یادداشت|نقدی بر دنیای فکری حجاریانها
" تز تشکیل هسته سخت در واقع تشکیل شورایی انتصابی و غیردموکراتیک و متصلب از تعداد معدود اصلاحطلب گفتمانی است که به هر دلیلی امکان حضور در دولت نداشتند."
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، محمد عبداللهی کارشناس مسائل سیاسی یادداشتی درباره صحبتهای اخیر سعید حجاریان نوشته است که متن کامل یادداشت آن به شرح زیر است:
اصلاحات با دو وجه «گفتمان» و «دستاوردها» شناخته میشود. بسیاری در پاسخ به نقد اصلاحات، منتقدان را به گفتمان اصلاحات به مثابه جوهر و هویت اصلاحات ارجاع میدهند با این استدلال که آنچه در صحنه عمل و به عنوان «عملکرد» اصلاحات میبینید، جوهر و هویت آن نیست! جوهر و هویت آن، ایده اصلاحات از لحاظ گفتمانی و نظری است!
اصلاحطلبان نیز یکدیگر را به «اصلاحطلبان گفتمانی» و «اصلاحطلبان کانفورمیست» تقسیم میکنند.کانفورمیستها را اصلاحطلبانی میدانند که در قدرت هستند، منصب گرفتند، رانت میگیرند،حقوق میگیرند و... و اصلاحطلبان گفتمانی را کسانی میدانند که افلاطون وار، در حاشیه قدرت به ترسیم خط و خطوط و شاخصهای اصلاحطلبی مشغولند!
حجاریان در آخرین تز خود، با تفکیک تلویحی این دو نوع اصلاحطلبی، پیشنهاد کرده برای وا نرفتن اصلاحات، هسته سختی از اصلاحطلبان مدل گفتمانی تشکیل شود تا جامعه، اصلاحات را به چشم دومیها نبیند و قضاوت نکند! هدف از این تز را بعدا توضیح خواهم داد.
تکلیف اصلاحطلبان کانفورمیست و جذب قدرت شده مشخص است. چه در دولت 8 ساله خاتمی و چه در دولت 5 ساله روحانی، و چه حتی در دوران پشت پردگی اصلاحطلبان برای دولت هاشمی، کشور شاهد بدترین عملکرد اقتصادی، افزایش شکاف طبقاتی و پایمال شدن عدالت، رواج فسادهای مالی، و بدترین سیاستها در عرصه خارجی بوده است. آنها خود نیز از ضعف کشورداری خود مطلعاند و به همین دلیل، تقلا میکنند خود را از دولت اعتدال، از اصلاح طلبان کانفورمیست و عملگرا و... جدا کنند.
اما اگر قرار باشد اصلاحات را با گفتمانش بشناسیم، طبعا باید مختصات فکری اصلاحطلبان گفتمانی و افرادی نظیر حجاریان را بشکافیم. آنها تعریفشان از اصلاحات چیست؟! اصلاحات را در چه میدانند؟! هدفشان از اصلاحات چیست؟! سقف و نقطه نهایی اصلاح طلبی را در کجا میدانند؟!
اصلاحطلبان گفتمانی، اصلاحات را دستیابی به حکومت قانون، اخلاق، دموکراسی و تحزب میدانند. دستگاه فکری اصلاحطلبان گفتمانی که چهره بارز آنها افرادی نظیر حجاریان است، بر سه ستون اصلی قرار دارد:
نوسازی، توسعه و مشخصا توسعه سیاسی، بت وارگی دموکراسی و معصومیت جمهور، سکولاریسم و قداست عرف.
حجاریان معتقد است "جوهر اصلاحات توسعه سیاسی با همه لوازماش است" و "توسعه و نوسازی سیاسی" هسته سخت اصلاحات است! او صریحا در مقاله «صدای جمهور، صدای معصوم» بیان میکند: "اعتبار قانون، نه از شارع و نص بلکه از رای مردم به دست می آید". همچنین وی در مصاحبهای با رسانه "عصر امروز" در پاسخ به سوالی درباره ملاک قانونگذاری، صراحتا "عرف" را ملاک میداند حتی اگر روزی عرف امور ضداخلاقی مثل همجنس بازی و.. را بپذیرد. به همه اینها، کمی ایرانیت هم اضافه کنید. این پیشنهاد خود اوست. اصلاحات ترکیبی از کمی سکولاریسم، کمی جمهوریت و کمی ایرانیت!
