حاجی فیروزهای کوچولو/حاجی‌فیروز می‌شوم تا خواهرم را نونوار کنم

حاجی فیروزهای کوچولو/حاجی‌فیروز می‌شوم تا خواهرم را نونوار کنم

این روزها چهره کودکان کار پشت چراغ‌قرمز چهارراه‌ها، با همه‌روزهای سال یک فرق اساسی دارد. اگر همیشه آن‌ها را با چهره‌های مغموم و نگاه‌هایی توأم با التماس می‌ دیدیم، حالا کودکان کار در کسوت حاجی فیروز پیام آور امید و شادی و حال خوب می شوند.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، این خاصیت آخرین روزهای اسفند است که سهم همه را از تب‌وتاب و جنب‌وجوش دوست‌داشتنی‌اش می‌دهد و سر کیسه مهربانی را برای خیلی‌ها شل می‌کند. اصلاً بهار سخاوتش را وامدار اسفند است. اسفند هم سخاوتش را خرج کسانی می‌کند که در روزهای عادی سال در هفت‌آسمان یک ستاره هم ندارند. مثل کودکان کاری که با لباس حاجی‌فیروز، سر چهارراه‌ها عزمشان را جزم می‌کنند تا خنده را به لب رهگذران بنشانند. صرف‌نظر از فلسفه حاجی‌فیروز و اینکه قبلاً حاجی فیروزها چطور بودند و حالا چگونه اند، حاجی‌فیروز رسم خوشایند این روزهای ماست و معادله دو سر برد برای شاد بودن. در میان همهمه روزهای آخر سال و مشکلات اقتصادی و کم و کسری‌ها هرقدر خسته، هرقدر کلافه محال است پشت چراغ‌قرمز چهارراه، ترمزدستی را بکشید و بخواهید به گرفتاری‌های یک روز پرمشغله فکر کنید که زنگ صدای حاجی‌فیروز با آن لباس سراسر قرمز و صورت‌هایی سیاه، شما را یاد زیباترین اتفاق سال یعنی فرارسیدن بهار نیندازد و این مژده آن‌قدر کیف شما را کوک می‌کند که سرکیسه را شل می‌کنید و مژدگانی را پیشکش مژده دهنده می‌کنید.

 

هفته آخر سال، کودکان کار بی‌معرفتی روزگار را فراموش می‌کنند

این روزها چهره کودکان کار پشت چراغ‌قرمز چهارراه‌ها، با همه‌روزهای سال یک فرق اساسی دارد. اگر در ایام دیگر سال آن‌ها را با چهره‌های مغموم و نگاه‌هایی توأم با التماس می‌بینیم و آه از نهادمان بلند می‌شود، این چند روز باقیمانده برق شادی از آمدن سال نو در چشم‌های آن‌ها هم‌رنگ دیگری دارد. حتی اگر سال خوبی هم در انتظارشان نباشد اما با خواندن شعر ارباب خودم سامبولی علیکم... ارباب خودم بز بز قندی.. ارباب خودم چرا نمی‌خندی.. ناخودآگاه می‌خندند و شاید همه بی‌معرفتی‌های روزگار را هم فراموش کنند. کاروکاسبی حاجی‌فیروزهای پایتخت سکه شده و این رونق را مدیون همان سخاوت مثال‌زدنی اسفند و بهارند. گز کردن تهران و چهارراه‌هایش و گپ زدن با کودکان کار حاجی‌فیروز نما خالی از لطف نیست.

