مسعود کرامتی چگونه قطعه «بمیرید بمیرید» را اجرا کرد؟/ تئاتر شهر قبل از حسین پاکدل زبالهدانی شده بود
مسعود کرامتی برای رسیدن به نمایش تراس مسیر پر فراز و نشیبی را دنبال کرده است. او از سختگیریهایش میگوید و از اینکه چگونه مدیومهای مختلف هنر را تجربه کرده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، مسعود کرامتی این روزها نمایش «تراس» را در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه برده است. خودش میگوید بزرگترین آرزوی هنریش کارگردانی تئاتر بوده است. فارغالنحصیل کارگردانی تئاتر پردیس هنرهای زیبا اما در تمام این سالها فرصت کارگردانی تئاتر برایش به ندرت مهیا شده است. بازیگری تئاتر اما تا دلتان بخواهد. او تصویری جذاب و بازیگری توانمند برای دیگر کارگردانان است. هنرمندی که فراز و نشیبهای بسیاری برای رسیدن به «تراس» طی کرده است، داستان چهار دهه زندگی هنریش را روایت میکند. آنچه میخواند گپ و گفتی دوستانه با مسعود کرامتی است که در همواره تلاش کرده است هنرمند باشد.
آقای کرامتی در بخشی از صبحتهای خارج از مصاحبه از خاطره خواندن ترانه «بمیرید، بمیرید» فیلم افق گفته است. ترانهای ماندگار که او خوانده و چندان این هنرنمای مسعود کرامتی ثبت نشده است.
خودش میگوید «محمد نبودی» نوحه معروفی بود که بخشو با شعر دیگری در بوشهر آن را برای ایام دیگری خوانده بود. این ملودی بعدتر توسط کویتیپور با ترانهای که به «محمد نبودی» مشهور شد برای محمد جهانآرا و آزادسازی خرمشهر خوانده میشود. آقای کرامتی میگوید: «محمدرضا علیقلی این ملودی را خیلی دوست داشت. براساس این ملودی یک موسیقی تنظیم و ضبط کرد. آن سال در حال ساختن پناهنده بودیم. رسول ملاقلیپور کویتیپور را دعوت کرد که روی آن موزیک بخواند. نمیدانم به چه دلایلی این اتفاق نیافتاد. این قطعه موسیقی برای کسی، جایی، فیلمی یا ارگانی ساخته نشد. تا جایی که من خبر دارم این علاقه شخصی علیقلی ساخته شد. جلسهای من فارابی بودم به همراه رسول برای مونتاژ افق. محمدرضا علیقلی به من گفت خودت بخوان. من هم گفتم باشه. من سابقه خواندن در پناهنده را داشتم. من هوش موسیقی دارم. این را در استودیو ضبط کردیم. حدود سال 75 نمیدانم چگونه، نهاد حفظ ارزشهای دفاع مقدس از آقای علیقلی میخواستند که با این موسیقی کلیپی ساخته شود. آقای عزیزالله حمیدنژاد از روی آن کلیپی ساخت و اولین نمایش آن هم در مراسمی در تالار وحدت بود. البته من خودم در این مراسم نبودم.»
در قسمت دوم گفتگو با مسعود کرامتی او از جهان تئاتر میگوید و تلاشهایش برای رسیدن به نمایش «تراس»:
***
پیشنهاد خود شما در تئاتر شهر نمایش کار کنید؟
تئاتر شهر قبل از حسین پاکدل زبالهدانی شده بود
کرامتی: خیر. به من گفتند. من گفتم اوضاع و احوال چطور است که آمدیم و به یاد دارم آقای مجید شریف خدایی آن زمان مدیر مرکز بود. مدیریت تئاتر شهر حسین پاکدل بود که به نظر من یکی از بهترین دوران بعد از انقلاب در تئاتر شهر بود. یعنی دگرگون کرد. تئاتر شهر قبل از حسین پاکدل زبالهدانی شده بود. یعنی سالنها و راهروها بوی تعفن و کثافت میداد.
عملاً نیمه تعطیل بود.
پیشنهادهای بسیاری داشتم، کار نمیکردم
کرامتی: بله. هر کاری میشد در حد افتضاح بود. حسین پاکدل در آن مقطع کار بزرگی کرد. تئاتر یکباره یک نفسی کشید و زنده شد. در آن مقطع آن کار را کردم و بعد یک فیلمنامه برای سریال به نام روشنی شهر رسید که خیلی خوب بود. من واقعاً پیشنهادهای بسیاری داشتم. کار نمیکردم.
رویه لجبازانهای داشتید؟
من مطلقاً سفارشی کار نمیکنم
کرامتی: خیر. من مطلقاً سفارشی کار نمیکنم. این که مثلاً به مناسبت فلان باشد را حوصله ندارم.
چیزی که خودتان میخواهید را انجام میدهید؟
برنامههای تلویزیونی بچههای ما بزن و بکوب و شوی تلویزیونی شده است، این سینمایی نیست
کرامتی: دلم میخواهم بتوانم از کار خود دفاع کنم. بتوانم بگویم این ذهنیت من است و اگر درباره این کار صحبت میکنم باور دارم که حرف میزنم. بعد یک فیلمنامهای به نام روشنی شهر از دوستان به من پیشنهاد شد که آن را کار کردم که فکر میکنم به لحاظ ساخت و کارگردانی بهترین کار تلویزیونی من باشد. در لیست سریالها منظورم هست. پراکنده گاهی متنی مثل آن سوی سایهها برای سعید شاهسواری پیش میآمد. تک قسمتی تله فیلم بود. از این کارهای پراکنده بود تا در آن مقاطع آقای عسگرپور مدیرعامل بنیاد فارابی بود. من را صدا کرد و گفت کاری کنید و سرانجام آن کار روز کارنامه شد. کار کودکانهای که خیلی دوست داشتم، هم اخلاقی و هم آموزشی و هم درباره بچهها بود. به این تعاریف خیلی اعتقاد ندارم؛ چون برنامههای تلویزیونی بچههای ما بزن و بکوب و شوی تلویزیونی شده است. این سینمایی نیست.
در تئاتر هم الان همین شده است. آواز بخوانند، دست بزنند، سوت بزنند.
از طرف دوستان کودککار محکوم به این شدم که کارهایم، کار کودک نیست
کرامتی: بله. اینها کار نیست و اینها شو است. جای این کارها در جای دیگری است و معنای اینها تئاتر و سینما نیست. جنس آن کارها چیزی نیست که بنده ادعا کنم فیلم ساختم. این سینما نیست. این برنامه تلویزیونی است که عمو پورنگ خوب کار میکند. حد آن همین است و خوب هم هست و حتماً هم باید باشد. من منکر این جنس کار نیستم؛ ولی کار من این نیست و من از این کارها دوست ندارم.
بعد از روز کارنامه، کودکانه را ساختم که به شکل طبیعی از طرف دوستان کودککار محکوم به این شدم که اینها کار کودک نیست، اینها درباره کودک است. برای بزرگسالان حرف میزنید؛ ولی این جنس کارها، کارهایی است که من دوست داشتم و هنوز هم آنها را دوست دارم. این شرایط و این که این کار را نمیتوانم انجام دهم، پس رها کردم. این شرایطی بود که سعی کردم در آن از لالوی یکسری پیچ و خمها خود را رد کنم و سالم رد شوم. سالم به این معنا که کارهای بزرگی میخواستم بکنم نیست، فقط این که رضایتخاطر از خود داشته باشم. سر خود را شب زمین میگذارم فکر کنم در طول روز کار علیه اصول خود نکردم، پابند اصول خود بودم. یکسری ارزشها برای من وجود دارد که اصلاً نمیخواهم اینها را از بین ببرم و زیرپا بگذارم. اذیت میشوم. یک فیلم ساختم، خوب نشد، به خاطر شرایط خوب نشد تا 6 سال نمیتوانستم کارگردانی کنم. اصلاً فکر کردم کارگردانی را کنار بگذارم. تا این حد حالم بد شد.
چه شد که از تئاتر این میزان فاصله افتاد؟ اجرا کردید ولی نگفتید بازخورد چطور بود؟
تراس را خودم سرمایه گذاری کردم
کرامتی: خوب بود. واقعیت این است که آن زمان بازخورد خوبی داشت ولی شرایط خوبی برای تئاتر نبود. واقعیت این است که همین الان هم شرایط خوبی برای کار نیست. سخت است. من برای «تراس» 50-40 میلیون تومان پول گذاشتم گذشتم، خودم سرمایه گذاری کردم. دنبال این نیستم که دنبال تهیهکننده و سرمایهگذار بدوم و باید با آنها چانه بزنم که فلان چهره را بیاورم و فلان کس را بیاورم تا فلان بشود. من به این فکر میکنم قرار است فلان شود، اصلاً با چهره آوردن مخالفت ندارم، نه این که من جزء آن دستهای باشم که بگویم چرا اینها در تئاتر کار میکنند. هر کسی دوست دارد بیاید. به من ربطی ندارد و من اصلاً این باورها را قبول ندارم. خودم فکر میکنم اگر چهره لازم بود میآورم؛ ولی من حاضر نیستم این روابط و مناسباتی عجیبی که وجود فلان پول از یک جایی بیاید که فلان کس داده شود تا او بیاید و تئاتر من بفروشد. من به صراحت میگویم برای این کار 50-40 میلیون را کنار گذاشتم که هزینهها را خودم تامین کنم. سخت است. من بچه پولداری نیستم. فکر نکنید برای من این میزان کم است. این چنین نیست.
واقعاً سرمایه شما بود؟
کرامتی: بله. از این گذشتم چون بسیار این نمایش را دوست داشتم و فقط برای این که موفق شدم چند آدم جدی تئاتری را جمع کنم و اینها با لطفی که به من داشتند، یعنی فکر کنید از مدیر تولید، دستیار، بازیگران، طراح صحنه، طراح لباس، طراح گریم یک قران دستمزد نگرفتند. همه گذاشتیم اگر چیزی درآمد در حد هدیه تقسیم کنیم چون میدانیم پولی درنمیآید که بخواهد پول دندانگیری به کسی برسد. اگر این لطف نبود من نمیتوانستم کار کنم و قطعاً باز هم کار نمیکردم. برای همین وقفه افتاده است.
چون دورهای که دولت هزینه های تولید تئاتر را پرداخت میکرد، دورهای که آقای شریف خدایی کار میکرد شورای حمایتی وجود داشت و دستمزد بازیگران را میدادند و گیشه خیلی اهمیت نداشت ولی در آن دوران ادامه ندادید.
دو نمایش داشتم که تصویب نشد، باز سرخورده شدم
کرامتی: نشد. من یکی دو نمایش داشتم که تصویب نشد. باز سرخورده شدم.
در شواری حمایت تصویب نمیشد؟
کرامتی: شورای نظارت بود.
از فیلتر نظارت رد نمیشد که به شورای حمایت برسد؟
کرامتی: بله. باید تصویب میشد که بعد حمایت میکردند. واقعاً سرخورده میشدم. اگر طرحی ببرم و رد شود ...
اصرار نمیکنید؟
من حاضر نیستم چهار جمله را حذف کنم یا عوض کنم
کرامتی: اصلاً. حوصله چانه زدن ندارم چون فکر میکنم بدترین اتفاقی که برای هنر ما افتاد، حداقل هنر درام که شاهد بودم، شوراهایی که فیلمنامه یا نمایشنامه تصویب میکردند از این که شما این جمله را عوض کنید و چه بسا 20 مورد ایراد میگرفتند که 15 مورد کلیدی بود، من اعتقاد دارم اگر این جملات عوض شود و اگر این موقعیت عوض شود و اگر این موقعیت تغییر کند، کل فیلمنامه یا نمایش باید عوض شود. من حاضر نیستم چهار جمله را حذف کنم یا عوض کنم و این که قبول کنم هر آن چه آنها میگویند را بنویسم. نویسندگی ما این گونه شده است.
انگار برای شورا مینویسید، برای مخاطب نمینویسید.
کرامتی: بله. برای همین است که ضعیف میشود، برای این است که باگ زیاد دارد، برای همین است که بسیاری غلط میشود بلکه در جاهایی یک چیزهایی کم دارد و یک چیزی را تفمالی کردند و به هم چسباندهاند و در نهایت تماشاچی میگوید این چه چیزی بود؟ یا این قصه غلط است یا آنقدر به سمت هیچی نگفتن برویم که همه چیز خالی شود. بعد این مفر از کجا پیدا شده است؟ این مفر از اینجا پیدا شده که با حرفهای رکیک در سینما و تئاتر بخواهیم مخاطب جذب کنیم. کسی حرف جدی نمیزند. مسخره میکنند حتی کارهایی که به نوعی یدک میکشد کارهای سیاسی است. آنها هم به نظر من ...
بیشتر متلکگو هستند.
کرامتی: فقط مسخره کردن و متلک گفتن و بی ربط حرف زدن است و اینها یک جور جسارت و نوآوری و تازگی برای تماشاچی میشود. تماشاچی عقدهمند ما که آنقدر همه چیز باید استیرلیزه باشد و تصنعی برای او تصویر شود و گفته شود، یکی فحش بدهد جذب میشود. اگر یکی متلک بگوید جذب آن میشود.
آیا تراس شما با شورای نظارت کنونی به مشکل برخورد یا خیر؟
کرامتی: نه خوشبختانه.
به هر حال متن تجمیع و چاپ شده بود و یک کار هم اجرا شده بود.
کرامتی: مشکلی نداشت.
چطور شد انتخاب کردید؟
کرامتی: تراس را وقتی خواندم دو سال و نیم پیش، سه سال پیش بود. اصلاً نمیدانستم ...
اجرا قبلی را ندیده بودید.
کرامتی: خیر. اصلاً هیچ چیزی نمیدانستم. واقعاً یکباره در این دو الی سه ساله فکر کردم یک تئاتر کار کنم و با این نیت هم جلو رفتم.
قرار بود پارسال کار کنید.
کرامتی: بله. با این نیت کار کنم که پولی کنار بگذارم، خودم و چند آدم دل سوخته پیدا کنم. اینها دوستان من هستند؛ ولی کسانی که به من اعتماد و لطف کنند و بیایند کار کنند. نیت من این بود که اگر شد که شد، اگ رنشد که هیچی! مثل تمام این سال هایی که تلاشی در یک عرصهای کردم؛ ولی نشد و رها کردم. این را خواندم و یکباره شوکه شدم. چون جزء نمایشهای ابزورد مدرن است. ابزورد در دهه 70-60 اوج خود را با بکت و یونسکو گذراند؛ ولی این نمایشهای به خصوص فرانسوی از نوع پست مدرن، ابزورد تازهتری از آنها هست. هر چند حرف همان است، حرف تنهایی آدمها در شرایط زندگی مدرن است،
در شرایطی که تکنولوژی سیطره خود را هر روز گستردهتر میکند و در این نمایشهای مدرن هم ممکن است آنقدر پوچگرایی و یاس به معنای ابزوردهای قدیمی نباشد؛ ولی انگار نوعی ناچاری وجود دارد، نوعی باور وجود دارد که بشر این گونه شده و آدمها کنار هم تنها هستند. کنار هم هستند ولی تنها هستند. آدمها در سیطره تکنولوژی هستند. در تراس عمدهترین اشارهای که میشود ساختمانها و برجها و آپارتمانها است.
در نمایش شخصیتهای انگار دنبال خانهای میگردند که تراسهای بزرگی داشته باشد؛ ولی این تراسها وجود ندارد.
آدمها و ساختمانها از هم جدا شدهاند
کرامتی: جدای از آن خانه خالی هم نیست. انگار بین آدمها فاصله افتاده است. یکی از مهمترین دیالوگهای نمایش که آستروگ میگوید اشکالی وجود دارد، آدمها و ساختمانها از هم جدا شدهاند، از هم دور افتادند. فردا متعلق به آوارهها است، متعلق به آدمهای تنها است. نسخه من هم پیچیده شده است. من هم آواره شدم. حتی به این اشاره میکند که در یکی از آپارتمانها جمع هستیم ولی چه میکنیم؟
جدا زندگی میکنیم.
تراس از آن کارهای سهل ممتنع است
کرامتی: از هم جدا میشویم. دعوا میکنیم. میرویم که از تراس سقوط کنیم؛ حتی سقوط هم انگار راهی نیست. یک زمانی کامو میگفت راه رهایی بشر این است که کلاً همه آدمها در یک لحظه تصمیم بگیرند و خودکشی کنند. تنها راه رهایی این است؛ ولی در این تئاتر آن راه هم جواب نمیدهد. میرود و خود را از تراس میاندازد؛ ولی اتفاق نمیافتد. این مفاهیم به نظرم خیلی در نمایش جذاب بود و بیعارف بگویم نمایشی بود که خیلی به لحاظ اجرایی سخت است. ساده به نظر میرسد ولی از آن کارهای سهل ممتنع است. اگر مفاهیم در آن درنیاید و اگر طنز ویژهای که اصولاً در کارهای ابزورد هست، اگر این طنز درنیاید نمایش خستهکننده و کسالت آور و نمایش بیمعنی خواهد بود.
بیشتر وراج خواهند بود.
کرامتی: بله.
آکسان روی نکات مهمی بگذارید که کارگردان در متن فهمیده تا او متوجه شود ...
کرامتی: حرف چیست و تماشاچی درگیر آن شود و تماشاچی با آدمها درگیر شود و کاراکترها را بفهمد، رابطه آن دو تا، آن 4 تا و آن یکی را بفهمد، این نمایش سخت بود.
وقتی حضور چند ساله شما را مرور میکردم شما جزء بازیگرانی هستید که خیلی اجرا در ایرانشهر در 6-5 سال گذشته داشتید.
کرامتی: من هارمونی را داشتم و ...
خانم صمیمی بود.
کرامتی: همان نگاهمان میکنند بود. بعد شاهزاده کوچولو بود و این هم چهارمی است.
پارسال هم بوف کور را ...
کرامتی: بوف نه چندان کور بود.
ابعاد این ایرانشهر را به عنوان بازیگر شناخته بودید. چقدر حضور شما به عنوان بازیگر روی صحنه در چند نمایشی که اسم بردید کمک کرد که این نمایش شکل بگیرد؟ جنس مخاطبی که به ایرانشهر میآید را شناخته بودید. چقدر از این تجربه استفاده کردید؟
کرامتی: من میخواهم به این سوال طور دیگری جواب بدهم چون از این منظر من واقعاً درگیر نمیشدم. حتی فکر نمیکنم به این که مراقب باشم مخاطب چه چیزی دوست دارد. واقعیت این است که جنس من از این جنس نیست.
در موقع بازی اصلاً به این فکر نکرده بودید؟
به عنوان کارگردان میگویم قصد من از این حرفی که میزنم چیست
کرامتی: اصلاً. حتی در مقام کارگردان هم این طور فکر نمیکنم. من فکر میکنم مخاطب یک نمایش چیست. یک نمایش چه چیزی میخواهد بگوید. به عنوان کارگردان میگویم قصد من از این حرفی که میزنم چیست و چه می خواهم بگویم. این چه میخواهم بگویم، خیلی خوشحال میشوم تعداد زیادی گوش دهند و حرف من طبیعی است ولی خاضر نیستم همه چیز را هزینه کنم به خاطر این که تماشاچی بیشتری داشته باشم. واقعاً این نگاه من است.
کار هنری کردن این نیست که پشت این شعار پنهان شویم که مردم دوست دارند
فکر میکنم کار هنری کردن این نیست که پشت این شعار پنهان شویم که مردم دوست دارند، مردم میپسندند. شما به مردم احترام بگذارید. این به نظر من شعار انحرافی است و خیلی خطرناک است. من به مردم احترام میگذارم و حرف درست با مردم میزنم. به مردم احترام میگذارم و برای آنها مودبانه صحبت میکنم. وقتی به مردم احترام میگذارم که احترام به آنها بگذارند. نه این که شلوار خود را پایین بکشم که مردم خوششان بیاید یا جنگولک بازی دربیاورم که مردم خوش شان بیاید و فکر کنم به مردم احترام میگذارم. این چنین نیست. این احترام گذاشتن نیست. ادعا در کار هنری است. کار هنری مدعی است. ما کار میکنیم برای این که فکر کنیم حرف مهمی به مردم میزنیم.
کارگردان نباید خود را اسیر مناسبات انضمامی سالن کند. مثلاً این که اینجا ایرانشهر است و مخاطب این شکلی است باید این چنین کار کنم.
کرامتی: خیر. وقتی برای من در ایرانشهر سالن درست شد من در سمندریان هم میتوانستم اجرا کنم ولی وقتی ایرانشهر شد خوشحالتر شدم چرا که وقتی گفتم سمندریان اجرا شود، سالن سمندریان را هم در نظر داشتم، ایدههایی مدنظرم بود. ایده پروجکشن داشتم و داشتم فکر میکردم به این که بیرون را ببینیم و بسازم و یک تایمی از ابتدا تا آخر نمایش تراس و بیرون آن را میبینیم. باد و طوفان و ... را میبینیم. گفتم اینها را میسازم.
من به عنوان اجراکننده و بازیگر محدود به این هستم که از این زمان تا آن زمان نمایش را تمام کنم چون زمانهای مشخص دارد. وقتی تاریک میشود، وقتی باد میآید، وقتی باد نمیآید. همه اینها را باید در نظر میگرفتم، گفتم میسازم. یک ایدهای داشتم. آنجا نشد. در ناظرزاده این ایده و تصور قابل قبول نبود و فکر کردم این نمیشود. آنجا پروجکشن آن طور ندارد. بعداً فکر کردم قابی است و سالن کلاسیک تئاتر است، یک سن و صحنه ای دارد که پنجره را جلو آوردیم.
متن را هم برای قاب صحنه نوشته شده است.
کرامتی: من آن زمان یک ایده داشتم و فکر میکردم اگر آنجا اجرا کنم این ایده را میتوان به این کار اضافه کرد، نه این که به مضمون کار لطمه بزنم و تنها به لحاظ بصری و شکل اجرایی چیز تازهتری میشد. متن همین است و میشد پنجرهای که من الان با طراح صحنه جلوس صحنه ساختیم، میتوانستیم پنجره را پشت برد و بسیاری از میزانسنها را جلو آورد؛ ولی فکر کردم این پنجره خوب است و حس این که تماشاچی به یک ساختمان یا خانهای نگاه میکند، این حس جزء حسهایی است که در نمایش وجود دارد و جزء حسهایی است که در واقع مضمون نمایش به آن اشاره کرده و به نگاه تماشاچی کمک میکند که با کامیاب عشایری گپ زدیم و خوشبختانه وقتی من متن را برای کامیاب فرستادم و خواند، آمد گفتم دو ایده دارم و توضیح دادم و او گفت من ایده را دارم و دیدم یکی از آن ایدهها است و من حمایت کردم حتی درباره اسراکچر کار واقعاً از او ممنون هستم و بدون هیچ چشمداشت مالی آمد و این کار را برای من کرد و خیلی راضی هستم. هم من از صحنه راضی هستم و هم از لباس راضی هستم و خیلی خوب بودند.
من یک جلسه از تمرین شما را دیدم و نوشتم. یک گزارش هم نوشتم.
کرامتی: بله. به یاد دارم در ایرانشهر که بودیم.
بعد دیدم برخلاف کارگردانانی که دیدم، یک کناری ایستادهاید و فقط نگاه میکردید و روی بازیگران فشار نمیآورید.
کرامتی: البته در مقاطع آخر شما آمدید.
بله.
کرامتی: چون کارها را کرده بودیم.
آقای کرامتی با بازیگران خود خیلی راحت برخورد میکند. از آن کارگردانان سختگیر نیست. دیدهام کسانی تا آخرین لحظات رمق بازیگران را میکشد و روی کمر آنها راه میرود و خیلی فیزیکال برخورد میکند. شما تجربه بازیگری هم داشتید، چه چیزی باعث میشد این مقدار نسبت به بازیگر خود آرام باشید و به او استرس وارد نکنید؟ بیشتر نظاره گر بودید که خود او چه میکند.
کرامتی: البته این طور نیست چون ما آن زمانی که شما آمدید در حال گرفتن جنرال بودیم. البته من روی کمر بازیگر راه نمیروم، از این کارها نمیکنم و اعتقاد به این کارها ندارم. آن برای کارهای تجربی است و شاید یک جاهایی لازم باشد.
به هر حال فیزیکال و بدن بازیگر بخشی از اجرا است.
کرامتی: آن هم بستگی دارد که چه نمایشی کار میکنید. این نمایش نیازی به آن کارها و آن جنس بازیگردانی ندارد ولی من اتفاقاً بزرگترین کلنجاری که میروم با بازیگر است. به شدت این چنین است. یعنی جمله به جمله با هم کار میکنیم. جمله به جمله همه را کار میکنیم. هنوز که هنوز است در اجرایی که شاید اجرای دوازده یا سیزده هم باشد، من هنوز هر شب به بچهها میگویم این جمله را این طور نگویید و آن طور بگویید. برای من این طور است چرا که فکر میکنم یکی از اتفاقات مهم در صحنه تئاتر بازیگری است. بازیگر خدا روی صحنه است چون من به عنوان کارگردان دسترسی به او ندارم. نمیتوانید بگویید کات! سینما نیست. بازیگر روی صحنه رها است و هر کاری که دلش بخواهد میتواند انجام دهد. برای همین گاهی زیرآبی میروند و کارهای دیگری میکنند ولی واقعیت این است که بازیگر باید با من به یک نگاه درباره کاراکتر برسد که این کاراکتر این ویژگیها را دارد. این ویژگیهای رفتاری و غیره را دارد. باید کمک شود و آنها هم کمک میکنند و پیشنهاد میآورند و اتد میزنیم و کار میکنیم.
من به بازیگرم گوش میدهم، به حرفهایش گوش میدهم و حتی ممکن است بپذیرم و قبول هم کنم. خیلی هم اتفاق میافتد؛ ولی ممکن است بروم و بگویم این کار را نکنید. بازیگران را بر اساس مفهوم متن چیدمان میکنم که چه کسی کجا باشد و چه کسی عقب یا جلو باشد، چه کسی این حرکت را کند و این مقدار میتوانید بچرخید و این مقدار میتوانید نزدیک شوید و بروید و بیایید.
تعریفی که از مناسبات آدمها روی صحنه دارم بر اساس متن است. یعنی باید در متن کشف کرده باشم. من به عنوان کارگردان کشف کرده باشم و پیدا کرده باشم و الان اگر موریس اینجا این جلو میایستد چرا این جلو میایستد. اگر اینجا میایستد و آن وسط زن املاکی متوجه این رابطه دو نفره میشود و بعد میگوید مزاحم شما نیستم، این مثلث برای من معنی دارد. معنی صحنه را دارد که این دو جلو چه میکنند.
در واقع صحنه را مهندسی میکنید.
کرامتی: میزانسن از نظر من به این معنا است. چیدمان بر اساس مفهوم نمایش و مفهوم درام است.
ادامه دارد...
انتهای پیام/