فرضیه جدید تلویزیون درباره انفجار ساختمان حزب جمهوری
محمد صادق کوشکی در شبکه مستند گفت به یک فرضیه جدی راجع به اتفاقات هفتم تیر رسیدهاست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، مستند «پرواز هدهد» به کارگردانی مصطفی رزاق کریمی شب گذشته به روی آنتن شبکه مستند رفت. فیلم مستندی که روایتگر زندگی و خدمات شهید موسی کلانتری از جمله شهدای ترور هفتم تیر بود. پس از پخش این مستند و در میز کارشناسی برنامه، ابعاد جدیدی از بمبگذاری دفتر حزب جمهوری مطرح شد و بسیاری از شبهات پیرامون این اتفاق مورد بررسی قرار گرفت.
گزارش این بخش از برنامه که با حضور دکتر محمد صادق کوشکی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و محمد صادق اسلامی، تاریخ پژوه، برگزار شد، در زیر آمده است:
در ابتدای برنامه، محمد صادق کوشکی صحبت کرد و در مورد مستند «پرواز هدهد» گفت: این مستند از چند جهت برایم جذاب بود؛ یکی این که خود شهید کلانتری آدم دست به فیلمی بوده و تصاویر بسیار خوبی را گرفته است. تصاویری که ایشان با دوربین خود گرفته بودند، بسیار ارزشمند بود و از نظر سینمایی، بسیار قوی و با کیفیت به شمار میرفت. این تصاویر، ارزش این مستند را بسیار بالا برده بود و شاید بتوان گفت که سند این مستند را رقم زد. همچنین، این فیلم اسیر بعضی از ظواهر که کارهای مستند اینچنینی با آن درگیر میشوند، نشد. برای مثال این فیلم اصلا نخواست که یک تصویر فضایی از یک شهید بسازد و به دنبال مقدسسازی برود. به نظرم، مستند «پرواز هدهد» فیلم بیطرفی بود. این بیطرف بودن به بیننده کمک کرد تا خودش فکر کند. درست است که زمان این مستند طولانی بود اما من را اذیت نکرد چرا که ضرباهنگ کند و تصاویر اضافی نداشت.
وی ادامه داد: اگر فیلم را بخواهم از نظر تاریخی بررسی کنم باید بگویم که نقطه منفی در آن ندیدم. بعضی وقتها هست که یک فیلم تاریخی را میبینید و این قدر اشکال تاریخی دارد که مجبور میشوید قلم و کاغذ بردارید اما این مستند، اشکال تاریخی نداشت و اگر هم مواردی بود، در صحبت کسانی بود که مصاحبه میدادند. یک نکته مهم که در این مستند وجود داشت این بود که کارگردان، خود را راوی معرفی میکرد نه یک محقق. بعضی از مستندها ژست یک محقق را میگیرند و به صورت قطعی حکم میدهند. چنین چیزی در این مستند وجود نداشت.
«پرواز هدهد» سر خطی برای معرفی دیگر شهدای ترور هفتم تیر است
در ادامه، محمد مهدی اسلامی صحبت کرد و در مورد این مستند گفت: مظلومت شهدای هفتم تیر این است که در ذیل تشتشع شهید بهشتی در محاق قرار گرفتهاند. مقام معظم رهبری نیز چندین بار به این موضوع اشاره کردند. بسیاری از این شهدا، افراد بسیار شاخصی هستند که یکی از همین افراد، شهید کلانتری است. در وزارت راه، کسی که شهید شده باشد، دو نفر هستند؛ یکی شهید کلانتری است و دیگری شهید دادمان است که در ماموریت، هواپیمایشان سقوط کرد. اگر مقایسه کنید میبینید تجلیلی که از شهید دادمان صورت میگیرد بسیار بیشتر است. مقام معظم رهبری، چندی پیش گلایه را از جناح فرهنگی مومن و انقلابی داشتند مبنی بر این که در حوزه معرفی شهدای هفتمتیر کمکاری کردهاید. به نظرم مستند پرواز هدهد میتواند الگویی برای معرفی سایر شهدای هفتم تیر باشد. البته باید بگویم که این مستند، خیلی سریع از ماجرای شهادت ایشان عبور کرد و به نظرم افراد مسلطتری در حوزه روایت ماجرای هفتم تیر وجود داشتند که بهتر بود کارگردان به سراغ آنان میرفت.
