کرونوس| موتور بیحرکت زمان
علی صفری در «کرونوس» مقوله تازهای را میآزماید؛ اما بازی با علم برای این تئاتر یک گام نواست و مستلزم مطالعه و تدبری بیش از «کرونوس».
خبرگزاری تسنیم - احسان زیورعالم
در اواخر دهه هشتاد شبکه چهار در روند مطالعات ژانریش در حوزه سینما، به سراغ ژانری رفت که چندان در ایران شناخته شده نبود. اوج آشناییها فیلمبینهای ایرانی از آن ژانر به فیلم مشهور «هجوم ربایندگان جسم» دان سیگل بازمیگشت. فیلمی که قرار بود با تأکید بر اصول ابتدایی ژانر علمی - تخیلی (science-fiction) کمی هم وحشت بیافریند. وحشتی که در آن تصویری هولناک از حضور بیگانهها خلق میشود، بیگانههایی که دیده نمیشوند و در میان جماعت انساننما، قابلتشخیص نیستند. همین هراس از عدمتشخیص بیگانهها آرام آرام به زیرژانری بدل میشود که آن روزها شبکه چهار هوادارش بود، زیرژانری با عنوان «science-fiction horror films». در این گونه سینمایی انسان (دانشمند) در موقعیتی قرار میگیرد که درکش سخت است؛ اما او نسبت به وضعیت آگاهی دارد و از حضور بیگانگان خبردار میشود. با این حال آگاهی او منجر به وحشت میشود. او بیگانه را نمیبیند و در نهایت درمییابد قدرتی در باب توانایی متافیزیکی او ندارد. انسان اساساً فاقد توانایی متافیزیکی ویژهای است و قدرتش در ماتریالیسم خلاصه میشود.
با این حال در جهان تئاتر، science-fiction همچون سینما نمود پیدا نکرد. هر چند نمایشنامههای علمی در اوایل دهه هفتاد به یک گونه جذاب در جهان درامنویسی بدل میشوند؛ اما این گونه به سبب شرایط تئاتری، نمیتواند با آن تروکاژهای سینمایی همراه شود. عمده نمایشنامهها بر پایه ساختارهای علمی مطرح در اثر، پا میگیرند و فضا را بیشتر بر شخصیتپردازی و روایتی علمی متمرکز میکنند. ولی برای بسیاری به تصویر کشیدن تروکاژها در دل یک نمایش جذاب است. در موزیکالها کارهایی شکل میگیرد؛ اما آنها بیشتر وابسته به اشکال سرگرمیسازی و سیرکوار است. در برادوی تلاش میشود با کمک ابزار صحنه شرایطی برای ایجاد جهانهای متفاوت پدید آید. تصویری میخکوب کننده از توانایی بشر در آفرینش جهانی متفاوت.
در تئاتر اما science-fiction بیشتر وابسته به ادبیات است تا تروکاژها. چند نسخه از «دکتر جکیل و آقای هاید» یا «دکتر هو» نمونههای تکرارشدهای در این گونه تئاتری است؛ اما چندان خبری از Horror نیست. به نظر تئاتر نمیتواند جایی برای وحشتآفرینی در تئاتر جستجو کرد. وحشت آفرینی در تئاتر چندان شباهتی با وحشتهای سینمایی ندارد و Horror در تئاتر با تصور عمومی از ترس و وحشت همخوانی ندارد. تئاتر جایی نیست که مخاطبش در دلهره و لرزشهای اندام قهرمانش، رعب بر اندامش افتد. تئاتر به هر روی نسبت به سینما ایستا محسوب میشود و نمیتواند با تصویرسازی شرایط را به نفع خود تغییر دهد. همه چیز به دیالوگها ختم میشود، ابزاری برای روایتگری و آفرینش فضایی که ما باید تصورش کنیم.
«کرونوس» علی صفری تلاش میکند چنین باشد. قرار است روایتی باشد هولناک از چند شخصیت در فضای science-fiction شده. چند مرد با نسبت خونی پدر و فرزندی در اتاقی اسیر شده که بر اثر موج، مدام دستخوش تغییر میشود. موجی که مشخص نیست ناشی از چیست. موج شرایطی را فراهم کرده است که تاریخ در هم بریزد. به عبارتی شخصیتهای «کرونوس» که اسامی عبری دارند، در یک فضای لامکانی/لازمانی اسیر شدهاند. آنان باید برای تأمین نیازهای خود از اتاق محصور خارج شوند و چیزی شکار کنند. این شکار میتواند یک انسان باشد. نتیجه کار آن است که کلونیهای خونی کوچک برای بقای خویش مدام یکدیگر را به قتل برسانند. این قتلعام را ما نیبینیم و صرفاً در حضور یک خواهر و برادر مییابیم که اولی کشته میَود و دمی همه را به سمت مرگ سوق میدهد؛ اما در این بازی شکست میخورد و زمان تکرار میشود.
علی صفری تلاش میکند جهانی بیافریند که انسان در برابر زمان دستش خالی است و نمیتواند آن را در انقیاد خود قرار دهد. او زمان و شرایط غیرخطیش را پذیرفته است و در این پذیرفتن نوعی سبعیت نیز اتخاذ کرده است. قرار است این وحشیگری در ادبیات، رفتار و باورهای افراد نمود پیدا کند. از همین رو شخصیتها علی الظاهر به زبان سختی سخن میگویند و مدام خشونت کلامی را چاشنی گفتارش خویش قرار میدهند. آنان نگاه خیره و عصبی دارند و نمیتوانند چندان به اعصاب خود مسلط باشند. تیکهای عصبیشان را میبینیم و در یک بزنگاه مهم، کار به تکهپاره کردن یکدیگر ختم میشود.
اما این وضعیت برای جامعه ایرانی آشنا نیست. آنچه بیشتر منتقدان درباره «کرونوس» آخرالزمانی تعریف کردهاند، برآمده از ادبیات فارسی نیست. در ادبیات فارسی آخرالزمان بدون شک چیزی شبیه جهان «کرونوس» نیست. ادبیات آخرالزمانی فارسی بیشتر معطوف به مفاهیم مکاشفهای است که به شدت انتزاعی و مجرد است، بیشتر تصور و توهمی درونی است و چندان قابلیت به تصویر کشیده شدن ندارد. در عوض، ادبیات غربی وابسته به مفاهیمی است که میتواند تصویری ملموس از آخر الزمان ارائه دهد. «کرونوس» نیز همین مسأله را دستمایه قرار میدهد تا بتواند به تصویری ملموس برسد، تصویری که بیش از این در سینما شاهدش بودیم؛ اما این تصویر ایستاست.
پس چراغها خاموش میشود و دیوار، دکور مهم نمایش دستخوش تغییراتی میشود. این تغییرات برآمده از اثر موج بر دیوار است که آن را مدام جابهجا میکند و زمان قرار است مکان را جابهجا کند. این جابهجایی مکان شاخص پویایی میشود و روایت خطی نمایش را برهم میزند. با این حال نمایش در همین نقطه دچار ضعف میشود. با اینکه وحدت مکان مخدوش میشود؛ اما خبری از خدشهدار شدن زمان نیست. زمان کماکان خطی است و رویدادها پشت سر هم به صورت خطی روایت میشود. همین مسأله میتواند ما را به یاد مجموعه فیلمهای «مکعب» بیاندازد، فیلمهایی که از قضا در آن دوران ویژه شبکه چهار پخش میشود.
«مکعب» داستان چند شخصیت با ویژگیهای علمی است که در مکعبی تودرتو اسیر شدهاند. مکعب مدام در حال چرخیدن است و مکان در شرایطی متغیری قرار دارد. آنان برای یافتن مسیری برای رهایی درگیر یک بازی میشود که ذاتشان را آشکار میکند. فضا به شدت فلسفی میشود تا نشان دهد انسان برای بقای خود میتواند به یک حیوان بدل شود. جنگ برای از بین بردن یک دیگر - به خصوص درمورد شخصیت کونتین (پلیس) - و تلاش برخی اتحاد - شخصیت ژوان (ریاضیدان) - تصویری از جهان هابزی متصور شده در لویانان را نشان میدهد. شاید انتخاب نام لوین برای شخصیت اصلی داستان هم اشارهای به کتاب مشهور هابز باشد. با این حال، وینچنزو ناتالی در فیلمش نشان میدهد ذات بشر در موقعیتی که تنازع بقا را تشدید میکند به سوی حیوانی شدن پیش میرود؛ مگر آنکه اصول لویاتانی حاکم شود. هر چند در «مکعب» لوین به دستان گرگانسانی به نام کونتین کشته میشود، گرگانسانی که در زندگی واقعیش پلیس است و موظف به کنترل گرگانسانهاست.
