لرستان|حکایت آوارگی‌ "کارگران بی‌مزد" میان میدان‌های انتظار؛ "کارگران فصلی" زورشان به "گرانی و فقر" نمی‌رسد


لرستان|حکایت آوارگی‌ "کارگران بی‌مزد" میان میدان‌های انتظار؛ "کارگران فصلی" زورشان به "گرانی و فقر" نمی‌رسد

کارگران فصلی دور میدان کوهدشت با بقچه‌هایی وصله‌دار از خانه‌های فقر دل می‌‌کنند و سال‌های آوارگی را در غم نان انتظار می‌کِشند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، آفتاب به آسمان نرسیده، آن‌ها بیدارند. در دم‌دمای صبح دور میدان‌ها می‌شود پاتوق کارگران. نگاهِ آن‌ها هزارساله است و اندوده به اندوه، رنجور از ساعت‌های آوارگی، از زندگی‌های بی‌نان. مردانِ دور میدان هر روز از کوهدشت، روستاها و شاید از خانه‌های دم‌بخت دل می‌کنند؛ گوش به ترمز ماشینی که آن‌ها را بخواند در میدان‌های انتظار.

ساعت از هفت صبح که سپری شده، شالوده چشم‌های هاشم در خواب و بیداری‌ست، ترس‌زده از غم نان، دست‌ها به کمر بسته، مسافت کم خیابان را می‌آید و می‌رود. دو ماه است که 30 هزار تومان را هم به خانه نبرده. برای شصتمین روز آواره‌ میدان است، گریخته از شرم سفره و فرزند، با صدایی که از عمق سال‌های نگون‌بخت برخاسته تکیه می‌دهد به حصار میدان، بقچه‌ ضخیم و وصله‌دار را پشت سر مخفی کرده، شاید از چشم عابرها.

مسئولی دور میدان نیامده

استخوان‌های صورت یارمراد بیرون زده از صورت، با کفش‌های تکه‌پاره، سر خم می‌کند: «مانند بیشتر کارگران دور میدان‌ مستأجریم. کار که پیدا نمی‌شود، نان را هم به‌مشقت به خانه می‌بریم. فرزندانم را نتوانسته‌ام به دانشگاه بفرستم. سال‌به‌سال رنگ میوه را به‌چشم فقر نمی‌بینیم. روزهایی که هیچ درآمدی در میدان‌ها نداریم، دارایی همه کارگران را که در روز به 10هزارتومان هم نمی‌رسد بین هم قسمت می‌کنیم. بعد وقتی که خُرده‌ای پول آمد، قرض همدیگر را پس می‌دهیم. زندگی ما دور میدان‌های تهران و کوهدشت گذشته است به‌فصل‌های بیکار. در این سال‌ها پای هیچ مسئولی به‌دور میدان‌ها نیامده. هیچ‌کسی قدر ما را نمی‌داند. رنج‌های در سینه ما را کسی نشنیده. ما هستیم، دست‌های بی‌نمک و حُزن‌های ملال زندگی که تا مرگ هم دست از سر ما برنمی‌دارد».

ساعت از 7 صبح سپری شده، کارگران دیگری می‌آیند به میدان با بقچه‌ها و چشم‌های سرخ از شرم. بین‌شان همهمه‌ای بلند شده. در چندقدم آن‌طرف‌تر وانت نیسانی چند نفرشان را فرا می‌خواند به‌تکانِ دست، می‌روند با سر. نزدیک که می‌شوند، راه‌شان کج‌شده به‌سمت میدان. یکی از آن‌ها با پوست آفتاب‌سوخته دست‌های ضخیمش را پیش می‌آورد: «گاهی روزها افرادی به‌سراغمان می‌آیند که ما را در کاری مشغول کنند. قیمت انتظارشان اندازه زحمت‌های ما نیست، مثلاً مزد کاری را که در روز 30هزارتومان می‌شود با 10هزار تومان جار می‌زنند. از دربه‌دری ما در میدان‌ها سوءاستفاده می‌کنند».

روزگار لنگ

غلام که تاول دسته‌بیل بر زخم دست‌هایش نشسته، با قامتی واژگون است و مشتی اشک پنهان در چشم. توی دست‌هایش شیارهای به‌جامانده از باربری‌های سنگین است: «دخترم از وقتی که به دنیا آمد، درست نمی‌توانست راه برود. او را به مطب بردیم با قرض، کمی بهتر شد. آن‌زمان دکترها گفتند دخترم که 18ساله شد باید جراحی شود. حالا پای لنگ دخترم است و روزگار لنگ‌تر ما».

مراد دورتر از میدان، با نگاهِ بی‌جنبش ایستاده به سکوی میدان. موهایش را در کارگری سفید کرده و به‌دست‌های ناتوان. گریخته از انبوه کارگرها با صدایی ریز و سربه‌زیر لب‌ها را تکان می‌دهد: «مرغ کیلویی 9هزار تومان شده، ما که نمی‌توانیم بخریم. ماه‌به‌ماه مگر بتوانیم فقط یک مرغ را روی سفره‌ها بیاوریم. حرف خریدن گوشت قرمز را که دیگر نمی‌شود زد. گوشت قرمز را به‌چشم نمی‎‌بینیم. صاحب‌خانه هم جوابمان کرده، انگار از آسمان برای ما رنج می‌بارد.

بیشتر کارگران دور میدان تحت پوشش کمیته امداد نیستند. بارها مراجعه داشته‌اند، اما نداری سال‌های پیرشان را قبول نکرده‌اند. پسرم کارشناسی ارشد دارد. هرجایی که می‌رود، به او کار نمی‌دهند. او را با همین دربه‌دری‌های میدان به دانشگاه فرستادم که عاقبتش شبیه من نشود، بشود عصای دست و زندگی. حالا او هم باید آواره میدان‌ها شود. دخترم هم کارشناسی دارد، او هم بیکار است. ما کارگران حتی اگر مریض هم شویم، نمی‌توانیم پول دارو را تهیه کنیم. زورمان به گرانی و فقر نمی‌رسد. دیگر توان کارگری را هم نداریم، اما چه کنیم با تنگناهایی که ما را پیر کرد».

درمانده‌ درمان

کارگران دور میدان زندگی نمی‌کنند. آن‌ها آن‌قدر با انتظارهای بی‌نان بزرگ شده‌اند که می‌دانند؛ درآوردن روزی 20هزار یعنی چه؟ بهرام از روستای قبله سرطرهان آمده کوهدشت و زندگی در دور میدان: «دختری دارم هر دو کلیه‌اش را از دست داده، دیالیز او رایگان است، اما هزینه‌های جانبی درمان کمر زندگی‌ام را شکسته. نه می‌توانم او را به دکتر ببرم و نه می‌توانم دردش را ببینم. صورتش مثل تخته سفید و زردی‌ست نهفته در پس سال‌های بیماری. کارگران این‌جا به نان شب محتاج هستند. درماندگی ما را چه‌کسی باید ببیند؟ بیکاری و نداشتن درآمد کارگران فصلی را از پای در می‌آورد. ما صبح زود به میدان‌ها می‌آییم، به‌امید کار. وقتی که صاحب‌کاری برای کار به‌سمت‌مان می‌آید، همگی به‌سمت او می‌رویم. هرکسی زودتر برسد، برنده است و کار سهم او می‌شود».

سر تا پای حاتم خاک‌وگِلی‌ست، خاکی رگه‌رگه شده روی گردن و دست‌ها. صورتش خاک‌گرفته، سرش را با دستمال بسته. چند متر پایین‌تر از میدان جاگیر شده. کلاه خاکی را زمین می‌گذارد: «ما کارگریم. باید کار کنیم. کار نکنیم، چگونه می‌خواهیم دوام بیاوریم؟ مجبوریم. تهران هم که می‌رویم، جز میدان‌ها پناهی برای کار نداریم. خشکسالی که شروع شد، بیش‌تر روستاییان شروع کردند به مهاجرت. در جنوب شهر تهران، بیش‌تر کارگرها لر هستند».

بختِ سیاهِ زندگی

آفتاب به نیمه‌ آسمان رسیده، کارگران ردیف نشسته‌اند دور میدان. چشم‌ها رنگ به رخ ندارد. نگاه سرد و افسرده‌اش را می‌دزدد. دست‌های سیاهش را از پشت کمر به هم قفل کرده. آفتاب به بالاتر که آمده، توی صورتش خورد: «با دست خالی که نمی‌شود زندگی کرد. تا آخر عمر باید دور میدان‌ها بمانیم. ما هیچ کار و کاسبی دیگری جز همین کارگری دور میدان‌ها نداریم. در فصل‌های پاییز و زمستان خانه‌نشین هستیم. همیشه رفتیم یک لقمه نان حلال پیدا کردیم و خوردیم. وقتی هم پیدا نمی‌شود، جز قرض پشت قرض مگر کاری از دست ما برمی‌آید؟»، این را حسین گفته‌ بود. معلوم نبود در کجای صحبت‌ها دلش به زمین افتاده که قرمزی چشم‌هایش را نمی‌توانست پنهان کند. او که نتوانسته‌ بود اجاره‌خانه را پرداخت کند، از خانه اجاره‌ای بیرون زده. در گوشه‌ای از شهر میان چادر زندگی می‌کند، بی‌آب و بی‌برق.

بیشتر کارگران دور میدان‌های کوهدشت، تن به یارانه بسته و دست‌های ضخیم در انتظار جابه‌جایی کیسه‌های سیمان و آجر. سیمان‌ها را که روی کول‌هایشان می‌گذارند از پله‌های نیمه‌کاره ساختمان‌ها بالا و پایین می‌روند. وزن کیسه‌های سیمان و آجر که سنگین است، زخم شکم و کمردرد نصیب بیکاری‌شان می‌شود با آواری از درد. سال‌ها که می‌گذرد، بعضی از آن‌ها در گور می‌روند حسرت‌زده از یک روز خوش. فصل‌ها هم که می‌آید و می‌رود، میدان‌ها رنگ عوض می‌کنند، اما بخت بر پیشانی ‌این کارگران ننشسته است.

گزارش از فاطمه نیازی

انتهای پیام/ز*

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon