ای شعرِ پارسی که بدین روزت اوفکند؟
زبان فارسی به محاق رفته است و تنگناهای فشار به این پدیده فرهنگی و تمدنی روز به روز بیشتر میشود. این میراث ماندگار در میان عامه مردم تا برخی شاعر و نویسنده که اثری چاپ میکنند و یا حتی روزنامهها، رسانهها و فضای مجازی و غیره در غربت و فراموشی است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، اگر نگاهی به نقشه زبان فارسی در طول تاریخ بیندازیم، با کاهش تدریجی میزان قلمرو این زبان و بهتبع، افراد مسلط به آن طی دو سده اخیر مواجه میشویم؛ امری که سبب شده تا گستره عظیم زبان فارسی از محدوده عراق تا چین، تنها به ایران، مناطقی از تاجیکستان و افغانستان محدود شود.
در دنیای امروز که عوامل اقتصادی و سیاسی، بیش از هر زمان دیگری بر زبان و فرهنگ تأثیرگذار است، بیم آن میرود که محدوده زبان فارسی از آنچه امروزه شاهدش هستیم، کوچکتر شده و دایره تنگتری را شامل شود. در این میان، افسوس که زبان فارسی، این زبان رودکی و فرودوسی و سعدی، این زبانی که در قرون متمادی از دست گزند روزگار جان به در برده و اکنون چون میراثی ماندگار به ما رسیده، بیش از هر زمان دیگری در غربت به سر میبرد، حتی در میان فارسیزبانان. موج واژگان بیگانه از یک سو و عدم فرهنگسازی در میان آحاد مردم برای پاسداشت این میراث ارزشمند، سبب شده تا زبان فارسی نه تنها در میان عامه، که حتی در میان آثار کسانی که با نام شاعر یا نویسنده قلم میزنند، نیز غریب باشد.
بیشتر بخوانید: مرگ تدریجی 40 کرسی زبان فارسی در جهان
بیشتر بخوانید: دانشآموزان ایرانی چقدر زبان فارسی میدانند؟ + نمودار
بیشتر بخوانید: از رودکی تا فروغ؛ فارسیآموزان به کدام شاعر علاقه بیشتری دارند؟+ فیلم
محمدرضا شفیعی کدکنی، شاعر و استاد دانشگاه، در سرودهای به وضعیت فعلی زبان فارسی در میان فارسیزبانان انتقاد کرده است. این قصیده که برای نخستینبار در سال 1387 در مجله بخارا منتشر شده، به مناسبت روز پاسداشت زبان فارسی بازنشر میشود:
ای شعرِ پارسی! که بدین روزت اوفکند؟
کاندر تو کس نظر نکند جُز به ریشخند
ای خفته خوار بر ورقِ روزنامهها!
زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شور و حال و عاطفه، نه جادویِ کلام
نی رمزی از زمانه و نی پارهای ز پند
نه رقص واژهها نه سماعِ خوشِ حروف
نه پیچ و تابِ معنی، بر لفظِ چون سمند
یارب کجا شد آن فَر و فَرمانرواییات
از نافِ نیل تا لبه رودِ هیرمند
یارب چه بود آن که دلِ شرق میتپید
با هر سرودِ دلکشت از دجله تا زرند
فردوسیات به صخره سُتوارِ واژهها
معمارِ باستانیِ آن کاخِ سربلند
ملاّحِ چین، سروده سعدی، ترانه داشت
آواز برکشیده بران نیلگون پرند
روزی که پایکوبانْ رومی فکنده بود
صیدِ ستارگان را در کهکشان کمند
از شوقِ هر سروده حافظ به مُلکِ فارس
نبضِ زمانه میزد، از روم تا خجند
فرسنگهای فاصله، از مصر تا به چین
کوته شدی به معجزِ یک مصرعِ بلند
اکنون میانِ شاعر و فرزند و همسرش
پیوند برقرار نیاری به چون و چند
زیبد کزین ترقّیِ معکوس در زمان
از بهرِ چشمْ زخم، بر آتش نهی سپند!
کاین گونه ناتوان شدی اندر لباس نثر
بی قُربتر ز پشکلِ گاوان و گوسپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را
آکند از مزخرف و آزَرد زین گزند
جای بهار و ایرج و پروینِ جاودان
جای فروغ و سهراب و امیّدِ ارجمند
بگرفت یافههای گروهی گزافهگوی
کَلْپَترههای جمعی در جهلِ خود به بند
آبشخورِ تو بود، هماره ضمیرِ خلق
از روزگارِ «گاهان» وز روزگارِ «زند»
و اکنون سخنورانت یک «سطر» خویش را
در یادِ خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ز خاتمه شومت، ای عزیز!
ای شعرِ پارسی که بدین روزت اوفکند؟
انتهای پیام/