«خانهای برای تو» روایت مبارزه با مرگ و لذت از زندگیست/ مرگآگاهی کیفیت زندگی را تغییر میدهد
عوامل تولید مستند «خانهای برای تو» معتقدند مرگآگاهی کیفیت زندگی انسانها را تغییر میدهد. آدمهایی که با مرگ مواجه میشوند دنبال یک تاثیرند، دنبال چیزی که برای همیشه روی زمین بماند. این مستند نمایش دهنده تلاش یک انسان برای باقی گذاشتن یک اثر است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مستند «خانهای برای تو» روایت زندگی شخصیتی به اسم داود است که در حال مبارزه با بیماری سرطان است. پزشکها امید چندانی به بهبودی داود ندارند اما او مصمم است تا قولی را که به همسرش داده عملیاتی کند و برایش خانهای بسازد کند.
مهدی بخشی مقدم و مهدی شامحمدی هردو پدرانشان را بر اثر بیماری سرطان از دست دادهاند. آنها هر دو به یک مفهوم فکر میکنند و آنهم مرگآگاهی و تاثیرش در بهبود کیفیت زندگی است. بخشی مقدم این ایده را از یک نارنگی گرفته است، نارنگیای که در آخرین روزهای حیات پدرش به او تعارف میکند و با یک لذت بینظیر نوش جان میکند. شامحمدی هم از روایت فتح و مقالههای آوینی با این مفهوم آشنا شده است.
«خانهای برای تو» در جشنواره حقیقت امسال توانست بیشترین و بهترین جایزهها را به دست بیاورد. مهدی شامحمدی با این مستند جایزه بهترین فیلم را گرفت و مهدی بخشی مقدم هم توانست جایزه بهترین کارگردانی را کسب کند. این مستند جدیدترین ساخته مرکز مستند سوره حوزه هنری است.
در ادامه بخش اول گفتگوی خبرنگار تسنیم را با مهدی شامحمدی تهیهکننده و مهدی بخشی مقدم کارگردان مستند «خانهای برای تو» میخوانید.
تسنیم: آقای بخشیمقدم شما فارغ التحصیل چه رشتهای هستید؟
بخشیمقدم: من در سال 1390 کارشناسی ارشد سینما در دانشگاه تهران قبول شدم. فعالیت حرفهای من در سینما از همین زمان آغاز شد.
تسنیم: رشته کارشناسی شما چه بود؟
بخشیمقدم: غیر مرتبط بود. تربیت بدنی دانشگاه تهران خوانده بودم. ورود من به عرصه مستندسازی اینگونه بود که درسی با استاد فرشته حکمت داشتیم. ایشان گفت که برای این کلاس باید یک مستند بسازید و به همین دلیل ما را به مرکز گسترش معرفی کرد.طرحم را به مرکز گسترش بردم و پس از قبول شدن طرحم، توانستم اولین فیلمم را در سال 1392به نام «اسب چوبی» بسازم. این فیلم توانست جایزه سینمای تصویر سال را دریافت کند و در جشنواره حقیقت نیز حضور داشت.
تسنیم: موضوع «اسب چوبی» چه بود؟
بخشیمقدم: راجع به یک آیین سنتی به نام اسب چوبی است که در حوالی سبزوار برگزار میشود. ریشه این آیین به زمان حمله مغول برمیگردد چرا که در زمانی که مغولها به ایران حمله کردند، ایرانیان با یک بزم به همین نام به جنگ آنان رفتند. شاید بتوان گفت که آیین اسب چوبی یک رقص یا نوعی رزم است. در این فیلم، کسی را در سبزوار پیدا کردم که به نوعی آخرین بازمانده نسلی است که این آیین را برگزار میکردند. این مستند کوتاه، 25 دقیقه بود.
مهدی بخشی مقدم کارگردان مستند
بعد از ساخت این مستند، کار دیگری به نام «103 روز» را به سفارش مرکز گسترش ساختم. این مستند راجع به 3 زندانی در شهر تهران بود. این مستند را در سال 1394 ساختم و در جشنواره حقیقت، کاندیدا شد. دقیقا خاطرم هست که در زمانی که آقای مهدی شامحمدی، مستند فصل هرس را داشتند، من نیز نامزد بودم. بعد از پایان جشنواره، آقای محسن یزدی مدیر سابق مرکز مستند سوره به من لطف داشتند و بنده را دعوت به همکاری کردند. باید بگویم که دعوت به همکاری از سوی او برایم بسیار عجیب بود چون او تنها فردی بود که بعد از نامزد شدنم در حقیقت، از من خواست که طرح بعدیام را به مرکز سوره بیاورم و در آنجا کار بسازم. در همان جلسه و به صورت شفاهی، سوژهام را گفتم و او هم بسیار استقبال کرد.
تسنیم: طرحی که برای یزدی تعریف کردید، همین سوژه مستند «خانهای برای تو» بود؟
بخشیمقدم: بله. همین طرح بود. البته کمی تفاوت داشت و قرار نبود که اینگونه به آن پرداخته شود. در ابتدا قرار بود که چند روز پایانی افرادی که نزدیک به مرگ بودند را به تصویر بکشم. محسن یزدی وقتی این داستان را از من شنید، جلسهای برگزار کرد و من و مهدی شامحمدی را با همدیگر آشنا کرد. در همان جلسه متوجه شدم که مهدی نیز طرحی پیرامون «مرگ آگاهی» دارد. مهدی شامحمدی تحقیقات گستردهای پیرامون مرگآگاهی انجام داده بود و به این نتیجه رسیده بود که کسانی که به مرگ نزدیک میشوند، کیفیت زندگیشان متفاوت میشود. من و مهدی به یک چیز مشترک فکر میکردیم اما شیوههایمان کمی فرق داشت. بعد از این آشنایی، همکاری ما آغاز شد و کارهای پیش تولید را آغاز کردیم. چندین سفر به مناطق مختلف برای دیدار با سوژههای مختلف داشتم و بارها تا مرز تولید رفتیم اما انجام نشد. این روند ادامه داشت تا زمانی که به کاراکتر فیلممان یعنی داود رسیدیم.
تسنیم: چگونه میخواستید به کسانی که به مرگ نزدیک هستند، برسید؟ آیا در بیمارستانها دنبالشان میگشتید؟
بخشیمقدم: بله. در بیمارستانها به دنبال این افراد بودیم. با بسیاری از سوپروایزرهای بخش سرطان در بیمارستانهای مختلف صحبت کرده بودیم و ازشان درخواست کردیم کسانی که سرطانی هستند و دکتر بهشان اطلاع داده است که دیگر فرصتی ندارند را به ما معرفی کنند. البته باید بگویم که مواجه شدن با آنان برای خود ما نیز یک چالش بود و کار سختی به شمار میرفت. در بیماریهای این چنینی، پزشکان اصولی دارند که باید تمام شرایط را برای بیمار توضیح دهند. در حقیقت، خود مریض باید سریعتر از هر کس دیگری این شرایط را بپذیرد. در نقطه مقابل، خانوادههای آنان هستند که همیشه مقاومت کرده و امیدوار به بهبود هستند. باید بگویم که انتخاب سوژه و فردی که باید این شرایط را میداشت، برایمان بسیار سخت بود.
تسنیم: شما به دنبال چند نفر بودید؟
بخشیمقدم: وقتی با مهدی شامحمدی صحبت کردیم، به این نتیجه رسیدیم که کار را باید با یک نفر جلو ببریم. در حقیقت، پس از پیش تولید و شکلگیری اتاق فکری که با مرتضی پایهشناس، عطا مهراد، سیاوش جمالی و محمد حدادی و مهدی شامحمدی به وجود آمده بود، به این نتیجه رسیدیم که روایت این داستان باید توسط یک نفر انجام شود که در نهایت به کاراکتر داود رسیدیم. خاطرم هست که وقتی برای اولین بار داود را در بیمارستان مسیح دانشوری دیدم، یک چهره معصوم داشت، مغرور بود و البتهتنها بود. در بیمارستانی که همه اعضای خانواده کنارت هستند، داود تنها آمده بود. وقتی پزشک معالج او به من گفت که حال داود بد است، متعجب شدم و پرسیدم که پس چرا این قدر تنها است و چرا تا این اندازه اعتماد به نفس دارد؟ با توجه به توضیحاتی که پزشک او برایم داده بود، انتظار داشتم که با کسی روبهرو شوم که خود را کاملا باخته است اما او متفاوت بود.
تسنیم: این ویژگیها به بهبود کیفیت کار شما کمک میکرد. آیا قصد داشتید صرفا کسی را نشان دهید که در لبه مرگ است؟
بخشیمقدم: خیر. ما به دنبال کسی بودیم که هدفی برای ادامه زندگی خود داشته باشد. این هدف به او کمک میکرد که بتواند دوران بیماری را بهتر طی کند و انگیزهای در او ایجاد کند که با سرطان مبارزه کند. در حقیقت، انگیزههای کاراکتر ما به او انرژی بسیار زیادی میداد که باعث میشد بهتر با بیماری بجنگد.از نگاه دیگر باید بگویم که مرگآگاهی که مهمترین مولفه مدنظر ما بود، باعث میشود که آن شخص قدر تکتک لحظات خود را بهتر بداند و اثری را از خود برجای بگذارد.
طبق گفته پزشکان، داود قرار بود فقط 6 ماه زنده بماند
تسنیم: در فیلم دیدیم که داود در مقطعی بهبود نسبی بسیار خوبی داشت اما پس از مدتی، دوباره به دام سرطان افتاد. این موضوع با ویژگی که اشاره کردید (نزدیک بودن شخصیت به مرگ)، تناقضی نداشت؟
بخشیمقدم: منظور ما از نزدیک بودن به مرگ این نبود که روزهای پایانی زندگیاش را سپری کند بلکه منظورم این بود که پزشکان، بیماری را به اطلاعاش رسانده باشند و او مرگ را به چشم دیده باشد. دکترها این موضوع را به داود گفته بودند و براساس تخمین آنان، او 6 ماه دیگر زنده میماند در حالی که عمرش به 3 سال رسید. توجه کنید که پزشکان در همان ابتدا به داود گفته بودند که تنها 6 ماه زنده خواهی ماند اما امید و انگیزه داود باعث شد که این مدت به 2 سال و خوردهای برسد. داود هیچ وقت زمینگیر نشد و برخلاف دیگر بیماران که همه چیز خود را میبازند، رفتار نکرد.
پدرانمان با سرطان فوت کردند
تسنیم: آیا این داستان، مابه ازای بیرونی در خانواده شما داشت؟
بخشیمقدم: بله. پدرم سرطان داشت و در همان بیمارستان مسیح دانشوری فوت کرد. پدر مهدی شامحمدی نیز سرطان داشت و در بیمارستان شریعتی فوت کرد. پدر مهدی، در حین تولید مستند فوت کرد که واقعا ضربه بسیار سختی به او بود.
