«شکارچی تانک» متواضعترین فرمانده جنگ بود
ما میخواهیم خلاف جهت رودخانه دزفول شنا کنیم. این پیام را به گوش دیگر دوستان و همشهریان نیز برسانید. شهید زهرابی بعد از گرفتن این پیام گروهی از دوستانش را جهت مبارزه با رژیم ساماندهی میکند.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، 26 اردیبهشت 25 سال پیش، پیکر مطهر سردار شهیدی تفحص و شناسایی شد که روزگاری نهچندان دور، جبهههای دفاع مقدس شاهد رشادتها و شجاعتهای کمنظیر او و گردان تحت امرش بود. سردار شهید محمد زهرابی از رزمندگان و فرماندهان بنام شهر دزفول است که 18 بهمن 1361 در عملیات والفجر مقدماتی آسمانی شد. پیکرش مدتی مفقود بود تا اینکه 26 اردیبهشت 1372 تفحص شد. شهید زهرابی در کسوت یک پاسدار سمتهایی چون فرماندهی گروهان و سپس فرماندهی گردان شهید دانش از تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) را عهدهدار بود. اما پرداختن به زهرابی نه از بابت سمتهای زمینی که به دلیل روح بزرگ و همت والایش حائز اهمیت است. فرماندهای که طی یک جریان از نیروی تحت امرش سیلی میخورد و در پاسخ به کسانی که میخواستند آن نیرو را تنبیه کنند، میگوید: «اگر نام من محمد است باید مثل صاحب نامم گذشت داشته باشم.» به مناسبت سالگرد تفحص و شناسایی پیکر سردار دلها محمد زهرابی، خاطراتی از دوران انقلاب و جهادش را تقدیم حضورتان میکنیم.
نبرد با تانکهای تیپ دوم
محمد در راهپیمایی، تظاهرات و سخنرانیهایی که علیه رژیم شاه برگزار میشد، حضور فعالی داشت. در یکی از این سخنرانیها، حجتالاسلام شهید سیدمحمدکاظم دانش به علت حضور نیروهای ساواکی بهصورت رمزی میگوید: ما میخواهیم خلاف جهت رودخانه دزفول شنا کنیم. این پیام را به گوش دیگر دوستان و همشهریان نیز برسانید. شهید زهرابی بعد از گرفتن این پیام گروهی از دوستانش را جهت مبارزه با رژیم ساماندهی میکند. این گروه وظیفه تأمین امنیت شرکتکنندگان در تظاهرات مردمی دزفول را بر عهده میگیرد.
آن روزها تانکها و نفربرهای تیپ2 زرهی دزفول برای سرکوب مردم از مقر این تیپ به داخل شهر عزیمت میکرد. محمد به همراه برادرش و تعدادی از اهالی محله تصمیم گرفتند ورودی مسیر پل جدید دزفول را مسدود کنند. گروه شهید زهرابی توانست با قرار دادن لاستیک و آتش زدن آنها در جاده، مسیر تردد نفربرها را مسدود کند. آنها تعدادی کوکتل مولوتف دستی درست کرده بودند و با آن جلوی خودروهای ایادی رژیم را میگرفتند.
روز 11 دی 1357 ساواک تصمیم گرفت در پوشش آمبولانسی که مأمورانش در آن مخفی شده بودند از پل عبور کند. شهید زهرابی و گروهش به تصور اینکه آمبولانس حاوی مجروحین است، راه را باز کردند اما آمبولانس بعد از عبور از پل توقف کرد و چهار نفر نیروی مسلح به اسلحه ژ3 به سوی انقلابیها یورش بردند. محمد اولین نفری بود که متوجه ماهیت آنها شد و با فریاد اینها ساواکی هستند سایرین را متوجه کرد. در حین فرار پای یکی از دوستان شهید به نام محمدحسین اسماعیلبخش مورد اصابت گلوله ژ3 قرار گرفت و مجروح شد. اسماعیلبخش در بیمارستان به دلیل شدت خونریزی به شهادت رسید..