اما میخواهم این خمیرمایه فکری و گفتمانی اصلاحات را اندکی محک داده و ورز دهیم.
یکم. نوسازی و توسعه سیاسی
تئوری توسعه، در واقع، نسخه نظریه پردازان غربی دهه 1970 برای مدرنیزاسیون و صنعتی شدن کشورهای جهان سوم است. آنها مدلها و تیپهای مختلفی از توسعه را برای کشورهای مختلف جهان سوم تجویز کردند تا این کشورها هم شبیه کشورهای توسعه یافته شوند. برای یک کشور «توسعه درونزا»، برای دیگری «توسعه برونزا»، برای آن یکی «توسعه کاردوزو و ترکیبی»، «تجارت آزاد»، «توسعه پایدار»، «اقتصاد دموکراسی محور» و... اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، بسیار متفاوت از ساحت تئوریک بود.مالزی با نسخه توسعه آمریکایی (جانشینی صادرات) و خروج یک شبه سرمایه گذاران خارجی، به ویرانهای اقتصادی تبدیل شد که تا یک دهه مشغول آواربرداری بود. لهستان لخ والسا با استراتژی دموکراسی محور نه تنها به شکوفایی اقتصادی نرسید که اینک به همراه یونان ضعیفترین کشور اروپایی است. برزیل، آرژانتین و.. با استراتژی جایگزینی واردات، تا دو دهه مقروضهای دائمی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول شدند.
نسخه برای ایران «توسعه سیاسی» با هدف تغییر ساختار سیاسی و تغییر جامعه و فرهنگ سیاسی مردم (تحت عنوان جامعه مدنی) بود. آنچه به صورت رسمی در دولت خاتمی دنبال می شد و پس از آن هم توسط اصلاح طلبان ادامه یافت.
اما مصادیق مد نظر اصلاحطلبان برای توسعه سیاسی چه بود و چه هست؟! مواردی مثل تنشزدایی با غرب، خودبسندگی به داخل و کاهش نفوذ و تاثیرگذاری منطقهای ایران (آنها این استراتژی را با عباراتی چون اولویت منافع ملی و ممانعت از میلیتاریسم تبلیغ میکنند)، حزبی شدن و تقویت جامعه مدنی و مشارکت سیاسی سازمان یافته تودهها (نه فقط انتخابات)، آزادیهای فرهنگی خصوصا در مسئله حجاب، حذف یا کاهش خط قرمزهای اخلاقی در سینما و هنر و..، حذف یا کاهش خط قرمزهای سیاسی حتی فراتر از قانون اساسی در رسانهها، روزنامه ها و..
آنچه در عرصه گفتمانی نسخه پیچی شد، در عرصه عملی و در صحنه قدرت چه دستاوردی داشت؟ تنشزدایی با غرب منجر به عقبنشینی از منافع ملی، عزت ملی و حتی وابستگی اقتصادی شد (توافقنامه پاریس 2004، برجام و..) آنچه تحزب و تقویت جامعه مدنی خوانده میشد عملا سیاست زده شدن جامعه و تشدید شکافهای سیاسی و فرهنگی و فضای دوقطبی در جامعه است که نمونه بارز آن یعنی وضعیت سیاست زدگی گسترده در انتخابات 88 و حتی پس از آن، بعید نبود کشور را به نوعی جنگ داخلی فرو برد، آزادی های فرهنگی و کاهش خط قرمزهای اخلاقی از دهه هشتاد به این سو به افزایش تصاعدی و ناگهانی معضلات اجتماعی (طلاق، خیانت، کاهش جمعیت، افسردگی، بیماری های روانی، بزهکاری، خودکشی و..) منجر شد. تقلیل خط قرمزهای سیاسی هم سبب شد بسیاری از روزنامه ها و رسانه ها عملا به تریبون دولتهای متخاصم و بتدریج فاز براندازی تبدیل شوند.
از طرفی، اصالت توسعه سیاسی باعث غفلت از پیشرفتهای اقتصادی و مادی چه در زمینه عدالت اجتماعی، چه آبادانی و پیشرفتهای عمرانی و بلکه تحمیل کردن انواع مشکلات اقتصادی و زیست محیطی و.. بر کشور شد. از دهه هفتاد به این سو، با نسخه های وارداتی توسعه اقتصادی، ایران برای نخستین بار با تورم افسارگسیخته حتی بدتر از زمان جنگ، رها کردن تولید ملی، مشکلات آلودگی هوا، کمبود آب، کاهش ذخیره گیاهی و جانوری کشور و.. درگیر شد و اثرات درازمدت آن همچنان ایران را به چالش خواهد کشید. عجیب آنکه، اگر مالزی و برزیل و سنگاپور و بقیه، نسخه های وارداتی را پس از تنبیه شدن به کنار گذاشتند، اما اصلاحطلبان ایران همچنان همان نسخهها را در دانشگاهها تدریس میکنند، در روزنامهها تجلیل میکنند و در قدرت اعمال میکنند.
دوم. بت وارگی دموکراسی و معصومیت جمهور
اصلاح طلبان با اصالت دادن به دموکراسی به عنوان سمبلی از توسعه و غربی شدن، اقدام به تمایزسازی از خود با دیگر جریانهای سیاسی کرده اند. آنها بدین منظور اتوپیایی ترسیم می کنند که در آن همه چیز با رای مردم صورت میگیرد و هیچ مانع و سرعتگیر و یا فیلتری نباید بر سر راه رای مردم باشد! اصلاحطلبان ماموریت خود را واسطه شدن بین حکومت و مردم و صدای خود را صدای مردم نامیدند و شروع به حمله به نهادهای حاکمیتی از جمله شورای نگهبان و.. به این بهانه کردند.
اما آنها در حالی نهایت آمال خود را «دموکراسی مطلق» دنبال میکنند که حتی در کشورهای غربی چنین دموکراسی وجود ندارد و نخواهد داشت. در حالی استصواب شورای نگهبان را به چالش میکشند و یک نوع استثنا در جهان میدانند که گویی "شورای قانون اساسی در فرانسه" برای ردصلاحیت وجود ندارد. که گویی "دادگاه قانون اساسی در آلمان" کاندیداها را دستچین نمیکند، که گویی "دادگاه ویژه در انگلستان" بر کاندیداها فیلتر نمیگذارد، که گویی "دو حزب در آمریکا" رای مردم را کانالیزه نمیکنند!
چنان از آزادی احزاب در ایران اتوپیایی سخن میگویند که گویی حزب کمونیست در آمریکا آزاد است! که گویی احزاب اسلامگرا در بلژیک و سوئیس و دانمارک و انگلستان و فرانسه، حق فعالیت سیاسی دارند! چنان از ردصلاحیت نهضت آزادی و رجوی در انتخابات ایران، خشمگین اند که گویی سیدحسن نصرالله میتواند کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا شود! اینها همه سقفهای دیگر کشورها بر سر دموکراسی است که اصلاحطلبان پاسخی برای آنها ندارند و یا حتی نمیخواهند آنها را ببینند.
از طرفی، آنها بعضی نهادهای جمهوری اسلامی مثل شورای نگهبان، مجلس خبرگان، و حتی مقام رهبری را حاکمیتی و در مقابل نهادهای به تعبیر خودشان مردمی یا انتخابی دسته بندی می کنند. تنها دلیل آنها برای این تفکیک آن است که نهادهای حاکمیتی با رای مستقیم مردم انتخاب نمیشوند! این هم یک تناقض و ضعف فکری دیگر اصلاح طلبان است. اینکه تنها "رای مستقیم" را ملاک مردمی بودن می دانند و هر کس با این روش انتخاب نشود برچسب "حاکمیتی" و حتی "دیکتاتور" دریافت میکند! با این توصیف، بسیاری از روسای جمهور و نخست وزیران دنیا که از طریق نظام پارلمانی انتخاب میشوند، حاکمیتی هستند، نه مردمی! نخست وزیر انگلستان را پارلمان انتخاب می کند نه رای مردم! صدر اعظمآلمان مستقیما توسط مردم انتخاب نمیشود! پس آیا این مقامات، دیکتاتور هستند؟!
در واقع، آنها دموکراسی را صرفا در رای مستقیم و حتی پوپولیسم خلاصه میکنند.
سوم. قداست عرف و سکولاریسم
لازمه اعتقاد به دموکراسی گرایی مطلق اصلاح طلبان، قطعا قداست رای مردم به عنوان تنها مناط حکومت داری است. چیزی که امثال حجاریان از گفتنش ابایی ندارند. آنها ملاک مشروعیت یک قانون، یک سیاست و یک عقیده را "عرف" میخوانند. نه "شرع". هر چه عرف بگوید، حتی اگر عرف بگوید زنا اخلاقی است، قداست دارد. این سکولاریسم عریان هم البته تقلیدی از غرب است. اما در اینجا چند سوال وجود دارد که اصلاحطلبان باز هم از پاسخ به آن عاجزند:
یک. عرف چیست؟! آنچه بین «همه مردم» مرسوم است؟! «اکثریت مردم»، «بخشی از مردم»، «نخبگان و خواص جامعه»، یا «اقلیتی از مردم» هم کفایت میکند؟!
دو. چه کسی یا کسانی عرف را تشخیص میدهند؟! «دولتمردان»، «روشنفکران»، «منتخبان مردم»، «رفراندوم مستقیم» و..؟!
سه. چه کسی عرف را میسازد؟! آیا مردم در خلأ به سمت یک عادت رفتاری سوق می یابند؟! مسلم است که خیر. این ابزارهای رسانهای و آموزشی و ارتباطی هژمون هستند که عرف یک جامعه را شکل می دهند. این غولهای بزرگ رسانهای هستند که افکار عمومی را به سمت اجرای خواستههای سیاسی یا اقتصادی خاصی کانالیزه و بسیج میکنند. اگر بخواهیم از زبان فوکو سخن بگوییم، اپیستمه و آنچه شناخت ما از جهان را شکل میدهد، اینک رسانهها هستند و به تعبیر هایدگر، ذات ما جهانهایی را منکشف میکند که در آن جهانها امور را درمییابیم، عمل میکنیم و میاندیشیم.
این جهانها برساختۀ تبلیغات مختلف از سوی رسانهها و افراد مختلف است. تبلیغات رسانهای این امکان را به صاحبان آن میدهد که با دراختیارگرفتن و مهندسی این منبع انرژی (افکار عمومی) هنجارهایی را که اکثریت اعضای یک جامعه پسندیده یا نمیپسندیدهاند، عملاً بهصورت سرمشقهایی درآورند که سایر افراد همان جامعه مجبور و محکوم به پیروی از آن باشند تا آنجاکه سرپیچی از این سرمشقها مستلزم خردشدن زیرفشار افکار عمومی شود.
اما رسانهها در دست چه کسانی است؟! همه مردم؟ فقرا؟ فرهیختگان؟ دولت؟ یا سرمایه داران؟ واضح است که ثروتمندان و بلوک ثروت، ابزارهای رسانه ای یک جامعه را در دست دارند. و این یعنی جامعه، عرف آن، رای آن در دست سرمایه داران است. دقیقا به همین دلیل است که در غرب، لیبرالیسم درست مترادف کاپیتالیسم میآید.آنچه دموکراسی و لیبرالیسم و عرف پرستی خوانده میشود، در واقع دیکتاتوری سرمایهداران است.
