سروده‌هایی در رثای امام صادق(ع): عزای حضرت صادق شعائر الله است

سروده‌هایی در رثای امام صادق (ع): عزای حضرت صادق شعائر الله است»

سروده‌هایی به‌مناسبت شهادت امام جعفر صادق علیه السلام منتشر شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا‌، حضرت امام جعفر صادق(ع) پیشوای ششم مسلمانان، در این روز به‌دست خلیفه عباسی، منصور دوانیقی مسموم شد و در مدینه به شهادت رسید. امام صادق(ع) به شیخ الائمه نیز معروف است زیرا عمر ایشان از تمامی ائمه اطهار(ع) طولانی‌تر است. آن حضرت را در قبرستان بقیع کنار پدر، جدّ و امام حسن مجتبی(ع) دفن کردند. آن امام به‌هنگام شهادت شصت و پنج سال داشته و مدت سی و چهار سال از امامت حضرتش می‌گذشت.

شعر فارسی از ابتدای تاریخ هزارساله خود تاکنون همواره محملی برای عرض ارادت شاعران پارسی‌سرا به ائمه اطهار(ع) بوده است،‌ پدید آمدن گونه‌های مختلف شعر توحیدی‌، شعر علوی‌، شعر فاطمی‌، شعر عاشورایی،‌ شعر مهدوی و... که بی‌شمار اشعار را در خود جای داده‌اند‌، دلیلی بر این مدعا است.

میان سروده‌های آیینی سروده‌های بسیاری از شاعران فارسی‌زبان به عرض ارادت به شیخ‌الائمه امام جعفر صادق(ع) اختصاص داشته است، که در ادامه تعدادی از این اشعار را می‌خوانید:

سیدحمیدرضا برقعی

کاش من هم به‌لطف مذهب نور
تا مقام حضور می‌رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی‌امان در تنور می‌رفتم

علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم‌هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابربن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لاهوت را مراد تویی
آسمان‌ها مرید مذهب توست

قصه تکرار می‌شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچ‌کس با امام، صادق نیست

خواب دیدم که پشت پنجره‌ها
روبه‌روی بقیع گریانم
پابه‌پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره‌هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره‌هاست

محمدجواد پرچمی

دارد میان هیئت خود گریه می‌کند
با اهل‌بیت عصمت خود گریه می‌کند
با داغ هتک حرمت خود گریه می‌کند
دارد برای غربت خود گریه می‌کند
آتش گرفت خانه‌اش اما سپر نداشت
بینِ چهار هزار نفر یک نفر نداشت

مشعل‌به‌دستها وسط خانه ریختند
یک عده بی‌حیا وسط خانه ریختند
تا اینکه بی‌هوا وسط خانه ریختند
اموالِ خانه را وسط خانه ریختند
بین نماز بود و مجالش نداده‌اند
حتی امان به اهل و عیالش نداده‌اند

بین هجوم بی‌خبر و یاد مادر است
دیوارهای شعله‌ور و یاد مادر است
تنها میان درد سر و یاد مادر است
افتاده است پشت در و یاد مادر است
شکر خدا خمیده به دیوار برنخورد
بال و پرش به تیزی مسمار برنخورد

این پیرِ سالخورده عصا برنداشته
آرام‌تر هنوز عبا برنداشته
نعلین خویش را به‌خدا برنداشته
شیخِ حرم عمامه چرا برنداشته
او را کشان کشان وسط کوچه می‌کِشند
در پیش این و آن وسط کوچه می‌کِشند

آتش مسیر رفتن او را گرفته است
طفلی ز ترس دامن او را گرفته است
چه بد طناب گردن او را گرفته است
راه نفس کشیدن او را گرفته است
از بس دویده، خسته شده، بی‌رمق شده
این پیرمردِ غمزده خیس عرق شده

گیرم خمیده در بر انظار رفته است
پای برهنه از سر بازار رفته است
گیرم به پای هر قدمش خار رفته است
با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است
شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است
در زیر چکمه‌ها دهنش پا نخورده است

می‌گفت بین ازدحام: آه عمّه جان
افتاده بود یاد خیام؛ آه عمّه جان
آه از نگاه مردم عام؛ آه عمّه جان
از ماجرای بزم حرام؛ آه عمّه جان
دستش به‌روی خاک به سردی گرفته شد
بار دگر محاسن مردی گرفته شد...

وحید قاسمی

نه رواقی، نه گنبدی، حتی
سنگ قبری سر مزار تو نیست!
غیر مُشتی کبوتر خسته
خادمی، زائری، کنار تو نیست

بغض‌هایم کجا دخیل شوند؟!
پس ضریحت کجاست آقاجان؟!
روضه‌خوان‌ها چرا نمی‌خوانند؟!
گریه‌ها بی‌صداست آقاجان

گنبدی نیست تا دلم بپرد
پابه‌پای کبوتران شما
کاش می‌شد که دانه‌ای گیرم
امشب از دست مهربان شما

حرفِ گلدسته را نباید زد
تا حسودان شهر بسیارند
از شما خانواده آقاجان
در مدینه همه طلبکارند!

حیف آن چاهها که حیدر کند!
چقدر مادرت دعاشان کرد
عوض آن‌همه محبت‌ها
این مدینه چه خوب جبران کرد!

کاش ایران می‌آمدی آقا
نزد ما اهل‌بیت محترمند
پیر مظلوم بی‌حرم، اینجا
پسران تو صاحب حرمند

کاش ایران می‌آمدی آقا
مُلک ری قبله ولا می‌شد
مثل مشهد برایتان اینجا
مشهدالصادقی بنا می‌شد

کاش ایران می‌آمدی آقا
قدمت روی چشم ما جا داشت
کاش خاک شلمچه و فکه
عطر یاس عبایتان را داشت

کاش ایران می‌آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند
ریسمان دست هم نمی‌بندند
همه دل‌های باصفا دارند

کاش ایران می‌آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید
من بمیرم برایتان؛ گیرِ
عده‌ای نانجیب افتادید

کاش ایران می‌آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند
حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی‌دارند

کاش ایران می آمدی آقا
نوکری تو کم ثوابی نیست
همه جا از فضائلت گویند
صحبت از مجلس شرابی نیست

حسن لطفی

باز هم نوبتِ مدینه شد و
در غَمَش باز کربلا می‌سوخت
باز در کوچه بنی‌هاشم
خانه‌ای بین شعله‌ها می‌سوخت

نیمه‌شب ریختند در خانه
موسپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند

به پَرِ دامنی در این دسته
آتشِ چوبِ شعله‌وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت

نفسش بند آمده، نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است می‌خورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

شرم از رنگِ این محاسن کن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده اُستخوانش را

حق بده که به‌یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزای محسن داشت

حق بده که به‌یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه‌گردانی‌اش

حق بده که به‌یادِ او انداخت
عمه‌اش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگ‌تر بردند

حق بده که به‌یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک‌آلوده‌اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاک‌ها بودند

رویِ این کوچه‌ای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه‌خوانی او بود

هرچه او بیشتر نَفَس می‌زد
بیشتر می‌زدند زینب را
تیغ‌شان مانده بود در گودال
با سپر می‌زدند زینب را

سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر می‌زدند زینب را
یک نفر در میان گودال و
صد نفر می‌زدند زینب را

علی‌اکبر لطیفیان

مباد آن که عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه، تن تو بی‌اختیار بیفتد

تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد

توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه‌ات اگر به خار بیفتد

چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد

اگرچه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد

هنوز هم که هنوز است جلوه‌های تو جاری‌ست
که آفتاب، محال است در حصار بیفتد

میلاد حسنی

نه حرف من سخن هر فقیه آگاه است
عزای حضرت صادق شعائر الله است

بهشت مقصد هر دسته عزاداری‌ست
سلوک شیعه در این شاهراه، کوتاه است

مدینه منتظر دسته‌های سینه‌زنی‌ست
مدینه چشم به راه بقیة الله است

به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است
به شرطه‌ها برسانید بدر در راه است

بقیع جنت الاعلاست در سراسر روز
بقیع عرش خداوند در سحرگاه است

چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت
که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است

چه شمع‌ها به بقیع از خجالت آب شدند
نگاه کردن قبر غریب، جانکاه است

به جعفربن محمد چنین نخواهد ماند
مدینه چشم به راه بقیة الله است

انتهای پیام/*

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران