پرونده "ما و دیگری"|نظریه سروش و شایگان به فروپاشی هویت ایرانی می انجامد
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی معتقد است که طرح هویت ایرانی در برابر هویت دینی توسط روشنفکران در عصر کنونی بهانهای برای مدرن کردن جامعه ایران بوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مسئله هویت و عامل بنیادی که منجر به ظهور هویت یک ملت میشود در تحقق کیستی یک ملت و وضع تاریخی او بسیار مهم است تا جاییکه یکی از مسائل اساسی متفکران قرن 20-21 در جهان همین پرسش بوده است. برای بررسی وضع هویت یک ملت به دلیل شرایط و اقتضائات جهان مدرن، باید سیر مفهوم هویت و چگونگی پیدایش ملت را در 400-500سال اخیر مورد کنکاش و مداقه قرار داد. از این رو گفتوگویی با سید حسین شهرستانی، رییس گروه حکمت هنر پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی انجام دادهایم.
*مسئله هویت و بنیادهای هویت ساز در سده اخیر اهمیت دوچندانی در محافل نظری پیدا کرده است. بررسی وضع هویتی در خصوص ملت ایران به دلیل شرایط خاص عصر مدرن نیازمند شناخت مفهوم هویت و تحولاتش در جهان مدرن است. سیر تحولات مفهوم هویت و عناصر هویت ساز در جهان مدرن چه سرگذشتی را طی کرده است؟
این مسئله چند بعد اساسی دارد، یک بُعدش حیطه نظری هویت است که مقوله ای جهانی است و شامل مباحثی همچون هویت سنتی، هویت مدرن، هویت متاخر پست مدرن می شود اما در بُعد دیگر، سرنوشت متمایز و ویژه ای است که ایران با انقلاب اسلامی از سر گذرانده است که مسئله مختص ما را شکل میدهد و اینکه ما کیستیم و بنیاد وحدت بخش و قوام یکپارچگی ما چیست و بواسطه چه چیزی از دیگری متمایز می شویم؟
در بحث نظری ما سه مقطع کلان را در تاریخ معاصر جهان طی کردیم. یکی گذر از عصر دین ( یا سنت) به عصر مدرن که متضمن گذر از واحدهای هویتی بود که مبتنی بر انحاء الهیات یا مذهب یا فرهنگ دینی است که از آنها به واحدهای هویتی جدید که مبتنی بر دولت-ملتهاست گذر میکنیم. در اینجا بنای هویت بخشی از یگانگی دینی و همکیشی به تعلق به یک دولت واحد و حضور در یک ملت واحد تبدیل می شود.
مرحله دوم، انتقال از یک هویت یکپارچه به هویتهای سیال، متکثر، فرامرزی و فرا ملی متاخر است. پس ما با دو گشت و انتقال اساسی در جهان معصر روبه رو هستیم. الان سیاست هویت جهانی به سمت طرح هویت های محلی-بومی و در عین حال فراجغرافیایی در حال پیش روی است که صورت سیال، شناور و غیریکپارچهای دارد و برخی از روشنفکران ایرانی نظیر آقای شایگان از آن به هویت چهل تکه یاد کردهاند.
در مرحله اول انتقال، ما با دو گانههایی نظیر اسلام و مسیحیت روبه رو هستیم. در دوره دوم، دولت-ملتها ظهور میکنند و همزمان با آن ایده غرب-شرق بر مدار نگرش اروپایی مطرح میشود. در اینجا تعلق به امت عیسی(ع) جایش را به تعلق به ملت-دولتت می دهد.
*آیا این انتقال به نحو جایگزینی یک گفتمان با گفتمان دیگر صورت گرفته است یا اینکه هویت الهیاتی براساس خوانش مدرن، در این خوانش هضم می شود؟
نحوه انتقال محل مناقشه جدی است. بنده معتقدم که دولت-ملت شکل سکولاریزه و این جهانی شدهی کلیسا و تعهد دینی است یعنی دولت-ملت مدرن نحوی تداوم کلیساست منتهی با صورت نوینی اما اینکه چگونه ناسیونالیسم به وجود میاید و اینکه مسیحیت کافی است برای این تحول، جای تامل دارد اما اجمالا بنده معتقدم که مسیحیت برای این تحول کافی نیست بلکه سنت عهد عتیق و یهودیت در این تحول نقش جدی داشتند زیرا یهودیت بنیاد بسیار مهمی برای ظهور ایدئولوژی جهت تقدیس یک ملت است.
پروتستانتیسم هم که بسیار تحت تاثیر یهودیت متاخر قرون وسطایی اروپاست، به عنوان میانجی این انتقال نقش به سزایی را عهده دار است. در مسیحیت آنچه موضوع ستایش و پرستش مسیحیان است شخص مسیح(ع) است اما در یهود، موضوع ستایش، موسی(ع) نیست بلکه ملت اسرائیل متعلق ستایش است.
