سروده‌هایی در مدح امام رضا(ع):«خوش به حالم که اهل ایرانم / خادم بارگاه سلطانم»

سروده‌هایی در مدح امام رضا(ع):«خوش به حالم که اهل ایرانم / خادم بارگاه سلطانم»

مجموعه اشعار آیینی ویژه میلاد حضرت ثامن الحجج علیه السلام منتشر شد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا،‌ در آستانه میلاد شمس‌الشموس علی بن موسی الرضا(ع) شاعران عرض ارادت خود را به ایشان در قالب سروده‌هایشان ابراز داشته‌اند.

در ادامه تعدادی از اشعار آیینی را می خوانید:

غلامرضا سازگار

دامن آلوده و بار گناه آورده ام
گر چه آهی در بساطم نیست آه آورده ام

هر که بودم هر که هستم با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام

هر که آرد تحفه ای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آورده ام

در کرم شه را گدا باید گدا را نیز شاه
من گدا دست گدایی سوی شاه آورده ام

بر کبوترهای صحنت هدیه ی ناقابلی است
گندم اشکی که در این بارگاه آورده ام

ناله ام در سینه، اشگم در بصر، سوزم به دل
نامه ای چون دود آه خود سیاه آورده ام

نی عجل با کوه عصیان عفو، نازم را کشد
رو به سوی مظهر عفو اله آورده ام

ذرّه بودم زائر شمس الشّموسم کرده اند
قطره ای بودم به این دریا پناه آورده ام

گر چه هستم قطره ای ناچیز، یک دریای اشک
هدیه بر مولای خود روحی فداه آورده ام

هر فقیری هست دست خالیش سرمایه اش
من فقیرم دست خالی را گواه آورده ام

"میثما" مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گرد راه آورده ام

میلاد حسنی

مثل عشاقی که هر‌ ساعت دم از "او" می‌زنند
در حرم آیینه ها بانگ هوالهو می‌زنند

روی یوسف ها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو می‌زنند

بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو می‌زنند

در صف میزان، کبوترهای مشهد می‌رسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو می‌زنند

فرشبافان در پی کسب ضمانت نامه ات
نقشه‌ی قالیچه ها را طرح آهو می‌زنند

وه چه تصویری‌ست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو می‌زنند

هر سحر کوه گناهان را که می‌ریزد زمین
خادمانت از حیاط صحن جارو می‌زنند

خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو می‌زنند

حسن لطفی

قسم به دیده‌ی یعقوب و بوی پیرهنی
قسم به شوق اویس و به جذبه‌ای یمنی
قسم به برقِ دو چشمی حسینی و حسنی
"قسم به وعده‌ی شیرینِ مَن یَمُت یَرَنی
که ایستاده بمیرم به احترام علی
علی امام من است و منم غلام علی"

فقط علیست که باید خود انتخاب کند
مرا بنا کند او یا مرا خراب کند
"به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند"
علیست نعره‌ی طوفانی‌ام خدا را شُکر
رسید امامِ خراسانی‌ام خدا را شُکر

مرا کشاند قراری هزار شُکر آقا
مرا رساند قطاری هزار شُکر آقا
رسیده‌ام پِیِ کاری هزار شُکر آقا
دوباره این حرم آری هزار شُکر آقا
رسیده‌ام بتکانی مرا زِ غیرِ رضا 
رسیده‌ام که شوم عاقبت به خیرِ رضا 

در این شلوغیِ زائر یک آشنا کافیست
در این هجومِ ملائک همین دعا کافیست
برای این همه غم یک رضا رضا کافیست
برای اذن دخولم سلامِ ما کافیست
که السلامُ علی : یابنَ فاطمه آقا
که یا امام رضا یابن فاطمه آقا

میانِ آینه‌کاری و شمسه کاری‌ها
میان این همه  خادم میان زاری‌ها
کنارِ زمزمه‌ها  در جوارِ قاری‌ها
رسیده‌ام پس از این ثانیه شماری‌ها
میان اینهمه گیرم که آخری باشم
چه می شود که برایِ تو"حِمیَری "باشم

اگر نبود درِ این حرم پناه نبود
برای شانه‌ی ما هیچ تکیه‌گاه نبود
اگر نبود علی کعبه قبله‌گاه نبود
اگر نبود رضا دل که روبراه نبود
هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت
اگر نبود رضا این گدا کجا را داشت

رسیده‌ام برسانی مرا به میقاتت
مرا بِبَر ملکوتت  بِبَر ملاقاتت
بِبَر کنار خدا تا ظهورِ آیاتت
مرا شراب کن از مستیِ مناجاتت
"پَرَستشی که مدام است مِی پرستیِ ماست
شبی که صبح ندارد سیاه مستی ماست"*

شبی که اهلِ حرم شد دلم در آن شبِ سرد
شبی که از روی ویلچر بلند شد آن مرد
شبی که از سرطانش خلاص شد بی درد
شبی که دخترکی لال تا زبان وا کرد
به گریه گفت پدر نامِ مادرش بُردی؟
چرا شکایتِ آقا به خواهرش بردی؟**

شبی که باز برای گدایی آمده بود
دوباره پیش تو آن روستایی آمده بود
شبی که بعد دو ماه از جدایی آمده بود
که رفت مشهدی و کربلایی آمده بود
رسید و گفت که سر زیر دِین آوردم
سلامی از حرمین حسین آوردم

اگر زِ گرمیِ ما دشتِ سیستان گرم است
اگر خلیج و خزر یا که سیرجان گرم است
که پشت خاکم از این خاکِ آستان گرم است
هزار شُکر تو هستی که پشتمان گرم است
چه غم که سید ما سیدی خراسانیست
و این فلات پُر از قاسمِ سلیمانیست

بگو به بانگِ مگس این عقابِ الوند است
که این دیار پر از قله‌ی دماوند است
رضاست آنکه بر این خاک سایه افکنده‌است
بگو به آلِ سعود و یهود بازنده‌ است
بگو به دشمنِ ایران مکن خیالِ دگر
قرار ما همه تا بیست و سه سالِ دگر

*صائب
**اشاره به داستانی از شفای دخترکی
حضرت فرموده بودند پدرت شکایت مرا به خواهرم نبرد

قاسم نعمتی 

روزی که نام عشق بازان را نوشتند
این قوم را مجنون ، تو را لیلا نوشتند
آنگاه مُلکِ عاشقی تقسیم کردند
این سرزمین را مالِ تو آقا نوشتند
زهرا به هر سویی  ، سفیری را فرستاد
نام تو را صد شکر سهم ما نوشتند
ایران چه کم دارد ؟ دیار اهل بیت است
یک سو علی ، یک سوی آن زهرا نوشتند
این سرزمین را از همان اول خریدند
مدیون خانواده ی موسی نوشتند
با حُبِّ تو هر شیعه ای « اثنی عشر » شد
یعنی کنار نامتان « الا » نوشتند
از بعد آنکه ضامن آهو شدی تو
عشاق را آواره ی صحرا نوشتند
تا عکس تو در چشمهای آهو افتاد
در زیر ابرویش دو تا شهلا نوشتند
تو سفره دار عالمی مشکل گشایی
آقای ما سلطان علی موسی الرضایی

اشکی چکید و باب صحبت با تو وا شد
ناگاه دیدم صحن تو عرشِ خدا شد
آنقدر وا کردی گره از کار مردم
تا پنجره فولاد تو دارالشفا شد
اصلاً نمی دانم زِ کِیْ بُردی دلم را
اصلاً چگونه این دلم جای شما شد
یک نیمه شب افتاد راهم در حریمت
دیگر نمی دانم که با حالم چه ها شد
من اولین باری که بوسیدم ضریحت 
از داغی آن بوسه قلبم مبتلا شد
تا آمدم لب وا کنم آقا ... آقا
آمد ندا برخیز حاجاتت روا شد
پای ضریحت عاشقی با گریه می گفت
در این حرم امضا برات کربلا شد
غیر از تو من با هیچ کس کاری ندارم
اصلاً بدون تو خریداری ندارم

تا روبروی گنبد تو ایستادم
دارو ندارم را همه نذر تو  دادم
با چشم گریان راه افتادم به سویت
یک لحظه دیدم بر درِ باب الجوادم
اذن دخولم اشکهای دیده ام شد
صورت به خاک گرم صحن تو نهادم
احساس کردم بین آغوش تو هستم
مانند طفل گم شده از پا فتادم
دلشوره هایم را خودت آرام کردی
دستان پُر مهر تو تسکین الفؤادم
کُلِّ زیارت نامه ام شد عشق بازی
گفتم : غلامم ، نوکرم ، من خانه زادم
گفتم که یک دنیا برایت حرف دارم
اما ببخش این جمله های بی سوادم
بی قیمتم اما گرفتار تو هستم
با دست خالی بر سر راهت نشستم

آقا منم من ، مرغ بی بال و پر تو
با دست خالی آمدم در محضر تو
از دل دعا کردم که از عزت نیُفتی 
خالی نباشد از گدا دُورُ و بر تو
سلطان گدای ریزه خور بسیار دارد 
نامم شده جزوِ سیاهی لشکر تو
روزی ما را از همان اول خدا داد
دست تو و دست کریمه خواهر تو
دلشوره ی ماه محرم دارم آقا
چون قول دادم من به زهرا مادر تو
ایران ما زان روز شد وادیِّ گریه
که آشنا گردید با چشم تر تو
در سینه ی ما کوهی از اندوه و غم ریخت
« یابن شبیب » تو دلِ مارا بِهَم ریخت

