سرودههایی در شکوه سیرت علی ابن موسی الرضا(ع): «جبریل خواند عالم آل محمدت»+ فیلم
جمعی از شاعران کشور همزمان با میلاد مبارک امام رضا(ع)، تازهترین سرودههای خود را به پیشگاه این امام همام تقدیم کردند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، هنر متعالی همواره در طول تاریخ رسانهای برای انتقال مفاهیم و اندیشههای ناب معرفتی است و در میان تمام هنرها، شعر در جامعه ایرانی همواره بزگترین رسالت را در این زمینه بر دوش داشته است. گواه آن هم میتواند ابیاتی باشد که واقعهای را در دل تاریخ زنده نگاه میدارند و با ترسیم حقیقت، جبهه حق و باطل را مشخص میکنند. شاعرانی که اینگونه شعر را باور کردهاند، همواره میکوشند از قریحه خود در حساسترین مواقع به بهترین نحو بهره ببرند و آثاری خلق کنند که بجا و تأثیرگذار باشد. نمونهای از این دست از شاعران در خیل کاروان شعر و ادب این سرزمین کم نبوده و نیستند؛ شاعرانی که صداقت و حقیقت را به ثمن بخس معاوضه نکردند.
ارادتورزی به خاندان عصمت و طهارت از همان ادوار نخست شعر فارسی مورد توجه بوده است. در میان اشعار گوناگونی که در مدح و رثای رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) سروده شدهاست، عشق به امام رضا(ع) و آرزوی پایبوسی آستان قدس رضوی هم جایگاه والایی دارد. مطالعه و بررسی دیوان شاعران کلاسیک فارسی نشان میدهد قدیمیترین شعر در مدح ثامنالائمه(ع) از سنایی غزنوی و پس از او، از خاقانی شروانی است. شعر رضوی در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز رشد یافت و در عرصههای جدید وارد شد.
در روزهای اخیر همزمان با دهه کرامت و در ایام میلاد مبارک علی ابن موسی الرضا(ع)، شاعران کشور تازهترین سرودههای خود را به پیشگاه این امام همام تقدیم کردند که بخشی از آن به این شرح است:
محسن عربخالقی:
دلم بود و حرم بود و امامم بود و تنهایی
حرم قبله ، حرم کعبه ، عجب احرام زیبایی
به کنج دنج یک حجره، تماشا داشت اوج او
دلم را کرد اقیانوس، موسیقی موج او
دو رکعت گریه سر کردم، دو رکعت خاک گل کردم
دو رکعت با تمام سنگهایش درد و دل کردم
لباس اشک آماده، سرم از شرم افتاده
همیشه سنگ فرش او برایم مهر و سجاده
زیارت نامه میخواندم، دلم گرم زیارت شد
نگاهم خورد بر قبرش، نمیدانم جسارت شد؟
به پای پنجره فولاد، دل روی دل افتاده
گذار کشتی طوفان زده، بر ساحل افتاده
نفس پشت نفس، ایوان به ایوان سیر میکردم
گلاب چشمهایم را برایش خیر میکردم
تمام صحنها را مست بوی عود میدیدم
پریدم ناگهان از خواب، رؤیا بود میدیدم
دوباره چشم را بستم، دوباره جستجو کردم
دوباره خواب را از ردپا تا صحن بو کردم
بیا پیراهنم بو کن، هنوز عطر حرم دارد
فقط ایوان و سقاخانه و یک صحن کم دارد
دلم آهو، دلم از او، دلم مشغول گفتوگو
بزن نی زن بنام او، بگو یا ضامن آهو
کبوتر وار میآیم، به آب و دانهای دلخوش
عطش دید ترک خورده، به سقاخانهای دلخوش
دلم خورشید میخواهد، هوای گنبدت کرده
دوباره عید میخواهد، هوای مشهدت کرده
بیابانهای تو لبریز از آهو شود ضامن
کلاغ از لطف چشمان ملیحت قو شود ضامن
به گوشه چشم تو شیر از میان پردهاش پاشد
دو چشم آهو از وقتی به تو افتاد زیبا شد
***
حامد خاکی:
ای آفتاب، سایه خورشید گنبدت
باغ بهشت، باغچه شهر مشهدت
ما را نوشته اند میان اسیرها
از عاشقان درهمِ زلف مجعدت
دنیا فقیر آمد و سرمایه دار رفت
حاتم درست می شود از لطف بی حدت
قبل از ولادتت به ولایت رسیدهای
جبریل خواند "عالم آل محمدت"
ما که صدا زدیم تو را "یا ابالجواد"
ای جان ما فداییِ فرزند ارشدت
حاجات ماست یا عدد پنج یا که هشت
ما خانه میخریم فقط با پلاک هشت
ای خندهات تبلور طبع دچار ما
از تو گرفته وامِ شرف، اقتدار ما
ختم خزان ماست تجلی گنبدت
صحن بهشت توست شروع بهار ما
صلح است بین آینه و سنگ این حرم
دل رحم تر نبود از آئینه دار ما
ما با کدام سجده تشکر کنیم که
افتاده دستِ دامن تو کار و بار ما
وقتی که اشک ریخت همه فیض میبرند
باید نشست موقع گریه کنار ما
ای بانی بهشت، حریم مکرمت
رقص ملائک است به فتوای پرچمت
پرواز میدهیم پری را که بسته نیست
با بوسه میزنیم دری را که بسته نیست
ما درد میکشیم اگر داد میکشیم
درمان نمیکنند سری را که بسته نیست
یک عمر ما به لطف شما تکیه کردهایم
بر ما نبند آن نظری را که بسته نیست
تو قول داده ی که ببندی بیا ببند
پلک امید محتضری را که بسته نیست
با در زدن به هر چه بخواهیم میرسیم
از ما نگیر پشتِ دری را که بسته نیست
دنبال نور آمدهها را نگاه کن
از راه دور آمدهها را نگاه کن
مشهد امید داد که ما زندگی کنیم
با ذکر یا امام رضا زندگی کنیم
گفتیم خرج زندگی و گفت پای من
یعنی اجازه داد گدا زندگی کنیم
یا ایها الرئوفِ سر راه ماندهها
جا هست در کنار شما زندگی کنیم؟
مردن به پای عشق تو عین سعادت است
حالا که عاشقیم چرا زندگی کنیم؟
ما دل به زلف پنجره فولاد بستهایم
تا با برات کرب و بلا زندگی کنیم
زلفت اگر نبود رهایی نداشتیم
برگ برات کرب و بلایی نداشتیم
اصلا به خاک پات سرم دوخته شده
امّید مادر و پدرم دوخته شده
زیر نظر گرفته مرا مهربانی ات
از این نظر به تو نظرم دوخته شده
مثل کبوتران تو جلد حرم شدم
طوری که در هوات پرم دوخته شده
دست گدا بهانه به دست تو می دهد
چشم گدا به دست کرم دوخته شده
هر سال به زیارت مخصوصه ی شما
رزق محرم و سفرم دوخته شده
خود را شبیه ابن شبیب تو می کنیم
وقتی که یاد جد غریب تو می کنیم
با یاد یوسفی که تنش پیرهن نداشت
بر روی خاک بود و سری بر بدن نداشت
یک عده می زنند و یک عده می برند
انگشتر و عبا و ردا ظاهراً نداشت
این ضربه ها اجازه ندادند پا شود
از زیر چکمه ها نفسِ پا شدن نداشت
در بوریا که ریخته شد جمع شد حسین
پس بی کفن نبود کفن داشت تن نداشت
میگفت خواهرش لب گودال قتلگاه
این رو به قبله این همه نیزه زدن نداشت
زینب که هست مادرمان را صدا نزن
پیش رباب حداقل دست و پا نزن
***
محمد غفاری:
آسمان بود از زمین در هر قدم نزدیکتر
روبرویت بودم و میشد حرم نزدیکتر
مثل عطر گل که میپیچد در آغوش نسیم
میشود عطر مسیحا دم به دم نزدیکتر
بارها از راه دور آقا سلامت کردهام
تا جوابم را بگیرم آمدم نزدیکتر
محو در آیینههایم تا نگاهم میکنی
من تو را حس میکنم از خویش هم نزدیکتر
ذره پابوس صحنت آفتاب و میشود
تابش خورشید بر ملک عجم نزدیکتر
دور بودم از تو اما شعر دستم را گرفت
میتوان با یک غزل شد صد قدم نزدیکتر...
***
محمدحسین ملکیان:
اُدخُلوها بِسَلامٍ آمِنین... در باز شد
از میان جمعیت راهی به این سر، باز شد
در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین
هر زمان که یا رضا گفتیم، معبر باز شد
اول ِ نامش که آمد بر زبانم سوختم
در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد
از صدای گریه ی زن ها یکی واضح تر است
خوش به حالش بعد عمری بغض مادر باز شد
دار قالی... پنجره فولاد... مادر... سال ها
بس که روی هم گره زد بخت خواهر باز شد
نان حضرت، آب سقاخانه، اشکی پر نمک
سفره ی یک شعر آیینی دیگر باز شد
مادر از باب الرضا رد شد، به من رو کرد و گفت
بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد
سیدعلیاصغر موسوی:
... از"لا اله" و شروطش، تفسیر حکمت عیان شد
وقتی که خاک خراسان، در زیر پایش جوان شد
مکتب به مکتب نوشتند، با کلک زرین حدیثش
مسجد به مسجد مسلمان، مجذوب اسرار آن شد
توحید وقتی تراوید از عطر ناب بیانش -
بشکفت آیینۀ عشق، تا عقل را ترجمان شد
بردند، شاید به غربت، در انزوایش گذارند !
در مرو غوغا به پا کرد، دل ها به سویش روان شد
پیش از حضورش کسی را، همرنگ "دانش" ندیدم
بعد از ورودش به هر سو، گلبانگ" قرآن "عیان شد
از شرق ایمان و علمش ،نور حقیقت درخشید
پرتو فشانی چنان کرد، ماه از خجالت نهان شد !
دانش پژوهان هر دین، پرسان از آیینِ "زرین"
ناسفته دُرّ بلاغت، صد بحر معنی زبان شد
عباسیان جمله مُردند، دندان به دندان فشردند !
با خطبه هایش "علی" وار، مرد نبرد بیان شد
خورشید روزی نگاهش، با مشهد او گره خورد
از شرم در خود فرو رفت تا در تماشا، نشان شد...
***
رضا اسماعیلی:
تهران ـ مشهد، مگو که خیلی راه است
این راه که روشن از شُهود ماه است
تهران ـ مشهد، قسم به خورشید توس
عاشق بشوی، مسافتی کوتاه است
انتهای پیام/