نگاهی به فیلم "غول بزرگ مهربان"؛ پسرهای آمریکایی در حسرت پدرانی متعهد به خانواده هستند
فیلم غول مهربان از شبکه نمایش پخش شد، فیلمی که دوباره بر ناتوانیهای اسپیلبرگ طی ۱۵ سال اخیر صحه میگذارد.
خبرگزاری تسنیم ــ ایمان هادی
جامعه آمریکایی بیش از صد سال است که از یک بحران اجتماعی، بهصورت حادی رنج میبرد و این آسیب اجتماعی بزرگ همانا عدم پایبندی و تعهد اغلب اعضای ذکور جامعه نسبت به خانواده و فرزندان است. بزرگترین شخصیتهای فرهنگی سرشناس در این جامعه از بحران خانوادههای تکوالدینی رنج میبرند و دایره این معضل در جامعه آمریکایی روز به روز گسترده میشود. شاید در قیاس با جامعه خودمان، با تمام نقصانهای مدیریتی و سیاسی، بزرگترین دستاورد جمهوری اسلامی این است که علیرغم مشکلات اجتماعی، اقتصادی در بطن اجتماع، دارای یک جامعه حلالزاده است و کمتر فرزند ایرانی در بزرگسالی حسرت تجربه زیستن کنار والدینش را دارد.
تصور کنید سرشناسترین کارگردان سینما که «رؤیای آمریکایی» را با آثار سینماییاش احیا کرده و فراتر از مرزهای سینما برده است از ناهنجاریهای خانوادگی ــ اجتماعی رنج میبرد و در آثارش نسبت به این موضوع معترضهاش را بهنمایش میگذارد.
استیون اسپیلبرگ در ایالات سینسینانی اوهایو بهدنیا آمد و در سال 1950 همراه با خانوادهاش به نیوجرسی نقل مکان کردند. آنها در 1953 به فونیکس آریزونا رفتند و اسپیلبرگ در حالی که آخرین روزهای دبیرستان را پشت سر میگذاشت پدرش آرنولد از مادرش لئا جدا شد و استیوی همراه پدرش به لسآنجلس رفت و مادر و سه خواهرش در شهر ساراتوگا ماندگار شدند.
اسپیلبرگ از رفتن و همراهی با پدرش راضی نبود اما لسآنجلس او را به رؤیای فیلمسازی یک قدم نزدیک میکرد. او و خواهرانش به نحوه رفتارهای پدرشان و جدایی از مادر، معترض بودند. اسپیلبرگ هماکنون هفت فرزند دارد اما در آثارش چالشهای پدران آمریکایی را از زوایای مختلفی بررسی میکند. او در عمده آثارش پدر نابالغی را تصویر میکند که سبب فروپاشی نهاد خانواده میشود و این تصویر را میتوان در شخصیت روی نیری (ریچارد دریفوس) فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم جستوجو کرد که تمثیلی از پدر اسپیلبرگ است.
در صحنهای از فیلم فرزند روی نیری، او را بچهننه خطاب میکند که دقیقاً همان لفظی است که استیوی در مورد پدرش بهکار میبرد. او بهمدت پانزده سال با پدرش بهدلیل عدم بازگشت به زندگی با مادرش، قطع رابطه کرد. در فیلم «ائیتی» هم پدر خانواده، فرزندانش را ترک کرده است و خارج شدن خانواده از شکل استاندارد روایت فرعی را در بر میگیرد. در فیلم گزارش اقلیت نیز شخصیت اصلی اندرتون (تام کروز) پدر ناتوانی است که فرزندش ربوده شده است.
از سوی دیگر استیوی تمنای اقتدار پدرانه را در هیولاها و یا موجودات عجیب و غریبی که خلق میکند، جستوجو میکند. در واقع خلق چنین فیلمهایی در ابتدا لذتی روانی برای خود مؤلف دارد و از سوی دیگر با تهمیدات روانکاوانه، روی جامعه کودکان و نوجوانان در آمریکا که اغلب به سرنوشت اسپیلبرگ دچار شدهاند، تأثیر شگرفی میگذارد.
«غول بزرگ مهربان» با عنوان اختصاری BFG را «رولد دال» در سال 1982، همان سالی «ائیتی» ساخته شد، منتشر کرد. دال نویسنده محبوب کودکان است که بیش از 200 میلیون نسخه از کتاب «غول بزرگ مهربانش» فروش رفته است.
در بررسی اولیه فیلم باید به این موضوع اشاره کرد؛ چرا اسپیلبرگ مأموریت ساخت فیلم از چنین کتابی را بهعهده گرفته است؟ این چرایی را باید در شخصیت صوفی در ابتدا جستوجو کرد. مؤلف صوفی را گوشهگیر و جداافتاده از جامعه، تمثیلی از خود و خواهرانش میبیند و شخصیت غول، سمبلی از پدرانگی مقتدرانه است که اسپیلبرگ رؤیاباف آن را جستوجو میکند تا از غول برای خودش پدر دیگری خلق کند و از طریق غول، احساس داشتن پدری مقتدر را در قالب فیلم، به میلیونها کودکی که در آمریکا طعم نداشتن پدر را تجربه کردهاند، منتقل کند.
طلب پدرانگی اقتدارگونه کردن از تمثال هیولا مؤلفه بصری استعاری تعجببرانگیزی از استیوی که آن را با تصویر برمیانگیزد، نیست. ساختن چنین فیلمی از سوی او با ضعفهای مشهود ساختاری و فرمی، جای تعجب ندارد و مشخص است فیلم آنقدر غرق در روابط صوفی و غول بزرگ مهربان میشود که بسیاری از جنبههای داستانی لازم، بهصورت سردستی از بین میرود. غول بزرگ مهربان اسپیلبرگ، پس از آثار تلویزیونی و انیمیشینی فراوان با همین عنوان، نخستین برداشت سینمایی بزرگ از این کتاب است. برای کسانی که این کتاب را نخواندند تماشای فیلم آشنایی حداقلی از متن کتاب ارائه میدهد در واقع فیلم اسپیلبرگ از معدود نسخ اقتباسی سینمایی است که روایتش با کتاب در جزئیات کاملاً فرق میکند. اما برای آنان که این کتاب را خواندهاند جذابیت دیدن فیلم به برداشت مخاطبان از کتاب بستگی دارد.
در کتاب «رولد دال» میخوانیم صوفی، دختری یتیم نیمهشبی بیدار میشود و غول بزرگ مهربانی را از پنجره یتیمخانه میبیند که با شیپور عجیبش سرگرم دمیدن رؤیا و کابوس در گوش بزرگترها و کودکان است. غول مهربان صوفی را به سرزمین غولهای آدمخوار میبرد.
استیون اسپیلبرگ از جانمایه تخیل کابوس وار روایت دال، ابزاری برای افسارگسیختگی بصری و سینمایی خودش پیدا کرده است و البته برای عبور از مرزهای جاهطلبی از وارونه جلوه دادن برخی فرازهای قصه اوریجینال «غول بزرگ مهربان» کوتاهی نکرده است. در فیلم از غول و شیپورش خبری نیست و اسپیلبرگ غول را تبدیل به کیمیاگر رؤیاها کرده است. غول مهربان، کوچکترین عضو خانواده غولهاست، سایر اقوام خانواده او از جمله برادرانش با اسامی عجیب خطرهای بزرگی برای جامعه بشری هستند.
قهرمان دوران کودکی اسپیلبرگ، معمولاً خواهرهایش هستند، به همین دلیل در روایتهای افسانهای خود علاقهمند است که دختربچهای در محور داستان باشد. یادآوری گرتی (درو بریمور) بازیگر محوری فیلم «ائیتی» میتواند ارجاعی برای تثیبت این استدلال فرامتنی باشد.
صوفی دختر بسیار زیرک و قوی است، هرگز جواب رد را قبول نمیکند و قائم به ذات است و زیر بار زور نمیرود. صوفی یکی از قویترین شخصیتهایی است که اسپیلبرگ تا به حالا در فیلمهایش تصویر کرده است. در واقع اسپیلبرگ تمثیلی از کودکی خواهران مقتدر و باهوش خود را در کالبد شخصیت صوفی ارائه میکند.
صوفی زیرک تصمیم میگیرد از توانایی جادویی غول مهربان در فهم زمزمههای ذهنی مردم و رؤیا دیدن، استفاده کند برای نابود کردن غولهای آدمخوار. آنها به کیمیاخانه «غول بزرگ مهربان» میروند و صحنههای فجیع و تلخ بلعیده شدن کودکان را در خوابهای ملکه انگستان بارگذاری میکنند. غول بزرگ با تدبیر خاص صوفی به کاخ باکینگهام به دیدار ملکه میرود تا نیروهای ارتش را بسیج کنند برای حمله هوایی به سرزمین غولها.
در این فیلم تخیل آنقدر صعود میکند که قیدوبندهای زمانی و تاریخی فراموش میشود و تنها قید مؤلف محدود میشود به ارائه ترکیب دختر خردسال و غول عظیمجثه فیلم با استفاده از تکنولوژیهای تصویری.
