دبیرکل حزب الله پس از ۲۱ سال از فرزند شهیدش میگوید/ واکنش سید حسن نصرالله پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش
سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان پس از ۲۱ سال از شهادت سید هادی نصرالله از ویژگیهای فرزند شهیدش را بیان میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، 22 شهریور ماه سال 1376 مطابق با سپتامبر سال 1997 میلادی بود که گروهی از نیروهای حزب الله لبنان در حملهای به مواضع ارتش رژیم صهیونیستی در قله موسوم به «جبل الرفیع» در ارتفاعات «اقلیمالتفاح» جنوب لبنان توانستند ضرباتی به نیروهای دشمن وارد کنند.هنگام عقبنشینی از موقعیت تحت اشغال دشمن، چهار نفر از رزمندگان مقاومت اسلامی زیر آتش شدید نیروهای صهیونیست که در نزدیکی جبل الرفیع حضور داشتند، قرار گرفتند که به جز یک نفر، همگی به شهادت رسیدند و پیکر هر سه آنان به دست نیروهای ارتش رژیم اشغالگر قدس افتاد.
نظامیان صهیونیست هر سه پیکر را با خود به سرزمینهای اشغالی منتقل کردند و بدونِ داشتن اطلاع از هویت آنان، تصاویر هر سه پیکر را در تلویزیون رژیم صهیونیستی نمایش دادند. مدت کوتاهی از پخش این تصاویر نمیگذشت که مشخص شد یکی از این سه رزمنده شهید، «سید محمدهادی نصرالله» فرزند ارشد سیدحسن نصرالله دبیرکل حزبالله لبنان است.
شهید هادی نصرالله در سال 1358 مطابق با 19 ژانویه سال 1379 در لبنان به دنیا آمد. وی در سنین نوجوانی به حزب الله پیوست و با اینکه فرزند دبیرکل حزب الله بود, این موضوع باعث نشد مقررات برای او با دیگران تفاوت داشته باشد. سید محمدهادی نصرالله اولین فرد در میان فرزندان مقامات سیاسی لبنان و جهان عرب بود که جان خود را در نبرد با اشغالگران صهیونیست فدای اسلام کرد.وی چند ماه قبل از شهادت، دختر یکی از روحانیون سرشناس لبنانی، که از دوستان پدرش بود، را عقد کرده بود و قصد داشت مقدمات ازدواج و رفتن به منزل جدید را فراهم کند.
خانواده نصرالله اندکی پیش از اعلام شهادت هادی، متوجه میشوند که او همراه رزمندگانی بود که در جبل الرفیع حضور داشتند. با این حال، سیدحسن نصرالله و همسرش پس از اعلام هویت سیدهادی تأکید کردند که تنها در صورت بازگشت دیگر اسرا و پیکرهای شهدای لبنانی حاضر به دریافت پیکر هادی در برابر تحویل اجساد و وسایل غنیمت گرفته شده از رژیم صهیونیستی در عملیات «انصاریه» هستند. سرانجام پیکر سیدهادی و دو همرزمش «علی کوثرانی» و «هیثم مغنیه» به همراه بسیاری از شهیدانی که طی عملیات تبادل سال 1998 به لبنان برگشتند، در گلزار شهدای منطقه «غبیری» در جنوب بیروت موسوم به «روضه الشهیدین» یا «قبر دو شهید» دفن شد.
به مناسبت بیست و یکمین سالروز شهادت شهید سید محمد هادی نصرالله شبکه تلویزیونی «المنار» در برنامه ای که توسط گروهی از جوان لبنانی با عنوان «روح الامین» ساخته شده بود, مصاحبهای با سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله لبنان و پدر شهید هادی نصرالله پخش کرد که سید حسن نصرالله ناگفتههایی از ابعاد اخلاقی و مجاهدتهای فرزند شهیدش را بیان میکند. متن این گفتوگوی تصویری که توسط پایگاه سید حسن نصرالله به زیان فارسی ترجمه شده است را در ادامه میخوانید:
* حضرت سید، مهمترین ویژگیهای شخصیت شهید محمدهادی چه بود؟ رابطهی او با شما نسبت به دیگر برادر و خواهرهایش چه تفاوتی داشت؟
سید حسن نصرالله:بسم الله الرحمن الرحیم. ویژگی شهید هادی از کودکی این بود که آرام بود. مثل اسمش. هادئ یعنی آرام. ذهن و عقل فعالی داشت اما همیشه تلاش میکرد با دیگران رابطهی مثبت داشته باشد و کسی را اذیت یا ناراحت نکند. در روابطش با دیگران خیلی خوب مرزهایش را میشناخت. ویژگی کلی شخصیتش آرامش و مثبتنگری و احترام به دیگران بود. رابطهاش با من نسبت به دیگر برادر و خواهرهایش تفاوتی نداشت. همه در نهایت اصولا شبیه همدیگر هستند. اما اگر میخواستم ویژگی کلی شهید هادی را بگوییم همین بود.
* شهید محمد هادی در 15 سالگی یعنی سن تکلیف الهی رسماً به مقاومت پیوست و پا در مسیر جهاد الی الله گذاشت. با وجود سن کم چگونه زمینهی این اوجگیری برایش فراهم شد؟
سید حسن نصرالله:پیوستن هادی به مقاومت، تنها تصمیم خودش بود. یعنی او با اراده و آگاهی خودش این راه را انتخاب کرد. نمیتوانم بگویم من یا مادرش یعنی خانواده او را به این سمت کشاندیم. مخصوصا وقتی شما دربارهی یک جوان 15 ساله صحبت میکنید، خود به خود یعنی شما پیش از این سن نمیتوانستید این موضوع را با او مطرح کنید! به قول معروف اصلا نوبت به این بحث نرسید که آیا تو میخواهی به مقاومت بپیوندی یا نه و چه میخواهی بکنی. چون هنوز او بچهمدرسهای بود. پس خودش بود که این تصمیم را گرفت. قاعدتاً شکی نیست که خانه و تربیت و فضای خانه و خانوادهای که از ابتدا در این مسیر قرار داشتند و محیط زندگی هادی یعنی دوستیها، روابط و شخصیتهایی که با آنها برخورد داشت و از آنها اثر میپذیرفت و دوستان و محیط و فضای کلی، محیط مقاومت بود. او هم مانند بسیاری از جوانان همنسل خودش از این محیط و فضا اثر پذیرفت و خودش این تصمیم را گرفت.
او آمد با من صحبت کرد و گفت "بسیار علاقهمندم به مقاومت بپیوندم." با اینکه میدانیم موضوع سن مؤثر است. البته آن زمان مثل امروز این قوانین وجود نداشت. الآن به برادری که زیر 18 سال باشد عملاً امکان حضور در عملیات و جبهههای مقاومت را نمیدهند. گرچه برخی از برادران میگویند 18 سالشان است ولی نزدیک این سن هستند. اینها دیگر جزئیات است [و در کلیت روند تغییری ایجاد نمیکند]. اما ما معمولا در زمینهی سن سختگیری میکنیم. آن زمان و در ابتدای کار، این مقدار سختگیری وجود نداشت. پسران 15 و 16 و 17 ساله به مقاومت میپیوستند اما بهشان اجازه داده نمیشد در عملیاتهای خطرناک یا دشوار حضور پیدا کنند. اما در مرزبانی، آموزشها و برخی عملیاتهای مقدماتی حضور مییافتند ولی در عملیاتهای دشوار، نه. در هر صورت این علاقهی خودش بود. با من مطرح کرد. من گفتم "به هیچ وجه مانعی ندارم." از مادرش هم پرسید. مادرش هم گفت "اگر خواسته و ارادهی خودت است، من نیز به هیچ وجه مانعی ندارم." به همین علت بنده پس از شهادتش در سخنرانی گفتم که "این یک تصمیم شخصی بود تا به همهی جامعهمان و هواداران مقاومت و دوست و دشمن تأکید کنیم ما به جوانان و فرزندانمان تحمیل نمیکنیم که به مقاومت بپیوندند. ما نه سربازی اجباری داریم و نه تشویق میکنیم و نه در محظوریت قرارشان میدهیم. اگر کسی نمیخواهد به مقاومت بپیوندند چرا باید مجبورش یا شرمندهاش کنیم؟ حتی شرمندهشان نمیکنیم."
هادی را بیش از پدرش، مادرش تربیت کرد/موضوع مقاومت بر عقل و قلبش خیمه زده بود
* با توجه به مسئولیتهایتان, چگونه مسائل شهید هادی را پیگیری میکردید و نقشتان در تقویت روحیهی مقاومت در او چه بود؟
در آن دوره به واسطهی مشغولیتهای شبانهروزیام، دقیق آن است که بگوییم هادی را بیش از پدرش، مادرش تربیت کرد. یعنی همهی وقتش (نه مقداری از وقتش) را با مادرش گذارند. درست است که ما در یک خانه بودیم اما من در بیشتر اوقات نبودم و مسئولیت و پیگیری و تحرکات مختلفی داشتم و گاهی چندین شبانهروز خانه نمیآمدم. پس در زمینهی تربیت، واقعیت آن است که باید رتبهی اول را به مادرش بدهیم. اما گاهی نیز همدیگر را میدیدیم. میدانید که جوانان سؤالاتی دارند. حرفهایی از دوستانش میشنید. من نیز گاهی از او سؤالاتی میکردم. گاهی دربارهی دین، مقاومت، جهاد و مسائل کلی صحبت میکردیم اما روشن بود که موضوع مقاومت بر عقل و قلبش خیمه زده است. بسیار از شهدا تأثیر میپذیرفت و اخبار عملیاتها را پیگیری میکرد. گاهی میآمد و سؤالاتی دربارهی جزئیات این موضوعات از من میپرسید.
با شهادت هادی، درک من از خانواده شهدا به یک درک حقیقی تبدیل شد
* شهید از شخصیت شما چه چیزی فرا گرفت و چه چیزی به شما افزود؟
سید حسن نصرالله: اینکه از من چه چیزی فرا گرفت را نمیدانم! من معمولا دوست ندارم مسائل شخصی را زیاد باز کنم. اما بنده بسیار از او چیزی فرا گرفتم. در این باره میتوانم صحبت کنم. جوان 15سالهای که میتواند زندگی بسیار معمولیای داشته باشد و ما جلویش را برای داشتن زندگی معمولی نگرفته بودیم و از این موضوع محروم نبود، خودش تصمیم میگیرد راه بیافتد و به مقاومت بپیوندد و اوج جوانیاش را یعنی 15، 16، 17 و آغاز 18 سالگی را در پادگانها و اردوگاههای آموزشی بگذراند، یک الگوست. همانگونه که الگوی جوانان است، برای من و دیگران هم الگوست. یعنی یک جوان به واسطهی معرفت، ایمان، تدین و صداقتش تصمیم نهاییاش را میگیرد و این مسیر را انتخاب میکند و راه میافتد. به همین علت دربارهی شهیدان و افراد مخلص میگوییم رابطهشان را با دنیا و متاع دنیا و چیزهای دنیوی قطع کردند. خب، ما با جوانی طرفیم که واقعا هیچ تعلقی به این دنیا نداشت. به جای دیگری تعلق داشت و دوست داشت آنجا برود. این برای من و دیگران و بسیاری از افراد، دائما مایهی پندگرفتن است. از او و دیگر شهیدان بهویژه شهیدان جوان و مخصوصا در این سن که هیچ کس آنها را مجبور نکرده بود در این سن به مقاومت بپیوندند، اینها را میآموزیم.
پس در نسبت با من اولا اینگونه بود که این مفهوم تأثیر عمیقی بر من گذاشت. ثانیاً احساسات بسیار مهمی در من به وجود آورد. نگاه کن، طبیعتا چیزی که شما به صورت نظری درک میکنید، دربارهاش حرف میزنید و میفهمیدش، کاملا با چیزی که لمس میکنید متفاوت است. مثل یک بوی خوش. شما هرقدر به مردم دربارهی این بوی خوش توضیح دهید، مثل آن نمیشود که خودشان استشمامش کنند. گاهی شما چیزی را میشنوید و به دیگران انتقال میدهید اما گاهی خودتان آن بوی خوش را شنیدهاید و توضیحش میدهید. در زمینهی خانوادهی شهیدان نیز همین است. پیش از شهید هادی من احساسات پدرانه و مادرانه و از دست دادن فرزندان محبوب را درک میکردم اما درکم، نظری بود. با شهادت هادی، درک من به یک درک حقیقی تبدیل شد. الآن وقتی صحبت میکنم، از سر احساسات حقیقی است. فقط ذهنی و اندیشهای فرهنگی و نظری نیست. امروز مثلا وقتی خبر هر شهیدی به من میرسد، از قبل میتوانم درک کنم که احساسات پدر و مادر و خانوادهاش چگونه است. خب، این یک درک اضافهی مهم برای من است که شهید هادی با شهادتش به من بخشید. همچنین شهادتش در جوانی و این سن. شهادت در این سن برای خانوادهها بسیار حساس و تأثیرگذار است.
* رابطهتان با شهید هادی نوجوان چگونه بود؟ آیا گاهی اختلافاتی رخ میداد؟
سید حسن نصرالله:نه، من و او کاملا یکدیگر را درک میکردیم و دوست بودیم. در هر صورت وقتی دربارهی پیش از 15سالگی صحبت میکنید، خب میدانید او اکثر سن نوجوانیاش یعنی 15 و 16 و 17 سالگی را بیش از اینکه با ما بگذراند و بتوانیم بنشینیم این تجربه را ارزیابی کنیم، در خطوط و پادگانها گذراند. اما به طور کلی میانمان دوستی، محبت، احترام، عاطفه و عشق در جریان بود. مثل رابطهی هر فرزندی با والدینش و حتی بیشتر. شاید در برخی خانوادهها کمی دوری روانی یا عاطفی وجود داشته باشد اما در زمینهی هادی اصلا اینطور نبود. در خانواده و خانهی ما دوستی، محبت، عاطفه و به قول معروف شوق و همچنین تناسب وجود داشت.
* خون شهید سید هادی چه تأثیری بر خط مقاومت و بر حضرتعالی و خانواده گذاشت؟
سید حسن نصرالله:نگاه کنید، اگر بخواهیم از هادی به عنوان یکی از جوانان مقاومت صحبت کنیم باید بگوییم شهادتش کاملاً مثل شهادت هر کدام از جوانان مقاومت بود که در مقاومت سهیم شدند و به شهادت رسیدند. تعداد این افراد خیلی زیاد است و از هر منطقه و خانوادهای نیز هستند. یک ویژگی وجود دارد که باعث شد کمی شهادت هادی قابل تأمل شود. اشکالی ندارد اگر کمی از زاویهی شخصی فاصله بگیریم چون میخواهیم به خون شهید و سالگرد شهادتش ادای احترام کنیم. آن ویژگی این است که این شهید، پسر دبیرکل حزب الله بود. بدون شک، این ویژگی در میان مردم و در محیطهای سیاسی و رسانهای و فضای عمومی، طنین ویژهای پیدا کرد. آنها اینطور میگویند، من نمیخواهم از خودم بگویم: ذهنیت کلی دربارهی کسانی که در جایگاه مسئولیت و رهبری از جمله رؤسا، دبیرکلها، وزیران، نمایندگان و کسانی که در این طبقهی مشخص سیاسی هستند، این است که اینها معمولا فرزندانشان را به جبهه و محلهای خطرناک نمیفرستند یا به آنها چنین اجازهای نمیدهند. چند سطح وجود دارد. گاهی فرزندان برخی از این افراد، مسئولان یا رهبران علاقه دارند به جبهه بروند اما آنها نمیگذارند. این بدتر است. موضوع شهید هادی یک نشانهی خاص بود.
