قهرمان شکنجه: با شهادت نواب مُردم، با پیروزی انقلاب زنده شدم
امام(ره) هم فرهنگساز بود، هم استعمارستیز بود و هم آرمانگرا بود. نتیجه آن سه جریان که صحبت کردیم و در راس آنها آقایان بروجردی و نواب و کاشانی بودند، در وجود شخص امام(ره) جمع بود. درس فقه و اصول امام در حوزه به گونهای انجام میگرفت که...
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، دقیقا یک هفته قبل از 66 سالهشدن ترور حسین فاطمی، وقت گفتوگو تنظیم شد، اما این بار قبل از ظهر بود. وقتی از شهید نواب اسم برده شد گریه کرد و گفت: «هنوز هم که 81 سال دارم و او 31 ساله بود که تیرباران شد به او ارادت دارم».
میگوید «من تنها استاد دانشگاه و تنها عضو هیئت علمی هستم که مدرک تحصیلی ندارم، هیچ مدرکی ندارم؛ تا چهار کلاس ابتدایی خواندم اما در 8 سالی که زندان بودم همهاش مطالعه کردم». البته تسلط مثالزدنی او به موضوعات مختلف علمی - تاریخی، دلیل خوبی برای «نفی مدرک گرایی» است.
آغاز مبارزه از حدود 15 سالگی، تحمل 8 سال زندان و انواع شکنجهها - که به «قهرمان شکنجه» معروف شده است - و پیگیری اوضاع قبل و بعد از انقلاب، دلیل خوبی است تا با او درباره «انقلاب جمهوری اسلامی ایران» به گفتوگو بنشینیم. البته به سایر موضوعات هم گریزی زدیم.
متن گفتوگو با محمدمهدی عبدخدایی در یک روز بارانی به قرار زیر است:
آقای عبدخدایی روز 22 بهمن کجا بودند؟
عبدخدایی: من روز 22 بهمن در منزل مادر همسرم در میدان خراسان بودم، مردم کلانتری را تصرف کرده بودند؛ کلانتری بغل خانه مادر خانمم در خیابان رستام بود، کلانتریها فرار کرده بودند. بعضیها فکر میکردند انقلاب نشده است حتی یک آقایی به من گفت که مثل این که خود اینها تحویل دادند. البته عدهای از مردم هم فکر میکردند که ماشین کلانتری را لخت کنند و ببرند، صحیح است که من آن جا به آنها گفتم اینها بیتالمال است و هر دولتی بیاید روی کار، ماشین کلانتری و اسلحه کلانتری را تصرف میکند و این غلط است که شما ماشین را لخت کنید و ببرید. به هر حال من هم مثل همه مردم به جریان سیل انقلاب پیوسته بودم، علتش هم این بود که روز قبل از بیست و دوم بهمن، آقای «تیمور بختیار» و «سپهبد رحیمی» از ساعت 3 بعد از ظهر حکومت نظامی اعلام کردند. من آن موقع در خیابان ناصر خسرو در یک لوازم موتور فروشی کار میکردم، اما به علت شهرتی که داشتم همه من را میشناختند.
شهرت شما بیشتر به خاطر چه بود؟
عبدخدایی: مربوط به زمان گذشتهام بود. همه من را میشناختند، اهل محل من را میشناختند شبهای انقلاب من منزلم در خیابان مولوی روبروی خانیآباد کوچه شاهدوله بود مردم میآمدند دم خانه من شعار میدادند که بیا بیرون و صحبت کن، من برای مردم سخنرانی میکردم. حتی پسرم که سال 57 ده ساله بود برای مردم شعر میخواند و از وضع مردم میگفت. یک شعری من گفته بودم خودم سروده بودم؛ یک شعر نو گفته بودم که این بود «نوجوانی ز پس میله زندان، چون شیر ایستاده است به پا، جامهاش ژنده و رخش سرد، ولی خندان، خسته جور و جفا، مادرش از پس پنجره به حسرت و آه، دو نگهبان مسلح به تفنگ و هفت تیر، دور آن زن هستند تا بدزند اگر هدیه آورده است، بس که رهزن هستند، کشور ظلم چنین مرد ستمگر پرورد، پسرم تو که این چونی وای بر مادر، پسر حرف کافی ست دگر، وقت به پایان آمد، نعره زد زندان بان دور شو ای زن بدجنس مکن راز و نیاز، گفت مادر لرزان، سخن از روز نبرد است برو ای نامرد». این شعر نو بود.
میزان : این را قبل از ورود امام(ره) خوانده بودید؟
عبدخدایی: بله، قبل از ورود امام(ره) خوانده بودم، یک شعر هم در زندان گفته بودم که شعر نو نبود؛ «در پشت میلههای قطور سیاه رنگ در سهمناک و دخمه سلولهای تنگ، در زیر نیم مرده چراغی پریده رنگ، گستردهاند پاره پتویی به روی سنگ، دارند خوش حکایت شلاق و دستبند، تاریخ نقش کن با دست و پای بسته به روی زمین سرد، با دستبند قپانی میان شکنجه و درد، فریاد آخ آخ بر آسمان بلند، دژخیم بدنهاد کشیده جبین بر هم، شرمم آید که بگویم چه میکنند از شر این عمل زشت بختیار، باید که مردمان همه جا اتحاد کنند تاریخ نقش کن». این راجع به تیمور بختیار است.
آیتالله طالقانی گفت با این شعری که سرودی، فهمیدم من هم مسلمان نیستم
این را شما جایی هم منتشر کردید؟
عبدخدایی: نه، به پسرم این شعرها را یاد داده بودم. ایشان ده ساله بود، مردم روی دست بلندش میکردند و میخواند. حتی در همان روزهای انقلاب او را بردم و یک شعر دیگری که گفته بودم را در مقابل مرحوم آیتالله طالقانی خواند و مطلع آن این بود که «مسلمانان، مسلمانی مگر این است؛ همیشه یک نفر باید به پا خیزد». آیتالله طالقانی گفت که « نوار این شعر که پسرت خواند را بده من تا پخشش کنم چرا که با این شعری که این پسر خواند، من هم به این نتیجه رسیدم که حالا مسلمان نیستم».
شما قبل از انقلاب چه مدت در زندان بودید و به چه دلیل؟
عبدخدایی: من را قبل از انقلاب یکی دو بار گرفتند. در سال های 51، 52 یک شب من را نگه داشتند و بعد آزادم کردند.
پیشنهاد تامین چای ارتش و درآمد سالیانه یک میلیون و 800 هزار تومانی را رد کردم
یعنی طولانی مدت در زندان نبودید
عبدخدایی: حبس طولانی مدت من، از سال 35 بوده تا 43؛ البته قبل از دهه انقلاب من در بازار کار میکردم که یک روز در سال 51 ساواک من را خواست. دفتر آن موقع ساواک در چهارراه گلوبندک نزدیک مسجد اردبیلیها بود. یک فردی به نام سرهنگ دانش آنجا بود که به من گفت چه کار میکنی؟ گفتم که چایی فروشی میکنم از تاجر میخرم و با موتور بین خواروبارفروشها توزیع میکنم. سرهنگ دانش ساواکی گفت که تا کی میخواهی چایی فروشی کنی؟ گفتم همیشه، گفت که ارتش سالانه 800 تن مصرف چایی دارد، این چایی را از «مهدی ابراهیمی دریانی» میخرد؛ من به ارتش میگویم از تو بخرد.
یعنی به شما پیشنهاد رشوه میداد
عبدخدایی: سرهنگ دانش ساواکی به من گفت که «پشت موتور 20 کیلو چای میزنی، از این ور شهر میبری آن ور شهر به خوارو بار فروش میدهی؛ خب اگر 800 تن چایی به ارتش بدهی، سودش در سال میشود یک میلیون و 800 هزار تومان و از این وضع نجات پیدا میکنی». من به او گفتم که آقای دانش بعضیها دوبار میمیرند بعضیها یک بار میمیرند؛ روزی که آقای دکتر مصدق از دنیا رفت من گفتم دکتر مصدق قبلا مرده بود، او را در 28 مرداد کشتند، امروز این جسدش است که میبرند. ما هم روزی که نواب صفوی کشته شد، مُردیم و در قبرستان زندگی میکنیم. (با گریه)
بعد از بیش از شش دهه، اشک ریختن شما برای شهید نواب، رشک برانگیز است، اما چرا از لفظ کشته برای شهید نواب استفاده کردید؟
عبدخدایی: مگر میشد به آنها گفت که نواب شهید شد؛ زیر لگد آدم را له میکردند.
این جمله را شما در سال 51 به یک ساواکی گفتید؟
عبدخدایی: بله، خطاب به سرهنگ دانش ساواکی گفتم که بگذارید ما در همین قبرستان زندگی کنیم؛ آن پول 800 تن چایی را نمیخواهیم؛ من دلم خوش است به این که ده کیلو چای به یک خوارو بار فروش بدهم و هفتهای ده تومان از او قسط بگیرم و با همین زندگی کنم.
سال 34 با شهادت نواب، من هم مُردم ؛ سال 57 با پیروزی انقلاب، زنده شدم
پس آقای مهدی عبدخدایی سال 34 ، یک بار همزمان با شهید نواب فوت کردند؟
عبدخدایی: بله؛ مهدی عبدخدایی سال 34 مُرد و سال 57 زنده شد.
نواب برای من، قدیس بود
با پیروزی انقلاب اسلامی، مجددا زنده شدید
عبدخدایی: من به نواب صفوی خیلی ارادت داشتم؛ وقتی او را شهید کردند همه وجودم لرزید؛ احساس کردم یتیم شدم. در تبریز مخفی و فراری بودم. روزی هم که اعدامش کرده بودند خبردار نشدم. شبش پسرخالهام آمد و گفت که نیمه شب گذشته، چهار نفر را تیرباران کردند؛ «سید مجتبی نواب صفوی»،«سید محمد واحد»،«خلیل طهماسبی» و «مظفر ذوالقدر». من با اینها زندگی میکردم. وقتی به نواب صفوی نگاه میکردم مثل این که یک قدیسی را میدیدم. هنوز هم که 81 سال دارم و او 31 ساله بود که تیرباران شد به او ارادت دارم.
به شهید عراقی گفتم، دستگیر شوم، همه را لو میدهم
بعد از آزادی از زندان ظاهرا زیاد وارد فضای سیاسی کشور نشدید
عبدخدایی: در همان مقطعی که از زندان آزاد شدم، شهید مهدی عراقی آمد و به من پیشنهاد از سرگیری مبارزه را داد اما من از ته دل گفتم که خستهام و دیگر طاقت شلاق خوردن را ندارم و اگر دوباره دستگیر شوم همه را لو میدهم. به شهید عراقی گفتم، مهدی جان من میخواهم بروم رکوع و سجود کنم. گفت که رکوع و سجود چه صیغهای است، گفتم میخواهم بروم زن بگیرم و بچهدار شوم و کار کنم.
قهرمان شکنجه زندان بودم
ظاهرا در آن 8 سال زندان زیاد اذیتتان کردند
عبدخدایی: چهار سال من را فرستادند برازجان. زندان برازجان بدترین زندان ایران بود. شاید باور نکنید من قهرمان شکنجه زندان بودم. خیلی اذیتم کردند از جمله اذیتهایی که کردند یک تکهاش را میگویم. من را آورده بودند دادگاه برای پرونده خوانی؛ در پرونده خوانی خواستم بروم دستشویی؛ به افسر مربوطه گفتم این جا دستشویی کجاست؟ سپس دیدم میخواهند من را شلاق بزنند؛ در ذهنشان فکر کردند من میخواهم از پنجره دستشویی فرار کنم چرا که ظاهرا قبلا یک زندانی تودهای این کار را کرده بود. به هر ترتیب ما را به خاطر درخواست دستشویی رفتن، چنان شلاق زدند که هم بندانم می گفتند مانند کرم در زمین میلولیدی. من کم سالترین تبعیدی زندانی سیاسی زندان برازجان بودم روزی که رفتم 20 سالم بود و روزی که آمدم 28 ساله بودم.
ماجرای سخنرانی شهید نواب صفوی پیرامون فلسطین در اردن
به موضوع نواب صفوی بازگردیم. حضرت آقا در خاطراتشان است که نخستین جرقههای انگیزشی انقلاب توسط شهید نواب در ایشان ایجاد شد.
عبدخدایی: شهید نواب صفوی کاریزمای عجیبی داشت. همه را به خودش جذب میکرد. هر کس وارد زندگی شخصیاش میشد بیشتر جذب میشد؛ سعی میکرد مکروهی انجام ندهد و مستحبات را انجام دهد. مردم را دوست داشت. یک خاطره برایتان بگویم خیلی جالب است؛ ایشان را به یک سفری دعوت کردند به موتمر اسلامی در اردن. آن موقع بیتالمقدس دو قسمت بود، یک قسمتش دست ملک حسین بود و یک قسمتش دست اسرائیل بود. قرار بود من و خلیل طهماسبی هم با او برویم اما به ما ویزا ندادند. او رفت و وقتی برگشت، من و آیتالله طالقانی و واحدی در فرودگاه به استقبالش رفتیم که عکسش الان است. ارمغان خوبی از مصر برای ما آورد و آن حرکت اخوان المسلمین در مصر بود و آن ملاقاتش با ملک حسین بود و شرکتش در موتمر بود.
نواب صفوی گفت که من در موتمر دیدم همه کسانی که جزء اخوان المسلمین هستند و در موتمر شرکت میکنند میگویند حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین! به من برخورد و پشت تریبون رفتم و گفتم اگر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. من فرزند پیغمبرم. افتخار عرب به اسلام است و عرب را اسلام به رو آورده است، تا زمانی که میگویید حمله اسرائیل به سرزمین عربی فلسطین، پیروز نخواهد شد. حمله اسرائیل به سرزمین اسلامی فلسطین. خیلی جالب بود آن روز وقتی این حرفها را میزد.
ما هیچ وقت ایجاد وحشت در جامعه نکردیم
امروزه بعضا تحلیلها و قضاوتهایی احتمالا هم ناصواب پیرامون شهید نوابصفوی و جمعیت فداییان اسلام مطرح میشود، گروهی از خشونتگرایی این جمعیت و راهبرانش سخن می گویند، پاسخ شما چیست؟
عبدخدایی: ما هیچ وقت ایجاد وحشت در جامعه نکردیم. ما دفاع کردیم. علاوه بر آن از مراجع اجازه داشتیم. وقتی شما میبینید که دشمن یک مملکت و دشمن یک ایدئولوژی، مسلح است، همه امکانات را دارد و کشور را دارد میفروشد، احساس میکنید اگر این فرمانده را بزنید کشور فروخته نمیشود و دشمن شکست میخورد؛ چه خوب گفت آیت الله طالقانی در 14 اسفند سال 57 بر سر قبر مصدق؛ آن جا که اعضای جبهه ملی ما را متهم به ترور میکردند اما آیتالله طالقانی گفت که «آنها فدائیان اسلام یک اقدام انقلابی کردند؛ وکلای مردم به مجلس رفتند و دومین اقدام انقلابی که کردند نفت ملی شد». بنابراین آیتالله طالقانی یک روحانی بزرگوار اقدام فدائیان اسلام را اقدام انقلابی میداند و ترور نمیداند.
نظر امام(ره) چه بود؟
عبدخدایی: شما ببینید در جریان اعدام انقلابی حسنعلی منصور چه کسانی دست دارند؟ مهدی عراقی، صادق امانی، نیک نژاد، هاشم امانی؛ امام(ره) که از پاریس آمد چه کسانی در اطراف امام هستند؟ همان قتله منصور. در حالی که میگویند امام(ره) حکم مرگ حسنعلی منصور را نداده و این آقایان میگویند از آیت الله میلانی مجوز گرفتیم.
اسلحه ترور منصور
همین جا که بحث اعدام حسنعلی منصور پیش آمد، یاد ماجرای اسلحهای افتادم که با آن این اقدام صورت گرفت. بالاحره این اسلحه از کجا تامین شده بود؟
عبدخدایی: مهدی عراقی تصریح کرده که این اسلحه را از نواب صفوی گرفته است؛ این موضوع را روزنامههای آن موقع هم نوشتهاند که «نواب صفوی از گورستان مسگرآباد دستور قتل حسنعلی منصور را داد» یا «حسنعلی منصور با اسلحه نواب صفوی کشته شد».
پدر امام موسی صدر، همه اقدامات نواب صفوی را تایید کرد
برای اعدام انقلابی، رزمآرا از کدام مرجع مجوز گرفته شد؟
عبدخدایی: ترور «رزمآرا» را آیتالله «سید صدرالدین صدر» تایید کرده است. من و شهید «سیدعبدالحسین واحدی» و «خلیل طهماسبی» یک روز صبح رسیدیم قم و رفتیم دیدن آیتالله صدرالدین صدر پدر امام موسی صدر که مرجع بودند. پیغام دادیم ما آمدیم؛ ایشان خانهاش پله داشت؛ از پله آمد پایین و گفت که دکتر به من گفته به خاطر قلبت از پله پایین نیا؛ اما من قلبی را میخواهم که مجاهدین را دوست داشته باشد؛ وقتی گفتند شما آمدید و مجاهد هستید آمدم شما را ببینم؛ من آنجا از آیتالله صدر پرسیدم که ما چه کنیم، گفت که تمام کارهای نواب صفوی را تا امروز که زنده هستند تایید میکنم. توجه کنید که آیت الله سید صدرالدین صدر از مراجع ثلاثه بود.
به آیتالله بروجردی این طور گفته بودند که فدائیان اسلامی میخواهند کاری کنند، حوزه تعطیل شود
آیتالله بروجردی چه موضعی داشت؟ خیلیها میگویند ایشان مخالف این قبیل اقدامات بوده است.
عبدخدایی: آیتالله بروجردی یک فرهنگساز بود و از این که رژیم شاه حوزه را ببندد، دل نگران بود. به ایشان این طور تفهیم کرده بودند که فدائیان اسلام باعث میشود حوزه بسته شود. لذا آیتالله بروجردی به دنبال یک فرهنگسازی در یک حوزه آرام بود و در عین حال که در درس فقه و بیعش حکومت اسلامی را تشریح میکرد، دلش نمیخواست وضع حوزه به هم بخورد.
ماجرای خودداری مراجع از نماز خواندن بر پیکر رضاخان
در اینجا باید موضوعی را شرح دهم، یک روزی جنازه رضا خان را میخواستند بیاورند قم؛ نواب صفوی معتقد بود چه در ایران و چه در کربلا و چه در نجف، جنازه یک ملحد نباید دفن شود. لذا تظاهراتی در قم انجام دادند. شاه «قائم مقام ملک رفیع» را فرستاد به قم که برای جنازه رضاخان یکی از مراجع نماز بخواند. آن موقع در قم چهارنفر مرجع بودند که در راس آنها، آیتالله بروجردی بود. آیتالله حجت کوهکمری، آیت الله سید محمد تقی خوانساری و آیت الله سید صدرالدین صدر نیز بودند. قائم مقام وقتی میرود خدمت آیت الله صدر، ایشان با یک ناراحتی میگوید قبیح است و بیرون میرود. سپس قائم مقام میرود منزل آیت الله خوانساری که ایشان نیز خطاب به مستخدمش میگوید مشهدی حسن بیا این را یعنی فرستاده شاه را بیرون کن. سپس قائم مقام میرود منزل آیت الله حجت کوه کمری و قائم مقام هر چه داد میزند که اعلیحضرت مایل هستند برای پدرشان حضرتعالی نماز بخوانید، آیت الله کوه کمری میگوید که نمیشنوم. سپس قائم مقام میرود پیش آیت الله بروجردی که ایشان میگوید حوزه علیه شما است. لذا هیچ مرجعی نماز نخواند و جنازه رضاخان را برگرداندند.
در اواخر کار، بین آیتالله بروجردی و نواب صفوی، اختلافی نبود
به جرئت میتوانم بگویم که در روزهایی که نواب صفوی شهید شد، بین آیتالله بروجردی و نواب صفوی اختلافی نبود. در زمانیکه نواب صفوی زندان بود، تودهایها در قم علیه اسلام شعار دادند، در این زمان سید عبدالحسین واحدی که کارهای نواب صفوی را انجام میداد شبانه دو اتوبوس از جوانهای تهران را سوار کرد و به قم فرستاد. سخنگوی آنها سید محمد واحدی بود. آیت الله بروجردی بعد از نماز صبح استراحت میکرد اما در آنروز بخصوص استراحت نکرد و این عده را پذیرفت و فرمود: اولین گروه مذهبی که از من دارد حمایت میکند شما هستید.
جواب قابل تامل نواب صفوی به پیشنهاد علامه امینی
نواب صفوی شاگرد علامه امینی بود؟
عبدخدایی: این داستانی که من خدمتتان عرض میکنم، خودم حضور داشتم؛ ما در دولاب با نواب صفوی زندگی میکردیم. یک روز ناهار نداشتیم، نواب گفت که برویم منزل علامه شیخ عبدالحسین امینی صاحب الغدیر، ناهار مهمان ایشان باشیم. ما رفتیم خدمت علامه امینی، ایشان در گذر قلی خیابان خیام خانهای اجاره کرده بود و تابستانها میآمد آنجا و کتاب الغدیرش را تصحیح میکرد که چاپ شود. ما نشستیم خدمت ایشان. آقای امینی به نواب صفوی گفت که حیفم میآید شما را بُکشند، شما را میکُشند. بیا نجف درس بخوان و مرجع شو.
علامه امینی، اقدامات نواب را تایید میکرد؟ به طور کلی نظر سایر علمای آن عصر پیرامون اقدامات شهید نواب چه بود؟
عبدخدایی: تنها عالمی که در زندان قصر به ملاقات نواب صفوی رفت، علامه امینی بود. همچنین در جریان احمد کسروی که حضرات آیات سید عبدالحسن اصفهانی، سید ابوالقاسم خویی، سید عبدالهادی شیرازی، مدنی، حاج حسین قمی، متفقاً تایید کردند و در تهران نیز مرحوم آیتالله شاه آبادی استاد عرفان امام تایید کرده بود.
من در مشهد خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان به من گفتند وقتی نواب صفوی در سال 32 به مشهد آمد، علما میترسیدند که به دیدن او بروند اما وقتی پدر شما که امام جمعه مشهد بود، دیدن نواب صفوی رفت، سد شکست و همه رفتند دیدنش. آقای خامنهای میگویند روزی که نواب صفوی شهید شد ما پای درس حاج قاسم قزوینی از اساتید به نام مشهد بودیم که ایشان در حین درس گفت، دیشب سید (نواب صفوی) را کشتند؛ به همین سبب درس را آنروز تعطیل کردند.
آیتالله بروجردی، رهبر فرهنگسازی در حوزه بود
اقدامات نواب صفوی و اقدامات صورت گرفته در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، چه میزان همراستا بود؟
عبدخدایی: کلاً در راستای هم بودند. بعد از شهریور 20 در حوزه سه دسته حضور داشتند. یک دسته فرهنگساز بودند، یک دسته استعمارستیز بودند، یک دسته آرمانگرا بودند. رهبری فرهنگسازها با آیتالله بروجردی بود. ایشان تمام طلبههای فاضل را به شهرستانها فرستاد؛ این نهضت در شرایطی بود که تودهایهای وابسته به شوروی و همچنین ملیگراها برای تبلیغ پول زیادی خرج میکردند و فردی همچون کسروی علیه شیعه مطلب مینوشت. آیتالله بروجردی در آن مقطع به گونهای عمل کرد که در سال 1330 کتاب «فیلسوفنماهای» آیت الله مکارم شیرازی برنده بهترین کتاب فلسفه سال شد و در سال 1333 کتاب «اصول فلسفه و رئالیزم» علامه سید محمد حسین طباطبایی برنده بهترین کتابی فلسفی سال شد.
اگر آیتالله کاشانی نبود، نفت ملی نمیشد
رهبری استعمارستیزها با کدامیک از علما بود؟
عبدخدایی: استعمارستیزی برای آیتالله کاشانی بود. واقعاً اگر آیتالله کاشانی در قضیه نفت همراهی نمیکرد، نفت ملی نمیشد. آیت الله کاشانی در 15 بهمن سال 1327 با توجه به این که پسر خواهر دکتر مصدق یعنی سرتیپ دفتری که رئیس شهربانی بود، وی را به قلعه فلک الافلاک تبعید کرد اما در لبنان لیست وکلای دوره شانزدهم را به نواب صفوی داد که نام مصدق هم در آن درج شده بود. البته در آن دوره، هژیر که نخست وزیر بود در انتخابات تقلب کرد و مصدق و یارانش معترض شدند.
