به بهانه افتتاح کتابخانه مشهد؛ انقلابی در کتابخانه سازی/ پاساژ، پردیس یا کتابخانه
کتابخانهای که بجز اینها، جایی برای انجام فعالیتهای الکترونیکی هم دارد، کارهای مربوط به دولت الکترونیک و رستوران و کلی چیز دیگر هم برایش تعریف شده. کتابخانه ای که یک مجتمع است برای انجام چندین کار که مهمترینش البته کتاب خواندن است.
خبرگزاری تسنیم - کیوان امجدیان
باور کردنی نبود. تا حالا شده چیزی ببینید که همیشه در فیلمهای اروپایی و آمریکایی نمونهاش را دیده باشید و یکباره یکی از آنها را درست جلوی رویتان ببینید؟
حس عجیب و گاهی خوشحال کننده و البته غرورآمیزی است اما حتی تصور دیدن چیزی شبیه این را هم نداشتم. پنجشنبه ساعت 6 صبح هواپیما راه افتاد. آن بالا و زمانی که آنقدر نزدیک ابرها بودم که حس میکردم ابرها را میشود با دست گرفت، داشتم فکر میکردم که شاید بهتر باشد، سرو ته سفر را هم بیاورم. اول استراحتی کنیم و بعد نیم ساعت دیدن آنجا و بعد هم زیارت و بیرون رفتن خستگی و....خداحافظ.
فکر میکردم چه خوب است که بعد از بازدید میشود رفت زیارت و حس تصنعی و لبخندهای الکی و فضای بی روح بازدید را با حس و حال خوش زیارت جبران کرد.
هواپیما به جای 70 دقیقه، دو ساعت تمام توی آسمان چرخید. قرار بود برویم و کتابخانه مرکزی مشهد را ببینیم. کتابخانهای که 23 سال قبل کلنگ احداثش را زده بودند. بعد وقتی دیده بودند کار عظیم و تقریبا بیسابقهای است همه آنهایی که قرار بود پاپیش بگذارند یا نیامده بودند یا نتوانسته بودند یا آمدنشان را منوط به دریافت منابع مورد نیاز کرده بودند و یا...هزار یای دیگر که حاصل جمعش شده بود 23 سال.
دست آخر دبیرکل نهاد وقتی دیده بود، این کار 23 سال است که زمین مانده، اوایل امسال اعلام کرد که نهاد کتابخانهها به هر شکلی امسال این کتابخانه را خواهد ساخت و آن را در ایام دهه فجر افتتاح خواهد کرد.
نهاد کتابخانهها اگرچه بودجهای برای ساخت و فعالیتهای عمرانی و ساخت و ساز ندارد، اما بالاخره باید یکی این کار را میکرد. با کمک گرفتن از هرجایی که بشود. ساعت 8 شده بود و ما داشتیم به مشهد میرسیدیم...السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا...
3 همسفر از نهاد داشتم که پر از شوق و امید و کمی هم نگرانی بودند. آقای گودزی(مدیرکل امور کتابخانهها)، آقای جعفری و خانم چخماقی.
سه همسفری که توی هواپیما و ماشین و در مسیر رسیدن و در تمام دقیقههایی که طول کشید تا رسیدیم داشتند درباره پروژه و چه کنیم که زودتر نهایی شود وبه فلان بخش بهتر است چه چیزی اضافه شود و ... حرف میزدند.
خیال میکردم لابد چون ماموریت اداری است رفتهاند، توی قالب آدمهای پرتلاشی که فقط به فکر کارند و پروژه و ... و گرنه اینجا ایران است و یحتمل باید آنها هم گریزان باشند از کار و از 8 ساعت 1 ساعت کار مفید کنند و ...
به محض رسیدن به فرودگاه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف پروژه، بیاستراحت... .
همسفرها همچنان با هیجان داشتند درباره کار حرف میزدند... . جعفری میگفت گودرزی شبها از خواب میپرد و مینشیند به فکر کردن درباره پروژه و ... خیال کردم شوخی میکند که گودرزی تاییدش کرد و اینکه الان چند ماهی است که نیمه شبها از خواب میپرد و ...نه... انگار ادا نبود... شوآف نبود... اصلا آنجا کسی نبود که بخواهند شو بدهد... آنها هم مثل همه کارمندهای دیگر نهاد میدانستند کار بزرگی دارند انجام میدهند و اگر بخواهند به در بسته نخورند باید بیشتر از همیشه انرژی بگذارند... اما... این کار مگر چقدر بزرگ است؟ اصلا آنقدری بزرگ است که اینهمه بگیر و ببر و بیا و برو لازم داشته باشد؟ آنقدر عظیم است که بگویند ملی و ...؟ ته تهش مگر بیشتر از یک کتابخانه است؟ گیرم کمی بزرگتر و پیشرفتهتر از 3400 کتابخانه دیگر در کشور... .
در همین فکرها بودم که رسیدیم. باورکردنی نبود... این بنا را تازه ساختهاند؟ یا شاید از آن دست بناهایی است که مثلا سالها پیش یک گروه غربی راه افتادهاند با خدم و حشم برای ساختش؟ فکر مسخرهای بود اما شک ندارم همه شما هم در اولین مواجهه با این بنا همین فکر راخواهید کرد.
آنجا مشهد بود و آن بنا را هم از ابتدای سال آستین بالا زده بودند برای ساخت و تجهیز و راه اندازی. ساختمانی عظیم، زیبا و حیرت انگیز در مساحتی حدود 12000 متر...
