"بیدل" روزگار ما
بیستم دی زادروز شخصیتی است که برای جامعه فرهنگی و ادبی فارسیزبانان نامی برجسته و آشناست. او با تأثیرپذیری از انقلاب اسلامی و شاعران آن، به سرعت به چهرهای درخشان در حوزههای شعر و پژوهشهای ادبی تبدیل شد.
خبرگزاری تسنیم، موسی عصمتی:
بیستم دی زادروز شخصیتی است که برای جامعه فرهنگی و ادبی فارسیزبانان نامی برجسته و آشناست. او با تأثیرپذیری از انقلاب اسلامی و شاعران آن، به سرعت به چهرهای درخشان در حوزههای شعر و پژوهشهای ادبی تبدیل شد. استاد محمد کاظم کاظمی، سالهاست که سرچشمه برکات فراوانی در گستره ادبیات فارسیزبانان شده است. انتشار مجموعههای «پیاده آمده بودم»، «شمشیر و جغرافیا» و همچنین انتشار گزیدههای متعدد از شعرهای او، تألیف کتابهای آموزش شعر، نقد شعر و پژوهشهای خیرهکننده ادبی جایگاه رفیعی در ادبیات معاصر برای او رقم زده است.
نقش استاد کاظمی در رشد و بالندگی نسل شاعران جوان روزگار ما نیز غیر قابل انکار است. مجموعه آموزشی شعر «روزنه» و «رصد صبح» از آثار استاد است که کمتر شاعری را میتوان سراغ گرفت که از آن بهره نبرده باشد. حضور پر رنگ و تأثیرگذار ایشان در جشنوارههای شعر به عنوان داور و میهمان ویژه نیز تأثیر بسزایی در جهتدهی و بالندگی استعدادهای شعری جوانان داشته است.
به موارد بالا، باید شخصیت متواضع، منصف، دوستداشتنی استاد را نیز افزود که از ایشان چهرهای قابل اتکا و پناهگاهی مطمئن برای تمام جریانهای ادبی ساخته است. حال که سرمایههای ارزشمند و چهرههای ماندگاری چون استاد محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری و نجیب مایل هروی را در میان خود داریم و همزمان این افتخار نصیب ملت شریف ایران شده است که از بسیاری از اهالی نجیب و مظلوم افغانستان میزبانی کند، شایسته است یک روز را به نام همزبانان همدل در تقویم رسمی کشور داشته باشیم تا به این بهانه علاوه بر ارج نهادن به شخصیت شامخ کسانی که باعث پیوند بیش از پیش جامعه فارسیزبانان با یکدیگر میشوند به یگانگی و یکدلی فارسیزبانان نیز کمک بیشتری کنیم.
سرودهای تقدیم به قله متواضع شعر و بیدل روزگار ما:
در کوچه دیشب یک نفر تنبور میزد
میرفت امّا تا سحر تنبور میزد
آوازهای سرزمین مادری را
در کوچههای در به در تنبور میزد
شمسی که از نی نامههای بلخ میخواند
در قونیه آسیمه سر تنبور میزد
اشکی که از پامیر جاری شد به این دشت
چون رود، در حال سفر تنبور میزد
باران گرفت و... بوی نم برخاست از خاک
وقتی که او دیوانهتر تنبور میزد
باران گرفت و... یادش آمد روزگاری
در بلخ احساسش پدر تنبور میزد
امّا زمین چرخید و او این گوشه افتاد
حالا غریبانه پسر تنبور میزد
حالا زمین یک ساز ناکوک است اینجا
باید که با لحنی دگر تنبور میزد
در لحظهها مان بیحضور ابری او
باران نمیآمد مگر تنبور میزد
از قندهار روزگاران غزل بود
مردی که چون شهد و شکر تنبور میزد
دیری است بوی نم نمیخیزد از این خاک
ای کاش یک کم بیشتر تنبور میزد
انتهای پیام/