عدم بیان حقایق در مورد جنایات سازمان مجاهدین باعث شده است که عدهای بگویند چرا این طفلکیها را در سال 1367 تیر باران کردید؟
کوشکی در مورد نشان دادن تصاویری از پیکر سوخته شهدای هفتم تیر در این مستند گفت: گاهی اوقات احساس میکنم که ما بیرحمی نمیکنیم زمانی که بیرحمیها را نشان میدهیم. اگر هزاران ساعت صحبت کنم و بگویم که چه جنایتی در هفتم تیر رخ داده است، شاید آن تاثیرگذاری را نداشته باشد تا این که بیایید و یک تصویر از شهید بهشتی را نشان بدهید. البته درست است که نمایش تصاویر این چنینی محدودیت سنی دارد اما باید نشان داده شود. در ابتدای انقلاب، تصاویر پیکرهای بچههای کمیته که در بازداشتگاههای مجاهدین خلق سوخته بودند را نشان میدادیم و مردم میگفتند که عجب جنایتکارانی هستند اما بعد از آن این قدر نشان ندادیم که حالا عدهای میآیند و میگویند چرا این طفلکیها را در سال 1367 تیر باران کردید؟
وی در مورد شهید کلانتری گفت: شهید کلانتری ستارهای است که در خورشید شهید بهشتی محو شده است. با این حال، در ابتدای انقلاب، شخصی نظیر ایشان کم داشتیم. دقت کنید که او در دهه چهارم زندگی خود وزیر میشود. آدم دنیا دیدهای است و جز افراد کار بلدی است که دقیقا در سر جای خود قرار گرفته است. در رابطه با ایشان نامهای وجود دارد که در فیلم نیامده بود. او در آن نامه، روسای حزب جمهوری را نصیحت میکند که بسیار قابل تامل است. علاوه بر این، عملکرد ایشان در وزارتخانه را مورد بررسی قرار بدهید. اگر به نامههایی که ایشان در زمان حضور خود در وزارت زده است نگاه کنید میتوانید بخشی از مدیریت دینی را ببینید. به نظرم اگر بخواهید مدیریت نمونه در جمهوری اسلامی را مثال بزنید، یکی از نمونهها قطعا شهید کلانتری است.
شهید بهشتی یک مسئول راهبردی در جمهوری اسلامی
اسلامی در مورد عملیات تروریستی در دفتر حزب جمهوری گفت: دقت داشته باشید که بعد از 30 خرداد، مجموعه اتفاقاتی برنامهریزی میشود که همگی یک هدف دارند و آن هم براندازی جمهوری اسلامی است. طبیعتا بهترین نقطهای که میتواند این هدف را به مقصد برساند، جایی است که بیشترین مسئولین در آنجا حضور دارند. وقتی که اسناد را مطالعه میکنید میبینید که در همان شب چندین کامیون وارد تهران شده بودند تا پلهای ورودی به تهران را منفجر کنند. شهادت این تعداد از مسئولین ضربه بزرگی به جمهوری اسلامی بود که لطف الهی تبعات آن را خنثی کرد. شهید بهشتی یک شخصیت راهبردی در جمهوری اسلامی بود و فراتر از یک مسئول قوه عمل میکرد. جایگاه شهید بهشتی به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی، جایگاه کادرسازی برای نظام جمهوری اسلامی و شناسایی نیروهای نخبه است. ایشان با روند بسیار خوبی نظام را به سمت ثبات پیش میبرد و بر همین اساس زدن ایشان لطمه بزرگی بود.
وی بیان داشت: یکی از نکات مهمی که در آن مقطع وجود دارد این است که انتخابات مجلس، تنها یک ماه پس از انتخاب بنیصدر انجام میشود. مردم در انتخاب اول، بنیصدر را برگزیده بودند اما در انتخابات دوم، کسانی را پذیرفته بودند که منتقد بنیصدر بودند. همین موضوع باعث شده بود که مجلس در برابر بسیاری از لطماتی که بنیصدر وارد کرده بود، ایستادگی کنند. بر همین اساس، گروهی وجود داشت که قصد براندازی نظام را دنبال میکرد که یکی از اضلاع آن سازمان مجاهدین خلق است.