موتورسوار ماهر
محمد یک تفنگ بادی داشت که با آن به شکار میرفت اما دیماه 1357 از این تفنگ استفاده مفیدتری میکرد! عکس محمدرضاشاه و پدرش رضاخان پهلوی را روی یک سیبل چسبانده بود و آن را در اختیار نوجوانهای محله قرار میداد تا تیرهایشان را به چهره دو دیکتاتور بکوبند. اول خودش چند تیر به عکس شاه زد و بعد تفنگ را به بچهها داد. هر کس هم که به هدف میزد برایش جایزه تعیین میکرد. محمد و تفنگ ساچمهای و سیبل تصویر پهلویها بعد از پیروزی انقلاب هم همچنان نقل محفل محله بود و برای اینکه بچهها یادشان باشد به جنگ چه طاغوتی رفتهاند، باز هم این کار را تکرار میکرد. در همان ایام دی سال 1357، وقتی که جوانهای انقلابی دزفول تصمیم گرفته بودند شعار مرگ بر شاه و درود بر امام خمینی را روی دیوارهای شهر بنویسند، شهید زهرابی با یک موتورسیکلت 125 جلوی در مسجد مسلم بن عقیل(ع) میرود و به گروه شعارنویس میگوید: من حاضرم با این موتور هر کس که میخواهد شعار بنویسد را سوار کنم و برویم روی دیوار فرمانداری و چند اداره دیگر بنویسیم. اصلاً هم به فکر تعقیب و دستگیری نباشید. اولاً اصلاً نمیتوانند من را بگیرند. ثانیاً اگر گرفتند خودم جرم را برعهده میگیرم. شهید مجید فرزامفام ترک محمد مینشیند. میروند و روی دیوار فرمانداری و چند اداره دیگر شعار مینویسند. وقتی ساواک دنبالشان میافتد، شهید زهرابی موتور را از روی یک جوی آب پرش میدهد و فرار میکنند. از آن به بعد، محمد بهعنوان موتورسوار نمونه در بین بچههای مسجد معروف شده بود. کسی که ساواک هیچوقت نتوانست او را با موتورش دستگیر کند.
میخواهم سبک باشم
در اوایل پیروزی انقلاب، زمینهای کشاورزی که خانها به زور از مردم گرفته بودند را بین محرومین و مستضعفین تقسیم میکردند. در یکی از روزهای تقسیم زمین بین مردم، زندایی شهید به او میگوید محمدجان! تو هم برو ثبت نام کن و مدارکت را تحویل بده تا یک قطعه زمین کشاورزی تحویل بگیری. بلکه رویش کار کنی و خرج و معاشت را دربیاوری. شهید در پاسخ به این تقاضا میگوید من اهل این دنیا و وابسته به آن نیستم و به زمین کشاورزی نیاز ندارم. مقصد و هدفم جای دیگری است. میخواهم برای رسیدن به آن، سبکبار باشم.
روزه در هوای گرم
اول فروردین سال 1359 شهید زهرابی به خدمت سربازی میرود. دوره آموزشیاش در پادگان آموزشی 05 کرمان بود. همان ایام مصادف شد با ماه رمضان و با توجه به سختیهای آموزشی، مسئولان گفته بودند اگر نمیتوانید روزه نگیرید، بعداً قضای آن را بگیرید. اما محمد تنها نفری بین همخدمتیهایش بود که بهرغم گرمای هوا و سختی آموزشی تمام ماه مبارک رمضان را روزه میگیرد. شهید زهرابی چنین تقیدی به انجام وظایف مذهبی را از پدرش به ارث برده بود. حتی به همخدمتیهایش نیز میگفت قبول دارم که هوا خیلی گرم است اما خدا ما را میبیند و قطعاً از عذاب و آتش دوزخ رهایی میدهد. سختی این دنیا قابل تحمل است برادرها، لیکن من بدنم تحمل آتش دوزخ را ندارد. پوستم نازک است و تحمل آتش قیامت را ندارم.
شکارچی تانک
شهید زهرابی در همان کسوت سربازی در عملیاتی مثل طریقالقدس شرکت میکند. در آزادسازی بستان بهعنوان آرپیجیزن آنقدر گلوله شلیک میکند که خون از گوشهایش جاری میشود. هر چه به او میگویند برگرد عقب و مداوا کن، قبول نمیکند. تا پایان عملیات در منطقه میماند. پیش از این عملیات نیز در تاریخ 23/7/1359 محمد همراه یگان خدمتیاش، لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(ع) در منطقه غرب کرخه، دشمن را زمینگیر میکنند. در این عملیات محمد زهرابی بهعنوان آرپیجیزن توانست خوش بدرخشد و گلولههای آرپیجی زیادی شلیک کند. این بار نیز خون از گوشهایش جاری میشود و تمام گلولهها را به هدف میزند. از آن به بعد به او لقب شکارچی تانک میدهند. شهید زهرابی به علت تقیّد در برپایی نماز جماعت در خطوط مقدم جبهه، بهعنوان سرباز نمونه لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(ع) از سوی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش شهید علی صیاد شیرازی مورد تشویق قرار میگیرد. زهرابی در عملیات فتحالمبین و الی بیتالمقدس نیز شجاعت زیادی از خود بروز میدهد. او سوار بر موتورسیکلت به همراه ترکسوارش جلوتر از خاکریز نیروهای خودی به دل تانکهای دشمن میزنند و با متوقف کردن آنها نقش بسیار مهمی در پیروزی رزمندگان اسلام ایفا میکنند. شیوه کارشان به این ترتیب بود که وقتی محمد به نزدیکی تانک مورد نظر میرسید، ترکسوارش به حالت قیام بلند میشد و با آرپیجی تانک را منهدم میکرد.