فدائیان در آن زمان از مصدق حمایت میکرد؟
عبدخدایی: بله؛ فدائیان اسلام اعلام کردند انتخابات دوره شانزدهم مجلس مخدوش است. در سوم محرم سال 1328 که اعدام انقلابی هژیر صورت گرفت، همزمان انتخابات دوره شانزدهم تهران ابطال میشود. دوباره که انتخابات برگزار شد همان 8 نفر مندرج در لیست آیتالله کاشانی به مجلس راه یافتند. در این زمان، آیتالله کاشانی، چون نماینده مجلس شده بود و از مصنویت برخوردار بود بدون هیچ مانعی از لبنان به تهران بازگشت و در فرودگاه مورد استقبال مصدق قرار گرفت.
نواب صفوی معتقد به اجرای مو به موی احکام اسلام بود
رهبری آرمانگراها با کدام شخصیت بود؟
عبدخدایی: نواب صفوی، شاخه سوم یعنی آرمانگراها را رهبری میکرد و معتقد به اجرای مو به موی احکام اسلام بود. نواب اعتقاد داشت که اول دولت باید اسلامی شود و در پناه دولت اسلامی نفت هم ملی میشود. اما آیتالله کاشانی یک روحانی پارلمانتاریست بود که معتقد بود همه بدبختیهای ما از انگلیس است و باید ابتدائا نفت را ملی کنیم.
نواب و جمعیت فدائیان اسلام قربانی تفکر مصدق و جبهه ملی شدند
اختلاف نواب صفوی با مصدق و جبهه ملی، بر سر چه موضوعی بود؟
عبدخدایی: نواب صفوی معتقد بود توافقی بین شاه و جبهه ملی انجام گرفته است و قربانی این توافق فدائیان اسلام هستند. این موضوع را علی شایگان هم بعد از انقلاب گفت که بعد از مرگ «رزمآرا» مصدق معتقد بود باید شاه را داشته باشیم و هماهنگ باشیم تا بتوانیم نفت را ملی کنیم. قربانی این توافق، زندانی شدن نواب صفوی و شکنجه فدائیان اسلام در زندان بود. و بالاخره این توافق یک قربانی میخواست، شاه که نمیتوانست کینهاش را از میان ببرد.
یعنی میتوانیم بگوییم شهید نواب قربانی سیاستهای مصدق شد
عبدخدایی: در حقیقت قربانی سیاستهای فکری مصدق شد، چون مصدق آدم خائنی نبود.
اشتباه مصدق، تفکیک قائل شدنش میان آمریکا و انگلیس بود
نگاه مصدق زیاد خوشبینانه نبود به آمریکا؟
عبدخدایی: مصدق از «طرح مارشال» خبر نداشت. از «اصل 4 ترومن» خبر نداشت. علتش این بود که این طرح ها و سیاست های آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم را نخوانده بود. متاسفانه دولت مردان ما وقتی به پستی میرسند از مطالعات غافل میشوند. الان هم شاید همین روال باشد.بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکا به عنوان پدر استعمار نو به میدان آمد و 85 درصد صنایع انگلستان با سرمایه آمریکایی بازسازی شد؛ 90 درصد صنایع آلمان با سرمایه آمریکایی بازسازی شد؛ 80 درصد صنایع فرانسه با سرمایه آمریکایی بازسازی شد؛ بنابراین در آن مقطع رقابتی بین آمریکا و انگلیس وجود نداشت اما مصدق معتقد بود در درون سرمایه داری یک رقابتی است بین آمریکا و انگلیس و آمریکا میخواهد جایگزین انگلیس در استعمار شود.
اما وقتی مصدق به دادگاه لاهه میرود و از آن جا به آمریکا می رود، یک جمله قشنگی میگوید که «خوب است بر سر در وزارت خارجه آمریکا نوشته شود اینجا کنسولگری انگلیس است». مصدق از آن جا که بر میگردد، سیاست موازنه منفیاش را پیاده میکند تا به آمریکا بگوید اگر به من امتیاز ندهی، به تودهایها نزدیک میشوم؛ و اینچنین هم شد و مصدق به تودهایها نزدیک شد. این جا میبینیم مصدق مردم را از دست میدهد. کاشانی و بروجردی را از دست میدهد. مصدقی که در 30 تیر 1331 مردم با او هستند در 28 مرداد با 5 تا تانک سقوط میکند.
اشتباه مصدق این بود که فکر کرد میتواند به وسیله آمریکا، انگلیس را بیرون کند، بعداً دید که دست آمریکا و انگلیس در یک کاسه است. سپس آمد به وسیله روسها به آمریکاییها بگوید اگر به من امتیاز ندهید ایران در دامن کمونیست میرود. در آن جا دیگر از مردم جدا میشود.
اسلام از ملیگرایی سیلی خورده است
حالا که بحث جبهه ملی مطرح شد؛ اجازه بدهید این سوال را مطرح کنم که چرا جریانات ملیگرا اعم از جبهه ملی و نهضت آزادی، پس از انقلاب اسلامی، نتوانستند با جو غالب و گفتمان اسلام سیاستی فقاهتی، انطباق پیدا کنند؟ علت مخالفت و حتی عناد آنها با حکومت دینی برآمده از آرای مردم چه بود؟
عبدخدایی: تفکر ملیگراها این بود که میگفتند دین حوزهاش سوا است؛ حوزهاش مسجد است ؛حوزهاش حسینیه است و باید کاری به سیاست نداشته باشد. در حالی که مذهب شیعه غیر از این است. مطابق با مذهب شیعه، سیاست ما عین دیانت ما است و امام(ره) چارت حکومت اسلامی کشیده است. اما ملیگراها با دینباوری مخالفت کردند. به همین جهت امام میگوید ملیگرایی کفر است و اسلام از ملیگرایی سیلی خورده است. ملیگراها بعضا تفکر مذهبی را یدک میکشیدند و از نردبان مذهب بالا میرفتند. در مشروطیت همین اتفاق رخ داد. اولین گروهی که پای استعمار را در ایران شکاند، مذهبیون بودند. اگر فتوای میرزای شیرازی نبود، جمعیت 8 میلیونی آن زمان ایران به راحتی مستعمره میشد؛ کما اینکه هند با 400 میلیون نفر جمعیت، مستعمره شد.
بازرگان میگفت من یک فولکس نازک نارنجی هستم
علت پذیرفتن اولیه ملیگراها از جانب حضرت امام (ره) چه بود؟ ما میدانیم که ملیگراها و مشخصا اعضای نهضت آزادی در اعلامیه که آبان 57 منتشر کردند، صریحا اعلام داشتند چون مردم رهبری حضرت امام (ره) را پذیرفتهاند ما هم میپذیریم؛ همین گزاره نشان میدهد که اعضای نهضت آزادی به رهبری الهی امام(ره) اعتقاد راسخی نداشتند. آیا این برداشت صحیح است؟
عبدخدایی: پس از جلوهگری دورنمای پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام(ره)، ملیگراها آمدند و گفتند ما هم شریک هستیم؛ ما هم مبارزه با استعمار و امپریالیسم میکنیم؛ در این مقطع، امام(ره) برای وحدت جمعی، همه را پذیرفتند. شما ببینید کیانوری به خدا اعتقاد ندارد؛ در پاریس که میرود، امام(ره) او را میپذیرد؛ اما سید جلالالدین تهرانی رئیس شورای سلطنت که من خودم نماز خواندن او را در حرم حضرت رضا دیده بودم، از سوی امام(ره) پذیرفته نمیشود. امام خطاب به او میگوید که اول سلطنت را خلع کن بعد بیا. روش امام(ره) این بود که در مبارزه عظیمی که میخواهد حاکمیت اسلامی را حاکم کند و یک سلطنت قوی و قدرتمند را از بین ببرد، میگوید همه با هم؛ حالا امام آمده روی کار میبینیم مهندس بازرگان میگوید من یک فولکس نازک نارنجی هستم؛ یعنی من انقلابی نیستم؛ بازرگان آدم خوبی است؛ آدم سالمی است؛ من نماز خواندناش را دیدهام؛ تفسیر قرآن کردنش را دیدهام؟ اما تفکر وی با تفکر امام(ره) متفاوت است. امام میگوید مجلس خبرگان، مهندس بازرگان میگوید مجلس موسسان. اختلاف این جا است. مهندس بازرگان میگوید ما جمهوری اسلامی تاسیس کردیم مجلسی میخواهیم که برای این جمهوری اسلامی قانون اساسی تاسیس کند؛ امام میگوید ما حکومت اسلامی تاسیس نکردهایم بلکه پیامبر(ص) و علی(ع) حکومت اسلامی تاسیس کردهاند. ما اهل خبره میخواهیم تا از متن قرآن و متن حدیث، قانون اساسی استخراج کند. مهندس بازرگان میگوید جمهوری دموکراتیک اسلامی، امام(ره) میگوید جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم.
من خودم به مهندس بازرگان گفتم که «دمو» یعنی مردم؛ جمهوری هم یعنی مردم؛ جمهوری دموکراتیک اسلامی چه معنی دارد؟ گفت که شما فارسی خواندهای یا نه، گفتم بله؛ گفت: غلط مصطلح بهتر از صحیح غیرمصطلح است؛ ما وقتی میگوییم جمهوری دموکراتیک اسلامی؛ در واقع میگوییم جمهوری که با رای مردم روی کار آمده باشد؛ من به بازرگان گفتم اگر این طور است، آیا جمهوری دموکراتیک خلق چین با رای مردم روی کار آمده است؟ جمهوری دموکراتیک خلق کره با رای مردم روی کار آمده است؟ کدام یکی از این جمهوریها دموکراتیک است؟
بازرگان معتقد به وابستگی بود
در بزنگاهی که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت آمریکا (لانه جاسوسی) را تصرف میکنند مهندس بازرگان چسبیده به این قوانینی که مثل تار اطرافش تنیده است؛ میگوید خانه آمریکا است چه طور گرفتید؛ زمین آمریکا است؛ امام فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند کند این همان تفکر انقلابی منبعث از اسلام ناب است. در مقابل تفکر بازرگان همان فولکس واگن است. اینها نمیتوانند تا آخر در کنار هم بیایند. وزیر خارجه بازرگان یعنی کریم سنجابی نمیتواند قرارداد کمپ دیوید را نهی کند، امام مجبور میشود از قم قطع رابطه اعلام میکند. امام(ره) آمریکا را شیطان اکبر میداند اما بازرگان معتقد به این بود که اگر ما بخواهیم به حیاتمان ادامه بدهیم باید به یکی از قدرتهای بزرگ وابسته باشیم. امام شرق را هم قبول ندارد غرب را هم قبول ندارد؛ شعار نه شرقی نه غربی میدهد.
اولین آشنایی شما با حضرت امام(ره) در چه مقطعی بود؟
عبدخدایی: اولین بار در سال 1327 در منزلمان در مشهد امام (ره) را دیدم. ایشان به نمایندگی از آیتالله بروجردی به مشهد آمده بودند تا پیرامون شکایت علمای مشهد از ثلثی که به دست حاج علی اکبر نهاوندی میرسید، تحقیق کنند؛ امام(ره) به منزل ما آمده بودند تا از پدر من هم در این رابطه پرس و جو کنند.
ویژگیهای آقایان بروجردی، کاشانی و نواب صفوی در امام (ره) جمع بود
فکر میکنید، امام راحل دارای چه ویژگیهایی بودند که اسلاف ایشان از آنها بی بهره بودند؟
عبدخدایی: امام(ره) هم فرهنگساز بود، هم استعمارستیز بود و هم آرمانگرا بود. نتیجه آن سه جریان که صحبت کردیم و در راس آنها آقایان بروجردی و نواب و کاشانی بودند، در وجود شخص امام(ره) جمع بود. درس فقه و اصول امام در حوزه به گونهای انجام میگرفت که شاگردانی مثل جوادی آملی تربیت کرد. از نظر فرهنگی، حضرت امام پیشتاز است. 40 حدیث را مینویسد؛ چارت ولایت فقیه را مینویسد؛ شخصیتهای برجسته در حوزه تربیت میکند. به نام یک عالم فرهنگساز، استعمارستیز است. هیچ کس در جریان کاپیتولاسیون مثل امام سخنرانی نکرده است.
انقلاب نمیشد، اکنون یکی از ایالات آمریکا بودیم
ارزیابی شما از به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی چه بود، اگر به وقوع نمیپیوست چه فرقی با حال حاضر ما میکرد؟
عبدخدایی: محمدرضا پهلوی در کتاب «پاسخ به تاریخ» میگوید من راضی به نخست وزیری علی امینی نبودم؛ سفیر آمریکا آمد گفت که پنتاگون میخواهد علی امینی نخست وزیر شود و من با اکراه فرمان نخست وزیری علی امینی را صادر کردم. اگر ایران عین زمان شاه یکی از ایالات آمریکا بود همان طور که ترامپ رفت یک معامله 410 میلیارد دلاری را با عربستانیها کرد با ایران نیز چنین میکرد. شما ببینید در سال 1356، 26 میلیارد و 200 میلیون دلار ارز وارد کشور شده است؛ اما هر آن چه که پول به این مملکت میآمد هزینه اجناس وارداتی بنجل غربی میشد. پنیرمان از دانمارک میآمد؛ برنجمان از اروگوئه میآمد؛ گوشتمان از استرالیا میآمد؛ گندم ما از آمریکا میآمد. هر چه جنس بنجل در فرانسه و آمریکا بود به ایران میآمد. لوازم آرایش از خارج میآمد. از سال 1346 تا 1351 مصرف لوازم آرایش در ایران 50 برابر شد. 85 درصد بودجه کشور با 32 میلیون جمعیت از نفت بود. امروز 80 میلیون جمعیت دارید و حدود 2 میلیون بشکه نفت صادر میکنید اما 23 درصد بودجه از نفت است که باید تلاش کنیم این 23 را هم از بین ببریم و متکی به نفت نباشیم. اینها دستاوردهای انقلاب است.
همچنین مصرف سرانه امروز 3 برابر زمان شاه شده است؛ اگر بخواهیم جمعیت را حساب کنیم حداقل مصرفی که امروز میشود به اندازه 180 میلیون نفر زمان شاه است. 30 میلیون جمعیت داشتیم با همه اینها شلوارهایمان زانوهایش وصله داشت. کل مصرف انرژیمان در زمستان 20 کیلو خاک بود و 10 کیلو زغال؛ که آن را هم فقرا نداشتند و ثروتمندان جمع میشدند خاک زغال برای زمستان فقرا میخریدند. مصرف یک خانواده در سال چقدر گوشت بود، امروز چقدر گوشت است.
وضعمان بسیار مطلوبتر از کشورهای منطقه است / پیش از انقلاب، تهران در برابر قاهره یک محله خرابه بود
خیلیها میگویند اگر جمهوری اسلامی ایران هم نبود، بالاخره این فرآیند توسعهمحور جلو میآمد، آیا واقعا اینچنین است؟
عبدخدایی: شما وقتی میخواهید مقایسه کنید ایران را با انگلستانی که در قرن نوزدهم صنعتی شده است یا با آمریکایی که همه چیز را دارد و از نظر تکنولوژی نامبر وان دنیا است نباید مقایسه کنید. باید با مصری مقایسه کنید که نوکر آمریکا بود. نواب صفوی سال 32 که به مصر رفت؛ آمد به من گفت تهران در برابر قاهره یک محله خرابه است؛ امروز وضع ما با مصر چقدر فرق میکند؛ عراق از ما ثروتمندتر است؛ نفتش به نسبت جمعیتش از ما بیشتر است. دو رودخانه دجله و فرات هم دارد. عربستان روزی 9 میلیون بشکه نفت صادر میکند؛ بروید محلات فقیرش را ببینید چقدر است.
در استقرار عدالت، گامهای لازم را برنداشتیم
فارغ از مسائل توسعهای و زیرساختی، آیا در جمهوری اسلامی برای استقرار عدالت اجتماعی مورد تاکید اسلام ناب، موفق بودیم؟
عبدخدایی: زرق و برق دنیا همه را میگیرد؛ امروز زرق و برق زیاد است. ما از نظر عدالت اقتصادی آن گامهایی که باید برداریم نتوانستیم برداریم.
اینکه این به ساختار برنمیگردد به اجراها و دولتها برمیگردد؛ درست است؟
عبدخدایی: باید وضع دولت را با نظام جدا کرد. باید وضع مسئولین را با نظام جدا کرد. نظام ما بهترین نظام است؛ اما بهترینها مسئول این نظام نشدند. بهترینها خود امام(ره) بود؛ بهترینها مقام معظم رهبری است. یعنی مسئولان اجرایی نه به طور کامل اما باید تا حدودی در تراز این بزرگان بودند.
پیشنهاد مرحوم مهدوی کنی برای استاندار شدن را نپذیرفتم
رسوخ فرهنگ و سبک زندگی اشرافیگری که حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری به کرات مسئولان را از آن برحذر داشتهاند، چند سالی است که در رفتار و زندگی برخی مسئولان نمایان شده است؛ آیا این امر در تغایر آشکار با گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و بحث برقراری عدالت نیست؟ برای مثال خیلی از مسئولان یک زمانی در پایین شهر ساکن بودند، اما بعد از انقلاب به بالا شهر کوچ کردند.
عبدخدایی: البته من که الان منزلم در نیاوران است و شما تشریف آوردهاید، هیچگاه بعد از انقلاب پست دولتی نپذیرفتم؛ حتی زمانی که مرحوم مهدویکنی هم بعنوان وزیر کشور، استانداری گیلان را به من پیشنهاد کرد، به سبب عدم سابقه کار اجرایی، نپذیرفتم؛ همچنین مسئولین شاید موجه میدانستند از نظر شرعی جنس مصادرهای بخرند اما من موجه نمیدانستم که جنس مصادرهای بخرم اصلاً هم نمیخریدم.
من پس از آنکه خانه 300 متری خود در مجیدیه را به قیمت 17 میلیون و 500 هزار تومان فروختم، زمین همین خانه نیاوران را 13 میلیون و 100 هزار تومان قولنامه کردم.
آن خانه مجیدیه را پس از انقلاب خریدید؟
عبدخدایی: من با برادرم چای فروش بودم؛ از برادرم جدا شدم و آمدم در ناصرخسرو به همراه یک شخصی به نام سید ابوالفضل حسینی لوازم موتور، فروختم. انقلاب که شد، یک آقای گل سرخی بود، به من گفت که تا کی میخواهی با این آقای موتور فروش شریک باشی و کار کنی بیا در بازار یک حجره بگیر، پارچهاش را من میدهم و تو بفروش.
ما آمدیم و یک حجرهای به قیمت 400 هزار تومان، در بازار خریدیم. سپس به سبب اعتمادی که به ما داشتند ما را توزیع کننده مخمل کاشان کردند. ما مخمل را میخریدیم مثلاً 16 تومان، 5 درصد میکشیدیم روش و میفروختیم. به طوری که در مغازه من برای خرید صف میبستند. پس از چندی یک مهندسی بود که پدرش از ارادتمندان پدر من بود. او به من گفت که تا کِی میخواهی پارچه بفروشی؟ بیا کارخانه بزنیم؛ ما هم رفتیم در سمنان کارخانه نساجی زدیم. 4 تا شریک بودیم. هر کدام 25 درصد، یعنی نفری یک میلیون تومان گذاشتیم و کارخانه زدیم. تا اینکه سال 1359 و اوایل سال 60، وضعمان خوب شد که خانه خود در منطقه خوش تهران را 5 میلیون تومان فروختم و خانه مجیدیه را به قیمت 6 میلیون و نیم خریدم.
کارخانهام در زمان دولت اصلاحات ورشکسته شد
پس الان کارخانهدار هستید؟
عبدخدایی: الان هیچی ندارم؛ آن کارخانه در زمان دولت اصلاحات به سبب قاچاق زیاد پارچه از ترکیه، ورشکست شد. در آن زمان دولت ترکیه میخواست وارد «پیمان گات» شود. بنابراین انبارهای پارچه خود را خالی کرد و دروازه قاچاق پارچه از ترکیه در این مملکت باز شد. ترکیه پارچه پیراهنی که برایش 1 دلار و 20 سنت تمام شده بود را 40 سنت فروخت. قاچاقچی هم 400 هزار تومان گرفت آورد و کل نساجی ایران از میان رفت. این که الان نساجی ما به زمین خورده است از همان زمان است.
الان آقای عبدخدایی کارش چیست؟
عبدخدایی: من استاد دانشگاه هستم.
فقط از طریق استاد دانشگاهی حقوق میگیرید؟
عبدخدایی: بله
حقوقتان چقدر است؟
عبدخدایی: سه میلیون و 400 هزار تومان؛ دانشگاه آزاد این طور است. من عضو هیئت علمی هستم و مربی هستم. علت مربی بودنم هم این است که من تنها استاد دانشگاه و تنها عضو هیئت علمی هستم که مدرک تحصیلی ندارم، من هیچ مدرکی ندارم؛ من تا چهار کلاس ابتدایی خواندم اما در 8 سالی که زندان بودم همهاش مطالعه کردم.
خاطرهای از منبر رفتن هاشمی رفسنجانی در پیش از انقلاب
پس با همین حقوق دانشگاه روزگار میگذرانید؟
عبدخدایی: اتفاقاً یک روزی با پسرم نزد آقای هاشمی رفسنجانی بودیم؛ پسرم به آقای هاشمی گفت که این پدر من بارش را زمین گذاشته است. قبلاً هر کس به او هدیهای میداد پولی میداد قبول نمیکرد اما حالا هدیه میدهند پول میدهند قبول میکند. اقای هاشمی به من گفت: قبول میکنی؟ گفتم بله قبول میکنم؛ گفت: چرا؟ گفتم میدهم به مادرش، من 3 تا عروس دارم؛ یک داماد دارم؛ یکی از آنها چشم روشنی میخواهد؛ بالاخره اینها خرج دارد؛ من هم آن چه که حقوقم است میدهم به خانمم؛ آن چیزی را هم که از این راه درمیآید، میدهم به خانمم؛ همه خرج با او است؛ من دخالتی در خرج نمیکنم؛ وقتی میخواستیم بیاییم بیرون؛ آقای هاشمی به پسر من گفت: من قبل از انقلاب وضعم خوب بود؛ منبر که میرفتم پول میگرفتم و وقتی این انقلابیون برای چاپ اعلامیه نیاز به پول داشتند، پیش من می آمدند. من فکر کردم آقای هاشمی این حرف را به خاطر قانع کردن پسر من میگوید؛ اما یک شب با آقای عسگراولادی یک جا بودیم عسگراولادی گفت: ما قبل از انقلاب هر وقت میخواستیم اعلامیه چاپ کنیم و پول نداشتیم به آقای هاشمی مراجعه میکردیم از هاشمی میگرفتیم.
در خط مستقیم اسلام حرکت کنیم قطعاً آمریکا نمیتواند کاری کند
اخیرا استراتژیستهای آمریکایی به ترامپ پیشنهاد کردهاند که برای مقابله با ایران همان استراتزی ریگان علیه شوروی که به «دکترین ریگان» معروف شده است را بکار گیرد؛ اقداماتی از قبیل، حمایت از رفتار مغایر با عرف رسمی کشور تحت عنوان حمایت از آزادیهای مدنی و یا تحریک قومیتها برای تجزیهطلبی و از این دست نسخه پیچیها... آیا دکترین ریگان ، میتواند آمریکاییها را در دشمنیشان با ملت ایران به نتیجه برساند؟
عبدخدایی: ما استراتژی ریگان را هم دیدهایم؛ اگر ما در خط مستقیم اسلام حرکت کنیم قطعاً آمریکا کاری نمیتواند کند. 38 سال محاصره اقتصادی کردند؛ سیاستهای متفاوت اجرا کردند؛ اما موفق نشدند؛ برای این که مردم ما شیعه هستند. روابط شیعه با اقوام دیگر تفاوت میکند. شیعه انعطافش نسبت به همه ادیان بیشتر است. شما نگاه کنید که پ.ک.ک در ترکیه تشکیل میشود اما مدل مشابهش در ایران و در کردستان شکست میخورد؛ نه حالا؛ زمان شاه هم شکست خورد؛ این مربوط به متن مذهب شیعه است. یک مجموعه آپارتمانی را نگاه کنید؛ چند تا ارمنی هستند چند تا مسلمان هستند چند تا مسیحی هستند همه با هم زندگی میکنند؛ برادرانه زندگی میکنند؛ به هم فحش نمیدهند؛ بدگویی به هم نمیکنند؛ این کار را رضاخان میخواست کند؛ یعنی میخواست تضاد فرهنگی و قومیتی را در کشور رواج دهد اما توطئه او ناکام ماند.
منبع:میزان
انتهای پیام/