ناگفتههایی از سیره اجتماعی و سیاسی چهارمین شهید محراب
«ناگفتهها و خاطرههایی از سیره اجتماعی و سیاسی چهارمین شهید محراب» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین محمداشرفی اصفهانی منتشر می شود.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، امروز سیوهفتمین سالروز شهادت چهارمین شهید محراب آیتالله حاج آقا عطاءالله اشرفی اصفهانی است. در شناسایی سیره اجتماعی و سیاسی آن شهید نامدار با فرزند ارجمندش حجتالاسلام والمسلمین محمداشرفی اصفهانی گفتوشنودی انجام دادهایم که نخستین بخش آن را پیش رو دارید. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
ظاهراً پیشینه ارتباط پدر شما با حضرت امام از دیگر شهدای محراب بیشتر است. این آشنایی از کجا آغاز شده بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا» این مسئله را از پیام حضرت امام میشود فهمید. ایشان در پیامشان فرمودهاند که اینجانب از ارادتمندان آقای اشرفی اصفهانی بوده و هستم و قریب 60 سال است که ایشان را میشناسم. تقریباً سن این دو بزرگوار به هم نزدیک بود. زمانی که مرحوم والد در 19 سالگی درس اصفهان را ترک و برای تحصیل به قم هجرت کردند، لذا حضرت امام و مرحوم والد هر دو، در درس مرحوم آیتالله حائری (مؤسس حوزه علمیه قم) شرکت میکردند. این آشنایی و ارتباط تنگاتنگ همچنان ادامه پیدا کرد تا آنکه مراجع ثلاثه معروف، آیتالله خوانساری، آیتالله حجت و آیتالله صدر، زمامدار حوزه علمیه قم شدند و در نهایت هم آیتالله العظمی آقای بروجردی اداره حوزه را به عهده گرفتند. یعنی این دو بزرگوار از سنین 23، 24 سالگی با هم آشنا بودهاند.
پدر خاطراتی از این ارتباط 60 ساله برایتان نقل کرده بودند؟
شهید محراب در حالی که ازدواج کرده بودند، 23 سال به صورت مجرد در مدرسه فیضیه قم زندگی میکردند. چون به علت مشکلات اقتصادی قادر نبودند در قم منزلی را اجاره کنند و همسرشان والده ما در اصفهان ماندند؛ لذا ایشان هر دو، سه ماه یک بار برای یکی دو هفته به اصفهان میرفتند و برمیگشتند. در مدرسه فیضیه مرحوم آقای محمدتقی خوانساری استاد شهید محراب نماز جماعت میخواندند که یکی از مراجع ثلاثه بودند. حضرت امام هم مقید بودند که نماز را پشت سر ایشان بخوانند، چون آقای خوانساری در زهد و تقوا در قم معروف بودند. مرحوم والد نیز، چون حجرهشان در مدرسه فیضیه بود، همیشه مقید بودند نماز را پشت سر آیتالله خوانساری بخوانند. تصادفاً دو، سه بار آیتالله خوانساری به علت کسالت برای نماز جماعت نمیآیند؛ لذا وقتی آیتالله خوانساری نمیآمدند، علما و فضلای قم اصرار میکردند که آقای اشرفی شما به جای ایشان نماز را اقامه کنید. ایشان اغلب قبول نمیکردند ولی وقتی اصرار میکردند، در محراب به نماز میایستادند و یکی از کسانی که به ایشان اقتدا میکردند و نماز میخواندند، خود حضرت امام بودند. آن موقع به امام حاجآقا روحالله میگفتند و وقتی این اتفاق میافتاد، میگفتند حاجآقا روحالله نماز مغرب و عشا را به آقای اشرفی اصفهانی اقتدا کرده است.
آیتالله اشرفی در میان علمای دیگر آن زمان چه جایگاهی داشتند؟
همانطور که گفتم همه شهید محراب را به عنوان یک عالم متقی و پرهیزکار میشناختند؛ لذا مرحوم آیتالله بروجردی گاهی برای دیدار از شهید محراب به حجره ایشان میآمدند. علاوه بر ایشان مراجع ثلاثه هم هر سه، چهار ماه یکبار به دیدن مرحوم والد میآمدند. البته آن روزها به ایشان حاجآقا عطاءالله میگفتند و ایشان را به نام میشناختند. حضرت امام را هم با نام حاجآقا روحالله و آیتالله گلپایگانی را هم با نام آسیدمحمدرضا گلپایگانی میشناختند. حضرت امام در طول مبارزات به نام خمینی شناخته شدند وگرنه قبل از آن اصلاً کسی به نام خمینی ایشان را نمیشناخت. در دوران مبارزات هم اعلامیهها را به نام الخمینی امضا میکردند، بعد کمکم به نام خمینی معروف شدند.
شهید محراب چگونه با مبارزات امام آشنا شدند و به صف مبارزان پیوستند؟
ایشان مثل خود حضرت امام معتقد بودند رژیم شاه یک حکومت غیرقانونی است که در برابر اسلام و قرآن قرار گرفته لذا هنگامی که امام محور مبارزات شدند، همه در پیروی از امام به یکدیگر سبقت گرفتند و بدون استثنا از امام تبعیت میکردند. بزرگانی، چون آیتالله گلپایگانی، آیتالله مرعشی نجفی، آقای منتظری، آقای مشکینی، آقای فاضل لنکرانی، آقای بهجت و... حتی آیتالله شریعتمداری که بعداً حالت دیگری پیدا کرد، از مبارزانی بودند که اطلاعیه میدادند و سخنرانی میکردند. کسی منکر رهبریت امام نبود و همه میگفتند در مبارزات باید از حاجآقا روحالله تبعیت کرد. البته بعضیها کند و ملایم و بعضیها تند میرفتند، اما همانطور که گفتم مخالفتی در بین نبود. شخصیتهایی، چون آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی در پیروی از امام خمینی قوی عمل میکردند. علمای معروفی همچون آیتالله صدوقی در یزد، آیتالله دستغیب در شیراز، آیتالله مدنی و آیتالله اشرفی اصفهانی نیز در کل کشور علاوه بر همراهی و ایجاد موج به تبعیت از امام افتخار میکردند و ایشان را محور اصلی رهبری میدانستند و همین امر هم باعث پیروزی امام شد و الا با رژیم شاه درافتادن به این آسانیها نبود. حتی یادم هست در ملاقاتهایی که همراه مرحوم والد با آیتالله مرعشی نجفی داشتیم، ایشان میگفت: «تمام تلاش ما باید این باشد که آیتالله خمینی را به عنوان رهبر این نهضت جا بیندازیم و همه کارها را به عهده ایشان بگذاریم، چون ایشان خوب بلد است راه را شناسایی کند، حرف بزند و پیام بدهد. ما باید از ایشان تبعیت کنیم.» به همین روی تبعیت علما و مراجع بزرگ آن زمان امری بدیهی بود و کسی با امام مخالفت نمیکرد. البته یک سری آخوندهای درباری وابسته به رژیم شاه هم بودند که اصلاً موقعیت اجتماعی نداشتند و مردم اصلاً آنها را قبول نداشتند و تعدادشان در کل کشور شاید به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. منهای این چند نفر همه علما پیرو امام بودند.
علت حضور آیتالله اشرفی در کرمانشاه چه بود؟
ایشان پیش از شروع مبارزات و زمانی که در قم بودند، از طرف استادشان آیتالله العظمی بروجردی، به عنوان نماینده ایشان رهسپار کرمانشاه شدند و همان جا ماندند تا وقتی که مبارزات علیه رژیم شاه علنی و انقلاب پیروز شد. پس از پیروزی انقلاب هم ایشان به عنوان نماینده حضرت امام در کرمانشاه و سپس امام جمعه آنجا منصوب شدند و بعد هم که دفاع مقدس پیش آمد و نهایتاً هم در 23 مهر 1361 به شهادت رسیدند.
گویا آیتالله اشرفی اصفهانی در دوران مبارزاتشان و در مقطعی حساس از امام حمایت هم کرده بودند؟
زمانی که آیتالله بروجردی رحلت کردند، علمای بزرگ آن زمان در قم از جمله آیتالله گلپایگانی، آیتالله نجفی، آقای شریعتمداری، آیتالله محقق داماد، آیتالله اراکی و... بودند که بعضاً خود را در معرض مرجعیت قرار داده و رسالههایشان را چاپ و پخش کردند. حضرت امام هم جزو این علما بودند ولی هم از نظر تقوایی و هم از نظر علمی با آنکه از همه آقایان دیگر جلوتر و پیشتازتر بودند، خود را در معرض مرجعیت قرار نمیدادند. اگر هم رسالهای از امام چاپ میشد، روی جلد و صفحه عنوان، اسم مرجع دیگری را میزدند و در صفحه دوم یا سوم علامتی بود که نشان میداد این رساله آیتالله خمینی است. آن زمان کسی واقعاً جرئت نمیکرد بگوید من مقلد آیتالله خمینی هستم. اگر هم کسی میخواست خمس مالش را برای ایشان بفرستد باید با هزار زحمت این کار را میکرد. در نجف که این کار بسیار سخت بود. در قم هم مراجعه به نماینده ایشان بسیار دشوار بود. به هر حال در آن مقطع شهید آیتالله اشرفی اصفهانی به صورتی قاطعانه و محکم، از امام به عنوان مرجع اعلم حمایت کردند.
آیتالله اشرفی چطور به نمایندگی امام در کرمانشاه منصوب شدند؟
همانطور که همه میدانند قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، امام در سال 42 از زندان آزاد شدند و به قم آمدند و بعد دوباره دستگیر و به ترکیه تبعید شدند. در زمانی که امام را آزاد کردند، شهید محراب همراه با عدهای از اهالی کرمانشاه به دیدن امام رفتند. در آن دیدار امام ایشان را به عنوان نماینده خودشان در کرمانشاه منصوب کردند. پس از پیروزی انقلاب هم در سال 57، نخستین کسی که به امامت جماعت منصوب شد، مرحوم آیتالله طالقانی در تهران بود و بعد چهار شهید محراب در شهرهای مهم منصوب شدند. در شیراز آیتالله دستغیب، در تبریز آیتالله قاضی طباطبایی و بعد آیتالله مدنی که ابتدا امام جمعه همدان بود، آیتالله صدوقی در یزد و مرحوم والد در کرمانشاه. آیتالله طاهری اصفهانی هم در اصفهان.
از روزهای اوجگیری انقلاب در کرمانشاه و نقش شهید محراب چه خاطراتی دارید؟
در دورانی که هنوز شاه بر اریکه قدرت بود ایشان محور و پیشتاز مبارزات در کرمانشاه بودند. در آن زمان تظاهرات خیابانی کرمانشاه ابتدا به صورت آرام شروع شد و ایشان مردم را دعوت به راهپیمایی آرام میکردند و از شعارهایی نظیر «مرگ بر شاه» خبری نبود بلکه مردم در سکوت و خیلی آرام به عنوان اعتراض به رژیم شاه پیاده از مسجد آیتالله بروجردی تا میدان آزادی حرکت میکردند. کرمانشاه اهل سنت زیاد دارد بنابراین هم علما و هم مردم اهل سنت در این راهپیماییها حضور پیدا میکردند و برای اعتراض به رژیم شاه به طرف میدان آزادی رهسپار میشدند. به تدریج این راهپیماییها به تظاهرات و زد و خوردهای خیابانی کشید و شعارها شدت گرفت و «مرگ بر شاه» گفتنها شروع شد. البته تظاهرات ابتدا از قم شروع شد و سپس به استانهای دیگر و تهران کشیده شد. سرانجام هم مبارزات منجر به آمدن امام شد. به یاد دارم در یکی از همین تظاهراتهای خیابانی مردم را به گلوله بستند. من در کنار حاجآقا بودم. همه بعد از تیراندازی فرار کردند و من مانده بودم که حاجآقا را که پیرمرد بود کجا ببرم. بعد حاجآقا را کشانکشان به خانهای بردم و چندین ساعت در آنجا ماندیم. سربازها در ریوهای ارتشی سوار بودند و از آنجا به مردم تیراندازی میکردند.
این واقعه مربوط به چه سالی است؟
چند ماه قبل از پیروزی انقلاب. اولین شهید تظاهرات در کرمانشاه یک دانشجوی 22، 23 ساله به نام آقای صابونی بود. خلاصه آن روز خدا رحم کرد که تیر به حاجآقا نخورد.
در دورانی که حضرت امام در نجف اقامت داشتند، ارتباط آیتالله اشرفی با ایشان به چه طریق بود؟
ابتدا به این نکته مهم اشاره کنم که علت تبعید امام از ترکیه به نجف این بود که رژیم میخواست شخصیت امام را تحتالشعاع علمای نجف قرار دهد. اتفاقاً قضیه برعکس شد. آن زمان آیتالله حکیم، آیتالله خویی و آیتالله شاهرودی از مراجع معروف عراق بودند. امام با نیرو و انرژی و استعداد فوقالعادهای که داشتند، درس خارج فقه را در نجف شروع کردند که مثل بمب اتم صدا کرد. حتی بزرگان و شاگردان آیتالله خویی که مدتها بود دیگر به درس آیتالله خویی نمیرفتند و میگفتند درس ایشان دیگر برای ما فایده ندارد، سر درس امام رفتند. البته اول به صورت تفریحی رفتند که ببینند این حاجآقا روحالله که میگویند درسش چطور است. آیتالله راستی کاشانی که از بزرگان اساتید نجف و شاگرد میرزا آیتالله خویی بود وقتی سر درس امام میرود بعد از یکی دو هفته میگوید ما تازه فهمیدیم که طلبه هستیم و حالا حالاها باید درس بخوانیم. این حرف ایشان در نجف بسیار تأثیرگذار بود و موج ایجاد کرد یا مرحوم آیتالله مدنی که از شاگردان آیتالله خویی بود و هر وقت که ایشان برای نماز جماعت نمیآمد، به جای ایشان نماز جماعت را در صحن حضرت امیر (ع) برگزار میکرد با وجود آیتالله خویی که استادش بود، به درس حضرت امام میرود و میگوید امام اعلم و بالاتر از آقای خویی است. این حرف تأثیر زیادی در نجف داشت و موج ایجاد کرد. به هر حال موقعیت علمی امام کاملاً در نجف جا افتاد و توطئه رژیم شاه بینتیجه ماند. حرکتها و فعالیتها و درسهای امام اثبات کرد که اعلمیت امام در حد این آقایان نیست، بلکه مساوی و حتی بالاتر از آنهاست.
شهید محراب برای دیدار امام به نجف رفتند؟
مرحوم والد مدتی که امام در نجف تشریف داشتند، در دو نوبت پاسپورت گرفتند و به نجف رفتند. در آن سفر والده ما هم به اتفاق حاجآقا رفتند و 40 روزی در نجف و کربلا ماندند و یک روز هم ناهار خدمت امام بودند. امام فرموده بودند که آقای اشرفی یک روز به اتفاق خانم برای ناهار به منزل ما بیایید. حاجخانم مهمان خانم امام (رحمتالله علیه) بودند و حاجآقا هم مهمان امام بودند. مرحوم والد میگفتند آنجا در خدمت امام یک غذای عربی خوردیم.
شما هم در این سفرها همراهشان میرفتید؟
خیر، من آن موقع در قم درس میخواندم و پاسپورت نداشتم، اما بعدها خودم به صورت غیرقانونی به نجف رفتم. امام در مدرسه آیتالله بروجردی در نجف نماز میخواندند، اما اغلب ایرانیها جرئت نمیکردند پشت سر ایشان نماز بخوانند، چون اگر نماز میخواندند، از آنها عکس میگرفتند و شناساییمیشدند و مأموران لب مرز آنها را تعقیب و دستگیر میکردند. از طرفی حضرت امام عصرها از آنجا که منزلشان تا حرم حدود 500 متر بود این مسیر را پیاده طی میکردند. ایرانیها هم، چون میترسیدند نزدیک شوند، در پیادهروها میایستادند تا در ساعت 9 که امام به حرم مشرف میشدند، از دور ایشان را زیارت کنند، اما برخی از کسانی که برای زیارت به نجف و کربلا میرفتند، به صورت سانسور شده و مخفی با امام دیدار میکردند. من در همان سفری که به نجف داشتم به دیدار امام رفتم و پشت سرشان نماز خواندم. حتی بعد به منزلشان رفتم و دستشان را بوسیدم ولی همانطور که اشاره کردم مردم عوام میترسیدند جلو بروند. به هر حال با آن اوضاع و احوال و اختناقهایی که در زمان رژیم شاه بود خداوند خواست که نظام جمهوری اسلامی به رهبری امام برقرار و رژیم شاه ساقط شود.
آیتالله اشرفی اصفهانی با امام در دوران نهضت چگونه ارتباط داشتند و از نحوه رد و بدل شدن پیامهای ایشان چه خاطراتی دارید؟
ارتباط حاجآقا با امام تنگاتنگ بود و در مدتی که امام در نجف بودند حاجآقا مرتباً وجوهات شرعی را به نحو غیررسمی و با زحمت بسیار خدمت امام میفرستادند و قبضهای امام را دریافت میکردند. ظاهر قضیه اینطور بود که حاجآقا پول را دست کسی میدادند و میگفتند به نجف ببر و تحویل دفتر امام بده و قبض را بگیر و بیاور. کافی بود مأموران ساواک در بازرسی مرز ایران و عراق به قبضی از وجوهات امام بربخورند تا طرف را یکسره از همانجا رهسپار زندان و با او برخورد شدیدی بکنند.
میزان حساسیت ساواک کرمانشاه بر شهید محراب تا چه حد بود؟
گاهی اولتیماتوم میدادند که چرا با آیتالله خمینی ارتباط دارید؟ ولی حاجآقا در جواب میگفتند ایشان مرجع تقلید است و من فقط به سراغ ایشان نمیروم و به سراغ آقای خویی و آقای حکیم هم میروم. بحث من سیاسی نیست بلکه ایشان مجتهد و مرجع تقلید است و مردم هم به ایشان مراجعه میکنند و وجوهات میدهند لذا وجوهات هر یک از آقایان را که توسط مقلدین آنها به من داده میشود به دستشان میرسانم. فرقی نمیکند آقای حکیم باشد یا آقای خویی یا آقای شاهرودی؛ به این عنوان وجوهات را برای امام میفرستادند. رژیم چندباری هم ایشان را تهدید کرد که اگر دست از آیتالله خمینی برندارید شما را تبعید میکنیم و حاجآقا هم میگفتند: من آمادهام هر جایی میخواهید بفرستید. تهدید به تبعید زیاد میکردند ولی عملی نشد.
از دستگیریهای شهید در دوران نهضت چه خاطراتی دارید؟
شبی که امام از نجف حرکت کردند که به کویت بروند، چون به کویت راهشان ندادند کسی از سرنوشتشان باخبر نبود و من، چون خیلی به امام علاقه داشتم و از سرنوشتشان بیخبر بودم آن شب گریه میکردم. ساعت یک بعد از نصف شب بود که تلفن خانه ما زنگ خورد. گوشی را برداشتم، مرحوم آقای محمدی گیلانی گفتند با حاجآقا کار دارم. گفتم ایشان خواب هستند. گفتند به ایشان بگویید که امام الحمدلله به سلامتی وارد پاریس شدهاند و سالم هستند. نگران نباشید. رفتم و حاجآقا را بیدار کردم وگفتم امام الحمدلله سالم هستند. پرسیدند کجا هستند؟ گفتم پاریس. پرسیدند تا الان داشتی گریه میکردی؟ حالا برو بخواب. میخواستم بخوابم که زنگ در خانه به صدا درآمد و یک مرتبه 10، 15 تا مأمور ساواک و شهربانی چکمهپوش به داخل خانه هجوم آوردند. اول گوشی تلفن را کشیدند که نتوانیم با جایی تماس بگیریم و بعد هم کتابهای حاجآقا را بههم ریختند تا اعلامیه و اجازههای امام را پیدا کنند. بعد هم از همان جا حاجآقا را مستقیم به تهران و به کمیته شهربانی سابق بردند.
منظورتان کمیته مشترک است؟
بله، 10، 15 روز در آنجا زندانی بودند و بعد علمای بزرگ آن زمان از جمله آیتالله گلپایگانی و دیگران از قم توصیه کردند که ایشان، چون بیمار هستند آزاد شوند و قرار شد از ایشان هم تعهد بگیرند که دیگر در کرمانشاه کاری انجام ندهند. ایشان هم تعهد را زیر پا گذاشتند و گفتند بیخود از من تعهد نگیرید. من تا زنده هستم از آیتالله خمینی دست برنمیدارم. به هر حال حریف ایشان نشدند و آزادشان کردند و ایشان هم به کرمانشاه برگشتند و مردم استقبال مفصلی از ایشان کردند و رژیم نتوانست کاری انجام بدهد.
چگونه باخبر شدید که ایشان را شبانه به تهران بردهاند؟
ما آن شب تا صبح نخوابیدیم. وقتی هم صبح من و اخوی به شهربانی رفتیم که بفهمیم قضیه از چه قرار است، گفتند ایشان را بردهاند تهران، بروید از آنجا پیگیری کنید. ما آمدیم قم خدمت آیتالله گلپایگانی و آیتالله مرعشی و علمای قم و رایزنی کردیم که بفهمیم ایشان کجا هستند. نهایتاً فهمیدیم ایشان در کمیته مشترک هستند. چند روزی که ایشان در آنجا بودند، ممنوعالملاقات بودند و سلولشان هم انفرادی. خودشان میگفتند حتی میخواستم نماز بخوانم، به قدری تاریک بود که نمیدانستم کی صبح میشود، کی ظهر. فقط یک چراغ فوقالعاده کم نور در سقف بود و من در همان نور مختصر توانستم در آن چند روز یک دور قرآن را ختم کنم. وقتی هم میخواستم بیایم بیرون، نمیدانستم شب است یا روز. یک پارچه روی سر ما میانداختند و دست ما را میگرفتند و میبردند دستشویی، وضو میگرفتیم و دوباره به سلول برمیگرداندند و در را قفل میکردند. در همان زندانها آقایان دیگری از قبیل: آیتالله دستغیب و آیتالله طاهری اصفهانی هم بودند.
شکنجهشان هم کرده بودند؟
خیر، میگفتند اصلاً توهین و جسارت و این حرفها نبوده. فقط در زندان انفرادی بودند که با کسی تماس نداشته باشند.
ساواک بعد از آن هم حاجآقا را تهدید کردند؟
زیاد، مثلاً وقتی سخنرانهایی را که برای مناسبتها یا برپایی نماز جماعت به کرمانشاه دعوت میکردیم، ساواک پیامهایی میفرستاد. مثلاً دو سال ماه رمضان، سخنران نماز جماعت ایشان و مهمان منزل ما، مرحوم آیتالله خزعلی بود. آشیخ محمد یزدی، مرحوم آشیخ علی مروارید و آقای صابری همدانی از نمایندگان خبرگان و از نمایندههای امام در ترکیه، مرحوم شهید هاشمینژاد هم از سخنرانانی بودند که دعوتشان میکردیم. همه هم از طرفداران قرص و محکم امام بودند که اسم ایشان را با کنایه میبردند و مثلاً میگفتند خدایا آن کسی را که همه دلها متوجه اوست، حفظ بفرما. مراجع تقلید، مخصوصاً عزیز ما را حفظ بفرما. مرجع عالیقدر ما را حفظ بفرما. اسم نمیآوردند، ولی معلوم بود منظورشان کیست. خلاصه به هر نحو ممکن حرفهایشان را میزدند و سخنرانیهایشان نیشدار بود؛ لذا ساواک میپرسید منظورتان کیست؟ بعضی از افراد را هم دستگیر کردند. مثلاً آقای یزدی و آقای مروارید را گرفتند و توی گوش آقای مروارید کشیده زدند.
در دورهای که در کرمانشاه نماینده امام بودند، اخبار سیاسی از چه طریق به ایشان میرسید؟
ما مرتباً حاجآقا را حمایت و مطلع میکردیم و هر اتفاقی را که در قم میافتاد به اطلاع ایشان میرساندیم. آن روزها مثل امروز تلفن همراه و کلاً زیاد تلفن وجود نداشت و هر اتفاقی که میافتاد به سختی به ایشان میرساندیم. باید از تلفن عمومی زنگ میزدیم و خیلی سخت بود. حتی یکی از آقایان به شاگردهایش میسپرد و میگفت: «یک کاری کنید مثل من نشوید. من آب هم بخورم ساواک دنبالم هست. چون اگر فقط یک بار دستگیر شوید و برایتان در ساواک پرونده تشکیل بدهند، دیگر رهایتان نمیکنند. زرنگ کسی است که گیر نیفتد»؛ لذا من خودم حدود 10 ماه تحت پیگرد ساواک بودم و حجره مرا پلمب کرده بودند. دادستان تهران به قم آمده و حجرههایی را در مدرسه فیضیه پلمب کرده بود. آن موقع دو گونی پر از اعلامیهها و عکس امام در حجره من بود. همینطور کتاب ولایت فقیه که جرمش حداقل زندان ابد بود. یکبار رفتم خدمت آقای گلپایگانی و گفتم آقا! ما را به شدت تعقیب میکنند. یک کاری کنید که تعقیب نکنند. پرسیدند چرا؟ گفتم به این دلایل. گفتند اصلاً ماندن تو در قم حرام است. هرچه زودتر برو. لذا، چون من با لباس روحانیت نمیتوانستم بروم با لباس شخصی رفتم. اخویهای من هم دائم به من میگفتند تو، چون داغ و دوآتشه هستی، بالاخره پدرمان را به کشتن میدهی. آن شبی که حاجآقا را دستگیر کردند و بردند، اخویها تا صبح سرزنشم کردند که تو باعث شدی پدر را گرفتند. وقتی هم حاجآقا مصطفی فوت کرد، در کرمانشاه مهمترین مجلس ختم سراسر ایران برگزار شد. عاملش هم خود من بودم و در واقع حاجآقا را در برابر عمل انجام شده قرار دادم.
چطور؟
اعلامیه چاپ کردم که به مناسبت رحلت فرزند حضرت آیتالله العظمی خمینی، حاجآقا مصطفی خمینی، مجلس ختمی در مسجد آیتالله بروجردی برگزار خواهد شد. این اعلامیه را در تمام کرمانشاه پخش کردیم. حاجآقا هم از همه جا بیخبر پرسیدند این اعلامیه را چطور چاپ کردی؟ گفتم در تهران چاپ کردم. با تعجب پرسیدند تهران؟ آیتالله گرامی را هم برای سخنرانی دعوت کردیم. مسجد آیتالله بروجردی کرمانشاه تا استانداری مملو از جمعیت بود. آیتالله گرامی سخنرانی بسیار داغی کرد و دست کم 10 بار اسم امام را برد و مردم چنان صلواتهایی میفرستادند که سقف مسجد میلرزید. شب تا صبح 500 مأمور ساواک میخواستند من و آقای گرامی را با هم بگیرند. من و ایشان هم از راه فاضلاب مسجد خودمان را به 20 خانه آن طرفتر رساندیم و در آنجا ماشینی ما را سوار کرد و از کرمانشاه فرار کردیم.
حاجآقا را هم دستگیر کرده بودند؟
نه، دنبال من و آقای گرامی بودند. سوار ماشین که شدیم گفتم آقای گرامی عمامهتان را بردارید. الان مأموران ساواک دور تا دور همه جا ایستادهاند. ایشان گفت: امکان ندارد عمامهام را بردارم و برنداشت، ولی من عمامهام را برداشتم. ساعت دو بعد از نصف شب از کرمانشاه فرار کردیم.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/