نخبهکشی در نود دقیقه
جامعه ادبی ایران تجربه نخبهکشی بسیار دارد. جمالزاده در داستان خود این نخبهکشی را محصول استبداد ادبی برآمده از جامعه ادبی میداند. نمایش «شاهکار» نشان میدهد چگونه نخبه ادبی نخوت برمیگزیند و چگونه تاج ادب از سرش فرومیافتد.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
«زبان فارسی به سرعت رو به انحلال است. هر کس در هر گوشهٔ دنیا بههر اندازه هنری در این خصوص دارد و دقیقهای بل آنی غفلت بورزد یا مسامحه کند یا حجب و شکستهنفسی بورزد یا یأس و ناامیدی به خود راه دهد و از این جنگ نور و ظلمت و علم و جهل و یزدان و اهریمن کناره گیرد، مستوجب لعنت خداوند و انبیاء و اولیاء و جمیع مردم بر او و بر جمیع اعقاب و احفاد او تا روز قیامت خواهد شد و در شریعت معنوی وطن، خونش مباح و مالش حلال و خانهاش خرابکردنی و جسدش مثلهساختنی است و به عقیدهٔ من شخص شما که محمدعلی جمالزاده هستید یکی از آن اشخاصید.»
این جملات علامه قزوینی است که باعث میشود محمدعلی جمالزاده پس از وقفهای دست به قلم شود تا مجموعه «شاهکار» خود را تحریر کند. بخش نخست این کتاب دوجلدی با عنوان «عمو حسینعلی» داستان نویسنده جوانی را روایت میکند که با نگارش کتابی خیال میکند زبان فارسی را نجات داده و پا در کفش بزرگان کرده است. نویسنده سیری از غرور و تکبر بسیار تا درک کوچک بودنش در نقطه آغازین نویسندگی را طی میکند و در مییابد مدعایش بادی در کله بوده که اکنون خوابیده است.
چنین داستانی دستمایه اثر نمایشی «شاهکار» به کارگردانی «لادن نازی» و نویسندگی احسان بدخشان میشود. داستانی که تلفیقی از رمان جمالزاده و شخصیت حقیقی این نویسنده است. شخصیت اصلی جمالزاده است که در گعده روشنفکران شبی را میگذراند به لطف موسیقی و سفره کرم ارباب. هر کسی بر حسب تخصصش نطقی میکند و افاضات ادب میفرماید. حرف در حرف. موضوعات پراکنده مدام تراوش میشود؛ با این حال همه حرف است به بادی از بین میرود. کار به جایی میرسد که بحث زبان فارسی و خطر زبان بیگانه پیش میآید تا مجادلات بالا بگیرد. قلیلی بر این باورند بهرهمندی از زبان بیگانه اشتباه نیست و بزرگان ادب را میتوان نقد کرد، در آن سو، کثیر جمعیت این حرف را غیرقابلقبول میپندارند. درگیری لفظی بالا میگیرد تا آنکه جمالزاده رو میشود. او نویسنده کتاب «یکی بود، یکی نبود» است که به مدت 10 سال دست به قلم نبرده است.
جمالزاده در دیباچه کتابش مینویسد که چرا خود را موظف به نگارش «یکی بود، یکی نبود» کرده است. او شرایط سیاسی و اجتماعی ایران را پیش میکشد و ادبیات را مثالی از وضعیت این مقولات برمیشمرد. او معتقد است استبداد سیاسی ایران در ادبیاتش جاری و ساری است و نویسنده در زمان به دست گرفتن قلم نگاهش صرف به سوی «ادبا و فضلا» است. در «شاهکار» نیز جمالزاده در ابتدای داستان در چنین معرکهای گیر کرده است. به عبارتی، مردی که معتقد است «دموکراسی ادبی» است، در برابر «نهاد» به ظاهر مشروعیتبخش قرار گرفته است. همان نهادی که استبداد ادبی را رقم میزند. جمالزاده نطقی میکند و چندان نمیتواند با سخنان استبدادی و البته پراکنده روشنفکرمآبان کنار بیاید؛ اما ذهنش را مختل و مشغول میکند. او برای استراحت شبانه از جمعیت جدا شده و بر پشتبام خانه مقیم میشود. در اندیشه آنچه گذشته، جهانش زیر و زبر میشود و رویایی میبیند که در آن پس از چندین سال به تشویق سعدی و حافظ و رودکی دست بر قلم میبرد و شاهکار را مینگارد. با نگارش شاهکار او پادشاه ادب فارسی میشود؛ اما دریغا که جهان میچرخد و چرخ او قربانی میگیرد. جمالزاده جوان وارد برزخ جنگل ابداعات میشود و درمییابد در آینده، او تأثیری بر ادب فارسی نگذاشته است.
گروه نمایشی «شاهکار» تصویری تلفیقی از رمان جمالزاده و شخصیت او آفریدهاند. به نوعی او را در جریان یک مکاشفه ادبی قرار دادهاند که در پی آن او میتواند سره را از ناسره تفکیک کند و به نتیجهای دست یابد که آن را استبداد و دموکراسی ادبی مینامد. در «شاهکار» چگونگی پدید آمدن این دو سیستم مشخص میشود. جماعتی که خود را نهاد مشروعیتبخش میدانند، فردی را بر قله افتخار مینهند و اطرافش را از چیزی به نام مردم تهی میکنند. در نمایش زمانی که جمالزاده جوان بر تخت سلطنتی ادب فارسی مینشیند و خود را در میان لعبتکان رنگارنگ مییابد - به جای آنکه قند فارسی را به فارسیزبانان هبه کند - آرام آرام خوی دیکتاتوریش عیان میشود. احکام عجیب صادر میکند و در مرداب خودبزرگبینی خویش مغروق میشود.
آنچه در نمایش تصویر میشود، برشی از یک واقعیت اجتماعی و سیاسی ایران است از دیرباز تا به امروز. اینکه چگونه جوانی مستعد به واسطه القائات گروهی مشروعیتبخش، بزرگ میشود و با تلنگری از هم میپاشد. در نمایش جمالزاده خود به عنوان متفکر این واقعه، نقش قهرمان را میپذیرد تا مشخص شود اگر محمدعلی جمالزاده نیز چون همنسلان بااستعداد زمانهاش، در پی گفتارهای محفلهای شبهروشنفکری پیش میرفت؛ دیگر خبری از تبدیل شدن به اولین داستاننویس مدرن ایرانی نمیبود. «شاهکار» نشان میدهد چگونه نگاه جمالزاده از زمانه استبدادیش بر جهان ادبیات تسری پیدا میکند. زمانهای که یک دستگاه حکومتی باید و نبایدها را معین میکند و میتواند به یک تأیید فردی را به عرش و دیگری را به فرش رهنمون سازد، جامعه روشنفکری خود نیز همین الگو را در پیش میگیرند. در نمایش تصویری پیرامتنی از این جامعه نیز وجود دارد. جامعهای که از سادهترین وجوه نفسانی خود فارغ نشدهاند و تمایلات انسانی و حیوانی درهموبرهمی دارند، برای بالاترین سطح خصائل انسانی تصمیمگیری میکنند.
بدونشک جهان امروز ما، به واسطه رسانههای رنگارنگ و البته قدرتبخش، مردابی به مراتب دهشتناک فراهم کرده است. نهادهای مشروعیتبخش حداقل در بخش هنر میتواند یک شبه فردی را به اوج برند و به طرفالعینی بر حضیض محض بنشانند. جهان امروز ایران چیزی شبیه فیلم «تقدیم به رم با عشق» وودی آلن است، جایی که در داستان لئوپولدو، روبرتو بنینی در نقش «لئوپولدو پیزانللو» اوج و حضیض را در 24 تجربه میکند. نتیجه کار آشفتگی عجیب با سردردی مرگآور است.
در «شاهکار»، جمالزاده در بزرخی ادبی درمییابد که او در برابر زبان فارسی هیچ است. زبان به حیاتش ادامه میدهد و این زبان منجی نمیخواهد؛ بلکه زبان منجی اوست. او در مییابد کسی را بابت مشروعیتدهندگانش قضاوت نمیکنند؛ بلکه این مخاطبان واقعی او هستند که او را میسازند و به عبارتی دموکراسی ادبی را رقم میزنند. همان کسانی که تا به امروز با خواند کباب غاز لبخندی زدهاند و از آن آموختهاند؛ نه روشنفکرانی که نخوانده او را مشروع ساختند و خلعت شاهی بر او پوشاندند.
«شاهکار» لادن نازی برخلاف رویه بزرگان هنر تئاتر این روز تهران از زمانهاش میگوید، زمانهای به درازای صدها سال. او و بدخشان انگشت بر نکته مهمی نهادهاند که فارغ از کیفیت اثرشان، خود آنان را نیز نشانه گرفته است. گروهی جوان که هر شب میزبان جماعتی میشوند آمیخته از همان روشنفکرمآبان و مخاطبان است و بایست دریابند کدامین استبداد را رقم میزنند و کدام دموکراسی را. دام نخبهکشی قرنهاست گشوده شده است و همواره قربانی میگیرد و شاید «شاهکار» یکی از آنان شود.
انتهای پیام/