا به حال سنگر خالی نکردهام. واقعاٌ هم حاج آقا این طور بود و از وظیفه اش در کار آخوندی کوتاهی نکرد.
در مورد عمامه گذاری یک خاطره از خودشان گفتند که من زمانی که می خواستم عمامه بگذارم روز مبعث بود و پدرم این کار را انجام داد و جمعیتی آمدند و پدرم نهار داد. ولی خودم می خواستم حسین آقا و علی آقا (فرزندانشان) را معمم کنم تک و باصفا او را به مشهد حرم علی بن موسی الرضا بردم و عمامه سرش گذاشتم و برای علی آقا هم همین کار را کردم.
***آقا مجتبی تهرانی: احساس نمی کردم وجود من نفعی داشته باشد
حاج آقا همیشه می گفتند: هر کسی پیش من می آید بادش را خالی میکنم. من از آنهایی هستم که باد خالی میکنم هیچ کس را هم باد نمیکنم که جداٌ همین طور بود و فرمودند زیرا این خدمت نیست جنایت به طرف مقابل است و این را از مربیانم گرفتم.
یک نکته ای که در مورد ایشان وجود داشت این که ایشان در مورد خودش هیچ وقت توهم نداشت چون ایشان خیلی علاقمند داشت و شب های قدر ایشان واقعاٌ نظیر نداشت ویادم است که همیشه وقتی شب بیست وسوم تمام می شد چقدر آدم باید در صف می ایستاد تا از ترافیک انسانی کوچه های بازار آهنگرها و بازار شیرازی رد شود. ایشان یک بار سر همین مسائل مؤسسه که من به ایشان گزارش می دادم که سایت چقدر بازدید کننده دارد و بازدید سایت از خیلی از مراجع داشت بالاتر می رفت در حالی که از لحاظ ظاهری خیلی مشکل داشت و مطالب را دیر به دیر می گذاشتیم ایشان صحبت میکردند و من گفتم ان شاء الله خداوند وجود شما را بیش از پیش نافع به حال اسلام و مسلمین قرار دهد و ایشان با یک حالت جالبی فرمودند من! هفته قبل بعد از درس با حسین آقا به آزمایشگاه می رفتم حسین در مورد کار شما در مؤسسه و مراجعاتی که به شما می شود یک چیزی را به من گفت (چون واقعاٌخیلی به ما مراجعه می شد و روی سایت نظر می گذاشتند به حاج آقا ابراز محبت می کردند و تقدیر و تشکر به عمل می آوردند و حاج آقا مباحثی را به صورت ریز بیان می کردند که اساتید دانشگاه در جاهای مختلف درخواست می دادند که حاج آقا تو را به خدا این مباحث را ادامه دهید برای مثال راجع به بحث تربیت شاید هزاران نفر به ما مراجعه کردند و ایمیل زدند که بحث تربیت را ادامه دهید.) بعد ایشان فرمودند که من به حسین آقا گفتم که من تا به الان و با این سن احساس نمی کردم وجود من نفعی داشته باشد من اهل تعارفات هم نیستم اما تا حالا احساس نمی کردم به درد بخورم و الان احساس می کنم یک درجه مؤثرم ظاهراٌ شاید یک صدم بحث های من اثر بگذارد برای همین نگرانم. و این خیلی حرف است من یک کار کوچکی انجام می دهم فکر می کنم چه کرده ام اما ایشان می فرماید الان بااین مراجعات کمی احساس مفید بودن دارم. و از این بابت هم نگرانم. نمیخواهم یابوی نفس من را بردارد.
الان احساس می کنم کمی مفیدم و از همین نگرانم. فرمودند آقای مطیعی من 35 سال است که درس خارج فقه و اصول دارم الان دوره ششم فقه و اصول را شروع کرده ام و هر دوره من 7 سال بوده که می شود 35 سال و از دهه 50 تا الان جلسات اخلاق دارم و ده ها یا صدها هزار نفر در این مدت پای مباحث من آمدند ولی هیچ اثری در من نکرد. ایشان این طور نبود و فرمود آن هایی هم که با من هستند دوست دارم این طور بار بیایند. هیچ به خودتان نبالید البته واقعیات را در نظر بگیرید و برنامه ریزی کنید اما از نظر درونی نگذارید که یابوی نفس شما را بردارد و احساس کنید که کسی هستید.