لباس خاکی در مراسم عروسی
شهید زهرابی بعد از پایان خدمت سربازی ارتباط خود را با جبهه حفظ میکند. مدتی بهعنوان بسیجی در دفاع مقدس حضور مییابد و سپس به عضویت سپاه درمیآید. او در تمام دوران جنگ همیشه لباس نظامی به تن داشت. حتی وقتی که به مرخصی میرفت، لباس نظامی تنش بود و میگفت حضرت امام خمینی فرموده جبهه و جنگ در اولویت کارهاست و من هم تا زمانی که دشمن در خاک ماست این لباسهای رزم را از تنم بیرون نمیکنم. در یک مورد شهید زهرابی با همان لباسهای خاکی جبهه به عروسی پسر عمویش میرود. در ایام عروسی به علت شرایط و موقعیت جنگی فقط 15 نفر در مراسم شرکت کرده بودند. شهید زهرابی، حلوای عروسی پسر عمویش را آماده میکند و حنا نیز به دست و پای داماد میزند. حاضران از او میپرسند آقامحمد لباس دیگری نداری بپوشی؟ این لباس خاکی و پوتین مال جبهه و خط مقدم است. ما الان در عروسی هستیم. محمد در پاسخ میگوید من از بابت انجام وظیفه به عروسی پسر عمویم آمدهام اما هنوز جنگ تمام نشده و تا وقتی که دشمن در خاک ماست، لباس رزم بر تن دارم. آن را از تنم بیرون نمیکنم تا وجود دشمن را فراموش نکنم و از او غافل نباشم.
صبر در جواب سیلی
از ویژگیهای بارز شهید محمد زهرابی خوشرویی و برخورد محترمانه با نیروها و سایرین بود. آنقدر در صحبت کردن آرام و متین با طرف مقابل حرف میزد که همه دوست داشتند مدتها با او همسخن شوند. هیچگاه با صدای بلند با کسی حرف نمیزد و عصبانی نمیشد. حتی یکبار یکی از نیروهایش بهصورت او سیلی میزند و ناسزا میگوید. محمد در حالی که توان زدن او را داشت عکسالعملی نشان نمیدهد. حتی سرش را بالا نمیآورد ببیند چه کسی او را زده است. آرام به راه خودش ادامه میدهد. پسرعمهاش که از ماجرا مطلع میشود، به محمد میگوید بیا برویم درس ادبی به این طرف بدهیم. مگر تو فرمانده آنها نیستی؟ محمد در پاسخ فقط یک جمله میگوید: نام من چیست؟ پسرعمه پاسخ میدهد: محمد! شهید زهرابی ادامه میدهد: من از احوالات پیامبر شنیدهام که حتی شکمبه گوسفند بر سرش ریختند و هیچ نگفت. من هم به تأسی از پیامبر میخواهم منش و خلق و خوی ایشان را در پیش بگیرم.
اعتماد به مجاهدین عراقی
شهید زهرابی به علت تسلط به زبان عربی با مجاهدین عراقی رابطه دوستانهای برقرار کرده بود. حتی در گردان تحت امرش به آنها پست و مسئولیتهای حساس را واگذار کرده بود. هنگامی که به جلسات فرماندهی میرفت مرتب از عملکرد مجاهدین عراقی تمجید و تحسین میکرد. این حسن اعتماد منجر شد در سالهای بعد از این از مجاهدین استفاده بیشتری در جبههها به عمل آید. عدهای از آنها به عضویت قرارگاه سری نصرت درآیند و تحت نظر سرلشکر شهید علی هاشمی به شناسایی در هور بپردازند. عاقبت نیز همگی شربت شهادت نوشیدند.
مجاهدین عراقی نیز عاشق و شیفته سیمای جذاب، اخلاق و رفتار کریمانه محمد زهرابی بودند. این مجاهدین در گردان شهید دانش همراه با محمد زهرابی از عملیات رمضان تا زمان شهادتش در عملیات والفجر مقدماتی حضور داشتند. هنگامی که مجاهدین به مرخصی میرفتند چون در ایران محل سکونتی نداشتند به منزل شهید زهرابی میرفتند و در جوار او هیچگاه احساس غربت و تنهایی نداشتند. بعدها مجاهدین عراقی در تیپ بدر سازماندهی شدند و تعداد زیادی از این نیروها به فیض عظیم شهادت نائل آمدند. سرانجام دست تقدیر مزار مطهر شهید محمد زهرابی را در کنار یکی از همین مجاهدین عراقی قرارگاه سرّی نصرت قرار داد. اکنون مزار شهید زهرابی در کنار مجاهد شهید عراقی سیدغافل موسوی (ابوشیماء) قرار دارد.
