پای درس شهید قرآنی‌|عکاسی در تهران جنگ در سوریه/ برای حفظ حرم باید خون دهید

پای درس شهید قرآنی‌|عکاسی در تهران جنگ در سوریه/ برای حفظ حرم باید خون دهید

خیلی‌ها پس از شهادتش تصور این را داشتند همسرم به عنوان مستند‌ساز به سوریه اعزام شد اما واقعیت این بود که او دوربین را زمین گذاشت و سلاح را بر دوش گرفت...

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، جامعه قرآنی کشور در دیدارهای هفتگی با خانواده معظم شهداء چهارشنبه 11 بهمن‌ماه به دیدار خانواده معظم شهید محمد تقی ارغوانی شهید مدافع حرم اهل بیت(ع) رفتند تا ضمن ادای احترام به مقام شامخ این شهید والامقام با همسر و تنها فرزند به یادگار مانده آن گفت و گو کنند.

صبح روز سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال گذشته بود که پیکر مطهر شهید ارغوانی با حضور مسئولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دوستان و همرزمان شهید در لشکر 27 محمد رسول الله (ص)و عموم مردم تهران تشییع شد.

شهید تقی ارغوانی  متولد سال 1353 یکی از کارمندان روابط عمومی شهرداری منطقه 21 تهران بود که عنوانن خستین شهید مدافع حرم شهرداری را به خود اختصاص داد؛ شهید ارغوانی علاوه بر خلاقیت‌های بسزایی که داشت در  رشته تصویربرداری و عکاسی متبحر بود و  مدتی  عکاس  افتخاری یکی از خبرگزاری‌های قرآنی کشور شد و به صورت افتخاری با خبرگزاری‌های کشور در موضوعات مختلف همکاری می‌کرد.

دوربین عکاسی از دوش برداشت و سلاح را به دوش کشید

همسر شهید محمد تقی ارغوانی که امروز از زمره همسران معظم شهدای مدافع حرم به شمار می‌آید در وصف همسرش چنین می‌گوید: سال 1381 با هم ازدواج کردیم و سال 83 امیرحسین به دنیا آمد. افتخارم است که تنها یادگار شهید ارغوانی در کنارم است. ما خیلی ساده ازدواج کردیم و با کمترین هزینه زندگی را آغاز کردیم. خاطرم هست وقتی که زندگی مشترک  شروع شد؛ ایشان بیکار بود و همان سال‌ها با سختی زندگی را می‌گذراندیم. اما محمد تقی چون حرفه عکاسی و فیلبمبرداری را فرا گرفته بود، در آزمون شهرداری تهران شرکت کرد و بدون سفارش و تشریفات امروزی و با توانایی خودش در شهرداری منطقه 21 مشغول شد. خیلی‌ها پس از شهادتش تصور این را داشتند همسرم به عنوان مستند‌ساز به سوریه اعزام شد اما واقعیت این بود که او دوربین را زمین گذاشت و سلاح را بر دوش گرفت.

وی درباره نحوه اعزام همسرش به سوریه نیز چنین می‌گوید: روزی در منزل بودیم که همان زمان گروهک تروریستی داعش؛ با وقاحا تمام مقبره مطهر حجربن عدی را تخریب می‌کرد و از تلویزیون این جنایت داشت پخش می‌شد. ایشان به شوخی به من گفتند: اجازه می‌دی من برم سوریه؟ من به طور جدی و بدون وقفه گفتم : آره، راضی‌ام برو و باز با لحنی مزاح‌آمیز گفتم‌: چون تو خیلی تر و فرز هستی، گلوله ای به او اصابت نمی‌کند.

بالاخره برای رفتن به سوریه خیلی اصرار کرد تا بالاخره در سال 94 برای نخستین‌بار اعزام شد و پس از 43 روز برگشت امّا محمد انگار همان محمدی نبود که ما می شناختیم و گویا با حسرت زیادی سوریه را ترک کرده و به ایران آمده بود. وقتی هم که آمد، تمام روز درباره سوریه حرف می‌زد و اوضاع جبهه مقاومت را پیگیری می‌کرد؛ خیلی از رشادت‌های خودش نمی‌گفت امّا از همرزم‌هایش شنیدم که همسرم شیرمرد جبهه‌ها بود و آنقدر شجاعانه به خط می‌زد که انگار ترس و واهمه‌ای از شهادت ندارد. یکی از دوستانش می‌گفت تنها کسی که می‌توانست برای به عقب برگرداندن مجروحین و شهداء به منطقه که غالباً در اختیار گروهک مسلحین قرار گرفته بود، شهید ارغوانی بود. او حتی برای بازگرداندن مجروحین عراقی و سوری نیز تعلل نمی‌کرد و زمانی که یکی از مجروحین عراقی را می‌خواست به موقعیت امن منطقه برگرداند چون به زبان عربی،کامل مسلط نبود، به مجروح عراقی مدام می‌گفت: قل یازهرا(س)، قل یاحسین (ع)...

برای حفظ و حرم ما، باید خون بدهید

بار دومی که قصد داشت به سوریه برود، دیگر رضایت ندادم و بهش گفتم برخی افراد ناآگاه درباره شهدای مدافع حرم حرف‌های ناصحیح می‌زنند و می‌گویند آنها برای رفتن به سوریه مبالغ زیادی را دریافت می‌کنند و من دوست ندارم پشت سرت حرف بزنند. همان شب خوابیدم و خواب دیدم که داشتند حرم خانم زینب(س) را با لودر خراب می‌کنند و من داشتم به سر و صورت خودم می‌زدم و هرچقدر چنگ می‌زدم، پوست صورتم به سر انگشتانم می‌آمد امّا اثری از خون نبود و از دور خانم خمیده‌ای را دیدم که به من نزدیک شد و با لحنی غمناک به من فرمودند: «برای حفظ و حرم ما، باید خون بدهید». بلند شدم و خوابم را به همسرم گفتم و ابراز رضایت کردم که به سوریه برود چون احساس کردم با این خواب، حجت بر من تمام شده است. دو یا سه روز بیشتر طول نکشید که کارهایش جفت و جور شد امّا این سری رفتنش با سری پیش فرق داشت و روزی که می‌خواست به سوریه اعزام شود؛ امیرحسین را با آرامش آماده کرد و به مدرسه برد و انگار تو بین مسیر نصیحت‌ها و وصیت‌هایی را هم به ایشان کرده بود. وقتی برگشت گفتم: محمد خیلی دیر شده و دوستانت منتظرت هستند و آنها را معطل نذار. ساکش را برداشت و رو به من گفت: خانم خواسته‌ای از من نداری. منم به شوخی گفتن برو من می‌دانم شهید نمی‌شوی و برمی‌گردی امّا برای آخرین بار یه چرخ داخل خانه بزن تا ببینمت. وقتی سوار ماشین شد چون دوستانش همراهش بودم من از پنجره داشتم بدرقه‌اش می‌کردم، خاطرم هست که تا چشم کار می‌کرد و تا ابتدای کوچه سرش را برگردانده بود و فقط مرا نگاه می‌کرد...

"همیشه دوست داشت سربند یا زهرا از میان سربندها به او بیفتد و بالاخره به آرزویش رسید و همیشه سربند یا زهرا را روی پیشانی‌اش می‌بست. آنقدر دلبسته حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) بود که شهادتش مصادف با شهادت زینب(س) شد و زمانی که پیکرش را به ایران آوردند، مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) شد و در نهایت چهلمش همزمان با تولد حضرت زهرا(س) بود" هر روز محمدتقی با ما تماس گرفت تا 18 بهمن که آخرین بار صدایش را شنیدیم و فریاد می‌زد که خانم دوستت دارم؛ امیرحسین دوستت دارم و تمام. پس از آخرین تماسش دیگر خبری از او نشد. پنج روز بی خبر بودیم و نگرانی‌مان بیشتر شد چون مطمئن بودم که اتفاقی برایش افتاده است. در عملیات 22 بهمن نزدیک اذان ظهر به همراه 16 نفر دیگر شهید شده بود و پیکر او تنها پیکری بود که به وطن بازگشت و الباقی شهدا، پیکرشان در منقطه دشمن ماند. وقتی پیکر شهید را آوردند، درمعراج شهدا به همراه پسرم به صورت خصوصی، او را دیدم و صحبت کردم. زمانی که رویش را باز کردم دیدم دو تیر به قلب و ترکش به پهلوی راستش خورده بود و همه اینها به دلیل ارادتش به حضرت زهرا(س) بود.یکباربرای‌مان تعریف کرد که باراول که به جبهه رفت، دوست داشت به او سربند یا زهرا بیفتد که همین اتفاق هم رخ داد و سربند یا زهرا به او افتاد و همیشه روی بازو و تفنگش هم می‌بست.

شهید از ما مراقبت می‌کند

همسر شهید ارغوانی از حضور معنوی همسرش چنین می‌گوید: شهدا زنده هستند و همیشه همسرم مراقب من و پسرم است. در این دوسال معجزه‌های بسیاری را مشاهده کردیم. یک شب پسرم در خواب دید که انفجاری صورت گرفت و همسرم دست من و پسرم را گرفته است. پسرم صبح خواب را برایم تعریف کرد اما من به خاطر فوت یکی از اقوام باید به روستای‌مان می‌رفتم. درمسیری که می‌رفتم خواب پسرم را فراموش کردم. سپس دیدم به فاصله چند دهم ثانیه کوه ریزش کرد. اگر من عقب‌تر بودم قطعا زیرآوار مانده بود که درهمان جا روی زمین سجده کردم که خدا را شکر و متوجه خواب پسرم شدم که همیشه همسرم مراقب ما بوده است.

امیرحسین ارغوانی که تنها یادگار این شهید والامقام است چند دقیقه‌ای درباره پدرش چنین گفت:  پدرم برایم تعریف کرده بود که چقدر پسر دوست دارد، تا جایی که وقتی به دنیا آمدم، کل مسجد را بستنی داده بود. پدرم بچه‌ها را بسیار دوست داشت و هربار که به منزل می‌آمد، وقتی دوستانم می‌گفت عمو بیا بازی کنیم، پدرم با همان خستگی و لباسش بازی می‌کرد و وقتی با لباس کثیف به خانه می‌آمد و مادرم اعتراض می‌کرد؛ پدرمی‌گفت نمی‌خواستم دل‌شان را بشکنم.بار اول که به جبهه رفت، من در استخر بودم و به آنجا آمد و خداحافظی کرد و بار دوم هم مرا به مدرسه رساند و برای آخرین بار رفت. یکبار پدرم برایم تعریف کرده بود که باید با وسایل سنگین کوله‌اش کوهی را بالا می‌رفت و آن موقع هوا بسیار گرم بود، آنقدر که عرق از زیرسربندش روی چشمانش می‌ریخت و چشمانش را می‌سوزاند. او گفت که همان لحظه سربند یازهرا(س) را که از روی سرش برمی‌دارد، صدای شلیک‌های دشمن را می‌شنود و سریع سربندش را روی پیشانی‌اش می‌زند که صدای شلیک دشمن قطع می‌شود و از آن روز همیشه سربند یا زهرا(س) روی پیشانی‌اش بود.

انتهای پیام/

فرزند شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
همسر شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
همسر شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
خانواده شهید مدافع محمدتقی ارغوانی
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران