فرمانده‌ای که «بمب خنده» بود

فرمانده‌ای که «بمب خنده» بود

در یکی از عملیات‌ها که بچه­‌ها با شکست مختصری مواجه شده بودند، نیرو‌ها بی‌حوصله و ناراحت، هر یک به طرفی خزیده و در عالم خودشان بودند. شهید «امیر نظری» گفت: «نمی دانم چه کار کنم که بچه ­های تخریب را از این حالت حزن در بیاورم؟»

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، سال 1343 در شهر مقدس مشهد، سومین فرزند خانواده «نظری» دیده به جهان گشود. چون ایام مصادف با ماه ذی‌الحجه و عید غدیر بود، نامش را «امیر» نهادند. امیر در دامان خانواده‌ای مذهبی و با دیانت پرورش یافت.

پس از شروع جنگ تحمیلی با این که در سال سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود، برای اعزام به جبهه بی‌تاب شد. از آن‌جا که سن و سالش اقتضا نمی‌کرد با جعل امضا راهی مناطق جنگی شد. در سال 1360 با طی دوره آموزش تخریب به عضویت این گروه درآمد، به دلیل شایستگی‌هایی که از خود نشان داد در مدتی کوتاه به عنوان مسئول گروه معبرزن به آموزش نیرو‌ها می‌پرداخت.

هنگامی که برای اولین‌بار راهی جبهه می­‌شد به خانواده‌اش قول داد تا چند ماه دیگر برگردد، اما حضورش پنج سال طول کشید. هرگاه به مشهد برمی‌گشت، اولین دیدارش با خانواده شهدا بود و به دلجویی از آن‌ها می­‌پرداخت.

هرگاه نام «امیر نظری» در جبهه شنیده می‌شد، لبخند بر لب رزمندگان می‌نشست. در عین حال دلی سرشار از عشق به معبود داشت. زمانی که در عملیات «کربلای چند تن از دوستان صمیمی‌اش به شهادت رسیدند، تاب ماندن نیافت. با این که فرمانده گردان تخریب اصرار به حضور او جهت انسجام و آموزش نیرو‌ها داشت، اما دل دریایی‌اش طالب قله­‌ای بود که او را به افق نزدیک کند. در حالی که قائم مقام تخریب تیپ 21 امام رضا (ع) بود، با گذراندن دوره ویژه غواصی به گردان «یاسین» ملحق شد.

مردانی استوار و رها شده که پیوسته خط شکن بودند و رهگشا. شب وصال از راه رسید. ندایی آسمانی از عرش او را می­‌خواند. امیر نظری در عملیات «کربلای به عنوان نخستین خط شکن با عبور از تونل و اصابت گلوله به سرش، حماسه ماندگاری از خود باقی نهاد. پیکر غرق در خونش به بیمارستان منتقل، و چندین روز در حالت بیهوشی بود. اما او که میقاتش شلمچه بود، سر بر پیمان ازلی نهاد و در اسفند 1365 به صف ملائک پیوست. مزار مطهرش در بهشت رضا یادآور شجاعت مردی است دوست داشتنی که اخلاصش زبان‌زد عموم است.

خاطرات شهید «امیر نظری ناظر منش»

روح سرگردان

علیرضا یوسفی:

مدتی بود که عملیات به تأخیر افتاده بود. بچه‌ها خسته و گوشه‌گیر شده بودند. شهید با اخلاص‌مان «امیر نظری»، به محض دیدن این صحنه، نقشه جدیدی کشید. نیمه­‌های شب ملحفه سفیدی تهیه کرد. به روی خود انداخت و به شکل ارواح درآمد. خود را بر روی یکی از برادران که تازه وارد چرت شبانه شده بود، انداخت و گفت: «ربت کیست؟ یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ

بعد‌ها آن رزمنده تعریف می‌کرد: «با شنیدن این زمزمه­‌ها از ترس داشتم سکته می­‌کردم. خدایا من که هنوز نمرده‌­ام. پس این «نکبیر» و «منکر» از کجا آمده‌اند؟» امیر که دید اوضاع خراب است، پا به فرار گذاشت و گروهی هم به دنبال او، یکی از بچه‌ها در حین تعقیب فریاد می‌زد: «ای جن! امشب روزگارت را سیاه می‌کنم.» جالب این‌جاست که تا زمان دستگیری، هنوز هیچ کس نمی­ دانست که این روح، همان فرشته آسمانی، امیر نظری است.

پخش آهنگ مدرسه موش­‌ها

جواد نظری ناظر منش:

در یکی از عملیات­‌ها که بچه­‌ها با شکست مختصری مواجه شده بودند، نیرو‌ها بی‌حوصله و ناراحت، هر یک به طرفی خزیده و در عالم خودشان بودند. امیر گفت: «نمی‌دانم چه‌کار کنم که بچه‌های تخریب را از این حالت حزن در بیاورم؟» این جمله را گفت و از سنگر خارج شد.

چند لحظه­‌ای از خروج امیر از سنگر نگذشته بود که متوجه شدیم از بلندگو نوار آهنگ مدرسه موش‌ها پخش می‌شود. همه زدند زیر خنده و از سر و کول هم بالا می‌رفتند. وقتی فهمیدند که این کار امیر بوده پرسیدند: «امیر شما هم وقت گیر آوردید حالا چه وقت شوخی است؟»

امیر در جواب گفت: «شکست و پیروزی در جنگ ملازم هم هستند. شاید این شکست برای ما مصلحتی از ناحیه خداوند بود. پس معنا ندارد با مواجهه با این مسأله روحیه خود را از دست بدهیم».

شوخی در عروسی

رضا نظری:

شعارش این بود: «هرکه با من بیشتر دوست است، بیشتر از من بلا می‌بیند.» مراسم ازدواج (شهید) «موحد» بود. تعداد زیادی از رزمنده‌­ها، از جمله سردار (شهید) «چراغچی» شرکت داشتند. امیر هم به اتفاق بچه­‌های تخریب به مراسم آمد. میزبان دیس شیرینی را می‌چرخاند و میهمان‌ها با شربت پذیرایی می‌­شدند. در یک لحظه بچه­‌های تخریب به رهبری امیر، داماد را دوره کردند. تمام جیب‌های کتش را با شیرینی پر کردند و روی شیرینی­‌ها شربت ریختند. همه می­‌خندیدند و مجلس وضع عجیبی پیدا کرده بود. خلاصه (شهید) موحد مجبور شد مجلس را ترک کند. بعد از چند لحظه خنده ­کنان با کت و شلوار جدیدی برگشت. بچه ­ها با دست به او اشاره می‌کردند و می‌گفتند: «این هم جزای کسی است که جرأت کرده ازدواج کند».

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

علیرضا یوسفی:

شب­‌ها در سنگر غوغایی بود. یک شب در حالی که بچه­‌ها تازه آماده خوابیدن شده بودند، دیدیم امیر هنگام ورود این شعر را زمزمه می‌کند: «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» و همین طور یکی پس از دیگری بچه‌ها را لگد می­‌کرد تا به جای خواب خودش برسد. در عین حال کسانی که از لگدمالی او بی‌نصیب نمانده بودند یا داد و بیداد می‌کردند و یا با مشت و لگد از او پذیرایی می‌کردند و همین عمل باعث می‌شد فضایی صمیمی و با نشاط در نیرو‌ها ایجاد شود.

موشک جواب موشک

جواد نظری ناظرمنش:

قبل از عملیات «کربلای بود. (شهید) «جلیل محدثی فر» فرمانده گردان یاسین در جبهه مجروح شده بود. پاهایش را با آتل به تخت بسته بودند. من به همراه امیر برای عیادت به منزل شهید رفتم. امیر به محض مشاهده بسته بودن دست و پای محدثی‌فر، لبخندی زد و شروع به کتک زدن او کرد. آن بنده خدا هم که نمی‌­توانست حرکت کند می­‌گفت: «امیر این چه نوع عیادتی است؟ دستت درد نکند».

امیر در جواب گفت: «یادت هست مجروح شده بودم و مرا با کتک دلداری می‌دادی؟ حالا موشک جواب موشک».

منبع:دفاع پرس

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
میهن
گوشتیران
triboon