ما در تاریخ اقسام مختلف تعصبات قومی داشتیم اما هیچکدام همچون ناسیونالیسم، تبدیل به یک آیین و کیش نشده و صورت خودآگاهانه و معرفتی پیدا نکردند. عصبیت قومی جنبه انگیزشی و گرایشی دارد اما ناسیونالیسم اینگونه نیست بلکه ظهور این گرایش در عرصه معرفت و خودآگاه شدن آن است. این شکل از عصبیت قومی که صورت خودآگاهانه و معرفتی پیدا کند برای اولین بار در تاریخ در یهودیت ظهور کرده است.
چگونگی پیدایش ملت
ملت هنگامی بوجود میآید که جمع انسانی علاوه بر تعلقات مختلفی که نسبت به همدیگر دارند و با هم زیست میکنند، روایتی مفهومی-حصولی و نظری-استعلایی از خود ارائه میکنند که این روایت از ساحت تعصبات درونی و گرایشی فراتر رفته و داستانی هم برای تکوین خود در طول تاریخ طرح میکنند. بر این اساس ما چند ملت اساسی در طول تاریخ داشتهایم که یکی از آنها ملت ایران است که شاهنامه گواهی برای این مدعاست.
نظر فروغی درباره پیدایش یک ملت
*ضرورت روایت تاریخی از خود(به عنوان ملت) ناشی از چیست؟
محمدعلی فروغی پرسشی طرح میکند مبنی بر اینکه چگونه یک ملت، ملت میشود؟ آیا زبان مشترک، دین واحد، نژاد مشترک، دولت مشترک و... عامل قوام بخش دولت است؟ از آنجا که برای هرکدام از این عوامل مثال نقض یافته لذا نمیتواند نتیجه بگیرد که اینها عامل قوام بخش ملت هستند سپس بیان میکند که ملت واحد محصول خاطره مشترک است، این خاطره مشترک خودش را درون روایت تاریخی نشان میدهد و معنا بخش ملت برای افرادش است. دین، زبان، نژاد و دولت وقتی میتوانند مبنای قوام ملتی باشند که مسوولیت طرح این روایت را عهده دار شوند و نقشی در این روایت داشته باشند. برای مثال دین همچین نقشی را داراست و روایتی تاریخی از پیروانش در یک تبار تاریخی ارائه میکند. شاهنامه نیز همین کار را میکند. حتی دولتهای نوظهور هم نیازمند روایت تاریخی هستند شبیه آمریکا که روایتی تاریخی و دراماتیک از سرگذشت افرادش ارائه میکند.
جنگ روایتها، هویت ملی را متعین میکند
*ظاهر امر اینگونه است که خاطره مشترک بین خیلی از ملل مطرح است یعنی امری است بینا ملی برای نمونه ملت ما با ملت عراق واجد جهات مختلفی از این خاطره مشترک است. این خاطره مشترک چگونه میتواند عامل اصلی قوام بخش و متمایزکننده یک ملت باشد وقتی که صورت انحصاری ندارد؟
مسئله، جنگ روایتهاست. هر کدام از این ملل روایتی دارد اما به دلیل همین نبرد روایتهاست که هیچگاه واحدهای هویت بخش، همسان نبودهاند. غلبه روایتی در میان روایتهای دیگر موجب ظهور یک ملت و قوام آن میشود. برای مثال تمام واحدهای نژادی و زبانی مشترک موجود به صورت بالقوه در دوران قرون وسطی نیز وجود داشتند اما چون روایت چیره متعلق به روایت کلیسا بود، همه این واحدها ذیل این روایت اصلی و غالب، صورت پیدا کرده و معنا میشدند.
به بیان کانت، ما انبانی از خاطرات هستیم که این خاطرات در آگاهی ما یک صورت خاصی پیدا کرده و این صورت، هویت بخش ما خواهد بود. آنچه هویت بخش یک ملت است همین صورت بندیها از خاطرات مشترک است. البه این صورت واحد نیازمند یک ایده و دال مرکزی است.
مرحله سوم انتقال هویتی در غرب
در عصر سوم انتقال، وضع سرمایه داری جدید و اقتضائاتش و شبکه جهانی اینترنت موجب سست شدن مرزهای ملی شده و در کنارش نوعی جهان وطنی یا بی وطنی در حوزه عمومی را رواج میدهد همچنین واحدهای محلی(local) نیز به تبعش ظهور پیدا میکنند.
ظهور هم زمان جهان وطنی و واحدهای محلی گرچه متضاد هستند اما هر دو به عنوان نیروهای واگرا در مقابل هویت ملی عمل میکنند. این هر دو نیروی متضاد موجب تجزیه هویت ملی شده و در خدمت نظام جهانی فعلی عمل میکنند. به تعبیر جیمسون این منطق فرهنگی سرمایه داری متاخر است که برای جهانی کردن بازار نیازمند شکستن تصلب مرزهای ملی و رها کردن هویتهای محلی از قید این هویت ملی و الحاق به هویت جهانی است.
به همین دلیل سیاست آمریکا در منطقه جنوب غرب آسیا، دامن زدن به اختلافات قومی است برای شکستن هویت دولت-ملتها زیرا که دولت-ملتها در عصر کنونی بخاطر اقتضائات بازار آزاد جهانی مانع هژمونی سرمایه داری جهانی هستند.
هویت در عصر جدید تابعی از اقتصاد و سرمایه داری است
*چه اتفاقی پیش آمده که دولت-ملتهایی که زمانی قوام بخش هژمونی جهانی محسوب میشدند امروز مانعی برای این هژمونی هستند؟
چون سرمایه داری بسط پیدا کرده است یعنی سرمایه داری از مرحلهای وارد مرحله دیگر شده برای مثال سرمایه داری از مرحله تولیدی وارد مرحله مصرفی، از مرحله صنعتی وارد مرحله تجاری-مالی شده است. یکی از نیروهای اصلی که در عصر جدید زیرساخت تحولات هویتی است، اقتصاد سیاسی و سرمایه داری متاخر است لذا مسئله هویتی در عصر جدید صرفا یک بحث معرفتی نیست بلکه تابعی از اقتصاد و بسط نظام سرمایه داری است.
در ایران مبشران این نظریه هویتی جدید ضمن عدم توجهی که نسبت به ساحت اقتصادی این امر دارند، این هویت پست مدرنِ سیالِ جدید را به عنوان نحوهای رهایی از محدودیتهای هویتهای ملی طرح میکنند. گروهی از این روشنفکران همچون آقای سروش و مرحوم شایگان از طرح این هویت پست مدرن سیال و چهل تکه صرفا آزادی و رهایی را مدنظر دارند حال آنکه ما به بسط شکل جدیدی از هژمونی سرمایه داری جدید توجه داریم، ما در پس این هویت جدید، اتمیزه شدن و فردیتی را میبینیم که در بطن آن ابژه شدن انسان در ذیل یک هژمونی جدید رخ میدهد، این انقیاد جدید بسیار تمامیت یافته تر از عصر پیشین است.
رویای روشنفکران ایرانی برای هویت ایرانی بسیار خام اندیشانه است
*آیا رهایی هویت ما از هویت مدرن غربی بواسطه هویتهای پست مدرنی که روشنفکران وطنی از آن تحت عنوان هویت چهل تکه یاد کردهاند، ممکن نیست رخ دهد؟
بله ممکن است اما این رویای خوش بینانه روشنفکران ایرانی خام اندیشانه است. این روشنفکران یک طرح نظری دارند که در مطالب عبدالکریم سروش بیان شده که ما چند بنیاد هویتی داریم و باید همه آنها را همزمان در کنار همدیگرد داشه باشیم. طرح این بنیادها در نزد امثال سروش عبارت است از هویت ایرانی، هویت اسلامی و هویت مدرن و ما نمیتوانیم در زمان فعلی خودمان را در هیچ کدام از این سه محدود کنیم لذا باید هر سه را با هم داشته باشیم.
مرحوم شایگان هم در هویت چهل تکه یا موزاییکی معتقد است که در وضع کنونی، هیچگاه یک عنصر به عنوان بنیاد، قوام بخش هویت ما نخواهد بود بلکه ما هویت چهل تکهای داریم که به وحدت نمیرسند و شبیه تکههای موزاییک به صورت مجزا در کنار هم قرار میگیرند.
بنده در مقالهی مشترکی که با آقای کچوئیان نوشتهام متذکر این نکته شدهام که طرح این روشنفکران نکتهای در بطنش دارد و آن سوژه خودبنیاد است که جهت وحدت بخش به تمام اجزای مختلف هویتی است که مورد اشاره آنهاست. لذا وقتی این سوژه خودبنیاد تمثل مذهب پیدا میکند، مذهب به ظهور نرسیده بلکه صورت خودبنیاد است که آن را درون خودش هضم کرده است.
باید به این نکته توجه داشت که اولا، هویت ملی بخصوص در سده اخیر وقتی در برابر هویت دینی طرح شده به عنوان نیرویی بوده جهت طرح مدرنیسم در ایران. ثانیا، مسئله هویت چهل تکه درون خودش دچار تعارض و بحران است زیرا نهایتا یک امری باید به عنوان اصل قرار گرفته تا دیگر عناصر در پرتو آن تفسیر بشوند.
امکان دارد که منابع هویتی متکثر باشند اما در نهایت امر تمام این منابع متکثر باید ذیل یک صورت واحد تفسیر و معنا شوند. این تکثر اگر به وحدت نرسد منجر به فروپاشی ملت و هویت خواهد شد. باید توجه کرد کسی که هویت چهل تکه را مطرح میکند این لباس چهل تکه مخصوص افراد دیوانهای بوده که دچار روان پریشی بودند و وحدت روان نداشتند.
*شاید منظور این روشنکفران توصیف وضع بی بنیادی ما در سدههای اخیر است.
این مدعای شما برای مثال درمورد مرحوم شایگان هنگامی صحیح خواهد بود که به کتاب آسیا در برابر غرب او رجوع کنیم اما مطالب او در بحث هویت چهل تکه از ساحت توصیف و آسیب شناسی عبور کرده و به تجویز و ایجاب رسیده است.
انتهای پیام/