دشواریهای پوشش رسانهای جبهه مقاومت از زبان خبرنگار شبکه خبر/ بیرانوند: با گریه میگفتم مرا به جای "شهید خزایی" به سوریه بفرستید
مهرداد بیرانوند خبرنگار شبکه خبر از دشواریهای پوشش رسانهای اخبار سوریه و جبهه مقاومت میگوید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, از حدود هشت سال پیش که جنگ سوریه آغاز شد, رسانههای غربی نیز به پوشش این رویداد پرداختند و آنگونه که خود میخواستند, اخبار را مخابره میکردند. در این میان خبرنگاران مجاهد و از جان گذشته ایران و جبهه مقاومت, داوطلبانه و با مشقتهای فراوان خود را به سوریه رساندند تا حقایق و اخبار را آنگونه که اتفاق افتاده است, مخابره کنند. آنها مظلومیت مردم سوریه و مجاهدت رزمندگان جبهه مقاومت را مخابره کردند و به آگاهی مردم در ماجرای سوریه کمک کردند. مهرداد بیرانوند خبرنگار شبکه خبر یکی از این خبرنگارانی است که داوطلبانه به سوریه رفت تا راوی تحولات سوریه و جبهه مقاومت باشد. او چندی پیش میهمان ما در باشگاه خبرنگاران پویا بود. بخش اول این گفتوگو با موضوع پوشش خبری حادثه پلاسکو در خبرگزاری تسنیم منتشر شد و بخش دوم و پایانی این گفتوگو به مناسبت هفدهم مرداد روز خبرنگار را در ادامه می خوانید:
* ماجرای رفتنتان به سوریه به عنوان گزارشگر صداوسیما چه بود؟
با شهید محسن خزایی دوستی دیرینه داشتم. ایشان جزو اولین خبرنگارانی بود که به سوریه رفت و شهید شد.او واقعاً یک آدم خارق العاده و خاصی بود که من مثل او من ندیدم. دیدن محسن به من انرژی و روحیه میداد. او همیشه برای من از سختی و دردهایی که آنجا میکشید تعریف میکرد. از دردهایی که در سوریه متحمل شد, از شبهایی که گرسنه سر بربالین گذاشت و از زحمتها و خطرهایی که به جان خرید تا بتواند یک دقیقه از منطقه ارتباط زنده داشته باشد. بارها من با محسن صحبت کردم که «محسن!شرایط را فراهم کن تا من هم بیایم سوریه», همچنین برای اعزام و آموزش به گردانهای مختلف فاطمیون رفتم تا بتوانم به عنوان مدافع حرم به سوریه بروم.خلاصه برای رفتن هرکاری انجام دادم. میدانید که رفتن به سوریه راحت نیست, به هر حال کسی که سوریه میرود باید تخصص خاصی داشته باشد.
اربعین همان سالی که محسن خزایی شهید شد, جلسهای در شبکه برگزار شد مبنی بر اینکه چه نفراتی برای تهیه گزارش اربعین به عراق بروند.در همان جلسه, تلفن مدیرمان زنگ خورد و خبر دادند که محسن خزایی شهید شد! با شنیدن این خبر دنیا روی سر ما خراب شد. این اتفاق دقیقاً زمانی بود که من می خواستم فردایش برای پوشش مراسم اربعین به عراق بروم. آن لحظات سخت ترین لحظات زندگیام را گذراندم تا بتوانم آن ماموریت را بروم. یک دلم در پیاده روی اربعین بود و یک دلم پیش محسن! خیلی ناراحت بودم که نمیتوانستم در تشییع پیکر محسن شرکت کنم ولی چاره ای نبود و باید می رفتیم و مأموریت اربعین را انجام میدادیم.
با حالت گریه آلود التماس میکردم و میگفتم «اجازه بدهید من به جای محسن خزایی به سوریه بروم!»
قبل از اعزام به عراق از همه همکاران حلالیت طلبیدم و هر کسی که در سازمان میشناختم و میدانستم مسئولیتی دارد, زنگ میزدم و با حالت گریه آلود التماس میکردم و میگفتم «اجازه بدهید من به جای محسن خزایی به سوریه بروم» اما جواب قطعی نگرفتم. به لطف خدا ماموریت اربعین را به خوبی انجام دادم و به ایران برگشتم, البته این را هم بگویم در حرم حضرت اباعبدالله الحسین برای رفتنم خیلی دعا کردم, یک روز کامل در حرم امام حسین(ع) بودم و دعا میکردم و از آقا میخواستم که به من اذن حضور بدهند. خدا شاهد است به محضی که از این مأموریت برگشتم, مدت زیادی نگذشته بود که به من گفتند:«هنوز هم دوست داری بروی سوریه؟» گفتم «بله! دوست دارم بروم سوریه»گفتند «آماده شو همین هفته باید بروی سوریه.»
محسن خزایی دقیقاً در روند آزادسازی حلب به شهادت رسید, بعد از شهادت او حلب در آستانه آزادی قرار گرفت. زمانی که ما به سوریه رفتیم, هنوز در منطقه خانات,جبرین و راشدین درگیری ها بود. اولین منطقهای که رفتیم حلب بود. در مدت حضورمان در حلب,گزارشهای مختلفی تهیه کردیم و از شبکه پخش شد. از بازگشت اهالی فوعه و کفریا و خروج مفتضحانه تروریست های تکفیری از آن منطقه و گزارش های مختلف در خصوص پیروزی ها رزمندگان اسلام را مخابره کردیم و همچنین خبر آزاد سازی حلب را من به تهران مخابره کردم. حس و حال خیلی خاصی بود, شور وشادی تمام شهر را گرفته بود. مردم خیلی خوشحال بودند و شادی میکردند. در جریان آزادسازی حلب ما تا ساعت دو-سه شب در مناطق مختلف حلب بودیم و گزارش تهیه میکردیم.
نزدیک به یک ماه در سوریه بودیم و ماموریتمان به پایان رسید و به ایران برگشتیم. دوباره دلتنگی وجودم را فرا گرفته بود و دعا میکردم و از حضرت زینب(س) میخواستم تا دوباره به سوریه بروم و در کنار مدافعین حرم باشم. به لطف خدا طولی نکشید که دوباره به من گفتند که اگر باز هم تمایل داری میتوانی بروی! که برای اولین بار از شبکه خبر مأموریت چند ماهه گرفتم و به عنوان اولین خبرنگار شبکه خبر بعد از شهادت شهید خزایی به سوریه رفتم.
* مأموریتهای شما چگونه است؟
سه ماهه است. قرار بود اعزام اولم به سوریه سه ماهه باشد اما شرایط فراهم نشد و زودتر بازگشتم. دور دوم اعزاممان خرداد ماه بود و چند روزی از ماه رمضان گذشته بود که در ابتدا به دمشق رفتیم و پس از آن به منطقه عملیاتی تدمر رفتیم و در آن منطقه گزارش پیشرویهای ارتش سوریه و نیروهای مقاومت را به سمت جبهه شرقی سوریه تهیه کردیم.
* ماجرای اعزام دومتان را بگویید!
اولین روزی که در منطقه عملیاتی تدمر پا گذاشتیم, پنجاه متری ما یک خمپاره زدند. همه توقع داشتند من جا بخورم یا مثلا بگویم برگردیم اما من خوشحال شدم و گفتم «ما در جبهه اصلی هستیم, نیامدیم اینجا الکی بخواهیم از پشت جبهه گزارش کنیم!» این خیلی خوب بود برای و من خوشحال شدم که در این جبهه ما دوشادوش رزمندگان کار میکنیم.
* قطعاً در آن شرایط بحرانی, برقراری ارتباط زنده و فرستادن گزارش برای پخش بسیار دشوار است. از آن سختیها برایمان بگویید!
بله.رزمندگان مقاومت در روزهای اول در منطقه آراک و چند منطقه را از تروریستها باز پس گرفتند و تقریبا می شود گفت که یک راهی را به سمت دیرالزور باز کردند. دیرالزور یکی از اصلیترین پایگاههای تروریستهای داعش بود که در آنجا حاضر بودند. در آن روزهایی که در منطقه حضور داشتم, عملیات بزرگ والفجر در حال انجام بود که در پی آن عملیات بزرگ دهها کلیومتر از سرزمین سوریه از دست تروریستهای تکفیری بازپس گرفته شده بود و این اتفاق برای آمریکا بسیار گران تمام شده بود. آمریکاییها در صحرای «تنف» حاضر بودند و به شدت از تروریستهای داعش پشتیبانی میکردند. در عملیات بزرگ والفجر این موفقیت بسیار بزرگی برای جبهه مقاومت حاصل شد. چند روزی از عملیات و حضور ما در آن منطقه میگذشت که در قلعه تاریخی پالمیرا حاج قاسم سلیمانی را دیدم. در ابتدا خیلی شوکه شدم. با حالت بیقراری به سمتش دویدم تا او را ببینم و دست برگردنش بیاندازم.
دیدار با حاج قاسم در سوریه انرژی مضاعف به من داد
جلو رفتم و با او سلاموعلیک کردم. حاج قاسم از من پرسید که «از کجا آمدی و چکار میکنی؟» گفتم «من خبرنگار شبکه خبر هستم» و چند دقیقه ای با حاج قاسم خوش و بش کردیم. دیدار آن روز من با حاج قاسم سلیمانی و یک عکس یادگاری با ایشان در آنجا واقعا یک انرژی مضاعف به ما داد, به خاطر این که یک فرمانده میدانی مردمی و نترس و شجاع در میدان اینطور حاضر شده و اصلاً از چیزی ابایی ندارد و خودش در میدان نبرد وارد شده و مستقیم اوضاع را مدیریت میکند.
این انرژی بسیار زیاد در من باعث شد توانم دو چندان شود تا در آن منطقه بتوانم با قدرت بیشتری کار کنم. یعنی هر چه قدر که من توان داشتم, مضاعف شد. فعالیت ما در سوریه به اینگونه بود که صبح زود مثلا 5:30- 6صبح به سمت محور عملیاتی حرکت میکردیم و گزارش های مختلف و ارتباط زنده میگرفتیم تا 7-8 شب، بعد از آن با یک وضعیت واقعاً بد به همراه رزمندگان به مقر می رسیدیم. آنها استراحت میکردند ولی ما تازه کارمان شروع میشد. برای هر گزارش دکوپاژ و سناریو مینوشتیم و راش ها را در کمترین زمان ممکن به گزارش تبدیل کرده و به تهران میفرستادیم.
* تیم شما چند نفره بود؟
دو نفر بودیم. من و یک تصویر بردار. تصویر بردار کار تصویر برداری را انجام میداد و ارتباطهای زنده, گزارش نویسی, طراحی دکوپاژ, سناریو و تدوین را خودم انجام میدادم. بعضاً برای تهیه گزارش تا ساعت4-5 صبح بیدار بودم. پنج صبح میخوابیدم دوباره 6:30 بیدار می شدم و به خط مقدم می رفتیم.
* چگونه در آن منطقه بیابانی با تهران ارتباط زنده میگرفتید؟
ابتدا با یک تلفن ماهوارهای شما باید تماس میگرفتی دفتر شبکه, اول توضیح می دادی یک همچین اتفاقی افتاده است,شما می خواهید؟و پس از تایید آنها باید مقدمات ارتباط زنده را فراهم کنی. این روند یک ساعت زمان میبرد. تازه شما این همه هماهنگی میکنید برای دو دقیقه ارتباط زنده زیر آفتاب سوزان با خطرات بسیار زیاد که ما دو دقیقه به مخاطب بگوییم الان اینجا چه خبر است!
* اتفاقاً در همان ایامی که شما در سوریه بودید, یکی از خودروهای صداوسیما هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت!
بله. آن زمان ما در حال برگشت بودیم و همکارانمان که قرار بود جایگزین من بشوند به سمت منطقه المیادین در حال حرکت بودند که خودروی آنها مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در زمانی که خود ما هم بودیم در منطقه بودیم خودروی تیم خبری ما هم که خبرنگاران العالم هم با ما بودند مورد اصابت گلوله قرار گرفت. این خطر را چندین بار متوجه ما شد.