شامحمدی: همین امروز با مادرم برای برگزاری مراسم اولین سالگرد پدرم صحبت میکردیم. هنوز یک سال هم از فوت او نگذشته است. جالب است بدانید که سرطان ایشان، عینا مشابه سرطان داود بود. هر دو سرطان ریه داشتند.
ماجرای یک نارنگی که ایده «خانهای برای تو» را آفرید
تسنیم: آیا درگیری پدرتان با بیماری سرطان، تاثیری در کارگردانی این کار و هدایت سوژه داشت؟
بخشیمقدم: مدت درمان پدرم بسیار کوتاه بود و خیلی سریع فوت کرد. مبارزه او با سرطان تنها 3 ماه طول کشید و خیلی دیر بیماری را فهمیدیم. باید بگویم که ایده ساخت مستند «خانهای برای تو» در همان بیمارستان مسیح دانشوری و در زمانی که کنارم پدرم بودم، شکل گرفت و آن هم نگاه متفاوت به دنیا بود. خاطرم هست که در روزهای پایانی زندگیاش، در کنارش بودم و یک نارنگی برایش پوست کندم. وقتی آن را خورد، به صورت مکرر از طعم و عطر آن تعریف میکرد. از من پرسید که این نارنگی را از کجا خریدی؟ برایش توضیح دادم که از سوپر مارکت پایین بیمارستان خرید کردم اما حرفم را قبول نمیکرد و میگفت این نارنگی از سر مزرعه چیده شده است چرا که بوی شمال را میدهد. وقتی پدرم فوت شدم و به این قضیه فکر میکردم، احساس کردم که آنان، کیفیت متفاوتی را از همان نارنگی احساس میکنند که ما متوجه آن نمیشویم و به راحتی از کنارش عبور میکنیم. در حقیقت، همان یک نارنگی ساده میتواند انگیزهای برای لذت بردن از زندگی باشد.
تسنیم: آقای شامحمدی، لطفا شما هم کمی از ماجرای بیماری پدرتان بگویید.
شامحمدی: مدتها بود که پدرم درگیر مشکلات ریوی بود و چندین بار در بیمارستان شریعتی بستری شده بود. سال گذشته در همین روزها، در بیمارستان شریعتی حضور داشت و خود من نیز برای انجام یک پروژه به سوریه رفته بودم. جالب است تنها کسی که از موقعیت مکانی من خبر داشت، پدرم بود. تنها دو روز از تحویل سال 97 گذشته بود که وضعیت ایشان کاملا پایدار شد و مرخص شد. در همان زمان بود که پزشک معالجش به من گفت که پدرت باید به صورت مداوم از کپسول اکسیژن استفاده کند. باید بگویم که روحیه پدرم بسیار عالی بود و به طرز عجیبی از همه چیز لذت میبرد. در حقیقت، طعم همه چیز برایش فرق کرده بود.
مهدی شامحمدی تهیهکننده مستند
بخشیمقدم: انگار این محدودیتها باعث میشود که نگاهت به دنیا متفاوت شود. آنان میدانند که ممکن است این لحظه از زندگیشان، هیچ وقت دیگر تکرار نشود و به همین دلیل حال متفاوتی دارند. ما قدر اتفاقاتی که پیرامونمان رخ میدهد را نمیدانیم چرا که این مساله هر روز برایمان رخ میدهد و اصلا به این موضوع فکر نمیکنیم که شاید دیگر نتوانیم چنین چیزی را تجربه کنیم.
تسنیم: همین مساله، خودش یک جور ناامیدی نیست؟ شاید اگر آن شخص امیدوار باشد، اینگونه نگاه نکند و بگوید که باز هم این نارنگی خوشمزه را میخورم و دلیلی ندارد که بخواهم فکر کنم این آخرین نارنگی زندگی من است.
شامحمدی: نه. منظورم این است که آنان حال خوبی داشتند. این افراد به صورت کامل تسلیم شده بودند و میدانستند که احتمال زیادی وجود دارد که از این دنیا بروند. در حقیقت، به این دلیل که سرطان را پذیرفته بودند و با وجود آن کنار آمده بودند، حال بسیار خوبی داشتند. دیگر برایشان مهم نبود که میخواهد بروند یا نروند.
مقاله شهید آوینی درباره مرگآگاهی و تلنگرهای سید ابراهیم اصغرزاده درگیرم کرد
من در هنرستان روایت فتح درس خوانده بودم و به صورت بسیار عجیبی با آقا مرتضی آوینی عجین شده بودم. هنرستان روایت فتح باعث شد که ما بیشتر با اندیشههای سید مرتضی آوینی آشنا بشویم. ایشان یک مقالهای با عنوان مرگآگاهی دارد که در اواخر سال 1371 به چاپ رسیده است. بخشهایی از این مقاله از نهجالبلاغه الهام گرفته است که شاه بیت آن چنین است «مرگ آگاهی کیفیت حضور است». کیفیت حضور برای آقا مرتضی موضوع بسیار جذابی شده بود و تحقیقاتی در این زمینه داشت. چندین بار برایم پیش آمده بود که برای تشییع جنازه اقوام نسبتا دور به بهشت زهرا رفته بودم. در این مراسم، مرده را میشورند، نماز میخوانند و در نهایت دفنش میکنند و سپس همه برمیگردند. وقتی که شما از بهشت زهرا برمیگردید، حال عجیبی دارید؛ یک غم و شادی توامانی در دل دارید. غم برای از دست دادن یک عزیز و شادی برای این که من هنوز هم فرصت زندگی کردن دارم. تا مدتها فکر میکردم که مرگ آگاهی همین حس است اما اصلا اینگونه نیست و این حال، فقط یک تلنگر است. سید ابراهیم اصغرزاده کسی بود که من را به مرگ آگاهی تشویق کرد.
اصغرزاده یک مستندساز با سابقه است که سالها دستیار ابراهیم حاتمیکیا بوده و در ماجرای سقوط هواپیما از دنیا رفت. حرفهای او در مورد مرگآگاهی تاثیر بسیار زیادی روی من گذاشت و حتی چندین بار به ملاقات با پزشکان یا روانشناسان رفتیم. اکثر آنان، نظر یکسانی در مورد کسانی که از سرطان خود باخبر میشوند، داشتند. به اعتقاد آنان، وقتی میفهمند که فرصت بسیار اندکی برای زندگی دارند، دوره عجیب و غریب روحی زیادی را پشت سر میگذارند. اغلب آنان به دلیل ریشههای مذهبی به ائمه پناه میبرند و تلاش میکنند تا با توسل به ائمه شفا پیدا کنند. این روند ادامه دارد تا زمانی که به یک نقطه مهم میرسند. دقت کنید که درد ناشی از سرطان بسیار عجیب و غریب است. آنان به دلیل تحمل درد فراوان به جایی میرسند که ممکن است حتی وجود خداوند را نیز منکر شوند. 90 درصد این افراد، چنین دورهای را پشت سر میگذارند و اصلا هم فرقی ندارد که زن باشند یا مرد، جوان باشند یا پیر.
بیمار سرطانی از انکار خدا به تجلی قدرت خدا در تکان خوردن برگ میرسد!
تسنیم: سکانسی که داود با خواهرش وارد امامزاده شد اما نماز نخواند، اینگونه بود. حرفها و اشکهایش بسیار تاثیرگذار بود.
شامحمدی: دقیقا. بعد از پشت سر گذاشتن آن دوره سخت، اکثر آنان تسلیم میشوند و رفتارشان کاملا عوض میشود. آنان به صورت مستقیم خداوند را میبینند. جالب است بدانید که در این مرحله، آنان حتی در تکان خوردن برگ درختان نیز خداوند را مشاهده میکنند. این موضوع، دقیقا همان مرگ آگاهی است. مرگ آگاهی اصلا قابل دیدن یا حس کردن نیست. بعد از این که آن شخص مرگ آگاه شد و به نوعی تسلیم مرگ شد، یک نکته مشترک در تمام آنان رخ میدهد و آن هم این است که دوست دارند ردپا و اثری از خود در این دنیا برجای بگذارند بنابراین دست به یک کار خیر میزنند.
تسنیم: پدر شما چنین کاری انجام داد؟
شامحمدی: پدرم سال قبل از فوتش این کار را کرد. او یک کار خاص انجام داد که بسیاری از ما نمیتوانستیم آن را باور کنیم. او یک مجموعه زمین کشاورزی داشت که از پدرش به ارث برده بود و زمین آبا و اجدادی بود. در این زمینها یک کارگری بود که سالها بر روی آن کار کرده بود. پدرم بخش عمدهای از این زمینها را به او بخشید تا از این پس بر روی زمینهای خودش کار کند.
دقت کنید که هیچ فیلمسازی با هیچ دوربینی نمیتواند حال یک مرگآگاه را به تصویر بکشد. آقای مجیدی در فیلم بید مجنون خود تا اندازهای تلاش کرده است که این کار را انجام بدهد اما به نظرم ناموفق بوده است. به هرحال، مسئلهای که قطعی است این است که تمام افراد اینچنینی، بالاخره یک نمود بیرونی دارند. وقتی که با مهدی بخشیمقدم در اتاق فکر بودیم، به این نتیجه رسیدیم که باید شخصیتی را پیدا کنیم که بالاخره این نمود بیرونی را داشته باشد. او باید به این سمت حرکت میکرد و آن زمان بود که میتوانستیم واکنشهای یک فرد مرگآگاه را ببینیم.
تسنیم: بنابراین به این نتیجه رسیدید که تمام این افراد، یک نقطه اثر خروجی دارند و شما تصمیم گرفتید که این نقطه اثر را به نمایش بگذارید.
بخشیمقدم: بله. دقیقا. به دنبال این بودیم که آن شخص یک نمود بیرونی داشته باشد چرا که تصویرسازی حال درونی چنین شخصی بسیار سخت یا شاید هم نشدنی است. با خود گفتیم که با نمایش نمود بیرونی مرگ آگاهی، آغاز میکنیم. اگر در این مسیر، به نمود درونی رسیدیم، شاهکار است. پس میتوان گفت که هدف اولیه ما این بود که کسی را انتخاب کنیم که یک نمود بیرونی داشته باشد.
تسنیم: جلسات پیش تولید شما چقدر طلبگی بوده است!
بخشیمقدم: بله؛ دقیقا!
ماجرای خانمی که درگیر سرطان و MS است اما با پاراگلایدر پرواز میکند
ما یک الگوی درامنویسی داشتیم که بر روی تخته وایتبرد نوشته بودیم. در این الگو، کسانی که پیدا میکردیم یا به ما معرفی میشدند، مورد بحث و بررسی قرار میگرفتند تا به گزینه نهایی برسیم. مثلا در اتاق فکر بحث میکردیم که اگر این شخصیت در موقعیت قرار بگیرد، آیا توانایی انجام نمود بیرونی را دارد یا خیر؟ خاطرم هست که یکی از همین افراد، خانمی در گنبد کاووس بود که هم سرطان داشت و هم اماس. او با وجود این بیماریها با پاراگلایدر پرواز میکرد. پزشکان او را از پریدن و هیجان منع کرده بودند اما او همچنان به کارش ادامه میداد.
تسنیم: چند ساله بود؟
بخشیمقدم: دهه شصتی بود.
تسنیم: چرا به سراغش نرفتید؟ زنده است؟
بخشیمقدم: زنده است. اما یک سری اتفاقات رخ داد که نتوانستیم او را انتخاب کنیم.
تسنیم: این کاراکترها هنوز هم برایتان جذاب هستند؟
بخشیمقدم: بله. هنوز هم از راههای مختلف اخبار آن خانم را پیگیری میکنم.
تاثیر زمینی داود برای ما مهم بود/ این چیزی بود که میخواستیم مخاطب ببیند نه داستان مرگ و زندگی
شامحمدی: به نظرم از آن افراد باید فیلمهای دیگری ساخت چرا که داود بهترین فرد برای «خانهای برای تو» بود. آن خانم یا کسان دیگری که به ما معرفی شدند، ویژگیهایی که ما میخواستیم را نداشتند. مثلا تعمقی که مد نظر ما بود را نداشتند و به ماجرا فکر نمیکردند. در مقابل، وقتی که با داود مواجه میشدید، کاملا میفهمیدید که مرگ در تکتک لحظات زندگیاش جاری است. البته نه به این معنا که ناامید باشد. شخصیتهای دیگری که دیدیم، اینگونه نبودند. در حقیقت، لغو شدن فیلمبرداری از این شخصیتها به این دلیل بود که میفهمیدیم اگر این کاراکتر را انتخاب کنیم، مستندمان به سمت اجتماعیشدن میرود و مخاطب را فریب میدهد. اگر به فیلم دقت کنید میبینید که در همان ابتدا، سکانس مرگ داود به تصویر کشیده میشود و مخاطب در تمام مدت فیلم میداند که او فوت کرده است. با این کار میخواستیم ذهن مخاطب از هر چیزی که ممکن است به آن فکر کند، دور شود و به آن چیزی که ما میخواهیم فکر کند. ما میخواهیم که با تاثیر داود روی زمین تمرکز کنیم نه این که او زنده میماند یا نه.
تسنیم: در حقیقت، درام فیلم آن خانه است نه داود؟
شامحمدی: بله. دقیقا. اثرگذاری او مهم بود.
بخشیمقدم: ما با این کار یک تعلیق کوچکی در فیلم ایجاد کردیم. تصور کنید که ما صحنه مرگ داود را در همان سکانس اول نشان نمی دادیم. طبعا مخاطب درگیر این سوال میشد که آیا داود زنده میماند یا میمیرد. وقتی در انتهای فیلم نشان میدهد که داود مرده است، تاثیر تلخی که بر مخاطب میگذاشت بسیار بیشتر از خانهای است که او ساخته است و ما اصلا چنین چیزی را نمیخواستیم. اگر در کارها و فعالیتهای کسی که مرگآگاه است، دقت کنید متوجه تغییراتی هر چند کوچک در اعمال و رفتار او میشوید.
تسنیم: وقتی که داود را در بیمارستان مسیح دانشوری دیدید، تمام سبقه پژوهشی در ذهنتان وجود داشت و دقیقا میدانستید که به دنبال چه کسی با چه ویژگیهایی هستید. حالا کسی را پیدا کرده بودید که این ویژگیها را داشت اما قبول نمیکرد که در فیلمتان حضور پیدا کند، چه کردید؟
بخشیمقدم: وقتی که برای اولین بار با داود روبهرو شدم، کمی با او صحبت کردم. او هیچ پیشزمینهای راجع به فیلم و مستند نداشت. از او روند زندگیاش را پرسیدم و او هم تمام زندگیاش و برنامههایش برای آینده را توضیح داد. این اطلاعات را به مهدی منتقل کردم و دوباره با هم برای دیدار با او به بیمارستان دانشوری رفتیم. مهدی شامحمدی به من گفت که او پتانسیل بالقوهای دارد و باید رفتارش را در موقعیت مورد بررسی قرار دهیم.
شامحمدی: من معتقد بودم که اگر این آدم را در خانه خودش ببینیم، خیلی چیزها برایمان معلوم میشود. کما این که در موردهای قبلی نیز اینگونه بود. آن خانم اهل گنبد تقریبا تایید شده بود اما زمانی که وارد محل زندگیاش شدیم، از ادامه همکاری پشیمان شدیم. برای دیدن داود به گیلان رفتیم. به نظرم، گیلان مظهر زندگی است و به لحاظ گرافیکی فیلم را جذاب کرده است. وقتی که برای فیلمبرداری به گیلان میرفتیم، دیگر دوست نداشتیم که برگردیم. وقتی که از سفر گیلان برگشتیم، تقریبا مطمئن شدیم که این شخصیت را میخواهیم.
با داود رفاقت کردیم و مستند ساختیم/ روزها در صف داروهای او ایستادیم و در تهران و گیلان همخانه بودیم
تسنیم: آیا داود به راحتی حضور در فیلمتان را قبول کرد؟
بخشیمقدم: ما از روشهای مختلفی استفاده کردیم. برای راضی کردن یک شخصیت در مستند، روشهای مختلفی وجود دارد. به نظرم بهترین کاری که با داود انجام دادیم این بود که با او رفاقت کردیم و صادقانه پیش رفتیم. این مساله باعث شد تا او احساس نکند که ما فقط برای ساختن فیلممان به سراغش رفتیم. داود با ما به تهران میآمد و خیلی از کارهای درمانش را خودمان انجام میدادیم. مثلا نوبت میگرفتیم، دارو میخریدیم و ... خاطرم هست زمانی که میخواست دارو بگیرد، باید به داروخانه 13 آبان مراجعه میکردیم و شاید یک روز باید در صف میایستادیم تا نوبتمان شود. از آن جا که او نمیرسید در صف بیمارستان بایستد، من برایش داروها را تهیه میکردم.
تسنیم: آیا این فرآیند اعتمادسازی، قبل از روشن شدن اولین دوربین بود؟
بخشیمقدم: در همان دوره است. هم قبلش بود و هم بعدش. اعتماد او در این مسیر به ما بیشتر و بیشتر شد.
تسنیم: کمی از ارتباط شخصیتان با داود بگویید. چطور شد که در همه صحنههای مهم زندگی داود حضور پیدا کردید و فیلم گرفتید؟
بخشیمقدم: از یک زمانی به بعد، داود هر کاری که میخواست انجام بدهد را به ما اطلاع میداد. این موضوع باعث شد تا در بسیاری از بزنگاهها حضور داشته باشیم.
شامحمدی: البته در بسیاری از بزنگاهها نیز حضور نداشتیم.
تسنیم: بزرگترین صحنهای که غبطه میخورید و حضور نداشتید، چه بود؟
شامحمدی: باید کمی فکر کنم. برای مثال در یکی از صحنهها میبینیم که داود اسبابکشی میکند. این موضوع در حالی بود که اسبابکشی اصلی روز قبل بود و ما آن را از دست دادیم. داود به مدت یک سال با همسرش در تهران زندگی کرده بود و بعد از ورشکستگیاش به شهرش برمیگردد. او پس از آن که به گیلان میآید، بسیاری از وسایل زندگیاش را در خانه یکی از اقوام انبار میکند. متاسفانه نتوانستیم که در همان روز که او اسبابکشی دارد، به محل برسیم و فردای آن روز رسیدیم. حال این سوال به وجود میآید که چرا ما نمیتوانستیم به این صحنهها برسیم؟ یکی از دلایل ما این بود که دوست نداشتیم فیلمبردار اثرمان، چند نفر شود و باید از یک نفر استفاده میکردیم. محمد حدادی فیلمبردار اصلی ما بود. او یکی از برجستهترین فیلمبرداران کشور است که در بسیاری از پروژههای سینمایی حضور دارد. چنین فیلمبرداری، همیشه مشغول است و خیلی نمیتوان بدون برنامهریزی از او استفاده کرد. در طی این دو سال، چندین سفر به گیلان داشتیم و تصویربرداریهای زیادی داشتیم. محمد حدادی در بسیاری از این سفرها و در شرایط سخت در کنارمان بود.
تسنیم: حدادی هم امسال جایزه گرفت؟
شامحمدی: خیر. فقط نامزد شد. البته او قبلا برای فیلم رویای دم صبح مهرداد اسکویی جایزه گرفته است.
تسنیم: بنابراین داود به شما خبر میداد که قرار است چه کاری انجام دهد؟
بخشیمقدم: بله. او اطلاع میداد و میگفت که فلان روز باید این کار را انجام دهم. در مواردی هم از او میخواستیم که برای هماهنگی با گروه، بعضی از کارها را چند روز عقب و جلو کند و او میپذیرفت.
داود 48 ساعت قبل از فوتش تمام بدهیهایش را برایم فهرست کرد
تسنیم: داود پول ساخت خانه را چگونه جور میکرد؟
بخشیمقدم: بخشی را از کمیته امداد گرفت، بخشی از بانک وام گرفت و در انتها نیز تعدادی چک کشید. برای او مهم این بود که خانه به اتمام برسد و به فکر منبع پول نبود. وقتی که دکتر دوباره به او خبر داد که بیماریاش برگشته است، توقع داشتم که ناراحت شود اما اولین کاری که پس از شنیدن این خبر انجام داد این بود که به شمال برگشت و از مصالحفروش خواست که در ازای چک، مصالح بدهد. پس از این مقطع، با سرعت فراوان، ساخت خانه را تمام کرد.
شامحمدی: البته این صحبتها به این معنی نیست که او قصد داشت پول مردم را ندهد بلکه 48 ساعت قبل از فوتش در بیمارستان، چیزی بر روی کاغذ نوشت و آن را به من داد. بر روی این کاغذ نوشته بود که به فلانی بدهی دارم و فلان قسط بانک نیز مانده است. در حقیقت، قصد داشت که پول مردم را بدهد. او میخواست که با سرعت، ساخت خانه را به اتمام برساند و تمام فکر و ذکرش، همسرش یعنی پروانه بود.
تسنیم: آخرین بیمارستان، در رشت بود؟
بخشیمقدم: بله.
تسنیم: آیا خودش خبر داد که حالش بد شده است؟
شامحمدی: ما تقریبا تمام سکانسها را گرفته بودیم اما این سکانس، چیزی بود که مهدی اصرار زیادی بر گرفتنش داشت. باید بگویم که تقریبا منتظر بودیم که مرگ داود فرا برسد چرا که پزشکش اطلاع داده بود که حال داود بسیار بد است و رفتنی است.
بخشیمقدم: از چند روز قبل از فوت داود، به صورت تمام وقت در رشت بودم و بسیاری از امور درمانی او را پیگیری میکردم. در این دو سال، هر یک روز در میان با داود صحبت میکردم و از اتفاقات باخبر میشدم.
شامحمدی: در روزی که داود حالش بد شد و مجبور شدند او را به بیمارستان منتقل کنند، مهدی به من پیام داد که «داود حالش بد شده است و او را به بیمارستان میبریم. امیدوارم که قبل از فوت او همدیگر را ببینیم». وقتی که ما به رشت رسیدیم، مستقیما پیش مهدی رفتیم و بیمارستان به هیچ وجه اجازه فیلمبرداری نداد و مجبور شدیم که با موبایل آخرین فیلمبرداری را انجام بدهیم. خاطرم هست که وقتی از بیمارستان بیرون آمدیم، محمد حدادی این قدر گریه کرد که اصلا نمیتوانست فیلمبرداری کند. نزدیک به دو سال با هم زندگی میکردیم و رفت و آمد داشتیم.
تسنیم: از تمام شدن ساخت خانه تا فوت داود، زمان زیادی طول کشید؟
شامحمدی: بسیار کم بود. شاید نزدیک به 3-4 ماه.
بیش از 10 راه حل و پایان بندی با مرگ یا زندگی داود طراحی کردیم/ هیچ تصویری در مراسمهای فوت و ترحیم داود نگرفتیم؛ فقط برای تسلیت رفتیم
تسنیم: بعد از این که ساخت خانه تمام شد، پروژهتان قاعدتا باید تمام میشد.
بخشیمقدم: نه اینگونه نبود.
شامحمدی: ما شرایط مختلف را پیشبینی کرده بودیم. در حقیقت، میگفتیم که اگر زنده بماند چه اتفاقی رخ میدهد و اگر فوت کند، چه اتفاقی رخ خواهد داد.
بخشیمقدم: ساخت آن خانه پایه و اساس داستان ما بود. یکی از پیشنهادات این بود که اگر داود خوب بشود، در نوروز به خانه آنان برویم و سفره هفتسین را نمایش بدهیم. اما زمانی که متوجه شدیم که حال او بد شده است و ممکن است از بین برود، میخواستیم فوت داود را در ابتدا نشان بدهیم و در نهایت تاثیر او بر زندگی اطرافیانش را به نمایش بگذاریم. شاید بیش از 10 راهحل برای اتمام این فیلم داشتیم. اتاق فکری که داشتیم بسیار به ما کمک کرد که بتوانیم مدلهای مختلف پایانبندی را داشته باشیم. باید اشاره کنم که ما اصلا قصد نداشتیم که مرگ داود را به شیوه مرسوم یعنی قبر، سوگواری و ... نشان بدهیم. وقتی که داود فوت کرد، ما فقط برای عرض تسلیت به رضوانشهر رفتیم و هیچ دوربینی با خود نبردیم. مستندسازان همیشه با خود فکر میکنند که حالا دوربین را ببریم و نهایتا از آن فیلم استفاده نخواهیم کرد اما ما به این نتیجه رسیده بودیم که نباید دوربین را با خود ببریم. بعد از مدتی که از مرگ داود گذشت، سراغ همسرش پروانه رفتیم و سکانسهای پایانی را گرفتیم.
تسنیم: با این کار میخواستید نشان دهید که از مرگ داود به عنوان مستندسازی که حالا شخصیت فیلمش ماجرای ویژهای پیدا کرده، ذوقزده نیستید؟
بخشیمقدم: هدف اصلی ما این بود که مرگ داود یک ناامیدی نباشد چرا که فیلم ما راجع به امیدواری است. در این فیلم، مرگ به عنوان یک شروع و پایان تلخ نیست چرا که کاری که داود انجام میدهد، یک کار قهرمانانه است. جریان داشتن زندگی و امید برای ما بسیار مهم بود. حتی ما زمانی به سراغ پروانه رفتیم که کمی از تب و تاب مرگ داود گذشته بود. زندگی پروانه در جریان بود. اگر فیلم با مرگ داود و تشییع جنازه او به پایان میرسید، ناامیدی بسیار زیادی را به همراه داشت و ما اصلا چنین چیزی را نمیخواستیم.
تسنیم: مرگ داود در چه سالی است؟
شامحمدی: تیرماه 1396.
تسنیم: آیا خانوادهاش فیلم را دیدند؟
بخشیمقدم: خانوادهاش فیلم را کامل ندیدند چرا که اصلا نمیتوانستند با این حجم از اندوه مواجه شوند. فقط بخشهایی از این فیلم را دیدند که برایشان بسیار تلخ بود.
شامحمدی: تمام تلاش ما این بود که آنان از ساخت این فیلم خبر نداشته باشند چرا که بسیار دردناک بود. من به مهدی گفتم که باید حواسمان باشد که این فیلم اذیتشان نکند. از روی عمد خواستم که کسی باخبر نشود و نبیند. آنان تصوری راجع به این فیلم داشتند و فکر میکردند که ما یک گزارش تلویزیونی میسازیم. ما هم تصور آنان را خراب نکردیم. جالب است بدانید که از نظر آنان، رفت و آمد ما نشان از آماتور بودن ما داشت. با خود میگفتند که ما نتوانستیم از پس این فیلم بربیاییم و دوباره برگشتیم.
یک سوال مهم: تیم مستندساز چقدر در باز شدن گرههای مالی داود به او کمک کرده است؟
تسنیم: آقای شامحمدی، شما تهیهکننده این فیلم هستید و در میان کار میبینید که داود بشدت لَنگ پول است. هر چقدر که کار او پیش برود، مستند شما هم جلو میرود. آیا در جایی به او کمک مالی کردید؟
شامحمدی: من مطمئن بودم که چنین وضعیتی برای فیلم ما به وجود خواهد آمد. وقتی سوژهای مثل داود را انتخاب میکنید، قطعا این موضوع برایتان رخ خواهد داد که فیلمتان در گرو حل شدن مشکل مالی او است. البته باید بگویم که ما کارهایی برای داود انجام دادیم و به ویژه در زمانی که خانهاش ساخته میشد، کمکهایی کردیم.
تسنیم: یعنی بخشی از این کمکها از جنس کمک بلاعوض بود؟
شامحمدی: بله. تقریبا همهاش للاعوض بود. باید بگویم که داود انتظار نداشت که ما چنین کمکی به او انجام بدهیم. در یکی دو جا که هیچ ربطی به شرایط فیلم نداشت اما داود در موقعیت بسیار سختی قرار گرفته بود، کمکهایی کردیم. برای فیلم بهتر بود که او خودش برود و تلاش کند تا پول را جور کند تا ما نمایشدهنده این تلاش باشیم.
تسنیم: به نظرتان، کمکتان تا چه اندازه پر رنگ بود؟ یعنی اگر آن کمکها وجود نداشت، خانه ساخته نمیشد؟
شامحمدی: نه. واقعا اینگونه نبود. ما معتقد بودیم که بالاخره آن خانه ساخته میشود. داود با 60 میلیون آن خانه را ساخت.
تسنیم: بنابراین کمکهایی داشتید اما به قدری نبود که اگر حذف میشد، کار ناتمام بماند.
شامحمدی: شاید بیش از 30 درصد این مبلغ را به او داده باشیم اما اگر هم نمیدادیم، مطمئنا او راهی پیدا میکرد.
بخشیمقدم: به نظرم بیشتر این کمکها در روند درمان او بود. داود این قدر درگیر خانه و ساختن آن بود که در مواردی درمانش را فراموش میکرد. بعضی وقتها ما به او یاداوری میکردیم که اکنون زمان درمان است و باید به تهران بیاید.
داود مستند «فصل هرس» را دید و گفت اعتقادی به این شیوه درمان ندارد
تسنیم: آقای شامحمدی شما قبلا مستندی به اسم «فصل هرس» ساختید که باعث شده کلی از افراد در راه آبیک قزوین باشند تا داروی درمان سرطان بدست بیاورند. این دارو در مورد پدرت و یا داود اثری نداشت؟
شامحمدی: داود، مِتاستاز کرده بود یعنی سرطان توسعه پیدا کرده بود و به جاهای دیگر بدن رفته بود. قبل از این که کسی متاستاز کند، امکان اینکه با دارو، بیماری کنترل شود و سالها با آن بیماری زندگی کند، بسیار زیاد است اما زمانی که متاستاز میکند، دیگر نمیتوان جلوی آن را گرفت. زمانی که حال داود بد شد، مستند فصل هرس را به او نشان دادم اما او به من گفت که اصلا چنین اعتقادی ندارد و سراغ شخصیت مستند قبلیام یعنی قاسم تکدهقان نخواهد رفت.
تسنیم: برای پدرتان چه؟ از داروهای مستند قبلیتان استفاده نکردید؟
شامحمدی: برای پدرم شکل دیگری رخ داد. البته برای یکی دیگر از نزدیکان به سراغ داروهای قاسم تکدهقان رفتهام. او کسی بود که واقعا حالش بد بود و پزشکان میگفتند که تنها تا 2 ماه دیگر زنده هست. من مدارک او را پیش قاسم تکدهقان بردم و یک دوره دارو گرفتم. آن دارو را به مدت 3 هفته خورد و حالش بسیار بهتر شد و حتی روی پاهای خود ایستاد. آن آدم با آن حال بسیار بد به مدت 8 ماه زنده ماند اما بالاخره فوت کرد. او در شرایطی فوت کرد که روی پای خودش بود. خود تکدهقان نیز به من گفت که این فرد را بسیار دیر آوردهام.
چهارگانه عجیب مهدی شامحمدی برای سرطان ادامه دارد
تسنیم: هنوز به سوژه مرگآگاهی فکر میکنید یا به دنبال کار دیگری هستید؟
شامحمدی: میخواهم یک سهگانه یا چهارگانه با موضوع مرگآگاهی بسازم. تاکنون دو مستند از این مجموعه ساخته شده است. جالب است بدانید که نام این فیلم تا آخرین دقیقه، «فصل پروانهها» بود و در آخرین لحظات، نام را تغییر دادیم. به دلیل معنایی که در این فیلم وجود داشت، نام را عوض کردیم. فیلم سومم راجع به خانوادههایی است که با کودک سرطانی مواجه هستند. اتفاقات عجیب و غریبی برای آن خانوادهها رخ میدهد. تلاش میکنم که بالاخره این فیلم را بسازم. در کنار آن، یک فیلم چهارم نیز وجود دارد. این فیلم راجع به خودم هست. هر زمان احساس کردم که به مرگ نزدیک میشوم، این کار را آغاز خواهم کرد.
تسنیم: هر زمان به مرگ نزدیک شوید؟ یعنی چه؟ حرفهای عجیبی میزنید!
شامحمدی: من یقین دارم که با سرطان میمیرم و دوربین مستند چهارم همانجا روشن میشود.
تسنیم: آقای بخشیمقدم، کار جدیدی در دست تولید دارید؟
بخشیمقدم: کار جدیدی دارم که راجع به حقیقت است و فعلا در مرحله مطالعه و پژوهش قرار دارد.
*بخش دوم این گفت وگو به زودی منتشر میشود.
.....................................
گفتوگو: مهدی آقاموسی طهرانی
.....................................
انتهای پیام/