از آن ساختمانهایی که همیشه نمونهاش را در فیلمهای اروپایی و آمریکایی که می دیدم، حسرت میخوردم که که چرا نباید ما بناهایی شبیه اینها داشته باشیم؟ بناهایی متناسب با فضای مدرن امروز، زیبا، چشم نواز و بزرگ...و حالا میدیم که یکی از آنها درست مقابلم است.
تا حالا کتابخانههای اروپایی را توی فیلمها دیده اید؟ یا مثلا عکسشان را..درباره شان شنیده اید؟ این کتابخانه ها چند ویژگی دارند. چند ویژگی که آنها را متناسب با عصر و دوره ما میکند.
غربیها میدانند که اگر کتابخانه ها با همان سبک قدیم ساخته و استفاده بشوند شانس زیادی برای موفقیت نخواهد داشت. میدانند که کتابخانه باید آنقدری ارزش افزوده داشته باشد که مردم را به سمت خودش جلب کند. میدانند باید طوری کتابخانه بسازند و برایش کار تعریف کنند که یک شهروند از میان یک پاساژ، یک پردیس و یک کتابخانه سومی را انتخاب کند.بی هیچ شک و تردیدی. لابد بعدش اگر خواست برود پاساژ یا پردیس و ... .
و حالا توی مشهد بنایی مقابلم بود که با همین ذهنیت ساخته شده بود. بنایی با چندین ارزش افزون بر کتابخانه ای معمولی. بنایی که از همان لحظه اول، زیباییش وسوسه ات میکرد بروی داخل، ستونها را نگاه کنی، سقفهای مدرن و امروزی و دیوارهای قطور و رنگهاش را..با یک بخش کودک که گمان نکنم کودکی از کنارش رد شود و دست بزرگترش را نکشد و نبردش داخل...با ستونهایی به شکل درخت و پر از وسایل بازی و کتابهای کودک و...
کتابخانهای که بجز اینها، جایی برای انجام فعالیتهای الکترونیکی هم دارد، کارهای مربوط به دولت الکترونیک و رستوران و کلی چیز دیگر هم برایش تعریف شده. کتابخانه ای که یک مجتمع است برای انجام چندین کار که مهمترینش البته کتاب خواندن است.
اگرچه در طول سالهای بعد از انقلاب تعداد کتابخانه ها حدود 40 برابر شده اند اما حالا و طی 4 سال گذشته تلاش شده است تا کتابخانه ها به مدد هماهنگ شدن با ساختار و شکل زندگی امروز، هرچه بیشتر وارد زندگی مردم شوند و ارزش افزوده ها کاری کنند که نشود به سادگی از کنار کتابخانه ها گذشت.
ارزش افزوده هایی که یکیش اضافه کردن مهدکودک به کتابخانه ها ست ، اضافه شدن اسباب بازی به بعضی کتابخانه ها و امانت دادن آنها ، تجهیز کردن بخش نابینایان، اضافه شدن کارگاه های آموزش های زندگی و مسائل اجتماعی، اضافه شدن بخش مشاوره و تبدیل شدن به یک پایگاه اجتماعی برای حل مشکلات اجتماعی و ... آخریش هم که کتابخانه مرکزی مشهد... جایی که در مواجهه با پاساژها و پردیسها نه تنها بازنده نخواهد بود که در شمایل یک برنده ظاهر شده است...بازدید کتابخانه مشهد که تازه هنوز کاملا هم تمام نشده بود تا حوالی ظهر طول کشید..حالا دیگر نه لبخند تصنعی درکار بود نه ژست و نه خستگی... حالا دیگر بدون نگاه کردن مداوم به ساعت و بدون خستگی، حدود 4 ساعت گذشته بود و این یعنی مردمی که بعد از افتتاح به کتابخانه خواهند آمد حتی میتوانند برای تفریح چند ساعته توی این کتابخانه چرخی بزنند و کتابی بگیرند و ...بی خستگی.
همسفرها توی یکی از سالنها نشسته اند و دارند درباره ستونها وتغییرات نمای داخل حرف میزنند. گاهی صورتشان برافروخته میشوند گاه لبخند میزنند و گاهی هم به فکر میروند... نزدیکشان میشوم... آرام میگویم: اینجا فوق العاده است..کاش میشد برای فضاسازی بیشتر، کمی زمان افتتاح را عقب...
بر میگردند طرفم. یکیشان اجازه نمیدهند حرفم تمام شود...
میگوید: همین یکماه را داریم... هر گلی زدی به سر خودت زده ای... دبیرکل گفته سنگ هم از آسمان ببارد این کتابخانه توی همان زمان اعلام شده افتتاح میشود... بعد آرام میگوید: آقای مختارپور را که میشناسید؟... وقتی گفته میشود باید فکر نشدنش را از سرمان بیرون کنیم... .
آنها همانجا نشسته اند و هنوز دازند بحث میکنند..راه میفتم طرف حرم...توی راه فکر میکنم کاش میشد به طریقی رسانه ها را به این کتابخانه عظیم که انقلابی در ساخت کتابخانه هاست حساس کرد...باید برای کنجکاو شدن آنها چه کار کرد؟ چه کار کنیم که فکر نکنند لابد یک کتابخانه است و اینها دارند بیخودی بزرگش میکنند...چکار کنیم که...
انتهای پیام/