* با توجه با اینکه زبان مردم سوریه عربی است, در برقراری ارتباط با آنها و دنبال کردن اخبار از رسانههای عربی مشکل نداشتید؟
لازمه حضور در جبهه مقاومت بلد بودن زبان عربی است. در زمانی که به عراق سفر میکردم سعی و تلاشم این بود که بتوانم عربی را یاد بگیرم و بتوانم عربی صحبت کنم ولی زبان عراقی از زبان سوری سختتر است اما این که شما در میدان باشید و صحبت کنید تا اینکه کتاب بخوانید, متفاوت است. من در طول سفرهایم به عراق و سوریه توانستم زبانم را تقویت کنم, به خصوص در پنج ماهی که در آنجا بودم, زبانم بیش از پیش تقویت شد و توانستم در حد اینکه کار خبر را آنجا پیش ببرم, سوال و جواب کنم توانستم زبان عربی را یاد بگیرم. در آنجا با شبکههایی مانند المیادین و المنار کار میکردیم. شبکه المیادین و المنار شبکه هایی هستند که در لبنان مستقر هستند, ما اخباری را از آنها میگرفتیم و یا آنها اخباری را از ما میگرفتند. اینکه فلان قضیه کِی اتفاق می افتد؟ فلان انفجاری که اتفاق افتاد چند تا مجروح داشته؟ این روالی است که بین خبرنگارها در میدانهای جنگی هست و بوده و ما هم انجام دادیم و هدف اصلی هم پوشش به موقع و دقیق اخبار جبهه و جنگ و تحولاتی که در منطقه بود, است.
* پوشش رسانه ای جبهه معاند در قضیه سوریه را چگونه است؟
در سوریه بیش از 140 گروه تروریستی وجود دارد و از لحاظ رسانه ای قوی هستند اما آنها تفاوتشان با ما در سیاهنمایی است. آنها اخبار کذب زیادی را منتشر میکنند. مثلا از جمله کارهای دروغینی که آنها انجام دادند در همین منطقه دیرالزور است که شکست مفتضحانهای خوردند و به دروغ در منطقه ای که ما آن منطقه را گرفتیم, تصویر چند سربازشان را نشان می دهند و میگویند ما در این منطقه حاضر هستیم. اما جبهه ما در مقابل جبهه آنها خیلی قویتر عمل میکند. ما گزارش پهپادهایی که در آنجا مواضع تکفیری های داعش جبهه النصره را میزد, نشان میدادیم که چگونه مواضعشان در هم کوبیده شده است. اگر ما در این جبهه از اخبار جنگ عقب میماندیم, قطع به یقین آنها دست برتری میداشتند. در این قضیه کما اینکه ما سعی و تلاشمان بر این بود که علاوه بر این که اخبار رسانه ای را برای مردم کشورمان پوشش دهیم, یک تو دهنی هم برای آنها باشد.
ماجرای پوشش خبر تحویل پیکر شهید حججی در سوریه
* شما به عنوان اولین خبرنگار حاضر در میدان, خبر تحویل پیکر شهید حججی را مخابره کردید. از ماجرای آن اتفاق بگویید!
وقتی شهید محسن حججی به شهادت رسید, ما در منطقه «خنسه» بودیم. آن زمان سخنه تازه آزاد شده بود. خنسه منطقه ای بین تدمر و دیرالزور است که پایگاه داعش بود و ما در آنجا بودیم و خبر آزاد سازی را از آنجا مخابره کردیم. شهید حججی همانجا به اسارت گرفته میشود و در طی چند روز سر از پیکر مطهرش جدا میکنند و او را به شهادت می رسانند.برای تحویل پیکر هم به ما اطلاع دادند و ما خود را منطقه قلمون رساندیم. البته من قبلاً در خصوص پیروزی های حزب الله در نبرد با تروریستهای تکفیری جبهه النصره در همین منطقه حضور داشتم و گزارش تهیه کرده بودم.
برای تحویل پیکر شهید حججی و اسرای حزب الله هم به منطقه قلمون رفتیم. داعش آنجا شکست خورده بود و دیگر توانی برای مقابله نداشته بود و امیر داعش در آن منطقه با مسئولین حزب الله صحبت میکند که از این منطقه خارج شوند و اولین توافق تاریخ با داعش شکل گرفت. طی این توافق یک اسیر لبنانی, دو پیکر شهید حزب الله و پیکر شهید حججی در قبال خروج آنها از منطقه عنوان شد. برای این اتفاق رزمندگان حزب الله و ما چندین روز آنجا بودیم, چون سرکردگان داعش اجازه نمیدادند که این نیروها به منطقه تحت سیطره آنها برود و می گفتند شما خیانت کردید! یا باید آنجا آنها را شکست می دادید یا باید به شهادت می رسیدید. کشته شدن از دیدگاه آنها شهادت بود.سرانجام بعد از چند روز آنها وارد منطقه شدند و در ساعت 5 صبح پیکر شهید حججی را تحویل نیروهای ما دادند. ما هم پس از اینکه پیکر شهید حججی را به معراج شهدای تدمر آوردند, من آنجا برای دلم -چون نه تصویری از شهید داشتیم نه مصاحبه ای می شد با آن نیروهایی که آنجا بودند بگیریم- خبر تحویل پیکر شهید حججی را مخابره کردم.
* از حضور حاج قاسم در منطقه بگویید!
یک تشبیهی در مورد حاج قاسم دارم و پست هایی که در اینستاگرام میگذارم از این تشبیه استفاده میکنم. من به ایشان می گویم «ذوالفقار سید علی»، واقعا اینطوریاست. یعنی ایشان شمشیر برنده حضرت آقا هستند. ایشان یک فرد بی نظیر و نمونه بارز یک فرد انقلابی با اخلاق است. ایشان با یک لباس عادی بدون هیچ گونه تشریفاتی در سخت ترین نقاط جبهه در خط مقدم جبهه قرار می گیرند و با مهربانی تمام با نیروها برخورد می کنند و با روی گشاده و خنده و لبخند با نیروها برخورد می کنند و همین لبخند و مهربانی کلام ایشان هزاران هزار برابر انرژی و روحیه بچه ها را مضاعف می کند, کما اینکه من هر وقت ایشان را دیدم حتی از دور انرژی گرفتم. من به این قضیه ایمان داشتم که این هر قدمی که ایشان بر می دارد اینجا قدم به حق است و این قدمها ضربه ای بر پیکره پوشالی دشمن ماست.
آمریکا و اسرائیل و آنها حتما از وجود شخصی مثل حاج قاسم سلیمانی واهمه دارند چون می دانند که یک نیروی فوق العاده که با تکیه بر ایمان و اراده راسخ در این میدان حاضر شده و تمام این جبهه ای که می بینید امروز در این منطقه حول محور مقاومت هستند که به اسم محور مقاومت می بینیم. زینبیون پاکستانی, فاطمیون افغانی و حیدریون عراقی و دیگر نیروهای عراق مثل کتائب سیدالشهدا, حشدالشعبی و دیگر نیروهایی که قدرتمندانه در منطقه حاضر می شوند, الحق و الانصاف حاج قاسم سلیمانی توانسته اینها را در آن میدان خوب مدیریت کند و با این اتحادی که بین این نیروها قرار داده ضربه مهلکی به دشمن ما و حامیان صهیونیستی آنها وارد کند.
با چشممان کمکهای آمریکا به داعش را میدیدیم
* از جنایت داعش و کمک آمریکا و کشورهای عربی در مناطقی که حضور داشتید, بگویید!
داعش در آنجا مساجد, حسینیه ها و هر آن چیزی که عبادتگاه بود را خراب کرده بود. آنها اصلا دین اسلام را قبول ندارند و اصلا مسلمان نیستند. آنها هدف اولشان از بین بردن دین اسلام است و قرآن های پاره روی زمین این موضوع را گواهی می داد. طاق های ویران, گنبدهای ویران, این را گواهی میدادند که اینها بیدین هستند.
در خصوص کمک های آمریکا, در منطقه شرق سوریه ما با چشم های خودمان میدیدیم که هلی کوپترهای آمریکایی می آمدند و عوامل داعش را جابهجا میکردند. یعنی هروقت آنها در یک منطقه گیر میافتادند و احساس شکست به آنها دست می داد, سر و کله آمریکا پیدا می شد. آمریکا آنجا یک ائتلاف دروغین دارد داعش برای مبارزه با داعش نیامده بود, بلکه برای حمایت از داعش آمده. عین رفیق دزدش اسرائیل! اسرائیل در جنوب سوریه با جبهه النصره دست به یکی میکنند, جبهة النصره یک خمپاره در خاک فرضی اسرائیل میزنند, بعد آنها به بهانه اینکه سوریه زده هزاران موشک داخل سوریه می اندازند و زنان و کودکان بی گناه را می کشند.
* در این چند وقت کجا بیشتر تحت تاثیر قرار گرفتید و متاثر شدید؟
من تاسوعا و عاشورا و شب های قدر هم در سوریه بودم. شب های قدر در یک مسجد خلوت کنار مدافعان حرم گذراندم. تاسوعا و عاشورا هم در کنار آنها بودم تا دلتان بخواهد دلم آنجا شکست به خاطر غریبی که خودم داشتم و به یاد غریبی صد بار بدتر حضرت زینب کبری (س) می افتادم. آنجا گریه می کردم و دلم شکست. لحظه ای که پیکر شهید حججی را دیدم,دلم شکست و گریه کردم. لحظات مختلفی که در آنجا در کنار مدافعین حرم در مسجد ما جمع می شدیم یک روضه, یک زیارت عاشورا خوانده می شد. من دلم می شکست! چرا؟ چون چیزی که پدران ما از دوران دفاع مقدس برای ما تعریف کردند و چیزی که در فیلم ها دیدیم, سنمان به آن روزها نمیرسد, اما این در دورانی که سوریه بودم, آن چیزهایی که برای ما گفته شده بود, برای ما تداعی شد و بیشتر ما را یاد آن روزها و صفا و صمیمیت رزمندگان اسلام می انداخت. این بیشتر می توانست ما را تحت تاثیر قرار دهد و اشک ما را جاری کند.
*در پایان اگر نکته ای است بفرمایید؟
من به عنوان صحبت آخر این را خدمتتان بگویم که امروز باید قدردان نیروهای مقاومت محور مقاومت سپاه قدس و رهبری حکیم و فرزانه انقلاب اسلامی باشیم. اگر مددها و کمک ها و حمایت های رهبر معظم انقلاب نبود طبق فرموده خود ایشان الان ما در همدان و کرمانشاه در حال جنگ با داعش بودیم. اگر محور مقاومت با جسارت های حاج قاسم سلیمانی در میدان حاضر نمی شد, الان ما باید در همدان و کرمانشاه می جنگیدیم. بحمدالله با عزم و اراده قوی نیروها و رزمندگان اسلام ما اینها را به بدترین وجه ممکن در عراق و سوریه شکست دادیم و از این کشورها بیرون و کشته شدند.
الان الحمدالله می توانیم بگوییم کشورهای اسلامی دردست مردمش است, اینها هدفشان این بود که رابطه کشورهای محور مقاومت را با هم قطع کنند که ایران نقشه آنها را ناکام گذاشت. امروز ما همه این موفقیت ها و امنیت و آرامش را مدیون خون پاک شهدا و مدافعان حرمی هستیم که در سخت ترین شرایط با بدترین وجه ممکن بدون غذا بدون آب زندگی کردند که مقداری از آن را ما درک کردیم. آنها مرزهای اسلام را حفظ کردند و اجازه ندادند که این مرزها بار دیگر به دست تکفیری ها بیفتد و ما مدیون آنها هستیم و در آخر هم به حق خون پاک ریخته شده آنها از همه آنها التماس دعا دارم و می خواهم که در این راه ما را هم از این روزی پر خیرو برکتی که بردند بی نصیب و محروم نگذارند.
---------------------------
گفتوگو: علیرضا خوببخت
---------------------------
انتهای پیام/