دیدار صمیمی خبرنگار تسنیم با جانباز دوران دفاع مقدس؛ درددلهایی از جنس جنگ
جانباز سیدصدرالدین حافظی که این روزها حال و روز خوبی ندارد، یکی از ایثارگران جنگ تحمیلی است که بعد از گذشت ۳ دهه از جنگ تحمیلی همواره به فکر رشد و پیشرفت همه جانبه انقلاب اسلامی است و مسئولان را تاکید به خدمتگزاری و قدرشناسی از نظام اسلامی میکند.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از خلخال، تهیه گزارش از جانبازان 8سال دفاع مقدس، بی شک یکی از بهترین و خاطره انگیزترین گزارش هایی است که یک خبرنگار انقلابی می تواند تجربه کند، ایثارگران را بدون هیچ واسطه ایی می توان برای مصاحبه هماهنگی کرد، ودر مقابل برای هماهنگی با مدیرانی که پای کار هستند حتما یک واسطه و منشی دارند که این مسئله کار را برای گفت وگو سخت میکند.
سیدصدرالدین حافظی جانباز 40درصد که این روزها حال و روز خوبی ندارد و به گفته خود، در حال حاضر در یکی از خیابان های خلخال، در یک خانه کلنگی و ساده در کنار فرزندان و نوه های خودش زندگی سپری میکند، از کاری که در جبهه های حق علیه باطل انجام داده شاکی نیست، اما از وضعیت فعلی که برایش پیش آمده متاسف است.
برای هماهنگی با جانباز سیدصدرالدین حافظی هیچ واسطه ایی درمیان نبود، نه منشی داشت و نه مسئول هماهنگ کننده، مرد سالهای نه چندان دور، نه اتومبیل آنچنانی سوار می شود و نه راننده خصوصی با شیشه های دودی دارد، این ایثارگر جبهه های حق علیه باطل انگار خودش را همچنان در میان خاکریزهای خاکی جا گذاشته است.
در بدو ورود به منزل جانباز سیدصدرالدین حافظی، همواره ساده و بی آلایش به استقبالمان می آید، وارد خانه که می شوی، یک خانه با دکوراسیون خیلی ساده و به دور از تجملات روبرو شدم، سید موضوع گزارش ما خلوص، صداقت و پاکی خود را همواره حفظ کرده و به نظر می رسد که به فکر افزایش مال دنیوی نبوده و نیست، زندگی ساده و پرمهر خود را به همراه فرزندان و نوه هایش در خانه کلنگی خود به صفا و صمیمیتی که در این خانه پرمهر جاری است سپری میکند.
من اینکه میهمان سید جانباز بودم اما همواره در این اندیشه بودم که چرا اغلب ایثارگران سادگی و خلوص خود را بعد از گذشت 3دهه از جنگ تحمیلی همواره حفظ کرده اند و یکی از این چندهزار جانباز 8سال دفاع مقدس سیدصدرالدین حافظی است که در یکی از خیابان های خلخال زندگی عادی داردو همانند برخی از ایثارگرانی که علی رغم شرایط اجتماعی و اداری که بعد ازجنگ تحمیلی برایشان فراهم بود و فرصت زراندوزی داشتند برای خودشان به کار نبستند،تا خودشان را از این بهبوهه اقتصادی که در دولت کنونی در کشور حادث شده است رها کنند و به سرمایه داری مشغول شوند.
سیدصدرالدین حافظی فرزند سید آصف که درششم دیماه سال 1332 در روستای بفراجرد خلخال در یک خانواده مذهبی و کشاورز چشم به جهان گشودو در این مدت به مدت 21 سال به جهت کسب و کار و کسب روزی حلال به شهرهای تهران و رشت عزیمت می کردتا اینکه در آغاز روزهای انقلاب اسلامی آرام آرام به تظاهرات کنندگان شهرستان شفت ملحق می شود.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه مردم گیلان در تظاهرات علیه شاه حضور داشتم
وقتی که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) به پیروزی نهایی خود نزدیک می شد من در استان گیلان و درشهرستان شفت بودم و در آنجا کارگری می کردم که اغلب روزها، کار خودرا رهامی کردم و به تظاهرات کنندگان برعلیه رژیم ستم شاهی اضافه می شدم وهمه تظاهرات کنندگان با یک هدف و آن هدف، برای پیروزی انقلاب اسلامی تلاش می کردیم تا جریان های آن روز را به نحو پیروزی حضرت امام خمینی (ره) سوق دهیم و در همان روزها شاه فرارکرده بودو حضرت امام خمینی (ره) در فرانسه بود.
دوست وهم روستایی در شهرستان شفت به نام آقای حجت زمانی اکنون ملبس به لباس روحانی است شده و در حال حاضر دررشت ساکن است، درآن موقع یک موتورسیکلت داشت، روزی که هیچ وقت یادم نمی رود به ایشان گفتم آقاحجت، بیا برویم رشت، من یک طرح دارم، گفت چه طرحی داری؟ گفتم برویم آنجا بهت میگویم.
با دوستم آقای حجت سوار بر موتورسیکلت شدیم و از جاده جرده اومدیم رشت من به حجت گفتم من با دست چپ شانه تورا می گیرم و بادست راست خودم علیه رژیم ستمشاهی شعارمیدهم، موقع شعار دادن تو سرعت موتور سیکلت را کم میکنی و از خیابانهای اصلی رشت حرکت کنید و ازآن طرف، ازجاده فومن برویم شهرستان شفت، خداوکیلی آقاحجت این پیشنهادم را قبول کرد و به اتفاق هم طرح را به صورت موفق اجراء کردیم و در زمان اجرای حرکت نمایشی، مردم رشت یکی به ما می خندیدو یکی هم به ما فحاشی می کرد و پشت سرما هورا سر میداد.
ماجرای عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
در 22 بهمن سال 1357 انقلاب اسلامی پیروزشد، من بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بهزادگاه خودم روستای بفراجرد عزیمت کردم و تصمیم به ازدواج گرفتم و در همان سال ازدواج کردم، با علاقمندی که به جمهوری اسلامی داشتم و پیامدهای این انقلاب برای من و خانواده ام مهم بود درسال 1360 تصمیم گرفتم به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وبه عنوان یک پاسدار از آرمان های این نظام محافظت کنم و در اوایل جنگ بود که به عضویت نیروی زمینی سپاه پاسداران درآمدم.
روزی مادرمرحومه ام سید سلمه جلالتی در تنور نان محلی می پخت و من هم به جهت اینکه مادرم را از پاسدار شدنم مطلع کنم گفتم، من می خواهم پاسدار شوم و به جبهه بروم، مادرمرحومه ام ابتدا مخالفت کردو راضی نمی شد که من از پدرومادر و خانواده ام جدا شوم و من در این لحظه گریه کردم و مادرم شوق من را برای پاسدارشدنم دید، سرانجام راضی شدکه من به عنوان پاسدار به محافظت از خاک و ناموس کشورم در جبهه های حق علیه باطل حضور داشته باشم.
رضایت مادرم برای پاسدارشدنم برای بنده اهمیت زیادی داشت، همان نگاههای مادرم که به من نگاه کرد و اجازه داد تا به عضویت سپاه دربیایم هیچ وقت فراموش نمی کنم و من از آن روز مقدمات کار را برای استخدام درسپاه فراهم کردم وبرای فراگیری آموزش نظامی آماده شدم.
بعد از ثبت نام در سپاه پاسداران، برای سپری دوران آموزش نظامی ما را به پادگان پیرزاده اردبیل اعزام کردند و در آنجا آموزش های نظامی را یاد می گرفتیم که روزی به اتفاق صدای بلندگوی پادگان را شنیدم که گفت، برادر سیدصدرالدین حافظی ملاقات، بلندگو با صدای بلندی که داشت در محوطه پادگان اسمم پیچید ودر اول من باورم نشد که ملاقاتی دارم و سرانجام به محل ملاقاتی که در پادگان تعبیه شده بود رفتم و عموی همسرم به همراه دنفر از اهالی روستا بایرامعلی خالقی که الان پدر شهید است و مشهدی خلیل همسایه پدر خانمم را دیدم و ترسیدم که نکند در روستا برای خانواده ام اتفاقی افتاده است.
عموی خانمم از اینکه ترس و نگرانی من رادید گفت، نگران نباش، خانم و مادر خانمت آمده اند اردبیل تا نگذارند پاسدار بشوی و برای اینکه خانواده همسرم را به این کار راضی کنم مجبور شدم پیش فرمانده پادگان شهید شاپور برزگر بروم و 24 ساعت مرخصی گرفتم و موقع امضای برگ مرخصی فرمانده پادگان به من گفت اگر یک ساعت تاخیر داشته باشی از دوره آموزشی اخراج می شوی و من هم قول دادم وبا جلب رضایت خانواده همسرم، بنا به دلایلی من یک روز تاخیر در مراجعه به پادگان داشتم که همین موضوع سبب شد که من از دوره آموزشی که یک ماه بود اخراج شد و سرانجام با وساطتی که کردم مجدد به دوره آموزشی تبریز اعزام شدم که آموزش نظامی تبریز 4 ماه بود که به مراتب دوره آموزشی سختی را در تبریز سپری کردم.
بعد از اتمام آموزش از تبریز به خلخال آمدم و در بخش شاهرود به عنوان جانشین و بعد مسئولیت ستاد را برعهده گرفتم و بعد از 5 ماه از بخش شاهرود به جبهه اعزام شدم و در ابتدا در گردان پشتیبانی لشکر 31 عاشورا بودم که بعد از 2ماه به گردان حضرت علی اکبر(ع) ملحق شدم که فرمانده گردان ما شهید بایرامعلی ورمزیار بود که یک فرمانده حزب اللهی و آدم شجاع و شیرمرد بودو بعد از 4ماه حضور در این گردان و شرکت در 5 عملیات شایسته شهادت نشدم و درزمان جنگ درشهرهای اهواز،دزفول،کرمانشاه، بانه، سردشت، سرپل ذهاب و گیلان غرب خدمت کردهام.
بعد از اینکه مسئولیت آماربهداری لشگر عاشورا شدم به عنوان پزشکیار در حد توان به بچه های رزمنده خدمت می کردم و به مرور زمان مسئولیت اورژانس تیپ 40 رسالت و فرمانده گروهان بهداری تیپ شدم که سرانجام در سال 1373 بعد از اتمام جنگ تحمیلی از مسئولیتی که داشتم تعدیل و به عبارتی بازنشسته زودهنگام شدم.
در آخر سفارش من به مسئولین وخواص این است که قدراین مردم رابدانیدو قدرومنزلت رزمندگان را داشته باشید و ایثارگران سرمایههای واقعی این نظام هستند وبه وصییت نامه سیاسی والهی رهبرکبیرانقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) راعمل کنید و همواره گوش به فرمان رهبرمعظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ایی(مدظله العالی) باشید.
گزارش از جهانگیر نیکخواه
انتهای پیام/ش