متوسلیان: وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم+فیلم
رابطه محسن وزوایی با فرماندهاش، احمد متوسلیان یک رابطه صمیمی و خالصانه بود. دو فرماندهای که در میدان جنگ اثرگذار بوده و تدبیرشان سرنوشت ساز بود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، دهم اردیبهشت ماه سالگرد شهادت محسن وزوایی است. همان دانشجوی انقلابی که مصاحبههایش در مورد دانشجویان پیرو خط امام با صلابتی که در سیمایش بود، در رسانههای غربی بازتاب داده میشد. او وقتی شهید شد فقط 22 سال سن داشت اما دلاوریهای زیادی را در کارنامه رزمندگیاش ثبت کرده بود. فرماندهی گردان "حبیب بن مظاهر" و تیپ تازه تأسیس "محمد رسول اللّه(ص)" و فرماندهی "تیپ 10 سیدالشهداء" و... به نام محسن وزوایی خوش درخشید.
با ورود محسن وزوایی به جبهه، تحولی پدید آمد؛ به گونهای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حملهای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت. شهید محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندیهای «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکهای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود. در 20 آذر 1360، در عملیات "مطلع الفجر" فرمانده بود. در اسفند سال 1360 فرمانده گردان "حبیب بن مظاهر" در تیپ تازه تأسیس "محمد رسول اللّه(ص)" شد که در عملیات "فتح المبین"، این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس "تیپ 10 سیدالشهداء"، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ، در 23 فروردین ماه 1361 وارد عملیات بیتالمقدس شد و برای اجرای بهتر عملیات، با تیپ حضرت رسول(ص) ادغام شد و شهید وزوایی نیز فرماندهی محور اصلی را عهده دار شد.
رابطه محسن وزوایی با فرماندهاش، احمد متوسلیان یک رابطه صمیمی و خالصانه بود. دو فرماندهای که در میدان جنگ اثرگذار بوده و تدبیرشان سرنوشت ساز بود. یکی از ماجراهایی که میان این دو رزمنده بی ادعا در هیاهوی جنگ گذشت، اختلاف کوچکی بود که به خاطر آمادگی نظامی نیروها پیش آمد و هم محسن و هم احمد که با جذبه مدیریتیشان نتوانسته بودند با این موضوع کنار بیایند، میان نیروها بحثشان شد. که البته خیلی زود ماجرا پایان گرفته و احمد متوسلیان در میان همان جمع گردان، از علاقه قلبی خود به محسن سخت گفت و ادامه داد که : «من وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم.» این ماجرای منحصر به فرد یکی از سکانسهای تماشایی فیلم ایستاده در غبار را به خود اختصاص داده است که در ادامه قابل مشاهده است:
وزوایی در دهم اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. کتاب «ققنوس فاتح» فصل شهادت او را اینگونه نگاشته است: «محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده میجنگیدند فریاد میزد طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او براشفته میگفت: "برادرها! بیایید پشت جاده؛ لااقل از روبرو کمتر اذیت میشوید." عباس شعف، خود را به محسن رسانده و او را در آغوش کشید آن دو لحظاتی در ان جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم دور نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد... هنگامی که عباس بالای سر محسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقوی منش و بیسیمچیشان به شهادت رسیدهاند. سپس با ملایمت چفیه سیاه رنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان صورت خاک آلود، دوست و برادر شهیدش را پوشاند. گوشی بی سیم را به دست گرفت: " احمد..احمد..شعف"؛ متوسلیان: "شعف! احمد... به گوشم." شعف: "حاج آقا خوب گوش کن...آتیش سنگین...(محور عملیاتی) محرم بی علمدار شد...آقا محسن...آقا محسن..." شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که میبایست بشنود، شنیده بود.»
انتهای پیام/