***آقا مجتبی تهرانی اهل دعوت کردن به خدا بود نه به خود
آقا مجتبی تهرانی اهل دعوت کردن به خدا بود نه به خود و این خیلی مهم است و در مباحثشان هم بارها می گفتند شما که کار دینی و فرهنگی و تبلیغی می کنید دارید به خودتان دعوت می کنید یا به خدا؟ ایشان به خدا دعوت می کرد و برای همین برایش مهم نبود که چه کسی خوشش می آید و چه کسی خوشش نمی آید و در این مسائل حر و آزادمرد بود و حرفی را که احساس می کرد مورد رضایت خداست و تکلیف شرعیاش بود را می گفت ولو این که به مذاق یک عده خوش نمیآمد. یک طیفی را داریم که در یک مقطعی با حاج آقا بودند و ابهت و صلابت و قاطعیت ایشان را نتوانستد تحمل کنند و از ایشان بریده اند با این که ایشان خیلی شخصیت مهربانی داشت.
در مورد مهربانی حاج آقا این که یک بار در مورد یکی از کارهای مؤسسه یک چیزی را از ایشان روی سایت می گذاشتیم که ایشان گفتند بردارید. بعد یک روز من با ایشان به مسجد رفتم و در راه برگشت کارهای مؤسسه را چک می کردیم و خودمان هم اصرار داشتیم که ایشان در جریان باشند و به ما خط بدهند چون ما در آنجا یک سری جوان بی تجربه بودیم و راجع به کسی کار می کردیم که این همه دقت داشت و این میراث و تراث از ایشان باقی مانده و تابه حال دست نخورده تاریخ روزی که رفتم 7/2/89 بود که گفتند فلان مطلب را از روی سایت بردارید و بعد شروع کردند به توضیح دادن و من خیلی حالم گرفته شد که گفتند بردارید. چون درسایت به ما فشار می آمد و به تعبیری فحشش را ما می خوردیم. در راه گفتند جهاتی مدنظرم است که توضیح دادند. حقیقت مطلب این بود که من از ته دل قبول نکردم و حالم خیلی گرفته شد؛ چون نتوانستم ایشان را راضی کنم بعد از توضیحات ایشان در منزلشان رسیدیم و قاعدتاٌ ایشان باید پیاده می شدند و به داخل منزل می رفتند و به من گفتند که این حرف های مرا منطقی می دانی یا نه؟ گفتم که من فرمایش شما را منطقی می دانم و فرمودند: نه. تعبدی قبول نکن تعقلی قبول کن و حاج آقا دوباره توضیح دادند من از ته دل قبول کردم. اما حاج آقا احساس کردند که حالم خیلی گرفته شده و نشستند در ماشین و نرفتند و شروع کردند به حرف زدن و بحث کردن درمورد بحث دیگری و تا موقعی که احساس نکردند که من روی فرم آمدند نرفتند و این از مهربانی ایشان است و این کار را انجام دادند که وقتی از پیش ایشان می روم با روحیه خراب نروم و جالب اینجا است که ما آن مطلب را برداشتیم و خدای من شاهد است، در دیدار بعدی در دفتر به خدمتشان رفتم و همان اول که رفتم بدون اینکه خودم یادو باشد گفتند راستی در مورد آن مطلب که شما گفتی با خودم فکر کردم و گفتم استخاره می کنم اگر خوب آمد که خوب هم آمد می گویم مطلب رابگذارید که شماها هم اینقدر تحت فشار قرار نگیرید چون می دانستند که ما تحت فشار قرار می گیریم و به ما اعتراض می شود، زیرا در سایت که توضیح نمی دادیم که چرا برداشتیم با این که حرفشان منطقی بود.
حاج آقا هیچ وقت نمی خواست خودش را بالا ببرد برای مثال این که می گفتند یابوی نفس مرا برندارد یادم می آید در جلسه اخلاق وقتی ایشان از محراب عبادت سلام می دادند وقتی به سمت صندلی و جایگاهشان می آمدند همه بلند می شدند و یک مدت مد شده بود که برای سلامتی علما یا بر خاتم انبیاء صلوات می فرستادند هیچ اسمی از حاج آقا نمی بردند اما چون ایشان خیلی محتاط بودند و نمی خواستند تشخصی برای ایشان باشد تا شروع کردند به بحث فرمودند: اگر می خواهید صلوات بفرستید در دلتان بفرستید چرا من می آیم صلوات می فرستید؟ و دیگر اجازه ندادند. نفس خود را کشته بود این مرد. شهوت خود را میرانده بود. در روایات هم ما در توصیف متقین این تعابیر را داریم.
محرم سال گذشته حاج آقا خیلی حالشان بد بود و دهه اول را در محل جلسه اخلاق به سختی برگزار می کردند و تا جایی که یادم می آید برای نماز جماعت مغرب و عشاء هم نمی آمدند و بعدش می آمدند. تا جایی که یادم است حاج آقا در محرم و صفر سال گذشته مسجد جامع نرفته بودند چون خیلی حالشان بد بود و آن محرم اولین باری بود که جوانان جلسه اخلاق ایشان را این قدر نحیف می دیدند. آخر ماه صفر بود که آقای هوایی به من زنگ زدند و گفتند که حاج آقا فرموده اگر می آیی من می خواهم به مسجد بروم نه این که منوط به حضور من باشد بلکه گفته بودند اگر می آید در آنجا روضه بخواند و روضه برپا شود به مسجد می روم آمدند در ماشین نشستند و فرمودند که من هیچ حالم خوش نیست. اما با خودم گفتم که محرم و صفر مسجد نرفته ام و برای اهل بیت در مسجد جامع روضه برپا نکرده ام و امروز به آقای هوایی گفتم که اگر فلانی می آید من به مسجد بروم که روضهای برای اهل بیت برپا شود و بعد با یک حالت خاصی فرمودند: من برای امام حسین هیچ کاری نکرده ام و شروع به گریه کردند. خیلی این حالت ایشان برای من تکان دهنده بود
من ادعا ندارم که شاگرد حاج آقا مجتبی ام و ایشان کجا و من کجا و اگر از ایشان بهره واقعی را در طول این سالیان می بردم این چیزی که الان هستم نبودم. حاج آقا در مورد امام تعبیری داشتند که من از خودشان شنیده بودم و می فرمودند که حضرت امام یک حقیقت اسطوره نما و افسانه نما بود حاج آقا هم برای ما این طوری بودند و بنده فکر نمی کردم در عمرم کسی را این طوری پیدا کنم که یک آدمی تا این حد در مباحث علمی و فقهی مبرز، در اخلاق اینگونه پارسا و عامل و ضمنا مسلط بر مباحث اخلاقی باشد که بتواند اخلاق را اجتهادی بحث کند. ما که درس اخلاق ایشان می رفتیم حداقل تا یک هفته را آپدیت بودیم و سبک می شدیم و من با این که دانشجوی اینجا (دانشگاه امام صادق(ع) هستم اما تا به حال شب قدر دانشگاه را ندیدهام و نمی دانم که چطوری است. یعنی از روز اول شب قدر میرفتیم بازار برای جلسه ایشان.
واقعاٌ حاج آقا مجتبی شخصیت عجیبی بود که از بین ما رفت و خود ایشان خواستند که در زمان حیاتشان شناخته نشوند. یک آقایی همیشه به حاج آقا میگفتند"حاج آقا شما این همه خودت را کتمان می کنی، اما خدا نمی خواهد و یک روزی منفجر می شود" و به نظر من در تشییع جنازه این اتفاق افتاد وروز تشییع جنازه ایشان با این که بالای ماشین بودم نه توانستم سر جمعیت را ببینم و نه ته آن را. و چون رو به جمعیت می خواندم دیدم که چقدر جوان ها و پیرمردها و حتی نوجوانان برای ایشان گریه می کردند. ایشان به گردن ما حق حیات معنوی داشت. عاش سعیدا و مات سعیدا. این روزها خیلی دلمان برایش تنگ میشود. خیلی زود از میان ما رفت. زمانی ما را تنها گذاشت که فکرش را نمیکردیم. همیشه از زندگی در روزگاری که حاج آقا مجتبی نباشد می ترسیدم. اما به مقدرات الهی راضی هستیم. و خدا را صدهزار مرتبه شکر میکنم که سایه حضرت آقا بالای سرمان هست. خدا به رهبر فرزانه و مقتدایمان طول عمر بدهد و این وجود ذی جود را از گزند بلایا و حوادث حفظ کند.
منبع:مشرق
انتهای پیام/