در پیشگاهت عشق را ابراز کردم
من روضه را با نام تو آغاز کردم
هدیه به زهرا گریه کردن بر حسین است
با تکیه بر گریه به عالم ناز کردم
شبهای جمعه تو خودت هم کربلایی
من هم به سوی کربلا پرواز کردم
آقا ببخشم روضه ای از تو شنیدم
آقا ببخش گر روضه ات را باز کردم
آخر چه شد ،  جَدِّ غریبت آب دادند؟!
یادِ لبانش سوز دل را ساز کردم
آقا شنیدم یک نفر فریاد می زد
نیزه نزن بندِ زره را باز کردم
با چند ضربه ؛راستی سر را بُریدند؟
این روضه را در سینه مثل راز کردم

تا حرمت گیسوی زهرا را شکستند
چکمه به پا بر سینه ی جدت نشستند
با حوصله هر استخوانی را شکستند
نامردها چشمان بازش را نبستند

رضا قاسمی

زائری دور از همه زوّار، فکرش را بکن
گر چه رفتی بارها؛ این بار، فکرش را بکن

دست‌های خالی‌ات را دستِ سلطان داده‌ای
آمدی پشتِ درِ دربار، فکرش را بکن

با مفاتیح‌الجنان «باب‌الرضا» وا می‌شود 
یا سلامی بعد از استغفار، فکرش را بکن

قطره قطره گنبد از چشمانِ خیست می‌چکد
اشکِ شوقِ لحظه‌ی دیدار‌، فکرش را بکن

از طلایش ریخته پای کبوترهای صحن
گنبدِ بالای گندم‌زار، فکرش را بکن

باز دستِ پنجره فولاد، دستی را گرفت
می‌شوی بیمارِ یک بیمار، فکرش را بکن

میهمانِ حضرتی؛ با لقمه‌های حضرتی 
با خودش همسفره‌ای انگار، فکرش را بکن 

می‌پری در آسمانِ هشتمین بیتِ غزل 
بال‌هایت را نکن انکار، فکرش را بکن !

بعدِ رویایی که دستت شد دخیلی بر ضریح
بین آغوشش شدی بیدار، فکرش را بکن !