جهان آخرالزمانی «مکعب» مملو از کنایه است. اشاره به هژمونی آمریکا و جهانی که پنتاگون بیرون از مکعب آفریده، نشان میدهد سازندگان فیلم قصد انضمامی کردن ماجرا را دارند؛ اما در این سو، «کرونوس» در ناکجا به سر میبرد. مردمانش فارسی سخن میگویند؛ اما ظواهرشان بیشتر به همان فیلمهای هالیوودی شبیه است. برای جهان آفریده شده استدلالی ندارند. مثلاً مشخص نیست موجی که از آن سخن میگویند چیست. موج به دات خود یک موجودیت نیست. موج محصول یک عامل است و مهمترین ویژگیش در فیزیک پالسی بودن آن است. به عبارتی موج حرکتی نوسانی است که دارای یک دامنه و تناوب است. مفهوم فرکانس نیز از همین وضیعت میآید. یک موجه نیاز به یک مولد دارد. موج میتواند میکانیکی (صوتی) یا غیرمیکانیکی (الکترومغناطیسی یا نوری) باشد. پس صرف گفتن آنکه موجی در جهان بیرون زمان و مکان را جابهجا میکند استدلال علمی قوی نیست. پس بودن دانستن منشا موج کلیت داستان وجه علمیش ضعیف میشود و به سمت وجه اسطورهایش غش میکند. رابطه پدر و پسری با انباشتی از اسامی عبری به نظر گذری به جهان توراتی است که از قضا چندان با علم میانه خوبی ندارد. پس وضعیت نمایش پارادوکسیکال میشود. بماند که علمی-تخیلیسازان بازی با تورات را میپسندند و همواره از آن عاریه میگیرند؛ اما مسأله این است در «کرونوس» به چه میزان تورات کارساز است.
پاسخ از دید نگارنده اندک است. نام نمایش اشاره به خدای یونانی دارد که فرزندانش را میبلعد؛ اما کرونوس در نمایش نمودی ندارد و نام هیچ شخصیتی هم کرونوس نیست. قرار است به اصلی بدل شود، یک مفهوم که آرکیتایپ کرونوس را متبادر کند؛ اما به نظر چنین نمیشود. داستان کرونوس به نحوی دیگری دنبال میشود و در اینجا داستان به شکل دیگری پیش میرود. نقش زن در هر دو داستان کاملاً متفاوت است. همه چیز به همان ایده در هم ریختن دکور ختم میشود. دکوری که مکان را مدام جابهجا میکند تا از شرایط خطی رهایی یابد؛ اما کاملاً مسیر مشخصی را طی میکند. مسیری که انتهایش، ابتدای ماجراست. در «مکعب» نیز بازماندگان در نهایت به همان مکعب نخست میرسند؛ هر چند در آنجا یک نفر از مخمصه میگریزد و بقیه به عدم میپیوندند.
«کرونوس» یک بازی است برای آغاز. برای رسیدن به اشکال علمی- تخیلی در تئاتر. در نمایش نکات مثبتی چون جسارت در پرداختن به موضوع وجود دارد؛ ولی برای رسیدن به یک ایده علمی نیاز به درک بیشتری از شرایط موجود در نمایش است. نیاز به مطالعه و مداقه برای رسیدن به آگاهی از فیزیک و ریاضی است. برای مثال هر چند استفاده از یک کلاه به عنوان وسیله خواب رفتن جذاب است؛ اما این وسیله هیچ خردهداستانی ندارد و ما باید بپذیریم که با کلاه میخوابند؛ اما چرا باید یک نفر کلاه به سر نگذارد و نگهبانی دهد، در حالی که موج خطرآفرین است. بماند که باید بدانیم خطرآفرینی یک موج چه تعریفی دارد. پس «کرونوس» جسور است؛ اما یکی تاتی ابتدای برای تئاتر جوانی است که میخواهد اشکال دیگر تئاتر را بیازماید. تا پخته شدن ماجرا مسیر طویلی باید پیمود.
انتهای پیام/