"بهزاد بهزادپور" شهید شد!
حال عجیبی که بهزادپور برایمان میسازد. حال خوبی که شاید در دیدن بسیاری از فیلمها به ما دست میدهد، اما بهزادپور با پایان «خداحافظ رفیق» رهایمان نمیکند و میگوید باید با آدمهای قصه بروی، اگر مردش هستی.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، در ایامی نه چندان دور، روزهای محرمی و صفری، تهران و دیگر شهرهای ایران، میزبان نمایشهایی عظیم از جنس فیلمهای اکشن سینمایی بود. جایی که در آن انفجار و نور و هیاهو، تصویری از نبردهای صدر اسلام تا هشت سال دفاع از ماهیت وطن را شامل میشد. نمایشهای میدانی عظیمی که طراح و کارگردانش کسی نبود جز بهزاد بهزادپور. ناملایمتیها و بدعهدیها بهزادپور را ساکت کرده است و او را در سکوت فرو برده است.
محراب محمدزاده، روزنامهنگار حوزه تئاتر در یادداشتی یادی از بهزادپور و شب آفتابی او کرده است و به این پرداخته است که اهمیت این هنرمند در چیست و موانع او در خلق اثر هنری کیست. این مطلب در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است که به شرح زیر است:
***
دونان چو گلیم خویش بیرون بردند / گویند چه غم گر همه عالم مُردند
به مصلحت سربسته میگویم؛ از یکی پرسیدهاند: «چرا نمایشهایت بدون هیچ تغییر و خلاقیتی کپی شده از «شب آفتابی» است و چرا حقوق مولف و رضایت او در شکل اجرا برایت مهم نیست؟» پاسخ داده که رهبر انقلاب خواستهاند. عجبا که رهبر انقلاب خواستهاند یک اثر هنری از مولفش بدون اجازه گرفته شود و بدون هیچ خلاقیتی در جای دیگری اجرا شود یا اینکه ایشان خواستهاند این اتفاق بهعنوان اثری ابداعی در عرصه نمایش، رواج یابد.
1- چهار سال پیش، از بهزاد بهزادپور پرسیدم که چگونه میتوان کارهایی به سبک «شب آفتابی» را اجرا کرد که پاسخم داد باید راه تئاتر و سینما را رفته باشی و حرفهایش را اینگونه تکمیل کرد: «کسی میآید «شب آفتابی» را نگاه میکند و با خودش میگوید این کار را من هم انجام میدهم. نمیتواند این کار را بکند چون یا باید کپی کند که همان «شب آفتابی» میشود، یا اینکه اگر بخواهد به این سبک و فرم کاری را ارائه دهد که صحنه برای مخاطب محیط باشد و حرف دیگری بزند باید جاده تئاتر و سینما را رفته باشد و درام و بازی را بشناسد. گرفتاری و غصه من سر این است که یکسری افراد که اصلا هیچکدام از این مرزها و راهها را رد نکردهاند، میروند یک نور میاندازند، دود راه میاندازند و بعد میگویند این سبک «شب آفتابی» است. در حالی که کار این افراد اصلا آن چیزی نیست که ما انجام میدهیم. چرا که تمام دانستنیهای تئاتر، سینما و موسیقی را آن فرد طی نکرده است و کاری سخیف، سبک، کوچک و خرابکننده ارائه میدهد.»
2- اگر اهل دیدن آثار هنری با مضامین مذهبی باشید، حتما «شب آفتابی» یا «شبی در کهکشان»های بهزاد بهزادپور بخش اصلی تصویر ذهنی شما هست، نمایشی چند رسانهای که مخاطب را نزدیک به سه ساعت درگیر خود میکند. نمایشی که در چند سال اخیر با تغییر اسمهای مداوم شاهد اجرای نسخه بسیار ضعیفش هستیم، آنقدر ضعیف که مخاطبان اثر اصلی که دلشان نمیخواست شب آفتابی تمام شود و دوست داشتند باز هم بهزادپور برایشان به شکلی نمایشی آن را روایت کند، اما حالا در میانه راه و با اجرایی ضعیف و خستهکننده، راویگونه در میانه نمایش بیرون میرود. بهترین تعبیر را میتوان در فیلمی از شهید سیدمرتضی آوینی دید که او میپرسد چرا فیلمهای روایت فتح متفاوت از آب در میآید، که از میان جماعت، مصطفی دالایی میگوید به خاطر آقا مرتضی است، آوینی اما ادامه میدهد و سوال میکند: «چرا واقعا؟ چرا اینجوریه، یه نفر به سوال من جواب بده.» پاسخ مشخص است خود آوینی و اینجا چرا شب آفتابی بهزادپور متفاوت است؟ جواب واضح است، خود بهزادپور است که کار شب آفتابی را با کارهای دیگر متفاوت میکند.
«پرچمدار این مسیر بهزادپور است. بهزاد از قبلترها هم همینطور بود و انگار جزء نسل دایناسورهاست که هنوز هم چنین دغدغههایی دارد و ارتباطش با این جنس مردم برقرار است. مردمی که برای کارش مینشینند، زانو میزنند و آن را میبینند.» ابراهیم حاتمیکیا تعبیرش از بهزادپور شاید کمی عجیب باشد ولی واقعیت دارد. بهزادپور با تکیه بر دغدغهمندی و وظیفهشناسیاش با خلق تصویری نوآورانه تلنگری محکم است به برخی مسئولان یا عدهای از هنرمندان که شاید وسعت کنشها و واکنشهای روزمرهشان به حدی کرختشان کرده باشد که به این راحتیها تکانی نخورند و بیدار نشوند. او از نسلی است که انتظاری از تشکرها و عکسهای یادگاری برخی مدیران ندارد، او راه خودش را میرود، چون او همیشه هست، چون حذف شدنی نیست.
آیا میتوان مولف یک کتاب را حذف کنیم و کتاب را تماما به نام خود ثبت کنیم، اصلا؛ اگر به هر دلیل منطقی و غیرمنطقی اصرار به کنار گذاشتن اوست، باشد او را کنار بگذارید، اما تالیف او را به نام خود نزنید یا به قول خودش حداقل با انصاف چیزی را ارائه ندهید که مرگ آن ابداعکننده باشد.
3- ایوب آقاخانی در نمایشنامه «تکههای سنگین سرب» که در رابطه با شهید چمران است، مینویسد: «زندگیاش را که نگاه میکنی، میبینی از اولش که راه افتاده به هر کسی که رسیده کف دستش یه چیزی گذاشته... نگاه که میکنی میبینی یه مسیر بلنده که تقریبا از پای تیر چراغ برق یه جایی توی تهران به اسم سرپولک شروع میشه و تا دانشگاه و بعد آمریکا و مصر و کشور من و دوباره ایران و کردستان و جنوب میاد. توی این مسیر طولانی، مصطفی، زندگیش رو تکهتکه میکنه و هر تکهاش رو کف دست کسی میگذاره. گاهی حتی کسی رو پیدا نمیکنه و میذاره کف دست کاغذ... انگار این تکهها وزنههایی هستند که اون مدام باید بازشون کنه و بندازه تا بالاتر بره... مثل یک بالن... یه تیکه به من میده، یه تیکه به تو، همه سربی، همه سنگین، تا جایی که اونقدر سبک بشه تا بتونه دنبال چیزی بره که به قول خودش همیشه از مصطفی فرار میکرده... مرگ.» بهزادپور هم اگر زندگیاش را نگاه کنی از آن روزهایی که پیش از انقلاب در مسجد حضرت علیاکبر(ع) خیابان هاشمی در نمایش «حر» سلحشور بازی کرد و ساواک به دنبالش و بعد از انقلاب در مسجد جواد الائمه(ع) معلم قصهگویی بود تا «خداحافظ رفیق»، «امپراتور عشق»، «فوق سری»، «شومن» و در یکی از بزرگترین ابداعات و دستاوردهای هنر نمایش پس از انقلاب اسلامی یعنی «شب آفتابی»، به هر کسی که رسیده کف دستش یک چیزی گذاشته است، خواه همکار و شاگردش، خواه مخاطبان بیشمارش؛ او یک سردار فرهنگی، هنری برای انقلاب اسلامی بوده است. همیشه فکر میکردم که اگر امروز سرداران شهید مانند چمران زنده بودند چه اتفاقی رخ میداد؟ شاید جوابش را به عینه میبینم، همین اتفاقی که این روزها برای بهزادپور افتاده، با این تفاوت که چمرانها شهید شدهاند و ما در حسرت، بهزادپور هست و خودمان او را شهید کردهایم. آقایان خیالتان راحت، بهزاد بهزادپور شهید شد، یعنی او و کارش را شهید کردید، ای کاش میگذاشتید «شب آفتابی» همانطور زلال در ذهنمان باقی میماند بدون کپی ناقص و اشتباه. اما حالا که او را شهید کردید اگر خواستید خود او در مراسم بزرگداشتها و تندیسسازیاش باشد، هنوز دیر نشده است، شاید خودش هم توانست میان برنامه مراسمش را هم کارگردانی کند، خیالتان راحت، به نامش هرچه میخواهید بکنید. نهادهای فرهنگی به خط شوید بهزادپور آنقدر خروجی داشته و دارد که هر یک بتوانید پک فرهنگی بهزادپور ارائه کنید.
4- در پایان برای این روزهایی که هفته دفاع مقدس و دهه اول و دوم محرم یکی شده است، سر زدن به آثار بهزادپور حالتان را خوب میکند، بهخصوص اپیزود آخر آن که به تازگی منتشر شده است، حال عجیبی که بهزادپور برایمان میسازد. حال خوبی که شاید در دیدن بسیاری از فیلمها به ما دست میدهد، اما بهزادپور با پایان «خداحافظ رفیق» رهایمان نمیکند و میگوید باید با آدمهای قصه بروی، اگر مردش هستی.
انتهای پیام/