 

روزی ما دست خداست

«هر چهارراهی در قرق یک حاجی‌فیروز است. اصلاً چند روز مانده به آخر سال، حاجی‌فیروزها چهارراه‌ها را تقسیم می‌کنند. یک روش دیگر هم دارند، چهارراه‌ها را شیفت بندی می‌کنند تا هر حاجی‌فیروز با دار و دسته‌اش هرروز پشت یک چهارراه، مژده آمدن عید را بدهد. چون درآمد هر چهارراه با چهارراه دیگر متفاوت است. مثلاً چهارراه‌های خیابان ولیعصر هر چه به تجریش نزدیک‌تر شود راننده‌هایش سرکیسه را بیشتر شل می‌کنند. برای همین هم شاید اصلاً زور ما به‌زور حاجی‌فیروزهای سابقه‌دار نچربد و نتوانیم در چهارراه‌های شمال شهر حضورداشته باشیم. خیلی از حاجی‌فیروزها هفته آخر سال از شهرهای دیگر به تهران می‌آیند. بین حاجی‌فیروزها هم دانشجوی تهرانی هست و هم مرد میان‌سال. چون صورت‌ها را سیاه می‌کنند و کسی آن‌ها را نمی‌شناسد، با خیال راحت پول درمی‌آورند. این حاجی‌فیروزهای سابقه‌دار خیلی به ما میدان نمی‌دهند. اما روزی دست خداست. من و پسرعمویم پول‌هایمان را روی‌هم گذاشتیم و پارچه قرمز خریدیم. مادرم خیاطی بلد نیست اما گفتیم همین‌طوری یک بلوز و شلوار بدوز. پول خیاط که نداشتیم. پول پارچه را هم با بدبختی جور کردیم. در طول سال در مترو آدامس و فال و واکس می‌فروشیم. اما هفته آخر درآمد حاجی‌فیروزها خوب است. من و امیر شعرها را درست‌وحسابی بلد نیستیم. تمرین کردیم که چکار کنیم تا مردم بیشتر شاد شوند. آن‌قدر شاد شوند که دلشان بیاید یک اسکناس مژدگانی بدهند.» این صحبت‌های ابوالفضل است. پسر 12 ساله‌ای که در یکی از چهارراه‌های خیابان بهشتی با پسرعمویش منتظر قرمز شدن چراغ است اما سؤالات را باحوصله پاسخ می‌دهد و چراغ که سبز می‌شود ما را هم دعوت به تماشای هنرنمایی‌اش می‌کند.

 

حاجی‌فیروز می‌شوم تا خواهرم را نونوار کنم

دایره‌وار جلوی ماشین‌ها می‌چرخد و آن‌قدر زیروبم صدایش را تنظیم می‌کند که شعرخوانی‌اش راننده‌ها را یاد صدا و حرکت‌های روحوضی حاجی‌فیروزهای قدیمی بیندازد. گاهی امیر می‌خواند و ابوالفضل با او همراه می‌شود و گاهی هم برعکس. خنده‌هایشان
آن‌قدر شیرین هست که در همان 130 ثانیه خیلی از راننده‌ها دست‌به‌جیب می‌شوند. چراغ، قرمز می‌شود و امیر و ابوالفضل 130 ثانیه دیگر فرصت دارند برای اینکه مژدگانی آمدن نوروز؛ مظهر اعتدال و رویش را به مردم بدهند. اسکناس‌ها را مچاله می‌کنند و در جیب‌هایشان می‌چپانند. نگاهم را تعقیب می‌کند و می‌گوید: «می‌دانی چقدر برای این مژدگانی‌ها نقشه کشیدیم. یک‌ساله دارم با این کفش‌های پاره میام سرکار، به خواهر کوچکم قول دادم برایش لباس عید بخرم. دعا کن روزی‌ام این‌قدر باشد که خجالت‌زده خواهرم نشوم. تازه باید مادرم را هم خوشحال کنم. درآمد بابام انقدر کمه که به پول اجاره خونه و خورد و خوراکمون هم نمی رسه، جه برسه به نونوار کردن ما برای عید

تیم حال خوب کن‌های نوروزی

اوضاع در چهارراه بعدی کمی متفاوت است. دو کودک کار ده، یازده‌ساله با یک حاجی‌فیروز باسابقه، تیم حال خوب کن‌های نوروزی را تشکیل داده‌اند و انگار برای این چند روز حسابی تمرین کردند و شعرهای حاجی‌فیروز را با شوق‌وذوق می‌خوانند. آ هم هماهنگ‌اند و هر سه دایره‌زنگی در دستشان گرفته‌اند و می‌خوانند: ابراب خودم، بلند شو خوش باش/ ابراب خودم، دیگه نمی آد جاش/ ابراب خودم عمری که هی شد/ بگو کی اومد و گذشت و طی شد.

 

غم‌هایمان را دور می‌ریزیم تا مردم را شاد کنیم

حاجی‌فیروز جوان با سبز شدن چراغ چهارراه، بچه‌ها را به گوشه‌ای هدایت می‌کند و این 160 ثانیه فرصت خوبی است تا سر صحبت را با حاجی‌فیروزهای نوجوان یا همان کودکان کار بازکنیم. می‌پرسیم بقیه روزهای سال چه‌کار می‌کنید؟ به هم نگاه می‌کنند و می‌گویند با بدبختی سر چهارراه‌ها گل می‌فروشیم. از هر 20 ماشین شاید یکی‌شان برای خریدن گل پول بدهد.» اسمشان را که می‌پرسیم اخم‌هایشان را در هم می‌کشند و می‌گویند با اسممان چه‌کار داری خاله؟ آگه راست میگی که خبرنگاری بگو دم عید به حاجی‌فیروزها کاری نداشته باشن. دل‌خوشیم به همین چند روز آخر سال که پولی به خانه‌ها ببریم.

 

یکی از پسرها شروع به صحبت می‌کند و از همه دردها و رنج‌هایی می‌گوید که در این چند روز آخر سال آن‌ها را گوشه ذهنش بایکوت کرده تا بتواند مردم را شاد کند، چهره‌اش خندان است اما در عمق چشم‌هایش که خیره شوی غمی ناتمام را می‌بینی. در همین وقت کم با همان لباس قرمز و دایره‌زنگی به دست، همه غصه‌هایش را برایمان روی دایره می‌ریزد و می‌گوید: «بابام معتاد شد و سه سال قبل من و مادرم و برادر و خواهرهایم را ول کرد. مادرم ایرانی بود و با پدرم که افغانی بود ازدواج کرد. من و خواهر برادرهایم شناسنامه نداریم. حسرت همه‌چیز رو دل‌هایمان مانده. مددکاران جمعیت امام علی کمکمان کردند که درس بخوانیم، اما باید کارکنیم. مادرم انقدر در خانه‌های مردم کارکرده که کمردرد گرفته و خانه‌نشین شده. من ماندم و خرج بیماری مادرم و کرایه‌خانه و خرج خواهر و برادرهای کوچکم.» چراغ، قرمز می‌شود و دوباره همه غصه‌ها و رنج‌های گفته و ناگفته را کناری می‌گذارند و به میدان می‌روند و با تمام توان روی دایره‌های زنگی می‌کوبند و یک شعر دیگر را با ریتم بلندبلند می‌خوانند: کوچه باغای قشنگ شمرون/یاکه آبادی‌های آباد ایروون/ همه از شور و امید پر می شه وقتی/ میخونه حاجی‌فیروز با لب خندون

 

متفاوت‌ترین حاجی‌فیروزها در جنوب تهران

متفاوت‌ترین حاجی‌فیروزهای این روزها را می‌توانید در یکی از چهارراه‌های جنوب تهران ببینید. حاجی‌فیروزهای پاکستانی که حاشیه نشینند و در روستاهای اطراف شهرری در بدترین شرایط زندگی می‌کنند، اما اسفند خلق‌تنگ کودکان کار پاکستانی را هم باز می‌کند و حالا آن‌ها هم با وام گرفتن از رسم و رسوم نوروزی، مهرورزی ایرانیان بیش‌ازپیش برایشان مسجل می‌شود.

منبع:فارس

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon