عاشقانهای برای علی و حامد؛ محمدتقی شهید شد و همسرش "پرستار" بچهها
زندگی همسران شهید مدافع حرم مملو است از عاشقانههایی که پس از شهادت همسرشان در پرستاری از یادگاران شهید٬ ترسیم کردهاند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از بجنورد٬ شهید محمدتقی اربابی از شهدای مدافع حرم خراسان شمالی است که در جریان عملیات پیروزمندانه آزادی نبلالزهرا به درجه رفیع شهادت نایل شد.
نام این شهید بزرگوار برای مردم مظلوم نبل الزهرا یادآور روزهای خوشی است که آنها را پس از سالها محاصره٬ از چنگال تکفیریهای بی ایمان خارج ساخت و طعم خوش پیروزی را به آنان هدیه داد. بهمنماه 94 هنگامهای است که 3 فرزند برومند از دیار رشیدمردان خراسان شمالی٬ در دفاع از حرم حضرت عقیله بنیهاشم(س)٬ به درجه رفیع شهادت نایل شدند و یکی از این دلاورمردان٬ شهید محمدتقی اربابی است.
از این شهید والامقام دو فرزند به نامهای حامد و علی به یادگار مانده و این روزها تمام دلمشغولی همسر صبور شهید اربابی٬ مراقبت از یادگارهای این شهید مدافع حرم است.همسر این شهید والامقام٬ این روزها به مانند پرستاری مهربان و دلسوز٬ یادگاران شهید را در برگرفته و در آغوش میکشد. مادری که علاوه بر زحمات مادری٬ نشان پدر را نیز بر پیشانی داشته و برای علی و حامد از هیچ کوششی دریغ نمیکند. حتی بیماری علی هم نتوانست او را از پا درآورده و این روزها هرکسی علی را میبیند٬ به همت این مادر مهربان در پیگری درمان او٬ تبارک الله میگوید.
چندی پیش بخش اول مصاحبه تسنیم با همسر بزرگوار این شهید والامقام را خواندیم و اینک ادامه گفتوگو خانم فاطمه اربابی را میخوانیم.
تسنیم: آیا از نحوه و مکان شهادت شهید اربابی اطلاعی دارید؟
همسر شهید: بعد از آزادی نبلالزهرا برای پاکسازی ارتفاعات میروند و چون از افراد اطلاعات عملیات بودند جلوتر از بقیه حرکت میکردند. در یکی از ارتفاعات دشمن تیراندازی کور میکند و یک تیر به پایش میخورد و بعد هم یک تیر به پهلویش اصابت میکند و خونریزی داخلی میکند. از ساعت 11 شب که تیر میخورد تا 4 عصر طول میکشد تا به بیمارستان حلب برسند و در آنجا شهید میشود.
همراهانش میگویند روی برانکارد زیارت عاشورا میخواند. وقتی که بیهوش میشد و دوباره بههوش میآمد زیارت را ادامه میداد و مدام به بقیه میگفت من را حلال کنید. شب قبل از عملیات خواب میبیند و به دوستش میگوید که امام حسین(ع) من را طلبید و شهید می شوم٬ من را حلال کنید. اهل چای نبود و با خودش دمنوش برده بود و آنجا به بقیه تعارف میکرده است. با پسر خواهرش خیلی صمیمی بود. میگفت بعد از عملیات از دور برای یکدیگر آغوش باز میکردیم. او میگفت جواد هنوز شهید نشدهای؟٬ من هم میگفتم دایی هنوز شهید نشدهای؟! در سوریه همه میگفتند که او جزء شهداست. از حالت دعا و روضه خواندنش مشخص بوده که رفتنی است.
تسنیم: شنیدیم بعد از شهادت ایشان شما در سفری به سوریه رفتید. چه احساسی در این سفر داشتید؟
همسر شهید: اردیبهشت سال95 ٬ یعنی سه چهار ماه بعد از شهادت محمدتقی٬ گفتند میخواهیم شما را به سوریه ببریم. از سفرهایی بود که آدم میگوید هرطور شده بروم که معلوم نیست دوباره روزی بشود یا نه؟! من و بچهها همراه برادرم و پدر و مادر شهید بودیم. علی هنوز راه نمیرفت.
حس خوبی داشتم که در جایی قدم میگذاشتم که شهید هم آنجا بوده است. از ابتدا آرام بودم در سوریه هم همینطور. حامد هم میدانست که کجا آمده است اما چون درونگراست به روی خودش نمیآورد. شب میرود زیر پتو و فیلم و عکس پدرش را میبیند. خوب که تمام میشود او را بغل میگیرم و میبوسم. او کلا رفتارهای پدرش را دارد. برایش از محمدتقی میگویم و وقتی خواب او را میبیند٬ ذوقزده میشود. با همان گروه که به سوریه رفته بودیم 20 اسفند 95 هم عازم کربلا شدیم. تازه علی راه افتاده بود و بعد از کربلا دیگر راه رفتنش خوب شده بود.
ماه مبارک رمضان هم که در یک دیدار عمومی که خانواده شهدای مدافع حرم و شهدای مرزبانی بودند به دیدار آقا رفتیم. همه قاب عکس شهیدشان را آورده بودند ولی من یادم رفته بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم تو چه زنی هستی که عکس همسرت را یادت رفته ببری؟ البته یک عکس کوچک از ایشان داشتم ولی قاب عکس نیاورده بودم. ولی بعد دیدیم که قاب عکسها را هم اجازه ندادند بیاورند داخل. رفتم جلو نشستم و عکسش را بالا نگه داشتم. آقا را هم که دیدم خیلی حس خوبی داشتم. خداروشکر که به این توفیق دست یافتیم.
تسنیم: از اینکه به رفتن ایشان رضایت دادید پشیمان نیستید؟
همسر شهید: پشیمان نیستم٬ از خدا میخواهم به چنین احساسی نرسم. مشکلات هست اما پشیمان نیستم. دلم روشن است که علی هم خوب میشود. این را خدا گذاشت تا من نبودش را خیلی احساس نکنم٬ اذیت نشوم و پشیمان نشوم. درگیر علی هستم و برای حامد نگرانم چون با کسی صمیمی نیست و خودم هم به او نزدیک نیستم. حامد در یکی از مدارس نزدیک خودمان درس میخواند. مدرسه شاهد ثبت نام نکردیم. به دنبال این امتیازات نیستم. شهید را برای این امور ندادهایم.
همسران شهدای مدافع حرم که با هم به سوریه و کربلا رفتیم همه صبور و آرام بودند. از روی آگاهی قبول کردهاند. الان زندگی راحتتر از زمان جنگ تحمیلی است و انتخاب رفتن به سوریه سختتر است و این انتخاب کاملا آگاهانه است. میبینید که همسران شهدای مدافع حرم اکثرا جوان هستند که دو یا سه فرزند دارندو در این راه همسرانشان را همراهی کردهاند. دل کندن سخت است اما آنچه من را آرام میکند٬ مقام شهید است. در قرآن میبینم که خداوند چه مقامی را برای شهید در نظر گرفته است.
همچنین یادآوری حرفها و اعمالش هم آرامم میکند. قبل از رفتنش این خانه را ساخت و برادرم را آورد کنارم گذاشت تا برایم امنیت باشد٬ در واقع خدا همه چیز را از قبل مثل یک پازل کنار هم میچیند. وقت برگشت دوستانش از سوریه٬ ابتدا به گلزار شهدای درق آمدند٬ همه گریه میکردند و تسلیت میگفتند و من آرام بودم و به آنها زیارت قبول میگفتم و خداروشکر میکردم که به سلامت آمدند میکند.
شهید هیچ وقت از یاد نمیرود. وقتی به گلزار شهدا میروم می بینم که خانواده های دیگر شهدا اول سر مزار شهید اربابی میآیند و بعد میروند سر مزار شهید خودشان٬ آرام میگیرم.گاهی میبینم که با شهید ارتباط گرفته و نذر کردهاند و نذرشان هم قبول شده است. میگویم این بار که ارتباط گرفتید با ایشان برای من هم دعا کنید. همیشه به او می گویم زندگی را برایم طوری پیش ببر که سخت نباشد. میخواهم محتاج کسی نباشم.
تسنیم: روزگار بعد از شهید را چگونه میگذرانید؟
همسر شهید: این روزها همه کار و زندگی من شده است مراقبت از بچهها و بهخصوص کارهای علی. به خاطر سهلانگاری پزشکی در روزهای نخست تولدش٬ دچار مشکلاتی شده که الحمدلله این روزها٬ روز به روز شرایطش بهتر میشود. شاید برای بخشی از درمان او به مشهد بروم. باورم این است که علی را خدا در سر راه من قرار داده تا داغ فراق و دوری برایم سخت نباشد.
این دو٬ حامد و علی٬ یادگارهای محمدتقی هستند و من همه تلاشم را برایشان انجام میدهم. به امید آنکه روزی شفیع من باشد.
انتهای پیام/ ع