علیرضا خاکساری

مثل میکائیل که امشب غزل خوان میشود 
شاعر دربار تو دارد فراوان میشود 

گوشه ی چشم پر از مهر تو سعدی پرور است 
شاعر تو صاحب چندین "گلستان" میشود

ریسه ای از ماه و خورشید و ستاره میکشم
باز هم سرتاسر مشهد چراغان میشود 

در شب میلاد تو همواره باید شاد بود 
هرکسی که غیر از این باشد پشیمان میشود 

هر که باشد ریزه خوار سفره ات در عمر خویش
مور هم باشد اگر روزی سلیمان میشود 

نه فقط حصن حصینی اصل دین داری تویی
هرکسی با شرط عشق تو مسلمان میشود  

بسکه هر بی سرپناهی را ضمانت کرده ای 
هرکه می آید حرم آهوی حیران میشود

باغ جنت بعد از این چنگی نخواهد زد به دل 
وعده گاه عاشقانت "باغ رضوان " میشود 

میدرخشد مرقدت در نقشه ی این مرز و بوم 
گنبدت خورشید عالم تاب ایران میشود 

بعد از این شعر ترم دنبال بار معنوی ست 
یا به قول شاعرانت کار کار مثنوی ست 

روشنی بخش دل هر عاشق آگاه تو 
بعد زهرا پاره ی قلب رسول الله تو 

تو همانی که علی گونه امامت میکنی 
با عدالت بر همه عالم حکومت میکنی

حضرت جبرییل از روز ازل مأنوس توست
عالم آل محمد تا ابد مخصوص توست 

تو همانی که به روح مرده ام جان میدهی 
با دعایت مژده ی یک فصل باران میدهی 

تو همانی که دو عالم را به نامت کرده اند 
یک جهان شیخ بهایی را غلامت کرده اند 

هر نگاه نافذت چندین ولی میپرورد 
خاک کویت یاعلی ! "سیدعلی" میپرورد

تشنه گان را قطره ای از آب دریا کافی است 
مجتهدی های دربار تو ما را کافی است 

با دم گرم تو هر دردی مداوا میشود 
کور می آید به پابوسی ت بینا میشود 

تو امید آخرم بین اطبایی رضا 
تو مسیح هفتمی از نسل زهرایی رضا 

دور تا دور مزارت بی گمان بیت الهدی ست 
این حرم تنها حرم نه بلکه یک دارالشفاست 

نه فقط سنگ صبور هر پریشان میشوی 
تا ابد ای مهربان حج فقیران میشوی 

هرکسی شد زائر کویت خدایی میشود 
بی برو برگرد روزی کربلایی میشود 

صحن جامع...جامعه...با"ذِکرُکُم" قلبم شکست
نه فقط قلبم که در این بین قالب هم شکست 

دوباره شوق مستی در دل دیوانه افتاده
خراب ساغر و باده میان راه این جاده

بقول حضرت استاد علامه حسن زاده
به سوی قله های نور سینه خیز باید رفت

و با قلبی ز عشق و معرفت لبریز باید رفت  

مهدی جهاندار

نه می توان به همین سادگی مسافر شد
نه می توان به یکی پر زدن مهاجر شد

بسا کسی که بسوی تو کاروان ها بست
ولی نیامده کارش گرفت و تاجر شد!

بسا کسی که به پابوسی تو هم آمد
ولی به راه تو مؤمن نگشت و کافر شد

خوشا به حال کلاغی که کنج لانه ی خود
کبوتران تو را دوست داشت، زائر شد

خوشا به حالت چشمان بچه آهویی
که عاشقانه ترین بیت هرچه شاعر شد

قسم به عشق که شرط و شروط لازم نیست
فقط بناست که غایب نبود و حاضر شد

چگونه می شود از سد روزگار گذشت
که لحظه ای بتوان با شما معاصر شد

ببند بار سفر را، پرنده آمد و گفت
که می توان به همین راحتی مسافر شد

آرش براری

بیمارها دارالشفا را می شناسند
اینجا تمام دردها را می شناسند

اینجا غریب و آشنا فرقی ندارد
اینجا غریب و آشنا را می شناسند

از هر دری در ماند هرکس آمد اینجا
درمانده ها باب الرضا را می شناسند

در این حرم حتی خدا نشناس ها هم ...
گاهی می آیند و خدا را می شناسند

ما چند سالی هست که مشهد می آییم
دیگر تمام شهر ما را می شناسند

بس که همیشه بودم اینجا دست و پاگیر
دیگر من بی دست و پا را می شناسند

ساده بگویم گنبدت را دوست دارم
بی چیزها تنها طلا را می شناسند

چه احتیاج است احتیاجم را بگویم ؟
اهل کرم فقر گدا را می شناسند

هرکس که رفته کربلا از این حرم رفت
با نام مشهد کربلا را می شناسند

محمدمهدی سیار 

این آفتاب مشرقی بی کسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را

"لا تقربوا الصلوة..." مخوان و به هم مزن
این مستی به هم زده نظم صفوف را

نقّاره ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را

می ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را

این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را

روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم های امام رئوف را

غلامرضا شکوهی

ذکر پابوس شما از لب باران می‌ریخت
ابر هم زیر قدم‌های شما جان می‌ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان می‌ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پریشان می‌ریخت

نور در آینه‌های حرمت گل می‌کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می‌ریخت

روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد
از ضریح لب تو آیۀ احسان می‌ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می‌برد
روی اسلیمی لب، نام تو طوفان می‌ریخت

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می‌ریخت

سعید بیابانکی 

سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام

الا ماهتاب شبستان توس
الا حضرت نور، شمس‌الشموس

غریبم من از راه دور آمدم
به دنبال یک جرعه نور آمدم

شبم، آه یک جرعه ماهم بده
پناهی ندارم پناهم بده

ببخشا اگر دور و دیر آمدم
جوان بودم، امروز پیر آمدم

منم زائری خام و بی‌ادعا
کبوتر کبوتر کبوتر دعا

اگر مست و مسرور و شاد آمدم
من از سمت باب‌الجواد آمدم

من از عطر نامت بهاری شدم
تو را دیدم آیینه‌کاری شدم

تو این خاک را رنگ‌وبو داده‌ای
به ایران من آبرو داده‌ای

ببخشای این عاشق ساده را
ببخشای این روستازاده را

تو را دیدم و روشنایی شدم
علی‌بن‌موسی‌الرضایی شدم...

مجید تال

تا قیامت اسیر او می شد
هرکه سلطان طوس را می دید
مولوی ، شمس را رها می کرد
گر که شمس الشموس را می دید

چیست تازه برات ؟ ای حافظ!
گر بگیری برات مشهد را
عشق شاخه نبات جای خودش
امتحان کن نبات مشهد را

در اذان های عاشقی ، دل من
وقت خیرالعمل به مشهد رفت
در تمامی عمر خوش بخت است
هرکه ماه عسل به مشهد رفت

خوش به حالم که اهل ایرانم
خادم بارگاه سلطانم
از مکان‌های دیدنی جهان
بیشتر عاشق خراسانم

راه و رسم گدا شدن بلدم
حاجتم گاه مستجاب تر است
دم باب الجواد فهمیدم
این پدر سخت عاشق پسر است

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
triboon
گوشتیران