یک فرضیه جدید در ماجرای ترور هفت تیر
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران فرضیه جدیدی را در مورد ماجرای هفتم تیر مطرح کرد و گفت: در مورد اتفاق هفت تیر به یک گمان جدی رسیدهام که آن را در کتاب «تبار ترور» آوردهام؛ آن هم این است که به نظرم، ماجرای هفتم تیر به دلایل زیادی نمیتواند کار سازمان مجاهدین خلق باشد. درست است که مجری این بمبگذاری از کسانی بوده است که وابستگی آن به سازمان مجاهدین خلق قطعی است اما به نظر میرسد که این کار در اندازه و قواره سازمان مجاهدین خلق نبوده است؛ نه طراحی این کار و نه اجرای آن. اولین گمانی که در این زمینه وجود دارد این است که نوع مواد منفجرهای که مورد استفاده قرار میگیرد، آیا در حد و توان سازمان مجاهدین خلق بوده است؟ توجه داشته باشید که نه قبل از این ماجرا و نه بعد از آن هیچگاه از چنین شیوهای برای ترور استفاده نشده است. این موضوع در مورد اتفاق 8 شهریور نیز صادق است. در حقیقت، جنس کار، طراحی و محاسبات آن در حد و قواره سازمان مجاهدین خلق نبوده است. من، دست سرویسهای بیگانه اسرائیلی و آمریکایی را در طراحی این ماجرا دخیل میدانم. آنان این بسته انفجاری را طراحی کرده بودند و به دست یکی از اعضای سازمان به نام کلاهی میدهند تا به عنوان مجری کار را پیش ببرد. جالب است بدانید که همین آدم نیز بسیار مشکوک بوده است و پس از مدتی معلوم میشود که او سالها در اروپا زندگی میکرده و بعدا با سازمان نیز بهم میزند. نکته مهم دیگری که وجود دارد این است که سازمان مجاهدین خلق هیچگاه و در هیچ جا مسئولیت این انفجار را نپذیرفت. آنان در ماجرای ترور شهید صیاد شیرازی و شهید لاجوردی که میدانستند چه عواقب حقوقی برایشان دارد، هیچ عبایی از اعلام کردن نداشتند اما هیچگاه مسئولیت ترور هفت تیر را نپذیرفتند.
اسلامی در ادامه صحبتهای کوشکی گفت: این موضوع در مورد آقای کشمیری نیز وجود دارد. او سابقه حضور در مجاهدین را نداشته است اما رشد تشکیلاتی که داشته است او را تا مقامهای بالایی میآورد که قطعا با پشتیبانیهای دقیقی بوده است. نوع مواد منفجره مورد استفاده، نوع پیگیری آقای کلاهی برای حضور همه افراد حزب در آن جلسه و خروج کلاهی و کشمیری از آنجا این فرضیه که دست یک سرویس بیگانه در پشت کار بوده است را تقویت میکند. مطمئنا دست سازمان مجاهدین در این ماجرا دخیل بوده است اما یک دست بزرگتر آن را حمایت میکرده است.