شخصیت غول از جاذبههای اصلی کتاب بهعنوان رؤیاساز کیمیاگر رؤیاهاست که رؤیاهای زیبا را به گوش آدمها فوت میکند و این وجه روایی در کتاب کاملاً از دست رفته است. «غول گیاهخوار» بهخلاف برادران گوشتخوارش آدمها را نمیخورد و رؤیای بد کودکان را از آنان میگیرد و رؤیاهای زیبا را جایگزین میکند. اما اسپیلبرگ معکوس غول نشاندادهشده در فیلم عمل میکند و مثل چهل سال قبل در شکل دادن به زندگی رؤیایی تماشاگران با این فیلم موفق عمل نمیکند. گویا زمان در نیم قرن گذشته برای اسپیلبرگ متوقف شده است و او بهخلاف غول بزرگ مهربان نمیتواند با سینما رؤیاهای زیبا به مخاطبانش هدیه دهد.
البته فیلمهای اسپیلبرگ هم دیگر آن نشاط دهه هشتاد و نود را ندارد و آثار بسیار کسالتباری هستند. مشکل دیگر فیلم این است که کتاب داستان چندان بزرگ و پیچیدهای نیست که بتواند دو ساعت کشش روایی ایجاد کند. کاملاً مشخص است که بیشتر از آنکه تماشاگر از این فیلم لذت ببرد، اسپیلبرگ از ساختن آن لذت برده و لذتهای جنونآمیز آقای کارگردان خلاصه میشود به استفاده از ترفندهای خلاقه تصویری که مخاطب را به درک و تمییز از قصه و جهان اهورایی و اهریمنی نمیرساند.
کتاب «غول بزرگ مهربان» از آن دست کتابهایی است که میتوان برای کودکان و نوجوانان قبل از خواب خواند. اگر هدف اسپیلبرگ کمک کردن برای بهخواب رفتن کودکان و نوجوانان باشد حداقل از پس این کار بهخوبی برآمده و جای تأسف فراوانی دارد که فیلم لبریز از خمودگی و خوابآوری است و نخ روایت کاملاً از دست اسپیلبرگ در رفته است.
اسپیلبرگ بهصورت رسمی و بر اثر پروپاگاندای رسانهای بهعنوان یکی از اساتید سینمای امروز لقب گرفته که با دیدن چند اثر اخیرش، استاد بودنش و حتی متوسط بودنش با چالشهای مبنایی فراوانی همراه است. پس از ساخت فیلم مونیخ ، آثار اسپیلبرگ مثل آثار دهه هشتاد و نود او لبریز از دیدنیها و قصههای سرگرمیساز نیست. اما اسپیلبرگ همچنان بهدنبال بهانهای است تا دست به درهمآمیزی رؤیا و واقعیت بزند، کاری که در تمام دوران فعالیت سینماییاش انجام داده است و صِرف ترکیب رؤیا و واقعیت، و ساختن فیلم بر اساس حس و دوری از عقلانیت هنری، سبب شده او مدتهای مدیدی نتواند فیلم خوبی بسازد.
فیلم درک عمیقی از انزوای کودکی را که در کتاب تبیین شده نشان نمیدهد، اغلب میزانسنهای منتخب برای نمایش تنهایی صوفی غلط و اشتباه است و تأثیر شفابخش تخیل در رفع این تنهایی کارکرد اساسی ندارد. حضور بازیگر تئاتر و سینما مارک رایلنس بازیگر فیلم پل جاسوسان (برنده جایزه اسکار برای همین فیلم) در نقش غول مهربان به نقطه ضعف بزرگ فیلم تبدیل میشود. او از همه غولها کوتولهتر است و مؤلف سعی دارد او را باهوشتر از بقیه نشان دهد اما هوش نمودی در صورت رایلنس ندارد و انباشته از شوق نیست. دیالوگها بیمعنیاند و فانتزی دنیای تیره و هولانگیز غولها تحت سیطره اسپیلبرگ نیست و ترکیبی از فضای خلقشده توسط اسپیلبرگ کپیشده از آثار لوکاس و تیم برتون است. این فیلم نشان میدهد علیرغم تمام تواناییهای اسپیلبرگ او و فیلمنامهنویسش، ملیسا متیوسن توانایی خلق کودکی را برای درک دنیای هیولاها ندارد و به همین دلیل فیلم برای کودکان بالای 50 سال هم سرگرمیساز نیست.
انتهای پیام/*