بیرجند| وقتی بیآبی زخم بر صورت زیبای کودکان میگذارد/۶۰ سال زندگی در کلبههایی از جنس سنگ و چوب+فیلم
ذکری روستایی از توابع شهرستان درمیان است که در اوج فقر، محرومیت و کم آبی به سر برده و نبود آب برای آشامیدن و استحمام سبب شده بیماریهای پوستی در بین کودکان و مردم این روستا شایع شود.
به گزارش خبرنگار تسنیم از بیرجند، امروز پا در جادهای پرپیچ و خم میگذاریم و ناهمواریها و سختیهای مسیر را به جان میخریم تا میزبان مردمانی ساده و بی آلایش شویم و دردها و رنجهایشان ببینیم و بشنویم.
هوا گرم است و گرد و خاک نیز اذیت میکند نفس کشیدن مشکل می شود شیشههای اتومبیل را بالا میکشم و کولر را روشن میکنم اما خنکای کولر جوابگوی این همه گرما منطقه نیست.
کودکان با پای برهنه در کوچهها مشق کودکی میکنند
بلاخره بعد از پرس و جوهای زیاد و عبور از جادهای خاکی به روستای ذکری از توابع شهرستان درمیان میرسیم. ورودی روستا تعداد زیادی کودک در حال بازی هستند، بازی را رها کرده و دوان دوان به سمت ما میآیند.
از ماشین پیاده شدم، جمع زیادی دختر پسر قد و نیم قد دورم را گرفتند، از چهرهشان معصومیت نمایان بود منتظر بودند از آنها عکس بگیرم. دست در گردن یکدیگر انداخته بودند و سوژه عکسم شده بودند. برخی از آنها گویی بیماری پوستی داشتن و صورتشان قرمز و پوسته پوسته بود پرسیدم صورتت چه شده است؟ از پاسخ دادن خجالت میکشید، پدرش میگفت اسمش پرویز است و تنها او نیست که به این بیماری مبتلا شده است در این روستا کودکان زیادی هستند که گرفتار این بیماری شدهاند و پزشکان هم از درمان آن عاجزند.
فقر، محرومیت، کم آبی و بیماری پوستی در بین مردم منطقه بیداد میکند
هنوز نگاهم از صورت پرویز قطع نشده بود که دختری زیبا به سمتم آمد" خانم، خانم اجازه مادرم در خانه مریض است برایش دارو مینویسید"
از آن سوی روستا چند کودک پا برهنه روی شنهای داغ به سرعت خود را به ما رساندند، خانم از ما هم عکس بگیرید.
جسهای لاغر و قدیکوتاه داشت اما در آغوشش برادر کوچکتری بود که او مسئول نگهداریش بود.
آری اینجا روستای ذکری در شهرستان درمیان است فقر، محرومیت، کم آبی و بیماری پوستی در بین مردم منطقه بیداد میکند.
خانههایشان سنگی و سقفش از چوب است، هوا بسیار گرم است و لبهای کودکان از کم آبی خشک و ترک خورده است.
پوست پای کودکان با داغی سنگها و کلوخها عجین شده
با وجود گرمای شدید هوا، بسیاری از کودکان روستا پا برهنه هستند، گویی پوست پای کودکان با داغی سنگها و کلوخها عجین شده و تاثیری در راه رفتنشان ندارد.
نگاهم از نگاه این کودکان معصوم قطع نمیشود، چهرههای پاک و معصومی دارند اما سهمشان از امکانات و رفاه چیست؟ در فکر تبعیض، شکاف طبقاتی بودم که پیرزنی عصا زنان خود را به سمتم رساند و کودکان را اطرافم کنار زد و گفت: خانم دکتر مرا اول معاینه کنید چند ماه است کمر و گردنم درد میکند شب و روز ندارم...
اسم دکتر را که برد ناگهان تعداد زیادی دورم جمع شدند اصلاً فرصت صحبت کردن نداشتم، خانم خانم اول ما...
وقتی آب برای خوردن نیست
مادر عصمت دختری با موهای طلایی و صورتی پر از زخم و پوسته پوسته گفت: چند بار دخترم را با همان یارانهای که میگرفتم به پیش دکتر بردم اما انگار دکتران نام این بیماری را نمیدانند تنها چند پماد برای دخترم نسخه کردند و گفتند باید زیاد استحمام شود، وقتی آب برای خوردن نیست با چه استحمام شود؟
وقتی از خودم گفتم که خبرنگار هستم، یکی یکی از من کاغذ خواستند تا مشکلاتشان را برایم بنویسند.
اینجا مردم تشنهاند
اولین نفری که نامهاش را به دستم داد، تنها با خط درشت و کودکانه نوشته بود "آب"، پرسیدم این نامه را چه کسی نوشته، اسمش فاطمه بود و 14 سال داشت علت نوشتن کلمه آب را جویا شدم، کمی نگاه بر کاغذ قلمم کرد و گفت "خانم اینجا مردم تشنهاند و در ماه رمضان و دیگر ماهها آرزویمان آمدن تانکر آب است".
"اینجا کسی ما را نمیبیند، از همه دور هستیم" همین را گفت و دوان دوان به سمت خانه دوید. او را دنبال کردم قدمهایش مرا به سمت خانهای سنگی و چوبی کشاند. درب خانه باز بود خانهای که تنها یک اتاقی داشت که باید سه نفر در آن زندگی میکردند.
امان از بی آبی
وارد خانه که میشوی باید سرت را پایین بگیری که سرت به سقف گیر نکند، روز بود اما داخل خانه همه جا تاریک بود. سقف خانه از چوبهایی بود که از دود آتش سیاه شده بود. وسایل خانه دور و بر چیده شده بود و خانمی 64 ساله داخل همان اتاق روی آتش غذا را آماده میکرد.
بانویی 64 ساله که با همسر و فرزند معلولش تنها در کلبهای سنگی زندگی میکرد و از نبود آب برایم گفت "امان از بی آبی، 50 سال است در همین اتاق زندگی میکنم و زمستان و تابستان زندگیمان در همین دود و آتش سپری میشود اما از کم آبی طاقتمان طاق شده است".
اینجا کشاورزی نیست
خواستهاش را از مسئولان جویا شدم، کمی نگاه بر در و دیوار خانه سیاه و سنگیاش کرد و گفت: هیچی فقط اگر بهزیستی یا کمیته برای همین فرزند معلولم خانه بسازد و آبی برایمان فراهم باشد دیگر از خدا چیزی نمیخواهم.
خانمی که سنش به 20 نرسیده بود اما مادر 4 کودک بود گفت: اینجا کشاورزی نیست، مردان مجبورند برای کار به شهر بروند و هر چند ماهی در حد چند روز به ما سر بزنند. همسرم در تهران کارگری میکند چند ماه است از او خبر ندارم و فرزندم مریض است.
با چشمانی اشک آلود ادامه داد:نمیدانم دیگر از کدام مشکل بگویم هر چه تصور کنید ما محروم هستیم و از کم آبی در مضیقهایم.
با دیدن مشکلات مردم و دیدن محرومیت در این روستا کوهی از بغض در گلویم سنگینی میکرد.
تانکرهای آبی که هر ده روز یک بار پر میشوند
مردم روستا به دلیل کم آبی و اینکه دیر به دیر استحمام میشوند دچار بیماری پوستی شدهاند، اینجا مردم در خانههای سنگی به سر میبرند که از یک ساعت بعد خود خبر ندارند که شاید مار و عقرب در سقف خانهشان لانه کند و آنها از نیش حشرات موذی و حیوانات در امان باشند.
اینجا کودکان پابرهنه کوچههای روستا را طی میکنند اما به آینده امیدوارند. اینجا هر چه نگاه کنی تنها خاک است و خاک، تانکرهای آبی که هر ده روز یک بار پر میشوند و هر چند میزان آبی که میخواهد مردم این روستا را سیراب کند کم است اما باز هم آب رویای شیرین کودمان این روستا است.
آقایان مسئول! کودکان ذکری را دریابید/مرهم زخمهای بیآبی صورتشان تدبیر شما را میطلبد
باید از آقایان مسئول که هر از گاهی صرفاً آماری از خدمات ارائه میکنید پرسید چند بار به این روستا سفر کردهاید؟ آیا از بیماری پوستی این کودمان با خبر هستید و چه تدبیری برای رفع مشکل آنها اندیشیدهاید؟
سهم این کودکان سرزمینم از رفاه و کمترین امکانات اولیه زندگی چیست؟ آقایان مسئول لطفاً کمی بیشتر کودکان کویری را دریابید. کودکانی که آرزو و رویای شیرینشان آب است و آب... و اگر آب داشته باشند زخمهای بیآبی صورتشان هم خوب میشود.
گزارش: اعظم انصاری
انتهای پیام/ش