ماجرای اسلحههایی که در استخر خانه تیمیها انبار میشد
محمد صادق کوشکی در مورد ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز مسلحانه گفت: باید از دی ماه 1357 شروع کنیم. در آن زمان که بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق آزاد شده بودند، آنان شروع به جمعآوری اسلحه کردند. سوال این جا است که چرا یک گروه، در جریان انقلابی که اسلحه مردم آن تظاهرات است و ابزار آن کتاب و نوار است، باید اسلحه جمع کند؟ دقت داشته باشید که امام خمینی هیچگاه از خشونت صحبت نکرد و تنها در روز 10 بهمن، فرمودند که در دفاع از برادران خود، دست به اسلحه ببرید اما اعضای سازمان به قدری اسلحه جمعآوری کرده بودند که شاید بتوان گفت در خانههای تیمی خود به اندازه یک استخر، اسلحه داشتند و بعدا که صاحب جدید خانه میخواست آن را خراب کند، میدید که گونی گونی اسلحه از آن بیرون میآید. سوال این جا است که چرا سازمان مجاهدین خلق که میدید انقلاب در مسیر پیروزی است، اسلحه انبار میکرد؟ در پاسخ به این سوال باید چند نکته را یادآوری کرد. اولا حرکت آنان با حرکت کلی انقلاب سازگار نیست. آنان این موضوع را از داخل زندانها فهمیده بودند. آنان در زندان میدیدند که مسیر نهضت امام خمینی هیچ سنخیتی با آن چیزی که آنان میخواهند ندارد. سازمان مجاهدین خلق با این همه تبلیغات و ... هواداران زیادی نداشتند و به همین دلیل هم در انتخابات مجلس، حتی یک نماینده از آنان نیز رای نمیآورد. جالب است بدانید که در مهر ماه سال 59، سازمان مجاهدین خلق با سر و صدای زیاد، تعدادی نیرو را برای جبههها میفرستد و اعلام میکند که ما به جنگ با صدام رفتهایم اما گزارشهایی وجود دارد که نشان میدهد این نیروها در آنجا نیز به دپوی اسلحه مشغول بودند. پاسخ به تمام این سوالات آیا غیر از این است که آنان خود را برای یک جنگ داخلی مسلحانه آماده کرده بودند تا این جمهوری نوپا را زمین بزنند؟
مکاتبات مسعود رجوی با خارج از ایران از سال 51؛ چگونه حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد تبدیل شد؟
وی ادامه داد: متاسفانه صحبتی وجود دارد مبنی بر این که اعضای سازمان مجاهدین خلق تعدادی جوان بودند و اگر به آنان پست میدادید، ساکت میشدند. این تحلیل بسیار اشتباه است. یکی از کسانی که میتوان گفت به خوبی سازمان را میشناسد و کارشناس آنان است، عزتالله سحابی است. ایشان حتی نیروی جمهوری اسلامی نیز نبوده است که بگوییم از طرف این نهاد صحبت میکند. آقای سحابی در دهه 70، پژوهشی را در نشریه خود انجام میدهد و با بررسی مفصل میگوید که سازمان خود را برای قدرت آماده کرده بود و میدانست که باید با اسلحه به قدرت برسد. اسنادی وجود دارد که نشان میدهد مسعود رجوی در زمانی که در زندان بوده است، مکاتباتی با بیرون از ایران داشته است. جالب است که زندان نیز با او همکاری داشت و این نامهها را به دستش میرساند. او حتی در سال 58، به صورت مخفیانه سفری به فرانسه دارد. وقتی که میبینیم مسعود رجوی در سال 51 حکم اعدامش به حبس ابد تبدیل شده و هیچ کس دیگری چنین عفوی نمیگیرد، یقین میکنیم که کسانی دیدند این آدم شخص مناسبی برای انحراف مسیر انقلاب است و بر همین اساس بر روی فعالیتش برنامهریزی کردند.
اسلامی در پاسخ به سوالی مبنی بر مسئولیت دادن به اعضای مجاهدین خلق گفت: این سازمان به گونهای نبود که اگر یک همراهی کوچک با آنان صورت بگیرد، همراه انقلاب بشود. البته آنان نمایش خوبی داشتند و حتی لقب آیتالله را برای اولین بار این گروه به بعضی از چهرههای انقلاب داد. این موضوع در حالی است که در یک لایه عقبتر میبینیم که هدف اصلی براندازی است.
کوشکی در پاسخ به همین سوال گفت: آنان به جمهوری اسلامی رای منفی میدهند، به قانون اساسی رای منفی میدهند و ... بنابراین نه جمهوری اسلامی را قبول دارند نه قانون اساسی را. این موضوع نشان میدهد که آنان قصد داشتند به قدرت برسند و میدانستند که این کار با انتخابات میسر نمیشود اما سرویسهای جاسوسی که از سال 51 بر روی مسعود سوار بودند، میدیدند که او بهترین ابزار برای کشیدن ترمز جمهوری اسلامی نوپا است. بر همین اساس نمیتوان گفت که سازمان مجاهدین خلق یک مجموعه 20-30 هزار نفری از جوانان با احساسات است. آنان روشهایی را برای شستشوی مغزی به کار میگیرند که بسیار پیچیده است و معلوم نیست آن ها را از کجا یاد گرفتهاند.
ارتباط حذف بنیصدر با آغاز ترورهای سال 60
اسلامی در مورد ارتباط حدف بنیصدر با اقدامات تروریستی سازمان مجاهدین خلق گفت: به نظرم حذف بنیصدر قطع امید آنان از آخرین سنگری بود که میتوانستند بدون خشونت، از حکومت امتیاز بگیرند. وقتی که آن سنگر را از دست دادند، وارد فاز پیشبینی شده خود برای مبارزه مسلحانه شدند. باید بگویم که سازمان مجاهدین، رابطه عاطفی خیلی زیادی با بنیصدر نداشت که بخواهد با حذف او ناراحت شود. به نظرم پشتیبانی سرویسهای امنیتی بیگانه باعث شده بود که بنی صدر و سازمان مجاهدین در کنار هم بنشینند و گرنه رابطه عاطفی خیلی زیادی بین آنان وجود نداشت.
کوشکی در واکنش به این موضوع گفت: عدهای معتقدند که سازمان، ترورهایش را از خرداد سال 1360 آغاز کرد اما به اعتقادم آنان از سال 1358، کارشان را آغاز کرده بودند و در بسیاری از برنامههای خود بدون ذکر اسم سازمان، دست به مبارزه مسلحانه میزدند. مشهور ترین واقعه برای اثبات این حرفم، واقعه 14 اسفند 1359 است که در آن روز ده ها نفر از بچههای سپاه، کمیته و ... به قصد کشت زیر دست و پای آنان کتک خوردند. در حقیقت، آنان خشونت را در باطن خود داشتند اما 30 خرداد 1360 کار را بدتر کرد. آقای سحابی در خاطرات خود میگوید که بسیاری از بچه های سازمان توجیه نبودند که چرا باید کار مسلحانه انجام بدهند؟ آنان فکر میکردند که سازمان یک ارگان ضد امپریالیستی است و به همین دلیل جذب آن شده بودند. در ماجرای 30 خرداد، سازمان، فشار وارد میکرد که باید مبارزه مسلحانه انجام بدهید و آنان میگفتند که چرا باید این کار را انجام داد؟ در حقیقت، بسیاری از آنان اقناع نشده بودند و با اجبار مبارزه مسلحانه را آغاز کردند.
عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در پاسخ به سوالی مبنی بر این که اگر شهید بهشتی ترور نمیشد، مسیر جمهوری اسلامی چیز دیگری بود، گفت: اگر بخواهم شهید بهشتی را توصیف کنم باید بگویم که ایشان یک واسطه بین امت حزبالهی و رهبر بود. درست است که مردم به صورت قلبی، ذهنی و عقلی با امام گره خورده بودند اما شان امام ایجاب میکرد که راهبردهای کلان را بدهد. بر همین اساس، نیاز به یک واسطه بود تا مردم را جمعبندی و خطدهی کند. نیازی که خلا آن را این روزها به شدت احساس میکنیم و دوران بعد از شهید بهشتی این خلا هیچگاه پر نشد. این روزها همدلی و همزبانی بین مردم و رهبری وجود دارد اما نیاز به یک نخبگان فکری و اجرایی وجود دارد که واسطه عملیاتی بین مردم و رهبری باشند. شهید بهشتی نقش ویژهای داشت و کمتر کسی بود که بتواند چنین نقشی را در سطح ملی اجرا کند. برای مثال، شهید صدوقی چنین مسئولیتی را در یزد دنبال میکرد اما در سطح ملی نداشتیم.
وی ادامه داد: اگر شهید بهشتی میماند، روند انقلاب دقیقتر و کاملتر میشد و فهم مردم از آرمانهای انقلاب و رهبری بسیار بهتر میشد اما این که بعضیها میخواهند بگویند که شهادت شهید بهشتی باعث شد تا مسیر انقلاب عوض شود، جفا به خود شهید بهشتی است.
انتهای پیام/