مثلا در زمینهی شهادت سید عباس موسوی(رضوان الله تعالی علیه)، خود شهادت سید عباس یک ماجرا بود اما اینکه دبیرکل حزب الله بود نیز یک مزیت بهشمار میآمد. یکی از فرماندهان مقاومت و دبیرکل حزب الله به شهادت رسیده بود. شهادت [همسرش] اُمّ یاسر و [فرزند خردسالشان] حسین نیز یک مزیت بود. یعنی در برخی موارد ماهیت جایگاه، خاستگاه یا نسبتهای خانوادگی، مزیت میسازند. در زمینهی هادی این مزیت اصلی بود. و بدون شک بسیار مقاومت را به پیش راند و به جوانان و خانوادهها انگیزه داد. سبحان الله این انگیزه همچنان موجود است. مثلا متأسفانه شرایط بنده اجازه نمیدهد برای عرض تسلیت به خانهی شهیدان بروم. وقتی بنده برخی برادران، روحانیان، مسئولان، نمایندگان مجلس و دیگر اعضای دفتر را به نمایندگی نزد خانوادهی شهید میفرستم که از طرف من تسلیت بگویند، اولین چیزی که خانوادهی شهید میگویند چیست؟ اولین چیزی که به زبان میآورند موضوع هادی است. یعنی هادی با وجود اینکه اینهمه سال از شهادتش گذشته، تا حدی موجب به عبارتی نوعی همدردی شده است.
از طرف دیگر بسیار به جوانان انگیزه داده است. این را ما در تعزیهها، تشییعها و مراسمهای ختم مختلف دیدیم. همچنین سطح بسیار بالایی از باورپذیری را ایجاد کرد. باورپذیری یک موضوع مهم است؛ چیزی است که ما باید ایجادش کنیم و اگر ایجادش کردهایم مراقبش باشیم. شهادت هادی برای سران حزب الله، و نه فقط بنده، نوعی از باورپذیری را به همراه آورد که شاید حزب الله را از بسیاری از -نمیگویم همهی- گروهها یا نیروهای سیاسی این مسیر متمایز کرد.
ماجرای آخرین خداحافظی سید هادی نصر الله از پدرش
* آیا شما تحرکات جهادی شهید هادی را پیگیری میکردید؟ و آیا پیش آمد که از او خواسته باشید خودش را به خطر نیاندازد؟
سید حسن نصرالله:من در جزئیات فعالیتهایش دخالت نمیکردم. او در یک تشکیلات مشخص بود و طبیعتاً تابع تشکیلات و اوامر تشکیلاتی بود که در آن قرار داشت. گاهی که میخواست برای برخی آموزشهای ویژه به خارج از کشور برود، به من میگفت و من هم طبیعتاً اصلا مانع نمیشدم. اکثرا وقتی برای مأموریت به خط مقدم میرفت، میفهمیدم که رفته است یا دارد به مأموریت میرود. اما اینکه دقیقاً چه میکند و اینها را وارد جزئیاتش نمیشدم. همچنین نمیخواستم با این سؤالات به زحمت بیاندازمش. چون احتمال داشت مسئولانش گفته بودند به هیچ کس نگو. قاعدتاً من به واسطهی مسئولیتم میتوانستم اطلاع کسب کنم اما اگر قرار بود بفهمم باید از مسیر مسئولین میفهمیدم. دلیل نداشت برای او به صورت شخصی زحمت ایجاد کنم. قاعدتاً من هیچ وقت برایش شرط یا قانونی نگذاشتم. از روزی که به مقاومت پیوست دیگر شرایطش کاملا بر عهدهی مقاومت بود. اینکه کجا میبرندش، کجا خدمت میکند، در کدام خط یا پایگاه است و در کدام عملیات هست یا نیست، جزئیاتی بود که من در آنها دخالت نمیکردم و حتی گاهی مطلع هم نمیشدم.
جز دفعهی آخر و روزی که برای حضور در عملیات آخر میرفت، پس از نماز صبح آمد با من خداحافظی و وداع کرد. مشخص بود که خداحافظیاش مقداری متفاوت است. معمولا خیلی عادی خداحافظی میکرد و میرفت. اما آن روز وداع کرد. البته چیز خاصی نگفت و گفت "دارم میروم سر کار و خیلی گذرا گفت عملیاتی هم هست که شاید اجازه دهند در آن حضور داشته باشم". من هم گفتم "موفق باشی و خدا به همراهت." شاید این تنها دفعهای بود که به جزئیات کارش اشاره کرد. اما اکثرا من نمیدانستم کجا کار میکند و چه کار میکند.
همهی جوانان مستقر در خط و همهی جوانان مقاومت را مثل هادی میدانم
ضمن اینکه من هم شخصا از برادران نمیپرسیدم. چرا باید میپرسیدم؟ من همهی جوانان مستقر در خط و همهی جوانان مقاومت را مثل هادی میدانم. به همین علت احساس میکردم مناسب و درست نیست که گوشی را بردارم و از مسئول واحد یا خط بپرسم هادی پیش توست؟ چه میکند؟ کجا بردیدش؟ چه میخورد؟ چه مینوشد؟ چه کار میکند؟ (خنده) بهگونهای رفتار میکردم که هادی یکی در میان همهی جوانان مقاومت است و اطلاعات ویژهای در این باره نداشتم.
هادی هویت واقعیاش را پنهان میکرد
* آیا فرماندهی نظامی شما را در جریان شرایط هادی میگذاشتند و آیا شما میدانستید برای انجام یک عملیات خطرناک اعزام شده است؟
سید حسن نصرالله: نه آنها از من اجازه میگرفتند و نه من از آنها سؤال میکردم. چون ما از ابتدای مسیر توافق کرده بودیم که هادی جوانی در میان همهی جوانان مقاومت است. حتی بگذارید نکتهای را بگویم که الآن یادم آمد. هادی هویت واقعیاش را پنهان میکرد. یعنی وقتی مثلا به دورهی آموزشیای میرفت که در آن 50 یا 100 جوان حضور داشتند، آنها نمیدانستند که این فلانی فرزند فلانی است. نمیدانستند. در بسیاری از محلهای خدمتش نمیدانستند او فرزند من است. اهالی بسیاری از خانههایی که وی با دوستانش میرفتند، نمیدانستند که او پسر من است. هادی هویت واقعیاش را از دوستانش و بسیاری از مردم پنهان میکرد. طبیعتًا با گذشت زمان شناخته میشد اما اینطور نبود که به محض ورود به یک مکان، دوره یا محل کار جدید بگوید من فلانی فرزند فلانی هستم. نه بنا بود همان اول بگوید و نه بنا بود تا آخر کسی بفهمد. همیشه این موضوع را پنهان میکرد. اگر کسی هویت واقعی او را میفهمید از سر اتفاق بود. در این زمینه تعمدی وجود نداشت. پس چون از ابتدای مسیر بنا بر این بود که هادی برای من جوانی میان همهی جوانان مقاومت باشد، برادران نیز بر همین مبنا با او رفتار میکردند.
واکنش سید حسن نصرالله پس از شنیدن خبر شهادت فرزندش
* خبر شهادت هادی چگونه به شما رسید؟ اولین واکنش شما و خانواده چه بود؟
سید حسن نصرالله: پیش از سال 2000 وقتی عملیاتی انجام میشد -البته پس از سال 2000 نیز همین بود اما چون پیش از 2000 ما مدام عملیات داشتیم- اگر عملیات داخل کمربند اشغالی بود، من مطلع میشدم. قاعدتاً در برخی موارد موافقت من هم لازم بود چون میخواستند به عمق نفوذ کنند و خطرناک بود. اما معمولاً من سؤال نمیکردم این کسانی که قرار است نفوذ کنند چه کسانی هستند و دخالت نمیکردم. این مسئولیت برادران مقاومت بود. پس وقتی گروهی وارد کمربند اشغالی میشدند من مطلع میشدم. به همین علت مادامی که داخل کمربند اشغالی بودند، برادران مدام به من پیام میفرستادند که جوانان حالشان خوب است و مشکلی ندارند و مأموریتشان انجام شده است تا اینکه به سلامت برمیگشتند یا خدایناکرده اتفاقی برایشان میافتاد. چون درست است که بنده و دیگر برادران، مدیر مستقیم آن گروهها نبودیم اما نگرانشان بودیم و برایشان دعا میکردیم و گاهی صدقه میدادیم و… تا اینکه به سلامت برگردند.
روز عملیات جبل الرفیع، برادران به من خبر دادند یک مجموعه میخواهد برای فلان مأموریت وارد این منطقه شود و احتمال درگیری با اسرائیلیان زیاد است و عملیات خطرناکی است. اما به من نگفتند جوانانی که وارد میشوند چه کسانی هستند. من نمیدانستم هادی در این گروه است. قاعدتاً اگر میدانستم نیز مانع نمیشدم. درگیری به وقوع پیوست و ارتباط با سه جوان قطع شد. به شهادت رسیده بودند. معمولا وقتی ارتباط قطع میشود به آن معنا نیست که لزوما به شهادت رسیدهاند. این احتمال هست که اسیر شده باشند یا مشکل فنی در وسائل ارتباطی به وجود آمده باشد یا پنهان شده باشند یا عقبنشینی کرده باشند اما به پایگاه بعدی نرسیده باشند. معمولا دوستان هر ساعت به من خبر نمیدهند. یعنی هر 4 یا 5 یا 6 ساعت اگر به جزئیات تازهای پی ببرند، به من خبر میدهند. آن شب من دیدم هر نیم ساعت به من زنگ میزنند. میگفتند سؤال کردیم و مطمئن شدیم نفر اول به شهادت رسیده است، نفر دوم به شهادت رسیده است و هنوز مشخص نیست نفر سوم چه شده و در حال پیگیری هستیم. هنوز هیچ صحبتی از نام افراد نکرده بودیم. ولی وقتی این اتفاق افتاد و برادران هر نیم ساعت به من زنگ میزدند (خنده) من احساس کردم اتفاقی افتاده است.
دلیل این دغدغهی استثنایی و اضافه چه بود؟ سالها بود ما عملیاتها را پیگیری میکردیم اما نه با این دقت. به همین علت من احساس کردم اتفاقی افتاده است. احتمال دادم هادی میان جوانان حاضر در عملیات بوده باشد. مخصوصاً که وقتی با من وداع کرد گفت امکان دارد اجازه دهند در یک عملیات خطرناک حاضر شوم. با این حال باز هم من سؤالی نپرسیدم. من برای پرسیدن این سؤال پیشدستی نکردم که آیا هادی میان این جوانان بوده است یا نه؟ چون برای من آن هر سه جوان مثل هادی بودند و زیاد اهمیت توجه به خبر را تغییر نمیداد. به همین علت من از برادران چیزی نپرسیدم. گرچه از درون کاملا آماده شده بودم که تماس بگیرند و بگویند یکی از سه جوان، هادی بوده و به شهادت رسیده است و حتی اسرائیلیان پیکر را هم بردهاند. من برای این موضوع آماده بودم. به همین علت وقتی موضوع قطعی شد و مطمئن شدند، برادر مسئول عملیات تماس گرفت و با من صحبت کرد و خبر را داد. گفت به این نتیجه رسیدهایم و این اتفاق رخ داده است. من کاملا برای شنیدن این خبر آماده بودم. به مادرش هم خبر دادم. طبیعی بود که مادرش متأثر و غمگین شود و گریه کند اما از لحظهی اول صبور بود و چشم به پاداش الهی دوخته بود. در دو سه سالی که هادی در مقاومت حضور داشت، هر روز و هر لحظه ما انتظار شنیدن این خبر را داشتیم. به همین علت برای ما غافلگیرکننده نبود.
* آرزوی حضرتعالی برای آیندهی هادی چه بود؟
سید حسن نصرالله: بنده و برادران طلبه که به حوزهی علمیه رفتهایم و شیخ شدیم، طبیعتاً دوست داریم که اولین پسرمان برود و به قول معروف (خنده) شیخ شود. اگر از من بپرسید وقتی هادی کوچک بود دوست داشتید چهکاره شود، میگویم دوست داشتم طلبه شود. چیز دیگری در ذهنم نبود؛ نه سیاستمدار، نه پزشک، نه مهندس، نه استاد، نه دکتر و…. در ابتدا علاقهی من این بود. طبیعتاً وقتی 10 و 11 و 12 ساله شد میشد در این باره با او صحبت کنیم اما جواب نمیداد. میگفت هنوز تصمیمی ندارم. نه میگفت بله و نه میگفت نه. روشن بود طبیعتا در آن سن انتخاب شفافی ندارد. من هم اخلاقم اینطور است که اجبار نمیکنم. اگر فرض کنیم علاقهای به این مسئله نداشت، من نمینشستم به او اصرار کنم و بخواهم قانع و تشویقش کنم.
من علاقهام را به او میگفتم و بعد دیگر این تصمیم خودش بود که پا در این مسیر بگذارد یا نه. با همهی برادران و خواهرانش همینطور بود. به همین علت وقتی به سن 15 سال نزدیک شدیم، به نظر میرسید برای انتخاب قطعی مسیر باید به 18 سالگی برسد. یعنی باید دبیرستان را تمام میکرد و یا به دانشگاه میرفت و یا حوزه. اما او پیش از آنکه به 18 سالگی برسد، انتخاب قطعیاش را انجام داد. وقتی 15ساله شد گفت انتخاب من این است که به مقاومت بپیوندم. اگر زنده ماندم تا زمانی که مقاومت باشد من در آن حضور دارم. من هم پذیرفتم و راضی و خوشحال بودم او این راه را انتخاب کرده است. یعنی به هیچ وجه ناراحت نشدم یا موضع منفی پیدا نکردم که چرا من دوست داشتم طلبه شود اما مقاومت را انتخاب کرد. حتی به نظرم رسید شاید این انتخاب بهتر باشد. و هم برای خودش و هم برای من و هم برای همهی این راهی که ما به آن باور داریم مناسبتر باشد. چون از لحظهی ورودش به مقاومت من احساس رضایت کردم. این ربطی به شهادتش نداشت. میان ورودش به مقاومت و شهادتش فاصله بود. از لحظهی ورودش به مقاومت من احساس رضایت کردم. با وجود اینکه من به کسی نگفته بودم پسرم با سن و سال کمی که داشت، به مقاومت پیوسته است. اما احساس میکردم با خودم روراست هستم. وقتی میرفتم سخنرانی میکردم و درس میدادم و مردم را تشویق میکردم فرزندانشان را به مقاومت بفرستند، پسر خودمم هم در مقاومت بود.
به همین خاطر احساس میکردم با خودم روراست هستم. یعنی وجدانم راحت بود. با الله(سبحانه و تعالی) راحت بودم. من دیگر به مردم چیزی نمیگفتم که خودم به آن عمل نکرده باشم. قبول؟ اگر من به مردم میگفتم پسرهایتان را به مقاومت بفرستید اما پسر خودم را نگه میداشتیم با خودم روراست نبودم. پس راضی بودم. یعنی حتی بالاتر از تأیید و عدم ممانعت. چون در درون من این حس روراست بودن را به وجود آورد.
کسی خیال نکند اگر خانوادهی شهدا در مقابل دوربین گریه کنند، این نشانهی ضعف آنهاست
* چرا شما دربارهی آل محمد(ص) گریه میکنید اما برای فرزندتان گریه نمیکنید؟
سید حسن نصرالله: اینطور نبود که من چنین چیزی [یعنی گریه برای فرزندم] را قبول نداشته باشم. این مربوط به روز اعلام شهادت بود. اما اگر الآن مراسم یا ختمی باشد و کسی خاطرهای بگوید احتمال دارد انسان احساساتی شود و مشکلی ندارم در مقابل مردم یا دوربین برای پسرم گریه کنم. به هیچ وجه مانعی ندارد. بنده این را قبلاً توضیح دادهام تا کسی خیال نکند اگر خانوادهی شهدا در مقابل دوربین گریه کنند، این نشانهی ضعف آنهاست. هرگز. سؤال شما دربارهی روز اعلام شهادت است. اسرائیلیها وقتی پیکر شهیدان را برداشتند و سپس اعلام شد یکی از شهیدان، پسر دبیرکل حزب الله است، میخواستند از این موضوع سوء استفاده کنند. حتی برای برگرداندن پیکر شهیدان شرطهای دشواری گذاشتند که ما نپذیرفتیمشان. همهی رسانهها منتظر بودند ببینند واکنش دبیرکل چیست. روزی که شهادت هادی اعلام شد، یعنی چند ساعت پس از قطعی شدن خبر شهادت، اتفاقا ما سالگرد شهدای 13 سپتامبر را داشتیم. حتی برخی برادران از من پرسیدند چه کنیم؟ میخواهی بروی سخنرانی کنی یا یکی از برادران را به جایت بفرستیم؟ گفتم نه خودم خیلی معمولی سخنرانی میکنم. هنوز تنها 2 یا 3 ساعت از قطعی شدن خبر شهادت گذشته بود که من پشت تریبون رفتم. دوستان و عزیزان میدانند که من یک شخص عاطفی هستم. به همین خاطر گاهی دیدهاید من در تلویزیون سخنرانی میکنم و وقتی به شهیدان و برخی حوادث خاص میرسم، روشن است که به لحاظ عاطفی متأثر میشوم.
پس از فهمیدن خبر شهادت فرزندم کاری نکردم که اسرائیلیها بگویند برای پسرش گریه میکند
خب، این پسرم است. به همین علت حتی برخی برادران ترسیدند در میانهی سخنرانی متأثر شوم و گریه کنم و نوعی ضعف نشان دهم. گفتم نه نگران نباشید. به همین علت پافشاری کردم که سخنرانیام را داشته باشم. آن روز سخنرانی کردم و بسیار اصرار داشتم حتی یک قطره هم اشک نریزم و کاملا معمولی و مسلط باشم. توقع نیز همین بود. حتی وقتی عرق کردم و عرق به چشمهایم رسید و اذیتم میکرد، با وجود اینکه دستمال کاغذی کنارم بود، صورتم را خشک نکردم تا اسرائیلیان این تصویر را پخش نکنند و بگویند نگاه کنید فلانی دارد برای پسرش گریه میکند. در حالی که من در آن لحظه داشتم صورتم را خشک میکردم و گریه نکرده بودم که بخواهم اشکهایم را پاک کنم. در آن لحظه من تا این حد خودم را حاضر در یک جنگ رسانهای و روانی با دشمن و رسانههای اسرائیلی و همهی رسانههای حاضر میدیدم. اگرنه اصل بر این نیست که انسان گریه نکند و متأثر نشود و عاطفهاش را ابراز نکند. اینها بسیار طبیعی است. به همین علت من همیشه به برادران میگویم به خانهی شهیدان که رفتید، بگذارید گریه کنند و عواطفشان را ابراز کنند. این یک موضوع انسانی و کاملا طبیعی است. پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز چنین کردند.
* آیا هنوز شهید هادی در خانواده حضور دارد؟ احساس شما با گذشت بیش از 20 سال از شهادتش چیست؟
سید حسن نصرالله: او همیشه حاضر است. فکر میکنم همهی خانوادههای شهید چنین احساسی دارند. شاید چون شهید است. شاید اگر مرگ عادی بود، حضورش اینقدر قوی نبود. همانطور که هر خانوادهی شهیدی وقتی کسی به شهادت میرسد، به یاد شهیدان دیگر میافتند و بسیاری از آنها به یاد شهید هادی میافتند، ما نیز در خانه وقتی خبر هر شهیدی میرسد یاد شهید خودمان میافتیم. به همین علت وقتی این مسیر و مقاومت و کاروانهای شهدا ادامه دارد یعنی شهیدان در هر خانه و خانواده حضور دارند. طبیعتاً در برخی مناسبتها به صورت اتفاقی، حادثهای رخ میدهد و یکی از فرزندان یا نوهها من را یاد پسرم میاندازد که او هم همین کار را میکرد، همین شوخی را میکرد یا همینطور رفتار میکرد. به قول معروف اینها دیگر خود به خود صورت میگیرد. عمدی نیست که کسی خودش به آن بپردازد و بر آن تمرکز کند.
* اسم جهادی شهید هادی، ابو حسن بود. آیا شما این را از قبل میدانستید؟
سید حسن نصرالله: پس از شهادتش وقتی برگهها و وصیتش را برای من آوردند، من فهمیدم نام خودش را گذاشته بوده ابو حسن. پیش از شهادتش نمیدانستم.
* انتخاب اسم جهادی ابو حسن توسط شهید هادی برای شما چه معنایی داشت؟
سید حسن نصرالله:بدون شک نشاندهندهی محبت متقابل است. بهویژه محبت او. پدر به صورت بسیار طبیعی، فرزندانش را دوست دارد اما او نیز وقتی این نام را انتخاب کرد، میخواسته محبت ویژهای به پدرش نشان دهد.
تأثیری که شهید سید عباس موسوی بر روی سید هادی گذاشت
* رابطهی ویژهی شما با حضرت سید عباس موسوی(رض) بر شخصیت شهید هادی چه اثری گذاشت؟
سید حسن نصرالله: نگاه کنید، طبیعتاً وقتی ما در بعلبک در حوزه بودیم، سید عباس استاد و بزرگتر و مربی ما بود. گاهی میآمد خانهی ما. هادی سید عباس را میدید. بقیهی بچهها همینطور. مثل یک خانواده بودیم. حتی سید عباس به واسطهی روشهای ویژهاش که بسیار محبت به خرج میداد، حتی اگر میخواستیم بچهها را به اتاق دیگری بفرستیم میگفت بچهها کجایند؟ میگفت بیاوریدشان و میبوسیدشان و با آنها صحبت میکرد. هادی سید عباس را از کودکی میشناخت.
دوم اینکه گاهی وقتی من برای درس به حوزه میرفتم با خودم میبردمش و سید عباس را آنجا میدید. اگر بپرسید سید عباس چه اثری روی من گذاشت که در رابطهام با بچهها تأثیر گذاشته باشد، پاسخم موضوع عاطفه است. سید عباس از دورهی نجف استاد و مربی بنده و گروهی از برادران بود. طلاب و شیخها و طلبههای علوم دینی و حوزه معمولا بسیار از اساتیدشان تأثیر میگیرند. یعنی حتی مثل استاد راه میروند، مینشینند و لباس میپوشند. مثلاً توجه میکنند که وقتی استاد عبایش را میاندازد هر دو دست را بیرون میگذارد یا یکی را. توجه میکنند چگونه صحبت میکند و ادبیات استاد بسیار سریع روی طلبهها اثر میگذارد. مخصوصا اگر طلبهها و استاد یکدیگر را دوست داشته باشند. اگر طلاب دوستش نداشته باشند طبیعتا تأثیر نمیگیرند.
ما گروهی از طلبهها بودیم که بسیار سید عباس را دوست داشتیم و از شخصیتش تأثیر گرفتیم. به همین علت حتی بخشی از ادبیات و حرکاتش را در طلابش میبینید. بدون اینکه عمدی در کار باشد اینطور رفتار میکنند. این یک چیز طبیعی و بخشی از رفتارشان است و تأثیر گرفتهاند. وقتی یک نفر با سید عباس زندگی میکرد از او تأثیر میگرفت، عاطفه و محبت در شخصیتش پررنگ میشد؛ محبت به خانوادهاش، فرزندانش، همسرش، نزدیکانش، مردم اطرافش، جوانان مقاومت، مردم معمولی و... فقیران و ضعفا را بیش از دیگران دوست میداشت. اینها ویژگیهای سید عباس بود. طبیعتا وقتی ما به واسطهی این سبک از رابطه و تربیت از سید عباس تأثیر گرفتیم، بر رابطهمان با فرزندانمان انعکاس پیدا میکرد.
پس از ازدواج انگیزه سیدهادی برای شرکت در عملیاتهای خطرناک افزایش پیدا کرد
* سؤال آخر این که اگر ناگفتهای در رابطه با شخصیت شهید هادی دارید بفرمایید.
سید حسن نصرالله: فکر میکنم در همهی سالهای گذشته چیز ویژه یا پنهانی وجود نداشته است. اگر چیزی بوده گفته شده. اما به نظرم میرسد یک برهه [در شخصیتش] مؤثر بود. چون روی تجربهاش تأثیر داشت. هادی وقتی 18 ساله شد، روشن بود مسیرش در مقاومت است. مثل بسیاری از بچههای مقاومت رفت سراغ ازدواج در سن پایین. از من خواست که برایش بروم خواستگاری. دختر مناسبی پیدا شد و عقد کردند و یک جشن بسیار معمولی برپا شد. هادی وارد دوران عقد شد و در حال آماده کردن خانهاش بود. برای جوانی در این سن، از این میترسند که شاید وقتی در آستانهی ازدواج قرار میگیرد و خانهاش را آماده میکند، انگیزهاش برای مقاومت و مشارکت در عملیاتهای خطرناک کم شود.
نکتهی جالب در مورد هادی این بود که انگیزهاش برای شرکت در عملیاتهای خطرناک افزایش پیدا کرد. یعنی این بخش از دنیا و زندگی دنیوی میتوانست او را عقب بکشاند و باعث شود احتیاط کند. ممکن بود بگوید این یک عملیات خطرناک داخل کمربند اشغالی است و من را واردش نکنید. بگذارید من در مرز یا پایگاههای مرزی بمانم. ممکن بود بگوید یک یا دو یا سه سال به من وقت بدهید تا من ازدواج کنم و بچهدار شوم بعد. اما اصلا چنین چیزی رخ نداد. حتی من احساس کردم انگیزهاش در حال افزایش است. این یک نکتهی بسیار مهم بود.
من این را یک نشانهی مثبت میدانم. چون معمولا وقتی کسی وارد این مسیر جهادی میشود، در مسیر حرکتش مدام از هر چیز دنیوی که او را جذب کند و به راه دیگری بکشاند، ترسان است. آن چیز میتواند سبک زندگی، پول و قاعدتاً همسر و خانواده باشد. صحبتمان دربارهی چیزهای جایز، حلال و مباح است. اما حتی حلالها و پاکیهای دنیا که الله(سبحانه و تعالی) برای بندگانش حلال دانسته گاهی میتواند برای انسان یا جوانی در مسیر جهادی خطر و تهدید بهشمار رود. وقتی او به ماندن در این مسیر اصرار میورزد، یک نقطهی بسیار درخشان و امیدبخش است. به همین علت وقتی موضوع شهادت پیش آمد برداشت من این بود که هادی با وجود سن و سال کمش لایق این جایگاه بود.
انتهای پیام/