عاشق امام زمان (عج)
سردار زهرابی بهصورت مدام سخنرانیهای نایب امام زمان- خمینی روحالله- را گوش میداد. هنگامی هم که جنگ شروع شد اوج دوران عشقبازی او با مراد اصلیاش امام زمان(عج) آغاز شد. در یکی از شبها هنگامی که فرماندهی گروهان به او محول شده بود سر خاکریز رفته و با یکی از نیروهایش در کنار پرچم یا صاحبالزمان(عج) ادرکنی میایستد و شروع به سخنرانی در خصوص نصرت و یاری حضرت حجت(عج) میکند. نیروهایش را تشویق به تضرع و مددخواهی از امام زمان(عج) میکند. به آنها میگوید: این پرچم که ما در مقابل آن ایستادهایم را میبینید؟ نیروها جواب میدهند: بله فرمانده! ادامه میدهد که روی پرچم چه چیزی نوشته؟ نیروها جواب میدهند: یا صاحبالزمان(عج) ادرکنی! سپس شهید محمد زهرابی پرچم را میبوسد و به نیروهایش میگوید: «ای برادرها! ما بایستی این پرچم را عالمگیر و جهانی کنیم. همچنان که من در گوشه این پرچم ایستادهام و دو نفری آن را به اهتزاز درآوردهایم، باید با کمک هم پرچم یا صاحبالزمان(عج) ادرکنی را در سرتاسر عالم به اهتزاز درآوریم. باید ثابت کنیم که عاشق و آماده سربازی حضرت هستیم تا انشاءالله از زمره منتظران واقعیاش محسوب شویم. کمک کنیم هر چه سریعتر زمینهسازی ظهورش فراهم شود.» این عشق به امام زمان(عج) از تولد شهید زهرابی در او بود. چون روز ولادتش مصادف با آغاز غیبت کبرای امام زمان (عج) بود. از کودکی با یابنالحسن، یابنالحسن مأنوس بود و زیر لب آن را زمزمه میکرد.
شهادت در والفجر مقدماتی
محمد زهرابی بعد از سالها مجاهدت، 18 بهمن 1361 در جریان عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید. نحوه شهادتش شباهت زیادی به شهادت حضرت زهرا(س) داشت. او در والفجر مقدماتی بهعنوان فرمانده گردان شهید دانش به همراه 295 نفر از نیروهایش وارد عمل شد و پس از گذشت چند روز از عملیات و ابلاغ دستور عقبنشینی، خودش به همراه 170 نفر از نیروهایش مفقودالاثر شدند. بعدها پیکرشان در سال 1372 شناسایی شد و به آغوش میهن برگشت. شهید زهرابی همانند خانم زهرا(س) در کودکی مادرش را از دست داد. در لحظه شهادت تیرهای تیربار گرینوف به پهلوی راستش اصابت کرد و از پهلوی چپش خارج شد. شباهت دیگر این بود که همچون حضرت فاطمه زهرا(س) مدت 11 سال اثری از مزار او نبود و پیکرش روی خاکهای گرم بیابان باقی مانده بود. به گفته نیروهایش، شهید محمد زهرابی در آخرین لحظه نام مقدس حضرت زهرا(س) را صدا زده و فریاد آخرش «یا فاطمه زهرا» بود.
تفحص پیکر با رمز یا امام رضا(ع)
در روز 26 اردیبهشت 1372 که مصادف با 23 ذیالقعده روز زیارتی مخصوص حضرت امام رضا(ع) که بنا به روایتی شهادت حضرت امام رضا (ع) نیز هست، گروه تفحص به منطقه شیب میسان عراق اعزام شدند و پس از قرائت زیارت عاشورا، کار تفحص شهدا را با مدد امام رضا(ع) آغاز میکنند. شاهدان میگویند آن روز تا غروب آفتاب فقط پیکر مطهر هشت شهید تفحص میشود که یکی از این شهدا، محمد زهرابی بود. بعد از انجام تحقیقات و آزمایشهای لازم و شناسایی و ابراز هویت قطعی، خبر تفحص به خانوادهاش اعلام میشود. اما نکته جالب برای نیروهای تفحص این بود که چون با نام حضرت امام رضا(ع) کار را آغاز کردند، فقط هشت شهید در این روز تفحص میشوند. جالبتر و مهمتر اینکه تمام این شهدا به پابوسی حضرت امام رضا(ع) رفته بودند و تذکره شهادتشان را از حضرت امام رضا(ع) گرفته بودند.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/