خداحافظ «عبید» روزگار ما+ فیلم
سالها تحقیق و مطالعه، آثار او را از دیگر طنزپردازان متمایز کرده و از او یک متخصص ساخته بود. در شرایطی که انتشار طنز ناب گاه با دشواری همراه است، انتشار یک مطلب از او لبخند را بر لب مردم مینشاند با طنزی که طعم قهوه دارد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، خبر کوتاه است و تلخ: «ابوالفضل زرویی نصرآباد درگذشت». مردی که به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، اگر نه برترین، لااقل یکی از سه چهار طنزپرداز برجسته پس از انقلاب بود. مردی که روزگاری صابری فومنی(گلآقا) از او با عنوان امید ادبیات طنز ایران در سالهای آینده یاد کرد. آنجا که در تابستان 1371 در پاسخ به سؤال مصاحبه کننده روزنامه ابرار که میپرسید: «چشم امیدتان در طنز نویسی امروز به کیست؟» میگوید: «…قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بیصاحب نیست. طنز دارد جان میگیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ (ابوالفضل زرویی نصرآباد) فقط 23 سال دارد! چراغها دارند روشن میشوند. شهر چراغانی خواهد شد…» و علی موسوی گرمارودی نیز در طلیعه تابستان 1389 ابوالفضل زرویی را عبید زاکانی طنز معاصر نامید.
زرویی نصرآباد که با اسامی مستعار ملانصرالدین، چغندر میرزا، ننه قمر، کلثوم ننه و... در نشریاتی مانند گل آقا، همشهری، جام جم، ایرانیان، انتخاب، زن و... در حوزه طنز به مسائل مختلف اجتماعی و انسانی میپرداخت، در حوزه پژوهش در زمینه ادبیات و طنز نیز دستی بر آتش داشت. او در گفتوگویی درباره رسالت طنز و طنزپرداز میگوید: وظیفۀ طنزپرداز این است که پرده را از پیش چشم مردم کنار بزند و بگوید چنین چیزی هست، منتهی تو زیاد جدی نگیر و اگر برای تو هم پیش آمد، لااقل تحمل کن. شاید بشود گفت طنز روغنکاری چرخدندههای ذهن انسانهاست. چرخ دندههایی که در ذهن آدمها بهشدت در حال اصطحکاکاند. با طنز این چرخدندهها حداقل برای لحظهای، با یک لبخند از حرکت میایستند و کمی خنک میشوند.
از جمله ویژگیهای ادبی کارهای نصرآباد را میتوان با محدود نبودن او در موضوع و حوزه خاص یاد کرد. او هم در نثر و هم در نظم از جمله نویسندگانی بود که توانست با زبان طنز، دریچه ای جدید به ادبیات این حوزه بگشاید.
یکی از جذابترین آثار او را میتوان «تذکرةالمقامات» نام برد. ستون «تذکره المقامات» ابوالفضل زرویی نصرآباد، قطعاً پس از «دو کلمه حرف حساب» مرحوم صابری به یادماندنیترین ستون طنز سالهای بعد از انقلاب است. «تذکره المقامات» که نویسنده با نام مستعار ملانصرالدین در هفتهنامه «گلآقا» مینوشت، یکی از بهترین نمونههای نقیضهسازی در طنز فارسی است. این ستون در واقع نقیضه «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری است.
پژوهش در حوزه ادبیات عامه از دیگر زمینههای فعالیت او در سالهای گذشته است. حاصل این کار چاپ آثار متعدد است که از جمله این موارد میتوان به «غلاغه به خونهش نرسید»، دربردارنده مجموعهای از افسانههای طنزآمیز اشاره کرد. نویسنده پس از سالها مطالعه روی افسانهها، فابلها و مثلهای فرهنگها و کشورهای گوناگون جهان با نگارش نقیضههایی بر آنها تلاش کرده تا دغدغهها، آرزوها و اشتباههای انسان امروز را در قالب افسانههایی مدرن بازنمایاند. در این کتاب، هرکس با فراخور قومیت یا حتی ملیت خود، ریشههای مشترک فرهنگیاش را با دیگر ملل و اقوام درخواهد یافت چراکه «غلاغه به خونهش نرسید» دربردارنده روایاتی طنزآمیز از افسانههای تمام کشورهای جهان است.
زرویی همچنین در این سالها تلاش کرد تا خلأهای پژوهشی در حوزه طنز را نیز تا حدودی برطرف کند؛ موضوعی که با وجود تعدد آثار طنز در سالهای گذشته، کمی از نظر اهل فن دور مانده است. کتاب «حدیث قند» او که از سوی انتشارات نیستان به چاپ رسیده، دربردارنده مقالاتی است که با این نگاه نوشته شده است؛ مقالاتی همچون «طنز و جهانی شدن»، «نگاهی گذرا به طنز در عصر مشروطیت»، «نگاهی گذرا به مفاهیم طنز و انواع شوخطبعی»، «روحانیون شوخطبع»، «طنز، انتقاد و رندی در غزلیات لسانالغیب حافظ شیرازی»، «مقدمهای بر سبکشناسی دو کلمه حرف حساب»، «تأملی کوتاه در باب کمدی و روشهای ایجاد فضای کمیک»، «هزار نکته باریکتر ز مو»، مقدمه کتاب «یک بغل کاکتوس» (صد شعر طنز امروز) را به انضمام «یادی از مرتضی فرجیان و محمد قاضی» گردآوری کرده است.
سالها تحقیق و مطالعه در ادبیات ایران و جهان، آثار او را از دیگر طنزپردازان متمایز کرده و از او یک متخصص ساخته بود. در شرایطی که انتشار آثار به ظاهر طنز و یا کم بودن آستانه تحمل برخی، انتشار کارهای طنز را با دشواری همراه کرده است، انتشار یک مطلب از او لبخند را بر لب مردم مینشاند با طنزی که طعم قهوه دارد.
زندهیاد زرویی نصرآباد سالها از مشکلات قلبی رنج میبرد. او شب گذشته در حالی که تنها 49 سال داشت، چشم از جهان فروبست. هرچند او از میان ما رفته، اما زندهتر از همیشه است. در ادامه سرودهای از او در وصف حضرت عباس(ع) منتشر میشود:
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتیست
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش
شکوه نام تو را حور میبرد بر دست
چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟
برای آنکه بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معاملهای داده است کمتر دست
صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست
هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟
به خون چو جعفر طیار، بال و پر میزد
شنیده بود شود بال، روز محشر، دست
حکایت تو به امالبنین که خواهد گفت
و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟
به همدلی، همه کس دست میدهد اول
فدای همّت مردی که داد آخر دست
به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست...
انتهای پیام/