همسر یکی از شهدای حادثه تروریستی اهواز: روز تشییع فقط میگفتم سعید فدای زینب(س)
همسر شهید سعید زارع میگوید: لحظه وداع فقط به او گفتم حلالم کن سعید... روز تشییع با تمام سختی که بر من میگذشت فقط میگفتم سعید فدای زینب، شهادتت مبارک.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول، شهید سعید زارع از جمله شهدای حادثه تروریستی اهواز است که با دو بار رفتن به سوریه و عمل به آرمانها و اهداف بزرگ زندگی دنیایی خویش، توانست به تمامی تعلقات و زیباییهای آن پشت پا بزند و میثاقی ناگسستنی با ارباب خویش ببندد.
او با آویختن مدال پر افتخار شهادت، خود را به قله سعادت ابدی رساند. آنچه میخوانید روایت یک عاشق و معشوق است روایت یک زوج جوان، روایت پدر و مادری که عاشق فرزندشان هستند.
به همین بهانه با همسر بزرگوار شهید والامقام زهرا حسن پور همسر «شهید والامقام سعید زارع» و نیز مادر او شهنازمهدوی مجد و غلامرضا زارع پدر شهید سرافراز به گفتوگو نشستیم.
همسر شهید درباره چگونگی آشناییاش با شهید زارع میگوید:من به واسطه یکی از دوستان به سعید و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم. اسفند 90 عقد و با برگزاری مراسمی ساده سال 91 زندگی مشترکمان را زیر یک سقف آغاز کردیم. به درستی سعید پاسدار اسلام و ولایت بود در پاسداری کم نمیگذاشت در همان جلسه اول خواستگاری گفت که من سپاهی هستم و این شغل مأموریتها و خطرات خودش را دارد.
نزدیک به 7سال با سعید زیر یک سقف زندگی کردیم اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگترین تکیه گاه زندگیام بود. در این مدت 7سال زندگی او در سختترین شرایط زندگی روحیهاش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار میدانست و توکل را به معنای حقیقی در زندگیمان جاری کرده بود.
وقتی از شهید زارع صحبت میکند احساس خاصی در چشمانش میدرخشد او درباره ویژگیهای شخصیتی شهید زارع میگوید: سعید مانند خیلی از شهدا سجایای اخلاقی زیادی دارد از جمله بارزترین خصوصیات ایشان، احترام زیادی که به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود. سعید خیلی شوخطبع، خوش قلب و با غیرت بود. همسرم خیلی قانع بود من از سعید همیشه الگو میگرفتم.
برایم ثایت شده بود سعید واقعا مرد زندگی است چرا که واژه مرد بیشک برازنده شخصیت و منش سعید بود. هیچ وقت حرفی نزد که دل مرا برنجاند بس که خوش قلب و مهربان بود اگر یک حرف زده بود که دل مرا رنجانده بود الان انقدر اذیت نبودم...
همسر شهید در ادامه میگوید: وقتی زمان ازدواجمان به او بله گفتم در واقع به تمام اهداف و آرمانهایش بله گفتم. اهداف ما در زندگی مشترک از هم جدا نبود و طبق عادت اهدافمان را با هم دنبال میکردیم بنابراین راضی به رفتنش شدم.
همسر شهید درحالی که بغض میان صدا و در چشمانش اشک حلقه زده و به خاطرات سعید میاندیشید و حرفهای او را در ذهنش تداعی میکرد در این حال گفت: زمانی که میخواست برود به من گفت «زهرا شهادت آرزوی قلبیام است اما من برای جهاد میروم...»
بغض در میان حنجرهاش اسیر شده بود و مدام سوار بر قالیچه خاطرات خود و سعید بود و در میان همان حال نگاهی به عکس سعید که در گوشه اتاق بود میانداخت از سعید برایمان غزلی را خواند که هنگام رفتن زمزمه و استوری کرده بود. هنگام رفتن به سوریه عکس آقا را با این شعر استوری و زمزمه میکرد:
ما مریدیم و شما پیر و مرادی
تو فقط به ما بده حکم جهادی
دشمن آل علی رجز میخونه
انگاری سر به تنش کرده زیادی
او میگفت تا وهابیت را نابود نکنیم آرام نمیگیرم.
این بار صدایش لرزانتر از لحظههای گذشته است و خاطراتش را این گونه بازگو میکند و ادامه میدهد: وقتی اتفاقات سوریه شروع شد، بیتابیاش شروع شد تمام روح و عقلش سوریه شده بود و هرچه زمان میگذشت بیشتر به مظلومیت مردم سوریه پی میبرد و مصرتر میشد. نزدیک به چند ماهی بود که سعید در صحبتهایش حرف از سوریه را بیان میکرد واقعا برایم سخت بود. هر زمان که او حرف از رفتن میزد حالم دگرگون میشد گریه میکردم ولی هرگاه از اهدافش برایم میگفت دیگرمانع رفتن او برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) نمیشدم. فقط یکبار به سعید گفتم: ترسم از آن است که بروی شهید بشوی، سعید گفت: «شهادت لیافت میخواهد من لیاقت شهادت را ندارم...»
همسرشهید از قاطعیت همسرش در انجام اموراتش میگوید: 2 بار سوریه رفته بود. سال93 نزدیک به 40روز و سال94 قریب به 56 در سوریه بود. زمانی که خواست برای بار سوم به سوریه برود التماس میکرد که او را ببرند. به او گفتم: 2 بار رفتهای بگذار بقیه بروند سعید گفت: تا زندهام جهاد ادامه دارد، دلم برای حضرت زینب(س) آرام نمیگیرد، هر زمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
همسرشهیدمیگوید: وقتی تلفن میکرد هیچ حرفی از سوریه نمیزد حتی زمانی که از سوریه برگشت باز هم هیچ صبحتی از فعالیتهایش در سوریه نمیگفت.
همسرشهید زارع میگوید:با اینکه همیشه سعید میگفت هدفام جهاد است ولی خب هر رزمندهای آرزوی شهادت را دارد. سعید با آه و افسوس میگفت: «من لیاقت نداشتم با همکارانم و دوستان شهید بشم». وقتی خبر شهید عارف کاید خورده را به او دادند بر سر خودش زد گفت: خوشا بسعادت عارف من سعادت نداشتم. شهید عارف کاید خورده از همرزمهای سعید بود.
همسر شهید زارعدر بازگو کردن خاطراتش میگوید: در رعایت حق الناس و حفظ از بیت المال اهتمام میورزید. اوایل که راننده جناب سرهنگ محمد کلولی بود زمانی که برای انجام امورات کاریشان در گرمای تیرماه به آبادن رفته بود وقتی تماس گرفتم سعید گفت: بسیار گرمم است، به او گفتم: چرا کولر ماشین را نمیزنی؟ سعید گفت: بیت المال است نمیتونم استفاده شخصی کنم، سرهنگ نیستند.
هرچه بیشتر به سبک سیره شهدا مینگریم بیشتر افسوس میخوریم و جای خالیشان را با تمام وجودمان احساس میکنیم همسر شهید میگوید: روی صبحتهای همیشگی سعید ولایت و رهبری بود. یک ماه پیش بود، سعید گفت: امسال چهلمین سال انقلاب است دشمنان جمهوری اسلامی چشم دیدن چهلمین سال این انقلاب را ندارند. ما باید جهاد و تلاش کنیم و نگذاریم رهبرمان تنها بماند. با توجه به اختشاشات اخیر، سعید همه دغدغه ذهنیش این بود که رهبر تنها نماند.
گویی خاطرات آن دوران برایش زنده میشود این را از بغضی که در گلویش گیر کرده فهمیدم و مدام سعی دارد آن را به هر شکلی که شده فرو برد، همسر شهیدمیگوید: بسیار اهل تفریح و سفر بود. سفر به مشهد جز علاقههای سعید بود. مسافرت به مشهد را باید سالی چند بار در برنامههایشان قرار میداد. یادم نمیرود، هنگامی که خواستیم از مشهد برویم دست روی سینه میگذاشت، سلام به حضرت علی بن موسی الرضا(ع) میدادند و اشک میریخت.
همسر شهید از ماجرای روز شهادت میگوید: بخاطر شرایط کاری سعید که عضو لشکرعملیاتی 7ولی عصر(عج) سپاه خوزستان بود، در اهواز زندگی میکردیم. قبل از ماه محرم مدام استرس ومضطرب بودم این استرسی که من داشتم در آن زمان که سعید به سوریه رفته بود نداشتم. دو ماه پیش بود سعید گفت: برای اربعین این کار را باید انجام بدهم دوباره گفت نه راستی من که برای اربعین دیگر نیستم. به او گفتم: خدا نکند گفت خدا را چه دیدی...
یک روز قبل از رژه استرس عجیبی داشتم منزل ما با محل برگزاری رژه فقط چند خیابان فاصله داشت زمانی که تیراندازی شد در آن لحظه ترس عجیبی به دلم سایه انداخته بود و مدام اضطراب در دلم افتاده بود، با خود گفتم: حتما از برنامههای رژه است. نمیدانم چه حکمتی بود با اینکه مواد اولیه را برای تهیه غدا از یخچال بیرون آورده بودم یک خواب یهوی به سراغم آمد و تکیه بر دیوار، خوابم برد تا ساعت 11 که با تماس همسر همکار سعید از خواب پریدم، با مکالمه کوتاهی صحبت کردن خداحافظی کردیم.
یک لحظه که گوشی را چک کردم چندین تماس بیپاسخ و نیز پیامهای زیادی در واتس آپ ارسال شده بود که تیراندازی شده و... سریع با خواهر سعید تماس گرفتم که او گفت: نگران نباش اسم سعید جز اسامی شهدا نیست.
همسر شهیدبا سوز و آهی سنگین ادامه میدهد: بلافاصله با سعید تماس گرفتم، رد تماس میداد با خودم گفتم: خداراشکر سعید سالم است. با توجه به این اتفاقی که رخ داده حتما سرشان شلوغ است به همین دلیل رد تماس میدهد.«بعد متوجه شدم گوشی سعید دست همکارش بوده و او رد تماس داده است...»
چند لحظه بعد یک پیام از طرف دختر عمه سعید برایم آمد که یکی از شهدا از میانرود است ولی خبر در حال تکمیلی است به یکباره بند دلم پاره شد و آن لحظه خیلی ترسیدم دوباره با خواهر سعید تماس گرفتم، او گفت: شوهرم با سعید حرف زده او گفته: «سعید سالم است» باور نکردم خودم با شوهرش تماس گرفتم، او گفت: نگران نباشید سعید سالم، گفتم: نگید سالم است چه اتفاقی برای سعید افتاده است؟ او گفت: پای سعید تیر خورده چیز خاصی نیست.
پدر و مادرم از شهادت سعید اطلاع داشتند تماس گرفتند گفتند: با توجه به اینکه در اهواز تیراندازی شده و شما هم ترسیدید ما در راه اهواز هستیم. بعد از اینکه تلفن را قطع کردم چند نفر از فامیل به خانه ما آمدند گفتند: چون تیراندازی شده با خودمان گفتهایم زهرا تنهاست و ترسیده است.
با هر نفسی که بالا و پایین میشود سنگینی را بر روی دلش احساس میکنم، نفسی تازه میکند و ادامه دهد: زمانی که پدر و مادرم رسیدن همراه هم به بیمارستان رفتیم که در مسیر رفتن داییام تماس گرفت به من گفت: اگر سعید شهید شده باشد شما باید صبر زینبی داشته باشی. بعد از چند دقیقه دوباره تماس گرفتن، گفتن: آمادهگیاش را داشته باش دیگر شصتم خبردار شد که چه شده گفتم: «مگر سعید شهید شده» که خالهام زد زیر گریه. آنجا بود که متوجه شده سعید من شهید شده است... در آن لحظه فقط میگفتم یا زینب یا زینب صبر...
سعید 2بار سوریه رفت قسمت نشد که شهید بشود تقدیر او این گونه رقم خورد که در وطن خودش شهید بشود...
همسر شهید از ارادات وعلاقه سعید به شهدا میگوید: علاقه زیادی به شهید کیهانی و شهید نظری داشت.
از اینکه در کنارش نشستهام و او را مجبور به تکرار خاطرات میکنم شرمنده میشوم، همسر شهیدمیگوید: لحظه وداع فقط به او گفتم حلالم کن سعید... روز تشییع با تمام سختی که بر من میگذشت فقط میگفتم سعید فدای زینب، شهادتت مبارک...
همسر شهید در ادامه میگوید: من به واسطه شغلشان هربار این نگرانی و استرس در وجودم بود. هرباری که میرفت برایشان خیلی دعا میکردم که سلامت برگردند. احتمال خطر را میدادم ولی هیچوقت فکرش را نکرده بودم یعنی به شهادتشان فکر نکرده بودم.
اینکه شهیدان زندهاند و زندگی میکنند بیراه نیست، به وضوح سعید همیشه همراه من است. و اینکه بگویم بخواهم به نبودنش عادت کنم نیست. هنوز هم دارم با او زندگی میکنم شاید نوعش و مدلش عوض شده بخاطر نبود حضور فیزیکی او ولی دقیقا دارم با سعید زندگی میکنم.
همسر شهید با بیان اینکه دشمنان اسلام و انقلاب همیشه و همه جا هستند، میگوید: به مادران و همسران شهدا میگویم: صبور، محکم و مقاومت باشیم که دشمنان قسم خورده این نظام شاد نشوند.
در ادامه مصاحبه از مادر شهید زارع درمورد سعید میپرسیم، میگوید:7فرزند دارم که سعید ششمین فرزندم بود. زمانی که از اهواز میآمد با تمام اعضای خانواده رو بوسی میکرد و به حاجی میگفت: هل حاجی هل. (هل به معنای خوش آمدید است) بجای اینکه ما به او بگویم او به ما میگفت. انقدر با روحیه بود.
مادر شهید ثمره تربیت فرزنداش را در روزی حلال میدانست، افزود: نان و روزی حلال بسیار در تربیت فرزندان موثر است. فرزند شهیدم ثمره نان حلال و زحمت کشیدهی حاج آقا است.
پدر شهید به این قسمت از ماجرا که میرسیم، دیگر تاب نمیآورد با بغض میگوید: به شدت معتقد به مسائل معنوی بود. روز عاشورا هرساله از مسیر خانهمان تا هیئت را که قریب به دو کیلومتر است پای برهنه میرفت امسال به او گفتم: سعید بابا هوا گرم است کفشهایت را بپوش. سعید گفت: بابا اتفاقا امسال که هوا گرم است باید پای برهنه بروم تا به یاد ابا عبدالله حسین(ع) باشم. خودش را وقف هیئت و مسجد کرده بود.
پدر تاب ندارد با بغضی در گلو که شاید حرفهای نگفته است که راهش را سد کرده، اما مادر شهید با اشاره به خاطره آخرین وداع با فرزندش میگوید: به او گفتم: فدای رهبر و ولایت، عزیز مادر به آرزویت رسیدی، سعیدم شهادت مبارک، عزیز مادر ما را هم دعا کنید.
مادر شهیدخطاب به جوانان میگوید: از جوانان میخواهم شهدا را سرلوحه زندگی خودشان قرار داده و رهرو راه شهدا باشند و نگذارند دشمنان این نظام خوشحال بشوند.
آرام اشک از گوشه چشمانش در حال جاری شدن است در حالی که استقامت را میتوان در نگاهش دید پدر شهید سعید زارع میگوید:حادثه بسیار دلخراشی بود و آنانهایی که هدفشان ایجاد تفرقه و دودستگی میان مردم مقاوم خوزستان بود بدانند کور خواندهاند و نیز نمیتوانند بین اقوام و طوایف مختلف خوزستان تفرقه بیندازند چرا که رمز مردم خوزستان اتحاد، همبستگی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمنان قسم خورده این نظام است و بدانند جوانان ما به خاطر والاترین ارزشهایمان از همه چیز خود حتی جانشان میگذرند. دشمنان بداند مردم شهید پرور خوزستان و ایران متحد هستند چرا که در روز تشییع این شهدای والامقام همه آمده بودند.
به گزارش تسنیم:حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در اهواز، صبح شنبه 31شهریور ماه97 همزمان با نخستین روز از هفته دفاع مقدس منجر به شهادت و مجروح شدن عده ای زیادی از مردم شهید پرور خوزستان شد که شهید سعید زارع و نیز شهید حسین ولایتی فر از شهدای شهرستان شهید پرور دزفول در این حادثه بودند.
گفت و گو از فاطمه دقاق نژاد
انتهای پیام/ن