این است باطن و عمق اصلاح طلبی گفتمانی در ایران. وابستگی به غرب، استحاله و حتی فروپاشی اجتماعی و سلامت فرهنگی جامعه، اسلام زدایی و دیکتاتوری سرمایه داران!
اما هدف از تز "تشکیل هسته سخت برای اصلاح طلبی" به زبان حجاریان چیست؟ اثر آن تز برای این روزهای ما چیست؟
واقعیت این است که ضعف شدید دولت روحانی خصوصا در اداره اقتصاد کشور، باعث ریزش شدید پایگاه رای و سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان شده است. اصلاح طلبان برخلاف آنچه القا میکنند پایان روحانی به معنای پایان نظام است، به خوبی می دانند پایان دولت روحانی به هر شکلی (چه استعفا و عدم کفایت و انتخابات زودرس، چه تداوم به شکل فعلی تا 1400) به معنای پایان جریان اصلاحات حداقل تا سه دوره آتی انتخاباتی در کشور است. بنابراین آنها که در دولت اول روحانی، کمتر از دوگانه اصلاحات – اعتدالگرایی سخن میگفتند، اینک مرتبا تلاش میکنند بین خود و دولت روحانی فاصله بگذارند. در این بین، آنچه بیش از هر چیز مشروعیت اصلاح طلبان را به سخره میگیرد، کلیپهای "تکرار میکنم" خاتمی در حمایت از روحانی و لیست امید و.. است.
تز "تشکیل هسته سخت" در واقع تشکیل شورایی انتصابی و غیردموکراتیک و متصلب از تعداد معدود اصلاح طلب گفتمانی است که به هر دلیلی امکان حضور در دولت نداشتند. تعداد این افراد شاید کمتر از 50 نفر باشد. امثال حجاریان، تاج زاده، رمضان زاده، شکوری راد و.. که یا به دلیل سوابق کیفری یا عدم تمایل شخصی، وزیر و وکیل نشده اند و حالا میخواهند قیم بودن خاتمی را به حلقه بسته خود نیز تعمیم دهند. این حلقه می تواند هم نوعی اسباب حواس پرتی و نوآوری جدید در پروژه تکراری «تکرار میکنم» خاتمی در انتخابات های بعدی باشد و هم در صورت فوت خاتمی، همچنان اصلاحطلبها را منسجم و با یک روح واحد نگه دارد.
لذا پیشنهاد تشکیل هسته سخت، برخلاف زعم عدهای عبور از خاتمی نیست. بلکه تعمیم محبوبیت و مرجعیت خاتمی به شورایی چند نفره است که در صورت مرگ یا از کارافتادگی خاتمی، این شورا سیاست گذاری و تعیین خط مشی اصلاحات را به پشتوانه خاتمی ادامه دهد!
اما آنچه از تناقضهای اصلاحات گفتیم به یک طرف و تشکیل هسته سخت به یک طرف! اصلاح طلبانی که هویت و دال مرکزی گفتمان خود را "دموکراسی" میدانند و از فیلترینگ شورای نگهبان، مینالند درحالی سخن از تشکیل هسته سخت میگویند که اعضای این هسته، همگی انتصابی، از بالا و در فرایندی غیردموکراتیک توسط خاتمی منصوب میشوند. آنها درحالی از "معصومیت جمهور" سخن میگویند که قرار است با این هسته سخت، برای کلیه اصلاح طلبان و نامزدها تعیین تکلیف کنند که چه کسی در دایره ما باشد یا نباشد. آنها در حالی از "ایده انتخاب مستقیم رهبر" سخن میگویند که هسته مرکزی آنها (خاتمی) یک فرد با رهبری کاریزماتیک است، که با چهره خود شناخته میشود نه با برنامههایش (رهبری دموکراتیک)! بله از نگاه آنها، رهبری کاریزماتیک، غیردموکراتیک است. اما برای خاتمی نه! برای خمینی و خامنهای!
اصلاحطلبها این تناقضهای عجیب خود را چگونه حل خواهند کرد؟!
انتهای پیام/